ارسالها: 24568
#121
Posted: 19 Jun 2013 01:15
صحبت از نام مکن صحبت جام است اینجا
هر چه گویند به جز باده حرام است اینجا
حرمت جام نگهدارکه صدچون جمشید
دست برسینه ،کمر بسته غلام است اینجا
درسرت گرهوس عالم قدس است بیا
کان همه بعد مسافت دوسه گام است اینجا
تا می و میکده و ساغر وساقی باقیست
حوری و کوثر و فردوس کدام است اینجا
گوشه ی میکده خلوتکده ای طاعت ماست
پیر رندان خرابات امام است اینجا
منشین طایر دل، از سرعالم برخیز
که جهان دانه و جان حلقه ی دام است اینجا
دعوی فضل ز نقص است در اینجا شب خیز
چون به یک ساغرمی کار تمام است اینجا
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#122
Posted: 19 Jun 2013 01:20
شنو از این می پرست می زده
داستان می خوری در میکده
دوش رفتم بر در میخانه ای
تا بگیرم ساغر و پیمانه ای
بر در میخانه دیدم ناگهان
می پرستان جمله با شور و فغان
هر یکی ساغر به دست نظاره گر
بر رخ ساقی که گردد جلوه گر
هر یکی می خواست می مستی کند
ترک هستی های این هستی کند
تا که ساقی آمد و با صد خروش
گفت کی می خوارگان باده نوش
چیست غوغا بر در این میکده
نظم این میخانه را بر هم زده
می پرستان جمله آوردند جوش
بانگ سر دادند با جوش و خروش
کی تو ساقی همه دلهای ما
باده ای کن در این پیمانه ها
در میان می خواره ای ها بست بی شکیب
زد نهیبی اندر او صدها لهیب
گفت امشب از همه شب ها جداست
همنشین می خواران امشب خداست
گفت ساقی را که ای پیر گرام
کن دگر گفت و شنود خود تمام
آن خم سر بسته ات را باز کن
اینک بساط شور و مستی باز کن
آن خمی که سوزد و سازد مرا
آن خمی که آتش افروزد مرا
آن خمی که جمله خم های دگر
پای بست این خم سوزنده تر
آن خمی که دل ز خم ها می برد
آتش اندر جان خم ها می زند
هر که از این می خورد فانی شود
محو ذات حق شده باقی شود
انبیا هم مست از این پیمانه اند
تا ابد ساکن در این میخانه اند
هر که از این می خورد مجنون شود
گر جنونی داشته افزون شود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#126
Posted: 19 Jun 2013 18:11
عرفات عشقبازان سر کوی یار باشد
به طواف کعبه زین در نروم که عار باشد
چو سری بر آستانش ز سر صفا نهادی
به صفا و مروهای دل دگرت چه کار باشد
قدمی ز خود برون نِه به ریاض عشق،
کاینجا نه صداع نفحهٔ گل نه جفای خار باشد
به معارج اناالحق نرسی ز پای منبر
که سری شناسد این سِرّ که سزای دار باشد
ز میِ شبانه ساقی قدحی بیار پیشم
نه از آن میی که او را به سحر خمار باشد
نکند کمال دیگر طلب حضور باطن
که قرارگاه زلفش دل بیقرار باشد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#127
Posted: 28 Jun 2013 14:33
بزن به جام مستی شراب عشق پرستی
که مست گشته از آن تمام مُلک و هستی
سبو به جوش آمداز آن خروش آمد
که حد زنید ما رابه جرم می پرستی
به زاهدان بگویید که کافران بشویند
خدای عشق خود رادرون جام هستی
هر دو جهان ببخشد خدا شراب و خمُ را
گهی کنار کوثر گاه درون هستی
در این جهان فانی از کافران بگیرد
در جنت اش ببخشد با یک ثواب دستی
این بازی خدا است بر بندگان عاصی
یک جا گشودی آن رایک جا به قفل بستی
بزن به جام مستی شراب عشق پرستی
تا بشکند به سنگش این ظلم و خود پرستی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#128
Posted: 28 Jun 2013 14:35
شب را همه در عالم مستی بودم
گویی از خود به در دور ز هستی بودم
کارم از عشق گذشت ودلم از دوست گسست
یادم آمد که چه بیگانه پرستی بودم
مرغ آزاد دلم را به قفس خو کردی
ای دریغا که عجب ظلم پرستی بودم
خانه عشق خراب و خانه عقل خراب
ای خدابین که چه ویرانه پرستی بودم
قصه عشق شنودم ز رهم دور شودم
وای برمن که چه افسانه پرستی بودم
شیداتوچه دانی زغم شمع مکن یاد زسوز
عمریست که همچو شمع پروانه پرستی بودم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#129
Posted: 28 Jun 2013 14:40
بر این دل صبورم رنجی کشیده دوران ,
بر استوار روحم آتش کشیده حرمان,
ای روح بت پرستی برخیز زخواب هستی,
تو صورتی پرستی غافل زسیرت هستی,
از چشم او به مستی عقلت به راه پستی,
عقلی ندیده مستی غافل زنور هستی,
عشق زمین پرستی فکرت به اوج نشستی,
عشق خدا پرستی در اوج فکرت هستی,
از این دلم زناله گاهی زنم بداهه,
در راه مرغ و لانه توری کمین به دانه,
آن مرغ بی ترانه من باشم وتو دانه,
در راه عشق به دامی جان را دهم بهانه
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#130
Posted: 28 Jun 2013 14:45
راوی بگو به جانان ِ تا جان به لب نیارد
در شهر بت پرستی گام خدا گذارد
راوی بگو به باران در شهر ما ببارد
در خاک بی وفایی نخل وفا بکارد
ساقی بگو به مستی گیسی ز شب ببافد
در شهر می پرستی از می جدا بماند
راوی شکایتم گو حکمم بقا نباشد
تاوان دل پرستی کام جفا نداند
راوی سپاست ای دوست ِ چشمت دگر نبارد
بانوی غم پرستی عمرت به غم سر آمد
**************************
گویند به من که بت پرستی، هستم
وز چشم بتی تو مست مستی ، هستم
گر عاشق چشمان تو بودن پستیست
آری به خدا فرد پرستی پستم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند