انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 2 از 9:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  پسین »

سبک شناسی


مرد

 
کتب ترجمه شده به عربی در عهد بنی العباس:

کتب افسانه و تاريخ:
بايد دانست که تاريخ قديمى‌ترين چيزى است که روايت شده و ضبط گرديده است، ولى تواريخ را در قديم به‌صورت افسانه‌ در آورده و روايت مى‌کرده‌اند يا به‌زودى بدان‌صورت بيرون مى‌‌آمده است و شکل افسانه‌ به ‌خود مى‌گرفته است و از اين حالت تا امروز نيز آثارى ضعيف هنوز باقى است و مى‌توان گفت که هنوز تاريخ خالص و حقيقى به‌وجود نيامده است ولى مقدمات آن را علم تاريخ در کار فراهم آوردن است. اگر شهرت بشر اجازه بدهد و تفنن‌هاى ادبى بگذارند. از اين‌رو غالب کتب تاريخى قديم به شکل افسانه است و حتى کتب اخلاق هم از زبان حيوانات و به‌ طريق افسانه‌ در مى‌آمده است.
ايرانيان قديم و روميان و هنديان و مصريان و چينيان و حتى ابغورها و تاتارهاى وحشى داراى افسانه‌هاى خرافى بوده‌اند ـ ولى عرب از يونان و ساير ملل جز کتب علمى و فنى چيزى نقل نکرد و از ايرانيان سواى کتب علمى کتبى از جنس افسانه و تاريخ و داستان و فرهنگ نيز نقل نمود وليکن به تواريخ و ادبيات يونانى و ساير ملل رغبتى ننمود و باعث اين امر به ‌عقيدهٔ ما شباهت سختى بود که بين اصل فکر دينى عرب و پايهٔ اخلاق و ادب اجتماعى و دينى ايران موجود بود، و پايهٔ توحيد زردشتى با بت‌پرستى يونان و هند يا تثليث مسيحى متفاوت و با توحيد اسلامى شبيه‌تر مى‌نمود و همچنين اصول عدالت و سازمان دولتى ايران از جمهورى يونان يا هرج و مرج امپراطورى روم در نظر دولت بنى‌العباس که شکل سازمان ساسانى را پذيرفته بود مطلوب‌تر جلوه کرده بود، از اين رو تمام کتب مشهور ايرانى از افسانه گرفته تا تاريخ و علوم از پهلوى به عربى ترجمه شد.
====================
پ.ن:بیشتر از سی کتاب در این دسته قرار دارند که از ذکر آنها صرف نظر میکنیم
     
  
مرد

 
کتب ترجمه شده به عربی در عهد بنی العباس(ادامه)

کتب فرهنگ و اخلاق
غالب اين کتب يا از زبان حيوانات است يا به‌ طريق سؤال و جواب يا مناظره و يا صحبت پدر با فرزند است. در عهد‌بنى‌العباس اقبالى شايان به اين کتب اظهار شد، خاصه نسبت به کتاب کليله و دمنه که آن را از کتب خزانه‌اى دانسته و خواندن آن را از ضروريات بزرگى و پادشاهى مى‌شمردند، و ابن‌النديم گويد نويسندگان عرب (ايرانيان مستعرب) چون ابن‌المقفع و سهل‌بن‌‌هارون و على‌بن‌داود کاتب زبيده و غير هم از اين کتب تقليد کرده به زبان حيوانات چيز مى‌نوشتند و جمعى از شعراى عرب کتاب کليله و دمنه را به شعر آورده بودند که معروف‌ترين آنها 'ابان‌بن‌عبيد الحميدالاحقي' و 'على‌بن‌داود کاتب' است.

کتب علمى
به‌ قدرى که علوم و فلسفه از يونانى و هندى ترجمه شده است، از فارسى ترجمه نشده است.علت واقعي، آن است که از دو سه قرن پيش از اين علوم يونان به سريانى نقل شده بود، و در عصر اسلام ترجمهٔ آنها نظر ب ه‌سهولت خط 'سطرنجيلى ـ استرانثريلو' و داشتن علائم و اعراب براى گزارندگان سهل و آسان بود و به ‌مدد همين ترجمه‌هاى سريانى مسلمين توانستند خط و زبان يونانى را نيز درست ياد بگيرند و به اصطلاحات آن واقف شوند و کتب هندى نيز به‌وسيلهٔ اساتيد هندى که در دربار اسلام استخدام شده بودند، اول به پارسى ترجمه مى‌شد سپس از فارسى به عربى مى‌آمد ـ اما کتب علمى پهلوى از طرفى به زيادى آن کتب که به زبان يونانى هست، نبود.
زيرا گفتيم که در عصر ساسانيان نيز غالب ايرانيان مانند ترسايان نسطورى و يهوديان و شايد جمعى از مؤبدان و فلاسفهٔ زرتشتى نظر به‌ سهولت خط سطرنجيلى سُريانى بدين خط کتاب مى‌نوشتند (چنانکه مى‌دانيم غالب کتب مانى ايرانى به زبان سريانى بوده است) و از طرق ديگر به‌ سبب دشوارى خط پهلوى ضبط علوم در آن خط بسيار دشوار و استفاده و ترجمهٔ آن خط دشوارتر بود، بنابراين کتب علمى و فلسفى کمتر از زبان فارسى ترجمه شده است و آنچه از اين کتب ياد شده است کتاب منطق ترجمهٔ ابن‌مقفع است که گويند نخستين کتابى که در منطق به‌ عربى آمد کتاب ثلاثهٔ نطق و کتاب ايساغوجى بود که وى از پهلوى به فارسى ترجمه شده است و اگر سواى اين چيزى بوده است خبر آن به ما نرسيده است.
     
  
مرد

 
ترقى فارسى از لحاظ تاريخ‌نويسى در عهد مغول

در عهد خوارزميان کار فارسى‌نويسى بالا گرفت. تا فتنهٔ مغول پيدا شد، در اين فتنه خراسان به کلى محو شد و آثار آن قوم چه عربى و چه فارسى به باد فنا رفت، ليکن بعد از استقرار کار مغول خاصه پس از انقراض دولت عرب و سقوط دربار بغداد، هر چند کار ادب سست شد و فارسى و عربى هر دو به حال ناتوانى افتادند، اما نظر به بى‌مايگى زبان مغلوى و خط اويغوري، زبان فارسى که زيان وزراء عصر و مستوفيان بود، ناچار جاى خود را باز کرد و در اين عصر بار ديگر حرکتى مانند جهانگشاى جوينى و تاريخ وصاف و جامع‌التواريخ خواجه‌فضل‌الله وزير و کتب علمى زيادى مانند رسالات باباالفضل و رسالات خواجه‌نصرالدين طوسى به يادگار ماند، و در ايالات نيمه‌مستقل ايران نيز مردانى چون شيخ سعدى و زرکوب پيدا شدند و کتبى دلکش چون گلستان سعدى و شيرازنامه بنوشتند.
دورهٔ تيموريان دنبالهٔ همان دروه است. در اين دوره رقابت پسنديده‌اى بين تيمورى مغول پديد شد، در عصر تيمور و شاهرخ و الغ‌بيک و سلطان‌حسين به اين قرار تواريخى چون ظفرنامهٔ شامى و ظفرنامهٔ شرف‌الدين على‌يزدى و زبدة التواريخ حافظ ابرو و روضة‌الصفاى ميرخواند و حبيب‌السير خواندمير و قران السعدين عبدالرزاق‌بن‌اسحق و غيره موجود شد، و رشتهٔ اين پيشرفت تا امروز کشيده شد ـ شاردن فرانسوى مى‌نويسد که من در کتابخانهٔ صفويه کتب تمام علوم دنيا را به زبان فارسى ديدم. و چنين است که او گفته است، خاصه تشويق‌هائى که در عصر مزبور در دربار دهلى از طرف گورکانيان به‌عمل مى‌آمد درست دنبالهٔ کارهاى مفيد دربار اميرتيمور و شاهرخ و بايسنغر ميرزا و سلطان حسين بايقرا بود که بخشى از دينا را بار ديگر به زبان فارسى منور و روشن ساخت.
     
  
مرد

 
دوام نثر پهلوى

زبان ملى ايران بعد از اسلام همان لهجه‌هائى بود که پيش از اسلام در ولايات و روستاها متداول بود و تفاوتى نکرده بود، و معلوم نيست که از طرف ولات عَرَب سختگيرى‌هاى در تغيير زبان مردم به‌عمل ‌‌آمده باشد، و اگر تأثير داشته‌اند همان عدم تشويق بوده‌ است که ظاهراً پيش از اسلام هم اين حالت دوام داشته و نمى‌توان پنداشت که روزى از طرف دولت‌هاى ايران در ترويج لهجه‌هاى ملى اقدام شوق‌آميز يا تحريکى به‌کار رفته باشد ـ تنها چيزى که بود بالطبيعه از لحاظ احتياج و اضطرارى که مردم به ‌دولت و کارمندان دولت به مردم دارند در ضمن اداره کردن امور لغاتى که تازيان نداشتند از ايرانيان اخذ مى‌کردند و بعضى لغات خود را به ايرانيان مى‌دادند و اين مبادله در بادى امر کاملاً طبيعى و بى‌طرفانه و متساوى صورت مى‌گرفت، و مى‌توان گفت سواى لغات دينى که ايرانى آن لغات را خود در دست نداشته مانند ذکاة، حج، جهاد، اذان، مؤذن، غزا، خليفه، امام، صدقه، نذر، هديه، کعبه، طواف، حور، غلمان، حلال، حرام، خمس، مُتعه، نکاح، محرم، دعا، قرآن، قربان، غسل، وضو و غيره که چيز عمده‌اى نبود در بادى امر از عرب اخذ شد، و لغاتى که تازيان براى رفع حاجت ادارى و ادبى خود از ايرانيان گرفتند به مراتب زيادتر از آن بود که به مردم ايران دادند.
اما آنچه جاى انکار نيست آن است که زبان پهلوى و خطّ مزبور به دو سبب رو به زوال و نيستى مى‌رفت، يکى بدان سبب که خط و زبان مزبور به مراتب از خط و زبان تازى مشکل‌تر و ميدان لغات و اصطلاحات آن تنگ‌تر، بود ديگر آنکه زبان و خط عربي، صد سال بعد از فتح تازيان به ‌واسطهٔ ترجمه‌هائى که از کتب علمى سريانى و يونانى و هندى و ايرانى به‌عمل آمد و نيز به ‌سبب آنکه زبان دولتى و دربارى بود، قوّت گرفته از طرفى بيشتر مورد احتياج قرار داشت و از طرف ديگر زيادتر رفع احتياج مى‌نمود.
بنابراين بالطّبع هر ايرانى که مى‌خواست به زبان علمى يا ادبى سخن گويد و در کشور ايران يا اسلام معروف شود و به اصطلاح امروز با مردم زندگى بکند، ناچار از روى ميل و به خواهش طبع و به حکم عقل و همچنين از نظر کثرت اشتهار و انتشار زبان عرب، بدان زبان مى‌نوشت و مى‌گفت. بعيد نيست که بعض امراء عرب نيز گاهى از اين زبان ترويج کرده باشند يا کتاب‌هاى فارسى و پهلوى را نيز به حکم خرافى بودن دور اندخته يا سوخته باشند، اما حقيقت مطلب آن است که اگر اين کار را هم نمى‌کردند (اگر کرده باشند) باز ايرانى ناگريز بود براى ترويج آثار خود به زبان علمى و رسمى که همان زبان عربى بود چيز بنويسيد.
اسنادى در دست داريم که بعض فضلا کتابى به زبان عربى نوشته‌اند و بعد، به اصرار اهالى يک شهر يا به امر امير يا پادشاهى آن کتاب خود را به زبان فارسى ترجمه کرده‌اند و بالعکس، پس داعى کلّى چنين بوده است که کتب به عربى نوشته شود، مگر دواعى ديگر با آن داعى نخستين به معارضه برخيزد و از اين قبيل است حکمت علائى شيخ‌الرئيس و ذخيرهٔ خوارزمشاهى اسمعيل طبيب جرجانى و غيره.
از اين‌رو خط و زبان پهلوى در تنگناى شديدى افتاد و دستخوش بلايا و محن شد و در معرض فنا و زوال قرار گرفت، معذلک تا قرن پنجم و ششم هجرى از بين نرفت، و نه تنها در پناه حاميان فعال و دانشمندى چون مؤبدان پارس علماى ساکن بغداد و نقاط ديگر زنده مانده بود، بلکه هنوز تا ديرى کتب ادبى و افسانه‌هائى در مغرب ايران که مردم آن خود به زبان پهلوى يا لهجه‌هائى نزديک بدان سخن مى‌راندند رايج بود و خط و زبان مزبور خوانده مى‌شد، و اهل فضل و شعراى مسلمان از آن کتب استفاده کرده گاهى هم آنها را به عربى يا درى ترجمه مى‌نمودند مانند داستان ويس و رامين که از کتب پهلوى پيش از اسلام بوده است و گويند اين کتاب مربوط است به وقايع زمان شاپور اول (مجمل التواريخ ص ۹۴ طبع تهران) و از مندرجات آن خاصه داستان نامزد شدن ويس و ويرو برادر او که زرتشتيان بعد از اسلام از نبست اين ازدواج‌ها بر حذر و منکر آن بوده‌اند، به خوبى پيدا است که پيش از اسلام تأليف شده است و اين کتاب در قرن پنجم از طرف فخرى گرگانى شاعر، در اصفهان به زبان درى ترجمه شده است و شاعر گويد از قول ممدوح خود:
مرا يک روز گفت آن قبلهٔ دين
چه گوئى در حديث ويس و رامين

که مى‌گويند چيزى سخت نيکوست
درين کشور همه کس داردش دوست


اگر چه ازين پس شاعر مى‌گويد که به ‌سبب آنکه اين کتاب به زبان پهلوى است همه کس آن را خواندن نمى‌داند و اگر هم بداند و بخواند درست نمى‌فهمد چه که:
فراوان وصف چيزى برشمارد
چو برخوانى بسى معنى ندارد


و نيز گويد 'در قديم (مرادش عصر ساسانى است) شاعرى مانند امروز، پيشه نبوده و فن ادب و شعر به کمال خود نرسيده و قافيه و تمثيل معمول نبوده است' چيزى که مسلم است آن است که تا عهد اين شاعر که معاصر سلطان طغرل اول سلجوقى (۴۲۹ ـ ۴۵۵هـ) است خط و زبان پهلوى در ايران و يا لااقل در مرکز و مغرب خوانده و تا حدى فهم مى‌شده است. (۱)
=============
(۱) . براى تکميل اين معنى رجوع کنيد: مقالهٔ (خط و زبان پهلوى در عهدْ فردوسي) مندرجه در فردوسى‌نامهٔ مهر ضميمهٔ سال سوم مجلهٔ مهر.
=================
در عهد بنى‌االعباس، مؤبدان ايرانى در فارس و بغداد به کارهاى علمى و ادبى اشتغال داشتند و در قرن دوم هجرى و عصر مأمون (۱۹۸ ـ ۲۱۸) بود که 'آتورفرن بغ فرخ زاتان' مؤبد، کتاب دين‌کرت را که محتوى مهم‌ترين آداب دينى زرتشتى و شامل بر تفسير قسمتى از اوستا است در چند مجلد تأليف کرد و چندى پيش از آن و پس از آن تا قرن ششم هجرى نيز کتب و رسالات دينى و ادبى پهلوى و تفاسيرى از يشت‌ها که مواد و حتى قسمت‌هائى از عين مطالب آنها متعلق به زمان ساسانيان بوده است و از طرف مؤبدان و دستوران زرتشتى تأليف گرديد که امروز غالب آنها در دست است، و مجموع لغات آن کتب از چهارصدهزار لغت تجاوز مى‌نمايد و منبع بزرگى براى فهم و درک اصل غالب لغات زبان فارسى امروزى به‌دست مى‌دهد.
     
  
مرد

 
دوام نثر پهلوى(ادامه)

سواى رسالات و کتب بسيارى که از بين رفته است و برخى که مانند ويس و رامين و بهرام چوبين نامک يا نامهٔ تنسر مؤبدان مؤبد که ترجمه‌هاى آنها باقى است و اصل آن گم شده است ـ يا کتبى مانند کليله و دمنه و هزار و يک شب و خداينامه و منطق که به عربى ترجمه شده و افسانه‌ها و داستان‌هائى که بعد از اسلام مفقود شده و ترجمه‌ٔ آنها هم از بين رفته است، چون مزدکنامه، شروين و خورين‌نامک، پيروزنامک، بختيارنامک، سندبادنامک که آثار معدود و مختصرى از هر يک برجا مانده و اصل آنها گم شده است.
به‌نظر مى‌رسد که تا قريب به هجوم مغول و اوايل قرن هفتم خط و زبان پهلوى در ايران گوشه و کنار، خوانندگان و نويسندگان داشته است، و نسخه‌هائى از کتب و رسالات پهلوى در دست است که در قرن ششم هجرى در ايران به ‌خط دستى نوشته شده و امروز آن نسخه‌ها موجود مى‌باشد و بسيارى از آنها به ‌طبع رسيده است.
از اين‌رو معلوم مى‌شود که تا قرن ششم و هفتم هنوز زرتشتيان در ايران به کارهاى دينى و علمى و ادبى مشغول بوده‌اند. و در همان اوقات هم از هندوستان و گجرات طالبان علم مزديسنى براى به‌دست آوردن نسخه‌هاى کتب و فراگرفتن سنّت و روايات مزديسنى به ايران مى‌آمده‌اند و استفادهٔ علمى مى‌برده‌اند و چند کتاب روايت که به زبان پهلوى و فارسى موجود است گواه آن است.
زرتشت بهرام پژدو که در اوان هجوم مغول در خواف خراسان مى‌زيسته و پدر وى بهرام پژدو مردى منجم و باسواد و به زبان درى و پهلوى واقف و از جمله علماى زردتشتى و دانشوران زمان خود بوده است، مى‌گويد: 'پدرم زرتشت نامک و ارداى ويرافنامک را به زبان درى ترجمه کرد و من به خواهش مادرم آن دو کتاب را به‌ نظم آوردم.(۱)
================
(۱) . اين دو کتاب اولى به بحر متقارب و ديگرى به بحر هزج مسدس گفته شده و بد هم نگفته است، براى نمونه رجوع شود به مقالهٔ (خط و زبان پهلوى در عصر فردوسي) فردوسى نامه.
     
  
مرد

 
دوام نثر پهلوى(ادامه)

از اين‌ مطالب معلوم مى‌شود که رشتهٔ ارتباط ادبيات پهلوى هر چند در قرون پنجم و ششم هِجرى به‌ واسطهٔ ترقى و وسعت دايرهٔ زبان درى و خط اسلامى بالنسبه باريک و سست بوده است ليکن باز آن رشته هنوز نگسسته است (۲). اما بعد از هجوم مغول گويا زرتشتيان خراسان و ساير بلاد ايران (سواى يزد و کرمان که پاى اسب مغول به آن حدود نرسيد) از دم تيغ گذشته و چون برادران مسلمان خود نيست شدند يا به هندوستان و يزد و کرمان گريختند و عاقبت و سرانجام کار چنين قومى از حيث فضل و ادب پيدا است که چه خواهد بودن؟ (۳)
=================
(۲) . مطابق شرحى که 'فرمجى کاراکا' يکى از نويسندگان پارسى مى‌نويسد: 'در قرن دهم مسيحى فقط در دو ولايت فارس و کرمان مى‌شود باقيماندهٔ پيروان مذهب زردشت را هنوز پيدا کرد و براى آنکه خواننده درجهٔ سرعت انقراض آنها را بداند بايد مسبوق شود که ظرف صد و پنجاه سال اخير عدهٔ پارسيان که يک‌صدهزار نفر تقريباً بوده است و هفت يا هشت هزار تنزل کرده است' (مجلهٔ دانشکده: مادام راک‌زن روسى ص ۸۲)

(۳) . رواياتى که ابوجعفر نرشخى صاحب تاريخ بخارا و ابوريحان‌البيرونى در آلاثارالباقيه و غيره نقل کرده‌اند مدلل مى‌دارد که در قرن چهارم هجرى مجوس و زرتشتيان در ايران و خوارزم و بخارا و ماوراءالنهر و خراسان زياد بوده‌اند از آن جمله ابوريحان در قانون مسعودى (نسخهٔ لندن ورق 14-a به نقل گاه‌شمارى در ايران قديم تقى‌زاده ص ۳۶) مى‌گويد. 'خمسه مسترقه در آخر آبان ماه... حالا در ايام ديالمه در فارس به آخر اسفند ارمذماه ماه نقل داده شد بدون آنکه چهارماه کبيسه را اجراء کنند و جز در ممالک آنها رايج نشد زيرا اکثر مجوس خراسان امتناع کرده و آن را قبول نکرده‌اند.'
     
  ویرایش شده توسط: shakaat   
مرد

 
دوام نثر پهلوى(ادامه)

خلاصه از مغول به بعد ادبيات مزديسنا در ايران طورى نابود شد که مى‌بايستى براى فراگرفتن آداب و تحصيل علم به هندوستان رفته از برادران مهاجر خود کسب معلومات نمايند و حال هندوستانيان نيز با سوابق مذکور معلوم است که چه بوده است، بنابراين دانش اوستا و زند از آن به‌ بعد ترقى که نکرد سهل است بلکه روى تنزل نهاد، هر چند رشتهٔ ارتباط را با مبدأ قديم نگسستند اما از لحاظ ادبى در حال رکود و خمود ماند چنانکه در قرون بعد استفادهٔ کامل از ادبيات مزديسنا براى خود آنها و طالبان علم ساير ملل کار آسانى نبود.
     
  
مرد

 
شعوبيه يا آزاد مرديّه

- خداوند در قرآن مى‌فرمايد:
وجعلناکم شُعوباً و قبائِلَ لتعارفوا (قرآن سورهٔ حجرات آيهٔ ۱۴) و مردم جهان را به شعوب و قبايل قسمت مى‌کنند و نيز پيغمبر اکرم (ص) نخوت جاهليت و فخرفروشى اعراب و باليدن به‌ نياکان و مفاخر نژادى را منع فرموده از قول خداوند مى‌گويد: اِنّ اکرمکُم عِندَالله اَتقيکم (قرآن سورهٔ حجرات آيهٔ ۱۴) اما بعد از اسلام که حکومت به‌دست بنى‌اميه افتاد برخلاف اين دستورالعمل و براى استوار داشتن رياست و پادشاهى در خانوادهٔ خود و استفاده از قوم عرب که مستعد بازگشت به زمان جاهليّت بود فخرفروشى را شعار خود و ديگر تازيان نمودند و به امر معاويه اخبار و احاديث و اشعار ساختگى دربارهٔ قبايل عرب و نياکان آنان مانند تُبََّعان جعل شد، و اصول تازهٔ اسلام برافتاد، و قبايل تازى به‌جاى رأفت و مهربانى که در آغاز امر به مردم زيردست از رومى و ايرانى و نَبَطى و قِبطى و غيره نشان داده بودند، خود را تنها بزرگ و شريف و ديگران را بنده و پرستندهٔ خود ساختند، در جنگ‌ها موالى (يعنى ملل تابعه) را پياده به جنگ برده و پيش جنگ داشته و از غنايم نيز محرومشان مى‌ساختند، موالى در تزويج دختران و پسران خود نيز آزادى نداشتند، و هر يک از مردم بايستى خود را به خانواده يا به مردى از عرب ببندد تا بتواند از اسلام بهره‌مند شود، و فرزندان را بايستى با اجازت آن کس که خود را بدو بسته است کدخدا کرده يا شوى دهد، اين حال کسى بود که به حليهٔ اسلام متحلى شده است و ديگران که داخل ذميان و به کيش آبا و اجداد باقى مانده بودند به مراتب سخت‌تر از اين مى‌گذرانيدند حتى يک نوبت از طرف حجاج پسر يوسف براى آن که از اهل ذمه بسيارى اسلام آورده و از ماليات ذميان مبلغى کسر آمده بود، امر کرد که نومسلمانان را به ‌زور شکنجه به کيش پيشين برگردانند و آنها را به نشانى اين کار داغ برنهند و هزاران نومسلمان را از کوفه و بصره و مدائن و سود به ضرب تازيانه داغ نهاده و به روستاها و شهرها برگردانيد‌ند!
     
  
مرد

 
شعوبيه يا آزاد مرديّه (ادامه)

اين عمل و نيز نخوت‌فروشى و مباهات‌هائى که افراد قبايل عرب نسبت به سايرين بروز داده و گاهى نسبت به خود اعراب و ساير مسلمين غيرعرب، طايفه‌اى برخاستند و گفتند که افتخار تنها به اخلاق و تقوى است نه به نژاد و نسبت زيرا اگر دين و تقوى و شرافت اسلامى نباشد همهٔ مردم برابر هستند و گروهى نيز از اين بالاتر گفتند و با حجت و برهان مدلّل داشتند که تنها فخر عرب به محمّد عربى و دين اسلام است، ورنه خود عرب مردم زبون و نادان و وحشى و کافر و منافق بيش نيستند و اسلام موجب شرافت آنان شده است، و عجمان چه ايراني، چه رومي، چند هندي، چه ترکي، چه قطبي، چه سريانى و چه ديگر شعوب از حيث قدمت تربيت و تمدن و علم و آداب و مردمى به مراتب از عرب شريف‌تر و اصيل‌تر و به افتخار و نخوت سزاوارتر و نژاد آنان و سوابق تاريخى و مفاخر اجدادى آنها زيادتر مى‌باشد!
اين گفتگو از عهد بنى‌اميه پيدا شد و گويند زيادبن‌ابيه که نسب او مطعون بود ولى خود او يکى از بزرگان و از مردان سياسى اسلام محسوب مى‌شد، به گروهى از اهل فضل پنهانى امر کرد که در مطاعن عرب کتابى بنويسند.
بنى‌عباس چون از عرب به تنگ آمده بودند، و به آنها اعتمادى نداشتند خود را در آغوش ايرانيان انداختند و از فضل و دهاء و رشادت و وفاى سرداران ايرانى براى پيشرفت کار خويش بهره برگفتند، بنابراين در عهد بنى‌عباس گفتگو و مشاجرهٔ شعوبيه هواداران 'عجم' و مخالفان آنها هواداران قبايل 'عرب' درگرفت، و شايد گاه‌ به گاهى از طرف دربار خلافت هم اين مشاجره و مفاخره نيرو گرفت و به مکابره مى‌پيوسته است.
طرفين براى اثبات مرام خويش مقالات و رساله‌ها در کتب نوشتند و در نتيجهٔ اين جنجال عظيم دو علم ترقى کرد، يکى علوم عربيه و صرف و نحو و لغت که هواداران عرب از براى پيشرفت زبان عرب در تأليف و نشر کتب مذکور بى‌اختيار بودند (۱) و نيز شعوبيه در ترجمهٔ کتب پهلوى و هندى و يونانى و نشر تواريخ ملل پيش از اسلام و افسانه‌هاى قديم که حاکى از عظمت و هوش و ذکاء ملل غيرعرب بود سعى مى‌کردند و مى‌توان ترجمه‌هاى ابن‌مقفع و مجلّدات تاريخ طبرى و مسعودى و حمزة و سيرالملوک و عيون‌الاخبار و غررالاخبار ملوک‌الفرس ثعالبى و غيره را از کارهاى شعوبيه شمرد.
======================
(۱) . علّامه جارالله زمخشرى در مقدمهٔ يکى از کتب نحو تأليف خود به اين معنى تصريح دارد که من على‌رغم شعوبيه که مايل به ترويج زبان عربى نيستند اين کتاب را مى‌نويسم تا خدا را خوش آيد و بينى دشمنان زبان عربى به خاک ماليده شود. رجوع کنيد به: نسخهٔ 'مقدمهٔ نحو' خطى متعلق به کتابخانهٔ مجلس شوراى ملى صفحهٔ اولي.
     
  
مرد

 
شعوبيه يا آزاد مرديّه (ادامه)

اين دو حزب که در هر دو طرف از عرب و عجم مخلوط شده مانند يک عقيدهٔ علمى نه يک مرام نژادى از هر جنس در آن دو حزب موجود بود، ساليان دراز در زد و خورد بودند و شايد بعد از کنار کشيدن ايراينان از دربار خلافت و روى کار آمدن ترکان، قدرى در ممالک عربى‌نشين تخفيف يافته باشد. ليکن در ممالک ايران، خاصه در پادشاهى طاهريان و ليثيان و سامانيان به قوّت خود باقى بود، و يکى از عوامل بزرگ، احياء زبان فارسى و به‌وجود آمدن شاهنامه و امثال آن در خراسان، نتيجهٔ تأثير شُعوبيّه و آزادمردان بوده است.
در آخر، اين حزب مغلوب هوداران عرب گرديد و نخستين‌ بار ديالمه و وزراء ايشان مانند ابن‌عميد و صاحب و شايد خود عضدالدوله به دستهٔ طرفدار پيوستند، و از عربى حمايت کردند و در نشر آن زبان مساعى به خرج دادند (معروف است که صاحب عباد مى‌گفته است من در آينه نگاه نمى‌کنم که مبادا روى عجمى را ببينم). بعد از آنها ترکان غزنوى و سلجوقى که در اَرْمان نژادى خاخارى در دلشان پيدا نکرده سياست خود را در حمايت از دين نشر زبان عرب مى‌دانستند، حمايتى از شعوبيه نکردند، بنابراين مى‌بينيم که آثار اين طايفه به کلّى از بين رفته و جز در نوشته‌هاى چند تن از قبيل جاحظ و ابن‌عبدربّه و مسعودى که به‌عنوان جواب بر اعتراضات شعوبيه و ردّ اقوال آن طايقه مختصرى از استدلال‌هاى آن را نقل کرده‌اند ديگر اثرى از کتب و مقالات شعوبيان باقى نمانده است، با آنکه مى‌دانيم و از اين جواب‌ها پيدا است که آثار مذکور تا چه پايه زياد و مؤثر بوده است؟
بالجمله چنين مى‌پنداريم که انقراض شعوبيه نيز باعث ديگرى بوده است بر انقراض ادبيات پهلوى و عدم توجه به کتب ايران، چه جاحظ در يکى از مقالات خود در کتاب 'البيان ـ والتبين' از قول شعوبيه چنين مى‌نويسد:
'خوب مى‌دانيم که خطيب‌ترين مردم جهان ايرانيان‌ هستند و خطيب‌ترين مردم ايران پارسيانند، و شيرين‌زبان‌تر خوش‌اداتر و باتولّاتر و در دوستى پايدارتر مردم مروند و نيز در لغت پارسى درى از همه فصيح‌تر ايشانند (۱) ، چنانکه مردم قصبهٔ اهواز (۲) در لغت پهلوى فصيح‌ترين ايرانيانند. شعوبيه گويند: هر که بخواهد به کنه فن و بلاغت برسد و به لغات غريب پى برد و در لغت عور کند، بايد 'کتاب کاروند' برخواند و هر کس بخواهد به عقل و ادب پى برده به علم مراتب واقف شود و عبرت‌ها و امثال و کلمات گرانبهاء و معانى عالى بداند کتاب سيرالملوک را برخواند... اين است ايران و رسالات و خطب وى و خطبه‌هاى يونان و علل و حکم آنها ... و اين است کتاب‌هاى هند در حکمت و اسرار و سير علل آنها. و هر کس که اين کتاب‌ها بخواند به‌ غور اين عقول آگاه گردد و غريب اين حکمت‌ها بداند و دريابد که بيان و بلاغت تا کجا است و تا کجا اين صناعات تکامل پذيرفته است؟... ولى شما (تازيان) شتربانان و گوسفند‌چرانان بوده‌ايد... و از آن روى که شما ديرگاه با اشتران هم‌زبان بوده‌ايد بدان خوى گرفته و زبانتان درشتى پذيرفته و مخارج صوتتان غليظ و خشن گشته است تا بدانجا که چون با همنشينان سخن سرکنيد از نعره و فرياد چنان باشد که کسى با مردم سخن سرکند!.
===========================
۱)شايد از متن عبارت جاحظ چنين برآيد که اين جمله مربوط به جملهٔ بعد و هر دو جمله مسند به (اهل قصبةالاهواز) باشد. ولى محتمل است که قصد جاحظ با ترجمهٔ ما يکى باشد يا اصل مطلب که او نقل کرده است چنان باشد، زيرا مى‌دانيم که لغت درى در اهواز راه نداشته و از مختصات مردم خراسان بوده است که مَرْوْٰ مرکز آن است بنابراين ما در ترجمه به مسامحهٔ مختصرى قائل شده‌ايم.

(۲) . اين اهواز و خوزستان همان استانى است که از روى جهل مدتى نام آن را عربستان نهاده بودند و هم اکنون شايد جهالى در بيرون ايران هستند که به دستاويز همان جهالت پيشينيان هنوز آن خاک را پيوسته به عرب مى‌شمارند!
     
  
صفحه  صفحه 2 از 9:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  پسین » 
شعر و ادبیات

سبک شناسی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA