ارسالها: 642
#171
Posted: 2 Mar 2019 16:46
نوبت خماری
شاید هیچ ملتی را در جهان نتوان یافت که به اندازۀ ما شعر گفته باشد و شعر خوانده و شاعرانه زیسته باشد. شعر، زبان تخیل است و تخیل همواره چند گام جلوتر از علم است؛ اما گاهی نیز به بیراهه میرود. تخیل، افقهای دور را نشان میدهد و عینکی دوربین برای چشمهای نزدیکبین علم میسازد. اما اگر فروتنی علم نباشد، فراتنی و بلندپروازیهای تخیل کار دست انسان میدهد. تعاملات علم و تخیل، بسیار پیچیده است. از زمان افلاطون تا امروز، فیلسوفان کوشیدهاند که سبکبالی تخیل را با سرسختی علم مهار کنند و نیز به نیروی تخیل، علم را از لاک محافظهکاری بیرون آورند. آنچه تا امروز بر آن توافق شده است، نیازمندی علم به تخیل، و ناگزیری تخیل از مراعات جانب علم در مقام داوری و زیستن در جهان خاکی است.
به خدا پناه باید برد از روزی که تخیل، از آسمان فرود آید و زمام زمین را در دست گیرد. شعر در جهان خویش سلطان است، اما اگر به تاریخ شبیخون زند و دستگاههای معرفتی را تسخیر کند، آدمی را در هپروت بیپایان رها میکند. مجنون میتواند لیلی را قافیۀ شعر هستی بخواند و بگوید:
این جهان شعر است و لیلی قافیه
مابقی حرف است و حشو و حاشیه
اما اگر زندگی خویش را بر همین مبنا استوار سازد، از گرسنگی و تشنگی میمیرد، پیش از آنکه از وصال لیلی برخوردار شود یا حتی لذت هجران را تجربه کند. حافظ را میسزد که بگوید: «جهان فانی و باقی فدای شاهد و ساقی»؛ چون شاعر است؛ اما فاضل دربندی را نسزد که بگوید: «خدا آسمانها و زمین را آفرید تا انسان برای امام حسین عزاداری کند»(اکسیر العبادات، ج۳، ص۹۳)؛ زیرا او فقیه است و نباید فتوای شاعرانه بدهد. بسا و بسا باورها و اندیشهها که از کارخانۀ شعر به خانههای ما آمده و جا خوش کردهاند. دستکم نیمی از باورهای دینی و فرهنگی ما در آشپزخانۀ ذوق و قریحۀ شاعران پختوپز شده و سپس جامۀ عقیده پوشیده است.
جانمایۀ شعر، غلو و مبالغه است و اگر ما ملت مبالغات و غلوهای خردسوزیم، از آن رو است که شاعرانه اندیشیدیم و خیمه در صحرای خیالات زدیم. آیا شعر نیست وقتی از مقامی زمینی و سیاسی، معشوقی آسمانی و مقدس میسازیم؟ شاعرانگی نیست که سراچۀ سوخته و بیرونق خویش را پایتخت جهان میبینیم؟ شاعرمآبی نیست قافیهاندیشیهای ما برای مضمونهای تکراری؟ در هزاران مسئلۀ نظری و انسانی جهان جدید نیندیشیدن و همه را پشت گوش انداختن، و سپس فروکاستن همۀ معضلات فرهنگی و فکری و اجتماعی به دوستی با فلان و دشمنی با بهمان، اگر تغزل نیست، پس چیست؟ شاعرانهتر از این چیست که میخواهیم با چند گزارۀ ساده و شماری قانون و قاعده در احکام و عقاید و اخلاق، تمدن بسازیم و فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم؟ ملتی که دوران نوزایی و روشنگری را پشت سر نگذاشته است و سخنگویانی همچون ولتر و دیدرو ندارد و فیلسوفانی در حد و اندازۀ ارسطو و اسپینوزا و کانت و روسو و جان لاک به خود ندیده، و بیشتر قدیس و معرکهگیر و اسطورههای خاموش داشته است، اگر نمیهراسد و نمیجنبد، از آن رو است که سر از خرقۀ خیال بر نمیآورد و پا از خانقاه خاماندیشی بیرون نمیگذارد. خیالپردازی نیست هوس تغییر سرنوشت بدون هیچ تغییری در هیچ نهاد و ساختار و جایگاهی؟ دانشمندی که در محیطی شاعرانه زیسته است، دو ویژگی مییابد: نخست اینکه جزئیات را در شأن خویش نمیبیند و دیگر آنکه هدف برای او اقناع مخاطب است. بدین رو است که فلسفهورزی ما بیشتر از جنس مضمونپردازیهای شاعرانه بوده است؛ همه و همه انتزاعی و ابرآشیان، و دریغ از اندکی اندیشههای زمینی و انضمامی.
دانشها در برابر هیچ دشمنی چندان بر خود نمیلرزند که در برابر تناقض. اما شاعران از عهدۀ هر تناقضی برمیآیند. درویشی را با خرسندی جمع میکنند(خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی) و در عین تنگدستی، از عیش و مستی سخن میگویند(در عین تنگدستی در عیش کوش و مستی) و از فنا به بقا میرسند. هیچ اندیشه، هیچ دستگاه معرفتی و هیچ ملتی به تناقضهای بیشمار خو نمیکند، مگر آنکه خوی شاعرانه داشته باشد.
تنها شاعر است که میتواند در خانهای کلنگی و فروریخته بنشیند و در خیال خویش تمدنی بزرگ بسازد و بر طبل استغنا بکوبد:
خشت زیر سر و بر تارک هفت اختر پای
دست قدرت نگر و منصب صاحبجاهی
امروز نیاز ما به فروتنی در برابر دانشها و واقعیتها، به اندازۀ همۀ فراتنیها و بدمستیهای نیاکانمان است. تاریخ، سهم مستانگی ما را بهکمال پرداخته است. اما دریغا که جهان میخانه نیست؛ تختهبند هشیاری و بیداری است. شب شراب گذشته است؛ نوبت خماری است.
دکتر رضا بابایی
۹۷/۹/۲۲
ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود
نی نام ز ما و نه نشان خواهد بود
زین پیش نبودیم و نبد هیچ خلل
زین پس چو نباشیم همان خواهد بود
حکیم عمر خیام
*******
مردم فقط "یک بار" بايد بمونن تا موفق بشن،
ولى جمهوری اسلامی "هر بار" باید موفق بشه تا بمونه . . .
ارسالها: 120
#176
Posted: 12 May 2023 12:13
از آمدن بهار و از رفتن دی - اوراق وجود ما همی گردد طی
می خور! مخور اندوه که فرمود حکیم - غمهای جهان چو زهر و تریاقش می
ویرایش شده توسط: mahsa28n
ارسالها: 2134
#179
Posted: 31 May 2023 07:34
این یکی از شاهکارهای فریدون مشیری هست.
سپاس برای این شعر زیبا
من بی میِ ناب زیستن نتوانم
بی باده کشید بارِ تن نتوانم
من بنده ی آن دمم که ساقی گوید
یک جامِ دگر بگیر و من نتوانم
از رباعیات خیام
ﺍﮔﺮ ﺧﺪﺍﯾﯽ هم ﺑﺎﺷﺪ، ﻻﯾﻖ ﻣﺤﺎﮐﻤﻪ ﺷﺪﻥ ﺍﺳﺖ، ﻧﻪ ﻣﺤﺎﮐﻤﻪ ﮐﺮﺩﻥ!
ارسالها: 5
#180
Posted: 30 Mar 2024 16:14
من باده خورم ولیک مستی نکنم
الا به قدح درازدستی نکنم
دانی غرضم ز میپرستی چه بود؟
تا همچو تو خویشتن پرستی نکنم
یادبودی برای پارسی زبانان