ارسالها: 320
#191
Posted: 26 Jul 2013 11:12
به احترام خانه ی سینمایی که آواراش هم برای ما شرف دارد
دست نوشته ی قدیمم را دوباره فریاد می زنم ..
سلام کردن گاه رسمیتی میدهد که نمیشود از دل حرف زد .
بگذارید آخرین ردیف سینما نشسته باشم و خیره به نقش آرایی شما
روی پرده هایی که روزگاری نه چندان دور پاره اش میکردید حرف بزنم .
ما نه گوسفندیم و نه خود را به خریت زده ایم.
تنها تفاوتمان اینست که بلندگو ها را به شما داده اند و
تماشاچیگری را به ماپیش فروش کرده اند . شما میتازید و گرد و خاک میکنید ...
ما چشمهایمان از غبار ِشما و اشک هایمان گِل میشود اما
چیزی نمی توانیم بگوییم . نه اینکه آزادی بیان نداریم ....
چرا داریم ، مشکل اینجاست که آزادی پس از بیان نداریم .
روی سخنم با شماست که گیشه ها را در دست گرفته اید
و آنقدر عوامل پشت صحنه دارید که سالی یک فیلم را ساخته
تدوین و میکس کنید تا عید ها کنار سفره هفت سین
برای فرزندانتان از خستگی های یکسال زحمت بگویید و آنها به شما
افتخار کنند که چه مردانه دم از حقیقت میزنید .
دلم از روزگاری میگیرد که " آدم برفی" ، جرم بود .
" مارمولک" به زیر پا ها خزید ، گربه های اشرافی ایرانی در زیرزمین ها بایگانی شد .
" دایره" را دو سال دور زدید و دم از سینمای خلاق زدید.
ناصر تقوایی این روز ها خاک میخورد... مخملباف پای ماندن نداشت ...
بهرام بیضایی با تمام دنیا قهر است.
مسعودکیمیایی هنوز خواب اسطوره هایش را میبیند ...
پرویز فنی زاده که در خاک باشد ،
بهروز وثوق که ممنوعه و فاطمه معتمد آریا مفقود الاثر .
باید پرچمدار سینمای ما حامد کمیلی شود ...
باید مسعود دهنمکی اپرای مجلل در گیشه ها به راه بیندازد...
باید فریدون جیرانی یک هفته شب نخوابی بکشد
تا برنامه ترور شخصیت بازیگر های ما را بکشد .
بگذار این فریاد نصفه ای باشد که از گلوی یک نسل بیرون پریده است .
نسل ما را ببخشید ... ما خواستیم نفهم بمانیم ... نشد ... به خدا نشد ...
وقتی "داش آکل" به غیرتمان زد ...
وقتی "قیصر" به پاشنه های خوابیده ی ما خندید ...
وقتی "مسافران" را نفس کشیدیم ..
وقتی "هامون" را به جان نا خود آگاهمان انداختند
...
دست ما که نبود . ما "گاو ِ " مهرجویی را دیده ایم که گاو نمانیم....
ندانستیم از" باشو" هم غریبه ای کوچکتر میشویم.
ما را ببخشید که طعم سینمای خوب را چشیده ایم ....
ما را ببخشید اگر دستهای لرزان اکبر عبدی در "مادر" از یادمان نرفت ...
اگر کمر خمیده معتمد آریای "گیلانه" را تا خوردیم ..
اگر با حاج کاظم " آژانس شیشه ای" ، عذاب وجدان گرفته ایم ...
اگر در" مهاجر" ، جبهه هایمان را دید زده ایم .اگر طعم ناب گیلاس را چشیده ایم .
اگر پای " بایسیکلران" ، خوابمان گرفت و به خود فحش دادیم.
اگر فریماه فرجامی را خندیدید و ما خاطراتمان آتشمان زد ....
شما اهل به خود آمدن نیستید ، نبودید ... اما بدانید سکوت ما از سر بی کسییست ...
مارا در این بی کسی گِل گرفته اید و دل این نسل برای " ناخدا خورشید" ها تنگ است ...
ما خون دل میخوریم و بزرگان این سینما سکوت میکنند ....
شما هم میتازید ....
آقای اخراجیها
آقای پایان نامه
آقای ضد سینما
اینجا هرچه شود ..... هر چه باشد ....هنوز ایران است
کاش این نسل آنقدر غیرت داشته باشد
تا گوش همیشه طلبکار شما را ، به این نوشته برساند ...
