ارسالها: 24568
#101
Posted: 22 Feb 2013 13:41
بر من که صبوحی زدهام خرقه حرامست
ای مجلسیان راه خرابات کدامست؟
هر کس به جهان خرمیی پیش گرفتند
ما را غمت ای ماه پری چهره تمامست
برخیز که در سایه سروی بنشینیم
آن جا که تو بنشینی بر سرو قیامست
دام دل صاحب نظرانت خم گیسوست
وان خال بناگوش مگر دانه دامست
با چون تو حریفی به چنین جای در این وقت
گر باده خورم خمر بهشتی نه حرامست
با محتسب شهر بگویید که زنهار
در مجلس ما سنگ مینداز که جامست
غیرت نگذارد که بگویم که مرا کشت
تا خلق ندانند که معشوقه چه نامست
دردا که بپختیم در این سوز نهانی
وان را خبر از آتش ما نیست که خامست
سعدی مبر اندیشه که در کام نهنگان
چون در نظر دوست نشینی همه کامست
********* ****** ******
سعدی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 6561
#102
Posted: 2 Mar 2013 18:21
نگو حرفی برای گفتنم نیست
نگو شعری برای مستیم نیست...
سخن بسیار دارم از دل تنگ
هزاران حرف ناگفته از احساس...
نبین اینگونه آرام و صبورم
سکوتم از غم بسیار من بود...
اگر امروز شعری در سرم نیست
دلم بی تاب یک احساس پاک است...
همین هم که نوشتم مستیم بود
از احساسات پاک و از دلم بود...
همان گونه که حالا مستیم هست
هنوز عشق درونم می خروشد...
دلم بی تاب احساسات ناب است
درونم در هوای یک نگاه است...
نگاهی که مرا با این دلم دید
نگفته حرف من را خوب فهمید...
چو من بود و بجز من هیچکس نیست
همانگونه که من چون او چنینم...
ولی افسوس حسرت دارد این حال
فقط فکر است و احساسات خالی...
دلم می ماند و این شعر و مستی
من و این حال و احوالات مستی...
image hosting
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ویرایش شده توسط: Alijigartala
ارسالها: 6561
#103
Posted: 2 Mar 2013 18:30
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی ...... تا بیخبر بمیرد در درد خودپرستی
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید ...... ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی
دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم ...... با کافران چه کارت گر بت نمیپرستی
سلطان من خدا را زلفت شکست ما را ...... تا کی کند سیاهی چندین درازدستی
در گوشه سلامت مستور چون توان بود ...... تا نرگس تو با ما گوید رموز مستی
آن روز دیده بودم این فتنهها که برخاست ...... کز سرکشی زمانی با ما نمینشستی
عشقت به دست طوفان خواهد سپرد حافظ ...... چون برق از این کشاکش پنداشتی که جستی
photo sharing
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#104
Posted: 2 Mar 2013 18:34
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
كه هنوز من نبودم كه تو در دلم نشستی
تو نه مثل آفتابی كه حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان كه هستی
چه حكایت از فراقت كه نداشتم, ولیكن
تو چو روی باز كردی, در ماجرا ببستی
نظری به دوستان كن كه هزار بار از آن به
كه تحیتی نویسیّ و هدایتیّ فرستی
دل دردمند ما را كه اسیر توست یارا!
به وصال, مرهمی نه چو به انتظار خستی
برو ای فقیه دانا, به خدای بخش ما را
تو و زهد و پارسایی, من و عاشقی و مستی
دل هوشمند باید كه به دلیری سپارد
كه چو قبلهایت باشد به از آن كه خودپرستی
چو زمام بخت و دولت, نه به دست جهد باشد
چه كنند اگر زبونی نكنند و زیر دستی
گله از فــراق یـــــاران و جفــــــای روزگـــــاران
نه طریق توست سعدی!سر خویش گیر و رستی
free photo hosting
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#105
Posted: 2 Mar 2013 18:38
باز مست از در کاشانهء تو میگذرم
همچنان گویمت از حال دلت بی خبرم
باز سنگ قلمم قلب ترا میشکند
تو تکاپوی دل و من اثری بی اثرم
باز نفرین شده سهم دل افسردهء من
کی گرفتی خبر از حال دل مردهء من ؟
نگشودی در قلبم که ببینی از چیست
اینهمه غم که شده رمز سراپردهء من
باز مستم ، که ز مستی غم دل پاک شود
مرحمی بر غم این سینهء پر چاک شود
میشوم مست و نمیگویم از این تنهائی
شاید این در به دری کنج دلم خاک شود.............
image hosting
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#106
Posted: 2 Mar 2013 18:42
یه روزی گله کردم من از عالم مستی
تو هم به دل گرفتی دل ما را شکستی
من از مستی نوشتم ولی قلب تو رنجید
تو قهر کری قهرت مصیبت شد و بارید
پشیمون و خستم اگه عهدی شکستم
آخه مست تو هستم اگه مجرم و مستم
pic upload
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#107
Posted: 2 Mar 2013 18:52
گفتمش راز گویا میکنی
این همه دردم تو افشان میکنی
رو برو از پیش من شیدا منم
مرهم خانه منم رسوا منم
باز کوبید این ندا بر قلب من
این منم دیوانه ات افسانه ات
نیست کرده هستی ات
اسرار جان مستی ات
سردی ز آتش بر کند
چون بشنوی از حال من
free image hosting
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 24568
#108
Posted: 2 Mar 2013 19:21
می و میخانه مست و می کشان مست
زمین مست و زمان مست آسمان مست
نسیم از حلقه زلف تو بگذشت
چمن شد مست و باغ و باغبان مست
تا زدم یک جرعه می از چشم مستت
تا گرفتم جام مدهوشی ز دستت
شد زمین مست ، آسمان مست ،
بلبلان نغمه خوان مست
تو زمزمه ی چنگ و عود منی
نغمه خفته در تار و پود منی
تو باده ی جام و سبوی منی
مایه هستی و های و هوی منی
گرچه مست مستم ، نه می پرستم
به هر دو جهان مست عشق تو هستم
تا من چشم مست تو دیدم
ز ساغر عشقت دو جرعه چشیدم
**************************
بیژن ترقی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#109
Posted: 7 Mar 2013 15:05
شوری ز شراب خانه برخاست
برخاست غریوی از چپ و راست
تا چشم بتم چه فتنه انگیخت؟
کز هر طرفی هزار غوغاست
تا جام لبش کدام می داد؟
کز جرعهاش هر که هست شیداست
ساقی، قدحی، که مست عشقم
و آن باده هنوز در سر ماست
آن نعرهٔ شور همچنان هست
وآن شیفتگی هنوز برجاست
کارم، که چو زلف توست در هم
بیقامت تو نمیشود راست
مقصود تویی مرا ز هستی
کز جام، غرض می مصفاست
آیینهٔ روی توست جانم
عکس رخ تو درو هویداست
گل رنگ رخ تو دارد ، ارنه
رنگ رخش از پی چه زیباست ؟
ور سرو نه قامت تو دیده است
او را کشش از چه سوی بالاست؟
باغی است جهان، ز عکس رویت
خرم دل آن که در تماشاست
در باغ همه رخ تو بیند
از هر ورق گل، آن که بیناست
از عکس رخت دل عراقی
گلزار و بهار و باغ و صحراست
*******************
عراقی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#110
Posted: 9 Mar 2013 22:39
من مستم و دل خراب جان تشنه و ساغر آب
برخیز و بده شراب بنشین و بزن رباب
ای سام تو بر سحر وی شور تو در شکر
در سنبلهات قمر در عقربت آفتاب
برمشک مزن گره برآب مکش ز ره
یا ترک خطا بده یا روی ز ما متاب
در بر رخ ما مبند بر گریهٔ ما مخند
بگشای ز مه کمند بردار ز رخ نقاب
من بندهام و تو شاه من ابر سیه تو ماه
من آه زنم تو راه من ناله کنم تو خواب
ای فتنهٔ صبحخیز! آمد گه صبح، خیز!
درجام عقیق ریز آن بادهٔ لعل ناب
آمد گه طوف و گشت بخرام بسوی دشت
چون دور بقا گذشت بگذر ز ره عتاب
عطار چمن صباست پیراهن گل قباست
تقوی و ورع خطاست مستی و طرب صواب
دردی کش ازین سپس وندیشه مکن ز کس
فرصت شمر این نفس با همنفسان شراب
خواجو می ناب خواه چون تشنهئی آب خواه
از دیده شراب خواه وز گوشهٔ دل کباب
********************************
خواجوی کرمانی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند