انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 14 از 19:  « پیشین  1  ...  13  14  15  ...  19  پسین »

شعرهای می و مستی و میخانه


زن

andishmand
 
در خلوت شبانه از یار خود شنیدم
کام دلی ومستی از سوی او بدیدم

بودم شبی به مستی با سوز ومی پرستی
گوهر نشان دل کرد به آسمان پریدم

ساقی می پرستان منجی خوب مستان
زشتی وهیچ پلیدی از روی او ندیدم

رویش شراب نابی گز عالم روحانی
در کام من بریخت و در خلوتی خزیدم

مست شراب اویم با عاشقان چه گویم
کامم همیشه شیرین یک میکده خریدم


با حالتی چومستان در کوچه وبیابان
روزم به شب رسیدو در کوی او سپیدم

با مهر و شوق مستی دورم زهرچه پستی
نامم همیشه پاک و خوشبخت ومن سعیدم

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
گر بر سر عشق دلداده هستی
گر شور و مستی گر می پرستی

آسایش وامن باشد بلایی
گر رهرویی تو کن ترک جانی

گر عاشقی و شهره به رندی
با ما نشین تو تا می توانی


گر عافیت را پی گیر هستی
از ما جدا شو تا می توانی

گر کافرم من گر لاابالی
تو کار خود کن گر دین پرستی

ما را نماز است با باده و می
ترک هوا کن گر می پرستی

گر از پی او هر سو دوانی
لختی نظر کن تا او بیابی

سوزم به سازی کز دل نوازی
تا رقص گیرم از پی خماری

گیسوی اویم باشد دوایی
کز دیده آید چون جوی خونی

گو ترک سر کن گر مجد جویی
کو دل شکاند گر خود پرستی

آتش زنم من بر لاف عشقی
کز دل نباشد چون خون چکانی

مسرورم و شادم بر این فقری
بر تن نماندست الا قبایی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
ساقیا از بوسه لعل لبت سرشارم امشب
شهد کامت را بنازم

مست کن از چشم مست خویش دیگر بارم امشب
دور جامت را بنازم

سحر و افسون، هر چه داری ساز کن در کارم امشب
طبع رامت را بنازم

در هوای خال گیسوی تو شد دل یارم امشب
مرغ بامت را بنازم


ای پری روی کمند انداز دامت را بنازم
ساغری برگیر و از خمخانه اسرار هستی
می بدست آشنا ده

وز دل نا پختگان بزدای نقش خود پرستی
جان آنان را جلا ده

بر بطی بردار و بنوازش دمی با چیره دستی
بزم رندان را صفا ده

زان بهشتی طلعت دولت سرای عشق و مستی
مژده وصلی به ما ده

مرحبا ای نازنین ساقی، مرامت را بنازم
حسن تعبیر تو را لطف کلامت را بنازم
من که حیرانم نمی دانم کدامت را بنازم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

 
صبح یک روز من از پیش خودم خواهم رفت
بیخبر با دل درویش خودم خواهم رفت

میرم تا در میخانه کمی مست کنم
جرعه ای بالا بزنم آنچه نبایست کنم

بیخیال همه کس باشم و دریا باشم
دائم الخمرترین آدم دنیا باشم

آنقدر مست که اندوه جهانم برود
استکان روی لبم باشد و جانم برود

ساقیا دربدنم نیست توان جام بده
گور بابای غمه هر دو جهان جام بده

برود هر که دلش خاست شکایت بکند
شهر باید به منه الکلی عادت بکند
تمام مشكل دنیا این است كه :

احمق های متعصب كاملا از حرفشان مطمئن هستند ،

اما آدمهای عاقل همیشه شك دارند...

" برتراند راسل "
     
  ویرایش شده توسط: behnaz1989   
زن

andishmand
 
چون شراب عشق دردل کارکرد
دل ز مستی بیخودی بسیارکرد

شورشی اندرنهاد دل فتاد
دل درآن شورش هوای یارکرد

جامعه ی دریوزه برآتش نهاد
خرقه ی بیروزه رازنان کرد

هم زفقر خویشتن بیزارشد
هم ز زهد خویش استعفارکرد

نیکویی هایی که دراسلام یافت
بر سر جمع مغان ایثارکرد

ازپی یک قطره درد درد دوست
روی اندرگوشه ای خمارکرد

چون ببست ازهردوعالم دیده را
در میان بیخودی دیدار کرد

هستی خود زیرپای آوردپست
وزبلندی دست دراسرار کرد

آنچه یافت از یاری عطار یافت
وآنچه کرد ازهمت عطار کرد

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
مرد

 
ﭼﯿﺴﺖ ﺁﻥ ﺩﺭ ﻟﺐ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺗﻮ؟ ﺍﯼ ﺳﺎﻗﯽ
ﺑﺴﺘﺎﻥ ﺟﺎﻧﻢ ﻭ ﺁﻧﻤﻦ ﺑﭽﺸﺎﻥ ﺍﯼ ﺳﺎﻗﯽ
ﺑﺎﺩﻩ ﭘﯿﺶ ﺁﺭ ﮐﻪ ﺩﺭ ﭘﺎﯼ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﺎﺧﺖ
ﺣﺎﺻﻞ ﮐﺎﺭﮔﻪ ﮐﻮﻥ ﻭ ﻣﮑﺎﻥ ﺍﯼ ﺳﺎﻗﯽ
ﺩﺭﺩ ﻫﺠﺮﺍﻥ ﻋﺰﯾﺰﺍﻥ ﺑﻪ ﺟﻬﺎﻥ ﭼﻨﺪ ﮐﺸﯿﺪﻡ
ﻫﻤﻪ ﺭﻓﺘﻨﺪ، ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺗﻮ ﺑﻤﺎﻥ ﺍﯼ ﺳﺎﻗﯽ
ﺗﺎ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﻝ ﺧﻮﻥ ﺷﺪﻩ ﭼﻮﻥ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ
ﺳﺮﻧﻮﺷﺘﯽ ﺯ ﺧﻂ ﺟﺎﻡ ﺑﺨﻮﺍﻥ ﺍﯼ ﺳﺎﻗﯽ
ﺩﻭﺭ ﮐﺠﺪﺍﺭ ﻭ ﻣﺮﯾﺰ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﻟﻢ ﻣﯽ ﻟﺮﺯﺩ
ﭼﻮﻥ ﺗﻮﺍﻥ ﺯﯾﺴﺖ ﭼﻨﯿﻦ ﺩﻝ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺍﯼ ﺳﺎﻗﯽ
ﻧﻪ ﺩﻟﯽ ﻣﺎﻧﺪ ﻭ ﻧﻪ ﺩﯾﻨﯽ ﺯ ﭘﯽ ﻏﺎﺭﺕ ﻋﺸﻖ
ﺁﻩ ﺍﺯﯾﻦ ﻓﺘﻨﻪ ﮐﻪ ﺑﺮﺧﺎﺳﺖ، ﺍﻣﺎﻥ ﺍﯼ ﺳﺎﻗﯽ
ﺭﺳﺘﻤﯽ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺳﻬﺮﺍﺏ ﯾﻠﯽ ﻣﯽ ﮔﺮﯾﺪ
ﻧﻮﺷﺪﺍﺭﻭﯼ ﺍﻣﯿﺪﯼ ﺑﺮﺳﺎﻥ ﺍﯼ ﺳﺎﻗﯽ
ﭼﺸﻢ ﻣﺴﺘﺖ ﭼﻪ ﻃﻠﺐ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺍﺯ ﺳﺎﯾﻪ؟ ﺑﮕﻮ
ﺑﻪ ﻓﺪﺍﯼ ﻟﺐ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺗﻮ ﺟﺎﻥ ﺍﯼ ﺳﺎﻗﯽ
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
     
  
زن

 
« غم دل ما را که خورد »


ما که می از خمره میخانه خوریم از چـــه غـــم زاهد دیوانــه خوریم
ما کـه خرابیـــم و بر آبیـم و سراب از چــه غـم کافــــر بیگانـه خوریـم
غم دل ما را که خورد

همه خوابند و دل ما همچـو دیوانه ها خـود خرابیــم و در اندیشــه بیگانه ها
نوری که به میخانه نیاز است به بتخانه حرام است غـــــم دل بیگانـــــــه مخــــور یـــــــار که خـام است
غم دل ما را که خورد

مهر آفرین خاک من منزلگـــــه پــاک من
ایران من، ایران من، ایران من ایران من، ایران من، ایران من
آری شهر را روزی اگر آب بــرد شــــــــاه را خـــــــــــواب بــرد
غم دل ما را که خورد

غم مخور، حسرت دیدار مخور غم این دشمــن بیــــدار مخور
غم دل ما را که خورد
     
  
زن

 
« بیا ساقی خمارم من »


خمــارم، خمــارم، خمــارم مـن
من از لولی وشــان می گســــارم خراب آواره ای مجنـــــون تبــــــارم
که جز مستی به سر اندیشه ای دیگر ندارم که جادوئی به جز صافی نمی آید به کــــارم
بی قـــــــرارم، بـی قـــــــرارم، بـی قـــــــرارم ســـــر ز مستی، مـــــی پرستی، بر نــدارم

بیا ساقی، بده جامی، خمارم من که شبها در هـوس در انتظارم من
چنان ساقی به ساغر باده را مستانـه می ریزد که گوئی خون دل از شیشه در پیمانه می ریزد
مـــن و تـــو آشنای فصل های مشترک بودیــــم کنـــون طرح جــــدائی بین ما بیگانــــه می ریزد

بیا ساقی، بده جامی، خمارم من که شبهـا در هوس در انتظارم من
بده می می، بده می می، که تا می جان دهد ما را بده می می، بده می می، کـه می فرمان دهد ما را
بپوشان پــرده از زاهــــــــد، که وی حرمــان دهد ما را به ساقی تازه کن پیمـــان، که وی ایمــــان دهد ما را
بیا ساقی، بیا ساقی، بیا بنشین کنارم همایم من، همایم من، هم آواز هـــزارم
بیا و بوسه ای بر لب گـــــــذارم
     
  
زن

 
« مست مستم »

برای روز مرگ

مست مستم، مست مستم، مست مستم، مست مست
مستم مستم ساقیـــــــا، ناخـــــورده مستم ساقیا پای خم، پای خم، پای خم بشکسته دستم ساقیا
مست مستم، مست مستم، مست مستم، مست مست

پای کوبی میکنم در جسم و جان و دیگری پای خود را می گــــذارم در جهـــان دیگری
ساقیا از خود گسستم
مست مستم، مست مستم، مست مستم، مست مست

بارها من گفته بـودم ترک جام و می کنم گفته بودم تـرک می، اما نگفتم کـی کنم
توبه هایـم را شکستم
مست مستم، مست مستم، مست مستم، مست مست

توبه هایــــم را شــکستم ساقیا پای خم بشکسته دستم ساقیا
مست مستم، مست مستم، مست مستم، مست مست

مطربــا در نی بزن ساز ملک ری بزن
همچو من پیمانه ای در می بزن
مست از روز الستم
مست مستم، مست مستم، مست مستم، مست مست
     
  
زن

 
« خانه به دوش »


مــا را که به جز توبه شکستن هنری نیست بــا زاهــد بی مایـــه نشستن ثمـری نیست
برخیـــز جز این چاره نداری که در این جـــــــا جز جام می و مطرب و ساقی خبری نیست
مـا خانه به دوشیـــــم مـا بـــــاده فروشیـــــم
جـــز بـــــــــاده ننوشیـــــم، ننوشیـــــم، ننوشیـــــم
ما حلقه به گوش، حلقه به گوش، حلقه به گوشیم

در کلبـــه مــا سفره ارباب و فقیرانــــه جــــدا نیست
در حلقه ما جنگ و نزاعی به سر شاه و گدا نیست
ما مطرب عشقیم
در کعبه ما جنگ رسیدن به خدا نیست

ای زاهـــد دیوانـــه وا کن در میخانـــه
می زن دو سه پیمانه که ناخورده می و رفته ز هوشیم
باده بده، باده بده، باده بنوشیم

     
  
صفحه  صفحه 14 از 19:  « پیشین  1  ...  13  14  15  ...  19  پسین » 
شعر و ادبیات

شعرهای می و مستی و میخانه

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA