ارسالها: 320
#214
Posted: 7 Mar 2014 12:42
الف : تو به دموکراسی اعتقاد داری ؟؟؟
ب : نه اما این فقط یه نظر شخصیه ....
الف : یعنی چی ؟
ب : یعنی بقیه این حق رو دارند بهش اعتقاد داشته باشد
الف : یه ذره مسخره نیست ؟؟
ب : خب منم جای تو بودم ، وسط این همه دلقک به اونی میخندیدم که کت و شلوار تنشه
الف : فکر میکنم داری اشتباه میکنی
ب : اما من این فکر رو در مورد تو نمی کنم .
الف : یعنی چی ؟
ب : یعنی من به دموکراسی اعتقاد دارم ، دلقک خوبی هستم و
تو اصلا فکری در مورد من نمی کنی و فقط می خندی ... منم حقوقم رو می گیرم
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
ارسالها: 320
#216
Posted: 7 Mar 2014 13:33
تو را در هر تخت ِ لرزانی به خواب نگرفتم ...
که این خود خوری ها برای موریانه ها بی ارزش نباشد .......
تو را هر صبح به روی آسمان نیاوردم
که خورشید از تنت پیشی نگیرد
گلوله هایت را در سینه ام پرورش دادم ...
اما نگذاشتم یک جهان ِ بی در و پیکر بفهمد
تو پشت آبشار ِ تا به کمر رسیده ات
آرامش هر روز دنیا را
سهم - سهم پنهان کرده ای ........
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
ارسالها: 320
#217
Posted: 7 Mar 2014 14:13
به بهانه صد و بیست هزار نفر شدن این صفحه و مفهومی مقدس به نام احترام
*******************
از آخرین باری که برای نوشتن مستقیم دست به قلم میشم خیلی گذشته
از آخرین باری کتاب فروغ رو باز کردم هم همینطور
خیلی وقته نه درستم نه حسابی .... نه شادم که دنیا رو به رقص بگیرم
نه عصبانی که فحش های زمینی رو تا آسمون کش بدم ..........
فقط خیره ام ........ و خیرگی چیز عجیبیه ......
خیرگی به حرکت دسته جمعی مورچه ها یا تنهایی دسته جمعی آدما
اصرار به سیگار و اصرار به توهم ، خوش بینی و قهوه .... موسیقی و کافکا
هفت خط بغض روی تهوع سارتر .... هفت خط مشروب روی عقاید یک دلقک
اینجوری میشه جزام داشت و زندگی کرد و واسه کسی خطر نداشت .....
میشه درد کشید و تنها بود و باز خندید ...........
میشه وسط عکس یادگاری ها شکل دلقک گرفت و وقت برگشتن به اتاقت
خورده شیشه ها رو راحت از روحت بیرون کشید ...............
میشه اگر کسی قرارش به بودن بود کنارش سکوت کرد و راضی موند
یا اگه کسی عیارش به موندن نبود، بی ترس و هراس دست ها تو از شونه هاش پس گرفت
اما یه چیزی درنهایت انکار هم موندگاره
یه چیزی مث نوستالژی کشدار ... مث خاطرات
حالا از هرکی ... از اونیکه تف روی سایه ات هم نینداخت و رفت
یا اونیکه اصرار داشت وسط هر عکسی باید شاخ مارزادیمو برام بذاره ........
زمانش از دستم در رفته اما فکر کنم نزدیک سه ساله که این صفحه هست
و خیلی از نوشته های این صفحه مسلما که شعر نیست اما جز نوستالژی خیلی هاست ....
از روز های دو سه هزار نفری بودن تا همین امروز ........
ممنونم که خیلی ها هنوز هستند ... هنوز مث پست اول این صفحه کامنت میذارند
ممنونم اگر خیلی ها هم بودند و دیگه به هر دلیلی نیستند ....
و خوشحالم که رفتند تا مال ادبیات و دنیای بزرگتری باشند .......
ثبات آدما تو موندن همیشه ترسناکه ..... و این وفاداری هرچقدر هم انکارش کنی شیرینه
خیلی ها منو همراهی کردند ...
خیلی ها که دیگه مث خودم زدن به خیرگی .... می خونن و سکوت می کنن
یه نوشته ی تکرار رو میبینن و یه فحش میدن و باز هم میمونن
نمی خوام شلوغش کنم ... می خوام رک باشم مث فحشی که از سر رفاقت میدی
اینجا صفحه ی یه شاعر خوب نیست ... حتی یه شاعر متوسط هم نیست
اگر نوشته های این صفحه به دل کسی نشست یا عمقی به نیم نگاهش داد
مدیون کسی جز تنهایی خودش نیست
اینجا جای تعارف و تعریف نیست ....
نه از منی که از خودخواهیِ خودم نوشتم و به صدای کسی گوش ندادم ....
نه از تویی که جز خودت و نهایتا معشوقت( چه فرضی چه واقعی)
کسی هوای اتفاق هات رو نداشت
که اگر هنوز بی عقده هستیم ، از سر ِ دینی هست که به هم نداریم ......
اما هر چی هست واسه من و خیلی ها نوستالژی کشدار و مشترکه
واسه فریاد هایی که زدیم ..........ممنونم اگر هستید و نیستید ........
که این سه سال به من و خیلی ها اثبات کرد
ما چشم بسته به بی کسی ِ هم / می آییم
به امید روز های خوب ......
روز های پر فروغ ....... بی یا با قافیه
روز سرکشی از سر ِ اختیار ......
بی کسی از سر ِ اختیار .............
و تنها اتفاق ها باشند که از سر ِ بی اختیاری به دام ِ ما / بیفتند
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
ارسالها: 320
#218
Posted: 8 Mar 2014 22:25
نه اینکه فروغ فرخزاد ، سرکشی های کودکانه اش را
حراج مردانه های روزگارش نکرد ...
نه اینکه سیمین بهبانی در پارک لاله
بی خبر از باتوم های آماده به خدمت
برای حمایت از حق برابری به خون نشست ....
نه اینکه نسرین ستوده دنده هایش را برای آزادی زیر لگد ها گذاشت
و با لهجه ی آزادی برای کودکانش از پشت میله ها لالایی می خواند
نه اینکه دست های تاول زده ی عروس های جنوبی
نخل های نیم سوز خرمشهر را سرپا نگه داشت ........
هنوزم که هنوزه آیدا در دور ترین آینه ها
بر افراشته ترین تصویر شاملوی بر ویلچر نشسته است ...
هنوزم که هنوزه یک نسل زنانه بی آنکه درد هایش را
به شانه های قیصر بیندازند
برای برابری می جنگند .... بی منت ِ تمام ِ تاریخ
که آنها را زیر بند رخت ها مدفون کرد .............
به امید روزی که بی ترس قضاوت ....
همانگونه رفتار کنند که دلشان می خواهند
نه اینکه ترکیبی از سلیقه ی اجتماع و اجبار ِ یک فرهنگ را ارائه کنند
به امید آزادی ، حتی در خصوصی ترین خاطره های مشترک
به امید روزیکه که انسانیت
فراتر از جنسیت ، دغدغه ی اجتماع ما گردد.
*********************
هشتم مارس روز جهانی زن است .... به امید برابری ِ بی منت ...
و محو تبغیض جنیستی از هرات تا تهران
از پای سنگسار تا میز محاکمه
عکس از جلال شمس آذر
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
ارسالها: 320
#219
Posted: 8 Mar 2014 22:31
دنیا دارد حول ِ بی کسی هایم خراب می شود
و من
خیره تر از میخ/ کوب ها به دیوار
نگران ِ پیچ خوردن ِ پای مورچه هایی هستم که هفت پشتشان هم
به اندوخته هایم نمی رسد
همینست که منظور هیچ کس را درست نمی فهمم
وگرنه عزرائیل سال هاست که حرف آخرش را با من زده
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم