رفتی اما ... رفتی؟ با خاطراتت؟ با محبتهای دلت؟ با چشمان خیس؟رفتی اما خیلی زود رفتی. بدون خداحافظی، بدون یک کلام حرف ناگفته.می دانستم می روی اما نه به این زودی.خاطراتت تا ابد در قلبم نگه خواهم داشت مطمئن باش.خاطره هایی که با هم بودیم مثل لیلی و مجنون.خاطره هایی که با هم درد و دل می کردیم مثل عاشق و معشوق.تمام خاطرات با هم بودنمان در قلبت از یاد بردی؟افسوس که گذشت...هرچه خاطره خوب بود گذشت.تنها خاطره های تلخ از با هم بودنمان برجا مانده است.با رفتنت همه چیز سوخت...خاطره، محبت، عشق. دیگر امیدی به زندگی نیست. آروزهایم همه تبدیل به رویا و یک خواب بیدارنشدنی شدند. رفتی بدون یادگاری. بدون خداحافظی. بدون یک کلام حرف عاشقی.مثل یک پرستو رفتی، پرستویی که یک لحظه سفر میکند، سفر به شهر خوشبختی میکند. می دانم خوشبختی و رنگش را در لحظه هایی که با هم بودیم ندیدی! حالا سفر کن به همان شهر خوشبختی ها .من هم در همین شهر غریب و بی محبت خواهم ماند.خوشبختی را در چهره ات می بینم. اما چهره من دیگر رنگ خوشبختی را نخواهد دید و قلب من به غصه و درد عادت خواهد کرد.
لحظه مردنم در آغوشت لحظه رفتن من از خاطر تنهایی ، لحظه آمدنم به قلب مهربانت بودلحظه آمدنم به قلب مهربانت ، لحظه عاشق شدنم بودعاشق شدم و دل بستم به تو و آغاز کردم یک راه نفسگیر راعهد من این بود که با تو بمانم برای همیشهتو بخواهی یا نخواهی به عشق تو زنده ام تا همیشهکاش در آغوشت به خوابی روم که دیگر هیچگاه از آن خواب بیدار نشوم.لحظه مردن من در آغوشت ، لحظه ایست که با دلی عاشق و در آغوش تو که همه زندگی ام هستی از این دنیا می روم.این است زندگی من ، تویی بود و نبودم، بهانه ای برای ماندم ، ای عشق جاودانه ام.لحظه رفتن من از یاد غم ها، لحظه آمدنت بود ، تو که آمدی تنها یک غم در دلم نشست، و آن نیز غم دلتنگی ات بود.کاش غم دلتنگی نیز در دلم نبود ، کاش در کنارم بودی تا تنها رویایم نیز حقیقتی بیش نبود .رویایم را زنده کن ، دلم را از غم در کنار تو نبودن رها کن .لحظه رفتن من ، لحظه باور عشق تو است ، آغاز مرگ من ، لحظه در آغوش تو مردن است.هر زمان بخواهی از کنارت میروم ، آن زمان دیگر به دنبالم نیا ، من در این دنیا نیستم.تو که آمدی مرا از سراب تنهایی نجات دادی ، تو آمدی و خون عشق را در رگهای خشکم جاری ساختی، حرف رفتن نزن که دیگر طاقت تنها ماندن را ندارم ، شعر جدایی نخوان که من طاقت اشک ریختن را ندارم.بگذار برایت شعری بخوانم از عشق ، تو گوش کن تا برایت بگویم از سرنوشت.بگویم که سرنوشت من در قلب تو هست ، زندگی من بسته به بودن تو است.لحظه مردن من در آغوشت ، لحظه ایست که ثابت میکنم عاشقت هستم.
بی تو بی تو دلم همیشه تنگ است، دنیا برایم سوت و کور است.بی تو شبم بی مهتاب است،ستاره آسمان تاریک دلم خاموش است.بی تو زندگی بی مفهوم است، عشق و عاشقی در دلم دور است.بی تو هوای دلم همیشه ابری است، آسمان چشمانم بارانی است.بی تو زندگی برایم عذاب است، گلهای باغ دلم همه خشک و بی جان است.بی تو دریای دلم کویری تشنه و خشک است، آسمان آبی قلبم تیره و تار است.بی تو عشق از خانه دلم فراری است و طاقچه خانه دل همیشه خالی است.بی تو آرزویی ندارم در دلم و تنها آرزویم از خدای خویش بودنت در کنارم است.بی تو غروب ها برایم جهنم واقعی است و سحرگاه طلوع خورشید دلم خیالی است.بی تو مردی مجنونم، موجودی پوچم.بی تو جاده زندگی ام بن بست است ، پرنده های آشیانه قلبم همه بی آواز هستند.بی تو وجودم در این دنیا بی ارزش است، نامم در کتاب زندگی خط خورده و فراموش شده است.بی تو دیگر مجالی برای زندگی دوباره نیست، آرزوی قلبم مرگ است.
قسم میخوردی وفادار باشی نمیدانم چه کسی را میپرستی ، به چه چیز اعتقاد داری و چه کسی را قبله گاه خودت میدانی.قسم میخوردی وفادار باشی ، پس چرا اینک بی وفا شده ای؟انگار که جان مرا قسم خوردی که اینک بی جانم.انگار مرا دوست نداشتی که اینک تنهایم.قسم خوردی با من تا آخرش بمانی ، آخرش چه زود آمد ، که اینگونه زندگی مرا تباه کردی .با اینکه میدانستم روزی میروی ، و مرا تنها میگذاری ، با اینکه میدانستم بازیچه ای بیش نیستم ، عاشق شدم و عاشق ماندم و عاشقانه به پای تو نشستم ، دل به دریا و زدم و قلبم را به عنوان بازیچه در اختیار تو گذاشتم ، روزها با آن بازی کردی ، و آنگاه که خسته شدی مرا دور انداختی .چه کسی دیگر یک قلب شکسته را از من میپذیرد.قسم خوردی وفادار باشی ، معنای وفا این بود که مرا تنها بگذاری؟معنای وفا این بود که قلبم را بشکنی؟میدانم که به جان من قسم خوردی ، جانی که برای تو هیچ ارزشی نداشت .ساده بودم که حرفهای پوچ تو را باور کردم ، ساده بودم که فکر میکردم تو با من یکرنگی ، اما آنگاه که با تو بودم همه رنگها را در وجودت دیدم .وفادار نبودی ای بی وفا ، قسم خوردی به جان این بی گناه ، مرا شکستی و در دره تنهایی رها کردیهر چه بود گذشت ، اما از این گذشته ی تلخ ،تنها یک قلب شکسته به جا ماند که دیگر هیچ خریداری ندارد ، حتی به عنوان یک بازیچه.
چگونه به سویت بیایم ای ستاره آسمان شب های تیره و تار من، با این فاصله ای که بین من و تو میباشد چگونه به تو رسیدن میسر است؟ ای مهتاب آسمان شبهای دلتنگی من، با این فاصله ای که بین من و تو میباشد چگونه در کنار تو بودن میسر است؟ ای آسمان آبی من، بین من و تو فاصله ای است، پس چگونه در کنار تو باشم؟ آری من ستاره می شوم و به آسمان زندگی می آیم تا در کنار تو باشم! آری ای مهتاب من، پرنده شبانه می شوم و به آسمان می آیم تا در کنار تو باشم! و ای آسمان آبی ام، خورشید می شوم تا در دل آبی و پر از عشقت برای همیشه بنشینم، شب را با آن وسعت آبی ات آشتی میدهم تا برای همیشه آبی بمانی! دلم به درد آمده از این فاصله، دلم به درد آمده از این انتظار و دوری بین ما! ای ستاره درخشانم شبها با دیدن تو آرام می شوم، و ای آسمان روزها نیز که دل آبی ات را میبینم عاشق تر از همیشه می شوم! چگونه میتوانم در کنار تو باشم وقتی بین ما این همه فاصله هست؟ انتظار میکشم تا شاید خداوند بالهایی را به من هدیه دهد که با این بالهای پر غرورم به سوی تو پرواز کنم ! کاش تو ای آسمان من، دلت آبی ات ابری شود و از گونه هایت اشک بریزد تا شاید قطره ای از اشکهایت بر گونه من بریزد تا احساس آرامش و عاشقی کنم! کاش تو ای ستاره من، فرشته ای بیاید و تو را در سبد بگذارد و آن سبد پر از محبت و عشق را به من هدیه دهد! و کاش ای خورشید من، کاش غروب عاشقی زودتر فرا رسد تا زمانی که در پشت کوه ها میروی و به زمین نزدیک می شوی احساس نزدیکی با تو داشته باشم! ای خورشید من غروب ها را خیلی دوست دارم چون تو بیشتر از همه لحظه ها به من نزدیکتری و میتوانم چهره ات را از نزدیک ببینم! سپیده آسمان را نیز دوست دارم چون سحرگاه از پشت کوه ها بیرون می آیی و سلامی عاشقانه به من میکنی! ای خورشید من، از ظهر های تابستان نفرت دارم، چون تو در آن زمان در بلندترین نقطه آسمان میدرخشی! انتظار میکشم، تا شاید پرنده ، ستاره یا خورشید شوم و یا شاید هدیه ای به من برسد که تو را بیشتر از همیشه در کنار خودم احساس کنم و ببینم! شاید در خواب ستاره ،خورشید و یا پرنده شوم، اینک که اینها همه یک رویا و یک احساس عاشقی است پس ای آسمان آبی ام،من خودم را به آتش می کشم تا باد عاشقی آن دود غلیظ مرا که از سوختنم بلند میشود به سوی تو بیاورد تا بتوانم تو را احساس کنم و برای مدتی آن دود که از تن سوخته ام بلند شده است در دلت بنشیند و بعد نیز از این دنیا وداع بگویم!آری من برای رسیدن به تو جان خواهم داد!
با من بمان هم نفسم بی تو نفس کشیدن محال است ، با من بمان همنفسم که بی تو زندگی کردن به معنای مرگ استحالا دیگر زندگی ام تنها با تو به معنای زندگیست ، و عشق تنها با تو برایم واقعیست.من که از عشق فراری بودم ، ببین تو چه بودی و چه کردی که مرا دیوانه خودت کردی!از فرشته نازنین تر و از هر عزیزی دوست داشتنی تری عزیزم.بهترین هدیه تو به من مهر و محبتهایت است ، چقدر قلبت مهربان است.بی تو یک لحظه تنها ماندن محال است ، با من بمان هسفرم که بی تو یک لحظه عاشق ماندن خیال است.حالا دیگر نام تو در قلبم حک شده ، اگر هم بمیرم نامت هنوز در قلبم ماندگار خواهد ماند ، پس تا آخر دنیا با تو می مانم ، در آن دنیا نیز به یادت خواهم ماند.میخواهم قصه گو قصه ای تازه بنویسد ، قصه ای که غوغا کند ، از عشقمان بنویسد.از یک لیلی و مجنون دیگر ، تو لیلی نباش اما من مجنونت هستم عزیزم .تو خودت بهترینی ، تو خودت از عشق بالاترینی ، چه بگویم که هر چه بگویم از خوبی هایت باز کم گفته ام ، چه بنویسم که دیگر قلمم مرا یاری نمیکند که از آن قلب مهربانت بنویسم.ای نازنینم ، خیلی دوستت دارم ، ای بهترینم میخواهم تو را برای همیشه ، مرا تنها نگذار که دیگر ماندنم همیشگی نخواهد بود.
تو گلی زیبایی مثل گلی، اما هنوز غنچه ای! گلی که شبنمش همان اشکهایت است، برگهایش همان دستان گرمت است، ساقه اش همان پاهای پرتوانت است ،ریشه اش همان قلب مهربانت است، غنچه اش همان چهره زیبایت است.تو مثل گل پژمرده نمی شوی و همیشه همان گلی که بودی باقی می مانی.عطر و بویت مرا دیوانه می کند و عاشق.در بین تمام گلها خوش بوترین و زیباترین گل تویی ،زیبایی تو را ندارد هیچ کسی.غنچه ای هستی که با روییدنت در باغچه قلبم، قلبم را پر از مهر و محبتت کرده ای.با بودن تو باغچه دلم تبدیل به بهشتی می شود که آن بهشت به زیبایی و سرخی تو می نازد.بقیه گلها با دیدن تو و به خاطر زیبایی ات از شرمندگی پرپر می شوند.تو با اینکه غنچه ای ، اما پر از عطر و بویی.با روییدنت بهارعشق را با قلب سوخته من آشنا کردی و قلب مرا سبز و عاشق کردی.با روییدنت بوی بهار را با حیاط قلبم آشنا ساختی و نوید آمدن بهارعشق و دوستی را به من دادی.با مهر و محبتم تو را که تنها غنچه باغچه قلبم هستی سیراب میکنم و در برابر طوفان بی محبتی و بی مهری از تو محافظت می کنم و سالها و روزها به انتظارت می نشینم تا تبدیل به گلی شوی که قلبم را پر از عطر و بوی محبت و عشق خودت کنی.
باور عشق شاید باور این عشق برایت سخت باشد،باور عشقی که در دلم مثل آتش شعله ور است و شعله هایش قلبم را میسوزاند.شاید سخت باشد باور کنی که مجنون تو هستم ، مجنون تو که اینک قلبم تنها برای تو است.برای من لحظه تلخیست آنگاه که تو هنوز به این باور نرسیده ای که یک نفر در این دنیا دیوانه وار دوستت دارد.... این منم که دیوانه وار در حسرت روزهای شیرین در کنار تو بودن نشسته ام،و تو هنوز لا به لای کتابها به دنبال معنای عشق میگردی.بیا تا برایت معنا کنم عشق را...عشق یعنی تو.عشق یعنی تو که در قلبم غوغا کرده ای.عشق یعنی انتظار، انتظاری که برای رسیدن به تو میکشم ، تا رویاهایم تبدیل به حقیقتی شوند که مدتهاست در پی آن هستم.شاید باور این حقیقت برایت سخت باشد که مدتها به عشق تو منتظر بمانم ، نگاه به چشمان غریبه ای دیگر نکنم ، دستان غریبه دیگری را نفشارم و تنها به عشق لحظه رسیدن به تو زندگی کنم.نه ! فکر نکنم که باور کنی ، آنچه که از نگاه این زمانه ی بی وفا پیداست تنها به این می اندیشی که مرا از دست بدهی.نه عزیزم ، من تنها برای تو هستم ، به عشق تو می مانم و به امیدت زنده ام.شاید باور این عشق برایت سخت باشد، اما باور کن که من عاشقترینم.
با من بمان همسفرم ای تو مظهر زیبایی ها و همسفر جاده های بی پایان زندگی با من بمان عزیزم.ای تو به بلندی کوه ها، به درخشندگی ستاره ها، به گرمی خورشید، به وسعت دشت عشق، با ماندنت با من، مرا که حقیر و پر از نیازم، خاموش و بی نورم، سرد و خالی ام کمی امیدوار به زندگی کن.ای تو ساحل عاشقی، ای که اشکهای روی گونه هایت مانند شبنمی روی گل است، صدای نفسهایت مانند صدای امواج دریای عاشقی است، حرفهایت به شیرینی قند و نبات است با من بمان و منی که همان کویر تشنه و بی جانم، منی که شاخه ای خشک و خسته و خورد از زندگی ام آرام کن.بمان ای همسفر جاده های خسته و خالی ام، بمان و در این راه های پر فراز و نشیب زندگی ام بهترین همسفر ، همدم و فرشته نجات باش.بمان تا با هم از حادثه ها بگذریم، از پلی که بر روی دره های بی محبتی و جدایی می باشد عبور کنیم تا به مقصدمان که خانه دل سرخ است برسیم.ای تو که خون عاشقی را در رگهای سرد و خشک من جاری ساختی، ای که نفسی دوباره به زندگی من دادی، ای که حال و هوایی دوباره به دنیای عاشقی من دادی، با من بمان تا دیگر بر نام عشق لعنت نگویم، بمان تا دیگر عشق را در ذهنم پوچ و بی هویت ندانم! عشق اگر همان عشق قصه ها باشد واقعی است، عشق اگر به شیرینی عشق لیلی و مجنون باشید واقعی است، پس بیا، بیا با من بمان تا با هم قصه ای دیگر در صحنه روزگار بر جا بگذاریم و ما همان لیلی و مجنون دوم قصه ها و افسانه شویم، بیا ما حتی از لیلی و مجنون نیز حادثه سازتر ، عاشقتر و دیوانه تر باشیم.ای که تو با اراده و اطمینان همسفرم شدی و با احساسی پاک و پر از عشق پا به این جاده های پر فراز زندگی ام گذاشتی تا پایان راه با من باش و دستت را از من جدا نکن! مرا در این جاده های تشنه و پر از درد رها نکن، مرا تنها نگذار و قلب مرا آرام کن عزیزم! به من امید بده که به آن مقصدی که میخواهیم میرسیم.ای مظهر زیبایی ها، ای گل شقایقی که در تپه دلم روییده ای تا ابد با من بمان .
مرا رها کن از دام تنهایی بیا من باش ای غریبه امروز ، بیا تا درد دلم را برایت بگویم.بیا تا دیگر با وجود تو احساس تنهایی نکنم ، در آتش عشق بسوزم اما در اوج بی کسی نمیرم .یک دنیا هست و من هستم و یک قلب تنها ،این بود داستان زندگی ام.بیا با من باش عزیزم ، غریبگی نکن با قلبم ، بیا و همه زندگی ام باش ، زندگی ام فدای تو ، همه هستی ام باش.مرا رها کن از دام تنهایی ،اسیرم کن مرا در دام عشق.اگر در عشق سوختن است میخواهم در عشقت بسوزم ، اگر عشق شکستن است میشکنم لحظه های تلخ عاشقی را.من یک دلشکسته ام ، خیلی وقت است در غم عشق نشسته ام.نمیخواستم باور کنم دوباره عاشق میشوم ، در فکر فرو رفتم و پیشمان شدم.بیا با من باش تا دوباره خاکستر عشق در دلم شعله ور شود ، قلبم برای تو ، بیا با من باش تا طلسم عاشقی شکسته شود.مرا رها کن از بی محبتهای زمانه ، محبت کن به من با آن قلب مهربانت تا احساس کنم برای یک نفر در این دنیا عزیزم ای عزیزتر از جانم.بیا با من باش ای غریبه امروز ، از عشق دلهره نداشته باش ، عشق را با تمام وجود حس کن و این راه دشوار را صادقانه آغاز کن.