*******************************************
حتی به نام ِ دیگری پخش شدنش دیگر برایم اهمیتی ندارد ....
این روزها چیزی که آتشم می زند چروک ِ پیشانی عزت الله انتظامی است
سینمایی که جان گرفته بود ....
سینمایی که مویشان را سپید ِ بی کسی هایش کردند
تا جوان هایش درو کنند ........حالا که جوان هایش ، جهان را به تحسین واداشتند
حالا تمام آنها که امید یک نسل بودند ، در چاردیواری هایشان جا مانده اند
آنها هم که حریف بغضشان نمی شدند ، چمدان به دست شدند
تاریخ اثبات کرده ما با تمام ادعای فرهنگمان، ملت فراموشکاری هستیم
انتظامی ها ، پرستویی ها ، آدینه ها ، معتمد آریا ها
روز به روز تنها تر می شوند ....
هواستان باشد .... هوای این روز هایشان را بیشتر داشته باشید
شاید گریه هایشان / به گوش دیوار هم نرسد
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
ارسالها: 320
#192
Posted: 26 Jul 2013 11:15
نه شانه ای بر ِ سر معشوقه ای به شوق فرو رفت
نه دستی بر اسلحه ، به نشانه اش رسید
هیچ اتفاقی آنقدر ساده لوح نبود که در یک جرعه کشف شود
هیچ گوزنی به صرف ِ ایثار ، سرش را برای دیوار ها ، از رضایت نداد
تنها آنگونه پنداشتیم که راحت ترینمان باشد
جنگیدیم در مقیاس جهانی
بر سر ِ گرد و غبار چادر ِ زنی بی حواس در کوچه های بی نشان
و در نهایت به خواب پناه بردیم
تا درآستانه ی تقدیر
کسی را به دام ِ خواب هایمان بیندازیم
و جانش را در دست بگیریم
که
ادامه ی حیاتش به عمق کابوس ِ ماست
عکس : گوهر دشتی
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
ارسالها: 320
#193
Posted: 26 Jul 2013 11:19
دلگرفته از این همه که نیستم ... از این همه خیابان که حرف های نگفته ام را راه بروم
از بس که کسی نبود که دلش را به حرف هایم بنشاند ....
دنیا از شدت مجذوبیت دارد دور خودش می چرخد و من آنقدر از گذشته ام
درد می گیرم که تنها مستقیم می روم ....
تا مبادا توقف دوباره مرا به دست ِ گذشته ام برساند
... سُر می خورم در جوی های ولیعصر ...
در گریه های نسلی که از لاله زار تا تجریش
دیگر چه اهمیت دارد حجم کتابخانه ای که شب ها
رویت می کشی تا درونیاتت سرما نخورد وقتی تمام دنیای اطرف
هنوز خودش را درست نمی خواند ... چه برسد به اینکه خودش را بنویسد
دیگر چه اهمیتی دارد آمبولانسی که از تو می گذرد یا در تو می ایستد
وقتی که مدت هاست به مرده های در خیابان سلام میکنی .......
دیگر به کدام شعر شاملو ، شب های باران خورده را پناه بردن ....
دیگر به کدام پرنده از دست های بی فروغ گفتن ....
دیگر چه مانده از این همه غروب در لجن افتاده ......
باید بروم و گم شوم در میان انسان هایی که حتی این گونه درد ها
به ذهنشان خطور هم نمی کند ....
بهترین جای پنهان شدن برای آدمی که از درد به تختخوابگی هایش می پیچد
جنوبی ترین جای شهر است ....
جایی که مشغله به هیچ چشم غارتگری فرصت ِ بروز در تنم را نمی دهد ........
باید بروم از راه آهنی که تا شوش کشیده ام ...
باید انتهای لنج های هرمزگان پنهان شوم ....
و هرگز یادم نیاید کتابخانه ام را به چه قیمتی فروختم
که در فکر هیچ کسی فرو نمی روند ...............
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
ارسالها: 320
#194
Posted: 26 Jul 2013 11:21
بی تفاوت به زنجیره انسانی که بسته اید
خودم را از آب و گل ِ بی کسی / در می آورم
ایمان دارم ... روزی جای قاب عکس مرا
گلدانی خواهد گرفت و من آن لحظه
در ساحلی که تن به اسکله نداده است
به موج های دریا آمدن و برنگشتن را درس میدهم
برای تو که قبیله ای زندگی کردن را به رقصیدن پشت آبشار ها ترجیح میدهد
نمی ارزد از دریا چیزی جز غروبش را بفهمد
تو گلوله ات را در دست بگیر و خرس های قطبی را قرمز کن .........ا
من گلایه هایم را غلاف میکنم و این چهار راه را
چراغ / چراغ سبز میشوم...ا
حالا تا میتوانی بلیت هایت را جمع کن
هر 10 بلیت یک سفر مجانی به روز مرگی جایزه میدهند
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
ارسالها: 320
#195
Posted: 26 Jul 2013 11:26
از جهان جا ماندم
ابلیس را به نیمه ی جان خریدم که می شد
در آغوش هر کسی جز تو پیامبر ماند
به این امید که دست های تو بزرگترین گناه خلقت است
و حیف که هیچ بر گردن من نمی افتاد
********************************************************
درد می کند جای خالی تمام تفاوت هایت
حالا خودم را به روزمرگی می چسبانم ...
و از تمبر ها / سراغ لب هایت را می گیرم ...
نه از نشانی ها دل ِ خوشی دارم نه از جاری شدن
شبیه رودخانه ای در امتداد بیهودگی ... که تمام وسعتش را
کنار می گذارد و به کاسه ی آبی که پشت پایت سقوط می کند
حسادت دارد ..........
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
ارسالها: 320
#196
Posted: 26 Jul 2013 11:34
برای شک هایت ... که گاه و بی گاه از ایمان ِ من بالا می روند
برای روز هایی که حوالی من / به سنگ می خوری / سرت را
این روز ها که از دستم کاری به جز دستهایت بر نمی آید
برای تمام اتفاق های افتاده از چشمت / که مرا تا زیر زمین کوبید
به ناودانی ها قسم از باران گرفته تا اشک های تو
از دیوار چین / خورده ی روسری ات تا شِروود ِ شیطنت هایم
جغرافیا به جغرافیا تاریخ به تاریخ از تو خواهم نوشت
بی آنکه از زخم هایم بهانه ای جدا کنم ....
کمی پانسمان ِ مشترک بیاور به جای طاقت های انفرادی
این گریه ها به زور ِ اشتراک هم که شده به انقضا می خورند
تقدیر لجوج هم که باشد ، حریفمان نمی شود اگر دل ِ خدا را به دست بیاوریم
بیا ... بی آنکه از ساعت ها قرار بگیریم..........
همین حوالی ... به صرف لب های تو.... و شرابی چند ساله ای که تازه زبان باز کرده
من در جمع هایی که تو نیستی ما نمی شود
با هیچ منی "جمع " پذیر نیست و هیچ علامتی به جز چشمک های تو
این رابطه را به مساوات نمی کشد
بیا ... با تمام آنچه از نداری هایمان مانده / در هم بمانیم ............
این کوچ ِ ناگریز ِ
این قطار ِ از ریل بی خبر
این خدای خیره بر فاصله
تمامشان محکوم به کنار آمدن هستند / اگر کنارم را تــــــا میتوانی / پر کنی
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
ارسالها: 320
#197
Posted: 26 Jul 2013 11:37
الف : دلم می خواد یه جاده دقیقا از وسط چاردیواریم رد شه
ب : چرا ؟
الف : اینکه وقتی منتظر یه مسافر باشی
برای دیگران اولش قابل احترامه بعد یه مدت خنده داره ....
ب : پس تو هم قبول داری دیوار ها خیلی آدمای پخته ای هستند ؟؟
الف : آره ... بلدند هرچی که دیدند به روشون نیارند ....
حالا تو می خوای گریه کن ...می خوای با سایه ی آباژورت برقص ...
می خوای تو رختخواب یه جای خالی رو بغل کن ..........
اونا درک می کنند آدم یه وقتایی اصلا آدم نیست .......
********************************************************
چه فرقی می کند
مسافری که مبتلا به نرسیدن است
یا ایستگاهی که از تردد ِ بی تو تمام تابلو هایش سفید شده
مهم قطاریست که لای مو های تو دود شد
و تمام مقصد ها را با خود به هوا برده است ...........
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
ویرایش شده توسط: WhiteTiger
ارسالها: 320
#198
Posted: 26 Jul 2013 11:42
روشنفکری در ایران چقدر کار ِ سختیست
مدام باید در صحبت هایت واژها های " ایسم " دار به کار ببری
باید فندک زیپوی نقره خط و خش خورده را از جیبت در بیاوری و
سیگار اعلای خود را روشن کنی و در همان حال از بورژوازی بد بگویی
باید پشت هم قهوه های فرانسه را در کافه های چند ستاره بالا بروی و
بی آنکه کرواتت از تک و تای توجه دیگران بیفتد
پشت هم درد و بلای حقیقت گرایی نیچه را بر سر مثبت نگری کوئلیو بکوبی و
نوستالژی کشدارت این باشد که در کودکی با آهنگ let it be بیتلز جای لالایی مادر می خوابیدی
جای شکرش باقی ما هنوز روشنفکر نیستیم.
ما هنوز هم آلبوم عکس کودکی هایمان را که باز می کنیم
کلی به سلیقه ی مادر مینازیم که آن موقع یک کروات کشی در
عروسی ها به گردنمان الصاق کرده است
شایان ذکر است نه تنها اسم شهرام شب پره به گوشمان خورده است
بلکه به همراه تمام فامیل در عروسی ها اعتراف ِ قر داری به دزد بودن بچه های محل داشته ایم ...
خودمانی عرض کنم ما را دست بالا گرفته اید
ما اگر اسم سه ، چهار نمونه از شراب های درجه اول دنیا را بلد نیستیم
در عوض در دفترچه تلفنمان شماره سه چهار ساقی ِ معتبر داریم
تا تنها با یک وسوسه ساده از دوستان و اندکی ماست و چیپس
بعد از مدت ها فول آلبوم هایده را به جان بلند گو ها بیندازیم
و " به سلامتی " های جدیدی را که در چنته داریم برای هم رو کنیم
ما اگرچه در هر کجای هستی به مدل روز افزون و ارتفاع کمینه ی خودروی شما افتخار می کنیم
اما خب طبیعیست پیکان جوانان ِ تمیزی که در اتوبان های مدرن امروز
اصالتش را با صدای جواد یساری به رخ می کشد خالی از لطف نیست
.
.
.
اصلا هرجور که حساب می کنم ما در آینده ی پر کش و قوسمان هم نمی توانیم روشنفکر باشیم .
نمی توانیم آنچه هستیم را دور بریزیم و آنچه نیستیم را وانمود کنیم
اما خب دنیای جالبی داریم و آغوشمان همیشه برای شما باز است .
شبیه روستایی هایی که شهر نشینان را همیشه از سر ِ صفای دلشان با عشق تحویل می گیرند
نه اینکه در تصور خویش آنها را بالا دستی حساب کنند .
********************
پی نوشت :
مسلما این نوشته بیشتر خطاب به نیمه ِ درونی خودم خواهد بود که گهگاه با
تمایلاتی از این قبیل ، دلقک درونم را بیدار می کند ...
عکس از سعید جهانشیری
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
ارسالها: 320
#199
Posted: 26 Jul 2013 11:47
راهی شدن دست من نبود ........
آنقدر رسیده ام که دیگر مقصد را احساس نمی کنم
تنها پی برده ام که هیچ وقت شروعی در کار نیست
و از هر کجا ظهور کنی در میانه ای
مثل آقتابی که کور کورانه ، هر روز تمام طول پنجره را طی می کند
بی آنکه دستی از پشت پرده ، تکرار احمقانه اش را به رویش بیاورد
من هم درست همین بودم
سرگردان میان آغوش ها و ازدحام ها
انگار قطاری در من جامانده
یا خیابان ِ یتیمی را بر سر راهم گذاشته اند
اینگونه بود که جهان با تمام ِ شیطنت هایش از کنارمان گذشت
و ما را به روی هیچ اتفاقی نیاورد
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
ارسالها: 320
#200
Posted: 26 Jul 2013 11:49
هميشه از باور يك نظم عمومي كه جهان را فرا گرفته مي ترسم
مهم نيست هميشه از كلاه شعبده بازها چيزي به جز خرگوش درنيامده
يا تمام كشيش ها صليبي در مخفي ترين جيبشان دارند
مهم اينست خط هاي كف دست هيچ كودكي به طناب دار ختم نمي شود
و طناب های ارتفاع گرفته هنوز بوي انسان مي دهند....
عکس برگرفته از صفحه
عکاسی آنالوگ
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم