ارسالها: 320
#256
Posted: 21 Sep 2016 10:51
چشم های تو، اراده ی گلايه ام از جهان است
نگاه كن غربتم را
فرق بزرگ آدم هايم با ممنوعه هايشان
و چقدر نمی هراسم از تعقيب نداشتنت
آهسته می آيم، مثل بارانی كه از صدای خودش می ترسد
آهسته می روم، مثل بوی دست های مادر از پيراهن كودكی ام
و در ميان تدريج ها، آنجا كه تقدير، امان داشتنت را نميداد
دلخوش به جهان خودساخته ای بودم كه از لمس ها فراری بود
از من نخواه دوباره بی تو زيستن را
چشم های تو، اراده ی گلايه ام از جهان است
تنها به دنيا نگاه كن
بگذار بعد از مرگ هم حرفی برای نگفتن داشته باشم
كه بدانی و تنها تو بدانی
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
ارسالها: 320
#257
Posted: 21 Sep 2016 19:07
رگ ها هجوم وحشيانه ی خواستنند، مثل تنی كه از داشتنت در ادامه ی شبش، بی ترس به خواب رفته يا فرمانده ای كه همسری ندارد كه از شكست بهراسد.
من اما هيچ وقت آدم يقين نبوده ام، مگر ميشود عشق بيش از احتمال باشد؟ چونه از نداشتنت نترسم و دل داده بمانم؟
من التماس مويرگ ها را در كشاكش دستم ديده ام ،كه هرچه باريك می شوند به پوستت نمی رسند، از من نخواه ايمان به ماندنت را، چگونه بوی پيراهنت را به ياد داشته باشم اگر از روزی نترسم كه ترتيب لباس های داخل كمد دوباره مردانه باشد؟
نه ... عشق يقين و ثبات نيست ، رفت و آمد است .. كه اگر در سرم می روی در چشمم بمانی و اگر كور شدم صدايت به گوشم دور شود يا نزدیک ... و من فاصله ها را با تو بسنجم آنجا كه تصويرت زود از صدايت در من حلول مي كند، يا اول تو می رسی يا انگشت هايم بر تو ؟
حالا فاصله ها را دوباره معنا كن، معنا كن امكان داشتن را ، وقوع را ، اتفاق را و هرچيز كه تو را ميگيرد تا دوباره ببخشد، و من را، كه وقتی به خويش می رسم نه رگ هايم را می ستايم نه فرمانده ای كه در سرم جولان ميدهد، من سربازی را ستايش خواهم كرد كه وقتی ميداند چند دقيقه ای تا اسارت نمانده عكس معشوقه اش را می بوسد و آرام می بلعد و آخرين گلوله اش را خاک می كند، كه شايد كسی شبيه تو را در جيب سرباز روبه رو زنده نگه دارد ... اين دور ها كه می شوی ، از نزديكی ات كم نخواهد كرد... چشم هايت را دوباره بشور و ترتيب لباس هايمان را از ياد مبر.
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
ارسالها: 320
#258
Posted: 17 Mar 2018 03:51
پستی طولــــــــــــانی به اعتبار ِ تمام ِ خاطراتم از خواننده های مرز و بوم خویش
از کودکی هایم می نویسم ... آن رو ها که باطری هیچ ضبط صوتی کفاف دلتنگی هایمان را نمیداد
نوار هایی که از چشم دنیا پنهان می کردیم و در خلوت هم صدایشان می شدیم ......
دلمان مثل شقایق ، خون ِ صدای داریوش بود ..
با غمی که از حنجره اش تا آسمان بلند بود ...........
از یاور همیشه مومنش تا عروسکی که در قصه ها ، پولک آفتابش به یغما رفت
مردی که بوی گندمش ، پرنده ی مهاجرش... حتی سقوطش / در گیر و دار ِ اشک های ما بود
می لرزیدیم بیشتر از اشک هایمان در لمس گل یخ کوروش یغمایی ...........
که غم میان چشم های معشوقه ای خیالی تر از چند متری هایمان لانه کرده بود ........
آن روز ها هنوز دست های فرهاد را از پیانو تا گور نکشانده بودند ....
آن روز ها که گنجشکک اشی مشی بهانه ای برای نشستن در حوض های خانه داشت
آن روز های که بوی عیدی بوی توپ بوی کــــــــــــاغذ رنگی ..........................
آن روز ها که صدای فریدون فروغی ...ترجمه ی تمام بی کسی هایمان در جاده های بی انصاف بود
قوزک پایی که دردش را بغض می کردیم ... چشم های گریانی که به حرمت فروغی ، شستن نداشت
آن روز ها که مستی مان به میخانه ی هایده بود نه دیسکو نشینی های دوبی ...
آن روز که سکوتمان از رضایت نبود ......... پرنده بودیم به وسعت قفس هایی که برایمان ساخته بودند
آن روز ها که شب ِ سیاه ِ قصه را در صدای سیاوش قمیشی سحر می کردیم
آن روز ها با معین صبح بخیر می گفتیم به هم آغوشی که ما را به خدای بی کسی هایمان سپرده بود .....
آن روز ها که سلطان قلبها را به دنیای دو روزه عارف می چسباندیم .......
چه روز هایی بود ....
از کروات کشی های من تا جوراب شلواری های سفید تو ....
عروسی های ساده تر از سلام هایمان ، یک غذا سرو می شد که یک دل بودیم
که یک جا می رقصیدیم ... که یک سلامتی می گفتیم .............
شش و هشت می زدیم در ریتم های شهرام شب پره ..................
پدر دستش را به کمر می زد و ابهتش را چند دقیقه کنار مادر ، جا می گذاشت
در باباکرم ِ لیلا فروهر با تمام مردانگی می رقصید ،
آن روز ها که .............
آن روز ها که بانوی صدا در سکوت گریه می کرد و ما پوستر خنده هایش را به دیوار می زدیم
مرداب را تا صدایش می کشید ، غرق می شدیم ، جاده اش را تا انتهای صدایش می رفتیم
هجرت ، همسفر، پیشکش ..............
جوانی کردیم در صدایی که در زندان ، برای خودش هم حق خواندن نداشت ..........
آقای صدا را یادت هست ....
میکروفون را تا کمر که خم می کرد ، اوج صدایش ، صدای ستاره ها را در می آورد
مردی که با مداد رنگی ، عسل و غزل را به هم می رساند
ستاره ها را به سرب می کشید ، معلم را تنبیه می کرد ...
خلیج را ... فـــــــــــــــــــارس می خواند ....
برگ ریزان های پاییز را امان نمی داد ..........
مردی برای تمام شب هایی که گریه نکن را در گوش معشوقه ات داد می کشیدی
.
.
.
چقدر دلم می خواهد تکرار دوباره ی این همه نوستالژی را ....
دلم می خواهد هایده تمام قوانین طبعیت را بر هم بزند ......
بلند شود ....... و برای آخرین بار از باد سرد ِ پاییز بخواند ........
دلم دست های ورم کرده ی فرهاد را می خواهد ...
و پیانویی برای تمام اعجازها ... برای خداحافظ رفیقی که دیر خواند و زود رفت ......
دلم می خواهد فروغی برای یکبار با صدایی که گوش جهان را کر کند نیاز را نماز بخواند ...
بخواند : من نمــــــــــــــــــــازم تو رو هر روز دیدنه .........
تا درد ِ سانسور از پیشانی ِ مغرورش پاک شود ....
د...ل....م .... می خواهد
برای یک شب .. به اعتبار ملتی که پای آنها ایستاد
آقا و بانوی صدا کنار هم بایستند ......
حنجره هایی برای تمام فصول ، یک شب که شده هم صدایی کنند ....
در چشم های گوگوش گریه شوم وقتی ابی با درد فریاد می زند : خدایــــــــــــــا ... کویرم .............
دلم می خواهد گوگوش ، مداد رنگی را بخواند ...
اصلا دلم می خواهد هفده بار متوالی با صدای گوگوش بخوانم :
واژه رنگ ِ زندگی بود ... وقتی تو فکر تو بودم
عطر گل با نفسم بود .... وقتی از تو می سرودم ....................
دلم می خواهد قامت به قامت هم بایستند .........
با هم بخوانند ...برای هم بخوانند ... برای ملتی .... که خاطره هایش را
به هیچ محدودیتی نخواهد فروخت ....
کاش حسرت این شب به دل ملتی نماند ...
که بزرگان موسیقی پاپش را تنـــــــــها تنـــــــــــها به خاک سپرد ......
کاش شبی .... با ارکستی به اعتبار ملتم .............
حنجره ی مردانه ای از من و گنجشک های خانه بخواند
و آوای زنانه ای در جوابش از درخت بخواند ... از تبرها ....................
کاش آن شب ... تنها برای یک شب اتفاق بیفتد
***********************************
با احترامی ایستاده برای ایرج جنتی عطایی ، اردلان سرفراز ، شهیار قنبری ، مرحوم واروژان ، اسفندیار منفرد زاده ، مرحوم بابک بیات ، فرید زلاند، حسن شماعی ... زاده سیاوش قمیشی ...
و تمام آنها که خود بهتر از هر کسی می دانند
در دل ملتی نشسته اند که سخت باور می کنند اما با جان و دل می پذیرند .............
و احترامی جدا و از جنسی دیگر برای استاد شجریان
که در موسیقی سنتی ، خسرو آواز ِ این سرزمین است ..........
هومن شریفی
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
ارسالها: 320
#259
Posted: 17 Mar 2018 04:06
فكر كردن بر شقيقه ات و اسلحه ی مادر
كه دارد در دهان جوجه تفنگ ها ، مغزت را می چكاند
لحاف كشيدن بر پهلوی سرما خورده ی شب
از رگت بريدن و ريسمان بستن بر چراغ نيمه جان اتاق
دفاع از خود بی دليلت در قبال واگير سوال ها
مردابيدن بدنت لاي قرص های جونده ی خواب
آری تو بگو، من كيستم ؟ كه اينگونه دهانم را
چون آخرين در مقاوم قلعه ، بر هجوم واژه ها بسته نگه داشته ام ...
لال نيستم اگر خيره ام
كور نيستم اگر دست به لمس بلند كرده ام
تنها ميدانم حال آخرين درخت نسوخته ي اين جهنم را
تنها می دانم، چگونه پرنده ی پير، ترس كمتری از قفس دارد
ميدانم چرا مرگ نام جسد ها را نمی داند
تو بگو، جای تمام آنچه حقم بود به دنيا بگويم
بگو گلوله، آخرين حرف حقی بود كه ادعای انصاف نمی كرد
و اگر جز اين بود
سرم داوطلبانه جای تمام اعضای بدنم، تير نمی كشيد
و از من چيزی جز شقيقه به جا ميماند
حيف كه مرگ هم آن برادر تنی كه از كودكی از من دزديده باشند، نيست
تو اما بمان، بگو و شكل بگير
جهان ، ترازوييست كه هرچه از من تهی شود،
برای كسی ، به سنگيدن و چرخيدنش می ارزد..
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
ارسالها: 320
#260
Posted: 17 Mar 2018 04:16
لحن خواب روی تخت می ماند
لحن برف روی شانه ای كه از معنايش نمی هراسد
حالا فكر كن به رقصيدنت
و ساق هايی كه بر زمين ، نويسنده می شوند
از واژه ها انتظار معجزه نيست
كه پای برقصانی و لهجه ی دامنت را به توصيف نشست
تو زبان هم نفهمانی چشم بسته می دانی
واژه ها نيز بين دهان ها برای ادا شدن فرق می گذارند
فرق است ميان ادای باد
وقتی كه لای گيسوان تو گردن زده شده
يا در ميان پينه های من ، عبوس شوند
تقصير خلقت نيست
اين تفاوت تو با هرچه غير توست
در تعريف و تعبير
در حروف منقلب و واژه های بكر
كه هرچه صدا دار و بی صداست
تا لب از لب نگشايی
ادااااااا
نمی شوند
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم