انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 8 از 19:  « پیشین  1  ...  7  8  9  ...  18  19  پسین »

شعرهای می و مستی و میخانه


مرد

 

خراباتی

خرابی و خراباتی همه شب زندا دار امشب

همه عاشق همه مجنون به مستی بیقرار امشب

بیا ای سوته دل ساقی به مستی بی ملالم کن

خدایا امشب این می را حلالم کن حلالم کن

به یادش باده مینوشم که با درد عشق هم آغوشم

به یک جرعه به صد جرعه نشد دردش فراموشم

بگو ای مهربون ساقی به اون نامهربون یارم

به حق حرمت مستی بیاد امشب به دیدارم

بیا ای سوته دل ساقی به مستی بی ملالم کن

خدایا امشب این می را حلالم کن حلالم کن

غریبی موند و تنهائی از این غربت دلم تنگه

بیا ساقی پناهم ده که سقف آسمون سنگه

مبادا ای رفیق امشب نگیری ساغر از ساقی

نمیدونی چه کوتاهه شب مستی و مشتاقی
     
  
مرد

 
می و جام

خوش به حال اونا که همیشه مستند و خراب

دنیا را آب می بره اونها را خوش می بره خواب

خوش به حال اون که زندگی را جدی نگرفت

پشت پا زده به هستی شده مست می ناب

دنیا که جای امن و آرام نیست پناهی بهتر از می و جام نیست

همون بهشتی که خدا وعده داده به آدما

هیچ کجا پیدا نمیشه مگر تو حال مستی

صفای می تا نباشه باطل پوچ و بی ثمر

لحظه ها نابود میشن چه فایده داره هستی

دنیا که جای امن و آرام نیست پناهی بهتر از می و جام نیست
     
  
مرد

 
مستی

آهای مستای عاشق چه حالی داره مستی

چه حالی داره وقتی کسی رو می پرستی

خدا رو میشه تو مستی صدا کرد

برای قلب عاشقها دعا کرد

تو مستی غصه ها با دل غریبند

غمها رو میشه با مستی رها کرد

آهای مستای عاشق چه حالی داره مستی

چه حالی داره وقتی کسی رو می پرستی

آهای دلبر که بردی دل ز دستم

خیال کردی که من دور از تو هستم

تو یی در جام می با من دمادم

تو هستی با من و من با تو مستم

بیا مستانه بر دنیا بخندیم به این دنیای وانفسا بخندیم

بیا عهدی ببندیم عاشقونه به این شبهای بیفردا بخندیم

غمها رو میشه با مستی رها کرد

آهای مستای عاشق چه حالی داره مستی

چه حالی داره وقتی کسی رو می پرستی

آهای دلبر که بردی دل ز دستم

خیال کردی که من دور از تو هستم

تو یی در جام می با من دمادم

تو هستی با من و من با تو مستم

بیا مستانه بر دنیا بخندیم به این دنیای وانفسا بخندیم

بیا عهدی ببندیم عاشقونه به این شبهای بیفردا بخندیم

خدا رو میشه تو مستی صدا کرد

برای قلب عاشقها دعا کرد

تو مستی غصه ها با دل غریبند

غمها رو میشه با مستی رها کرد

آهای مستای عاشق چه حالی داره مستی

چه حالی داره وقتی کسی رو می پرستی
     
  
مرد

 
مست

اونا که تو زندگيشون قصه هاي خوب شنيدن

تو قمار زندگاني همه جور بازي رو ديدن

اونا که تو خلوت شب شعراي حافظ رو خوندن

همه راه و رفتن اما بر سر دو راهي موندن

بهشون بگين که اينجا يه نفر هميشه مسته

يه نفر هميشه تنها سر اين کوچه نشسته

بهشون بيگيد که قصه اش مثل شاهنومه درازه

کي بوده کجا رسيده چه جوري بايد بسازه

حالا قصه هاشو مستها توي ميخونه ها ميگن

اما اون هميشه مست رو توي اونجا راه نميدن

بهشون بگين که اينجا يه نفر هميشه مسته

يه نفر هميشه تنها سر اين کوچه نشسته

ديگه نيست کمند دلها گيسوهاي رنگ برفش

ديگه ميخونه جايي نيست که بياد رو لب ها حرفش

بزارين همه بدونن که به دست غم اسيره

آخرش يه شب همينجا سر اين کوچه مي ميره

بهشون بگين که اينجا يه نفر هميشه مسته

يه نفر هميشه تنها سر اين کوچه نشسته

من امشب سرخوش و ديوانه و مست و غزل خوانم

به جام مي پناه آورده ام از غم گريزانم

گر از ميخانه باز آيم مرا غم باز مي جويد

رويد اي دوستان من گوشه ميخانه مي مانم

جان اي دل

ديگه نيست کمند دلها گيسوهاي رنگ برفش

ديگه ميخونه جايي نيست که بياد رو لب ها حرفش

بزارين همه بدونن که به دست غم اسيره

آخرش يه شب همينجا سر اين کوچه مي ميره

بهشون بگين که اينجا يه نفر هميشه مسته

يه نفر هميشه تنها سر اين کوچه نشسته
     
  
مرد

 


مستی

ماییم در این گوشه پنهان شده از مستی

ای دوست حریفان بین یک جان شده از مستی

از جان و جهان رسته چون پسته دهان بسته

دم‌ها زده آهسته زان راز که گفتستی

عاشق شده بر هستی بر فقر (و) فرودستی

ای جمله بلندی‌ها خاک در این پستی

جز خویش نمی‌دیدی در خویش بپیچیدی

شیخا چه ترنجیدی بی‌خویش چو (شو) و رستی

بربند در خانه منمای به بیگانه

آن چهره که بگشادی (و) آن زلف که بربستی

امروز مکن جانا آن شیوه که دی کردی

ما را غلطی دادی از خانه برون جستی

مولانا
     
  
مرد

 
بی همگان به سر شود بی‌تو به سر نمی‌شود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی‌شود

دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو بی‌تو به سر نمی‌شود

جان ز تو جوش می‌کند دل ز تو نوش می‌کند
عقل خروش می‌کند بی‌تو به سر نمی‌شود

خمر من و خمار من باغ من و بهار من
خواب من و قرار من بی‌تو به سر نمی‌شود

جاه و جلال من تویی ملکت و مال من تویی
آب زلال من تویی بی‌تو به سر نمی‌شود

گاه سوی وفا روی گاه سوی جفا روی
آن منی کجا روی بی‌تو به سر نمی‌شود

دل بنهند برکنی توبه کنند بشکنی
این همه خود تو می‌کنی بی‌تو به سر نمی‌شود

بی تو اگر به سر شدی زیر جهان زبر شدی
باغ ارم سقر شدی بی‌تو به سر نمی‌شود

گر تو سری قدم شوم ور تو کفی علم شوم
ور بروی عدم شوم بی‌تو به سر نمی‌شود

خواب مرا ببسته‌ای نقش مرا بشسته‌ای
وز همه‌ام گسسته‌ای بی‌تو به سر نمی‌شود

گر تو نباشی یار من گشت خراب کار من
مونس و غمگسار من بی‌تو به سر نمی‌شود

بی تو نه زندگی خوشم بی‌تو نه مردگی خو
سر ز غم تو چون کشم بی‌تو به سر نمی‌شود

هر چه بگویم ای سند نیست جدا ز نیک و بد
هم تو بگو به لطف خود بی‌تو به سر نمی‌شود


مولانا
     
  
مرد

 

چنان مستم چنان مستم من امروز
که از چنبر برون جستم من امروز

چنان چیزی که در خاطر نیابد
چنانستم چنانستم من امروز

به جان با آسمان عشق رفتم
به صورت گر در این پستم من امروز

گرفتم گوش عقل و گفتم ای عقل
برون رو کز تو وارستم من امروز

بشوی ای عقل دست خویش از من
که در مجنون بپیوستم من امروز

به دستم داد آن یوسف ترنجی
که هر دو دست خود خستم من امروز

چنانم کرد آن ابریق پرمی
که چندین خنب بشکستم من امروز

نمی‌دانم کجایم لیک فرخ
مقامی کاندر و هستم من امروز

بیامد بر درم اقبال نازان
ز مستی در بر او بستم من امروز

چو واگشت او پی او می‌دویدم
دمی از پای ننشستم من امروز

چو نحن اقربم معلوم آمد
دگر خود را بنپرستم من امروز

مبند آن زلف شمس الدین تبریز
که چون ماهی در این شستم من امروز

مولوی » دیوان شمس » غزلیات
     
  
مرد

 
رو سر بنه به بالین، تنها مرا رها کن
ترکِ من خرابِ شبگردِ مبتلا کن

ماییم و موج سودا، شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا، خواهی برو جفا کن

از من گذر، تا تو هم در بلا نیفتی
بگزین ره سلامت، ترک ره بلا کن

ماییم و آبِ دیده، در کنج غم خزیده
بر آب دیده‌یِ ما صد جای، آسیا کن

بر شاهِ خوبرویان واجب وفا نباشد
ای زرد روی عاشق، تو صبر کن، وفا کن

دردیست غیر مردن کان را دوا نباشد
پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن؟

در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم
با سر اشارتم کرد، که عزم سوی ما کن

مولانا

     
  
زن

andishmand
 




رفته بودم بر در ميخانه اي
در هواي باده و پيمانه اي

ساقيش ديدم همي مست و خراب
پيش رويش خالي از جام شراب

گفتمش ساقي چرا ديوانگي
بي مي ناب از چه رو مستانگي

جامي از مي در كنارت چون كه نيست
اين همه ديوانگي از بهر چيست

گفت باده گر چه حيرانم كند
هر غزل مستي دو چندانم كند

شكر ايزد خالق بالا و پست
با غزل مستم همان مستي كه هست

گر چه گويي مستي ام ديوانگيست
با غزل مستي كنم مستي كه نيست

همچو ابري چون گريزد او ز باد
درد هجران با غزل بردم ز ياد

گشته اينك لحظه هايم شاد شاد
دوري از اين حال خوش بر من مباد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
مرد

 
ساقي بيا كه شد قدح لاله پر ز مي
طامات تا به چند و خرافات تا به كي

بگذر ز كبر و ناز كه ديده ست روزگار
چين قباي قيصر و طرف كلاه كي

هشيار شو كه مرغ چمن مست گشت هان
بيدار شو كه خواب عدم در پي است هي

خوش نازكانه مي چمي اي شاخ نوبهار
كشفتگي مبادت از آشوب باد دي

بر مهر چرخ و شيوه او اعتماد نيست
اي واي بر كسي كه شد ايمن ز مكر وي

فردا شراب كوثر و حور از براي ماست
و امروز نيز ساقي مه روي و جام مي

باد صبا ز عهد صبي ياد مي دهد
جان دارويي كه غم ببرد درده اي صبي

دیوان خواجه حافظ
     
  
صفحه  صفحه 8 از 19:  « پیشین  1  ...  7  8  9  ...  18  19  پسین » 
شعر و ادبیات

شعرهای می و مستی و میخانه

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA