وقتی تو رفتی وقتی تو رفتی شمع روشن شبهایم خاموش شد، پنجره رو به زیبایی و رو به خوشبختی بر رویم بسته شد و چشمه عشق در وجودم خشک خشک شد.وقتی تو رفتی آتش غم دوری و فاصله در وجودم شعله ور شد، آسمان چشمانم ابری و دل گرفته شد و غروب غمگین عشق در آسمان قلبم نشست.وقتی تو رفتی دنیا برایم عذاب شد، و ثانیه ها برایم پر ارزش تر از گذشته شدند.وقتی تو رفتی نگاهم دائم به ثانیه ها و لحظه های زندگی بود تا هر چه زودتر بگذرد و دوباره تو را در کنارم خودم احساس کنم.وقتی تو رفتی همدم من پرندگان شدند و رفیق شب و روز من تنهایی شد.تو که رفتی شهر برایم غربت شد و خانه برایم یک زندان پر از شکنجه و عذاب شد.تو که رفتی چشمانم همیشه در حال بهانه گرفتن بود و دستهایم همیشه لرزان.تو که رفتی هیچ حسی در وجودم نبود و تنها آروزی تو را از خدای خویش داشتم.وقتی تو رفتی هر روز به یاد تو و به فکر تو بودم و هر شب نیز اگر خوابی به این چشمهای خسته من می آمد خواب تو را میدیدم.وقتی تو رفتی تنها به پایان جاده زندگی می اندیشیدم و تنها نگاهم به پایان جاده بود که به تو میرسم و دوباره تو را خواهم دید.تو که رفتی من مانند ساحلی بودم که در کنار دریای پر از تنهایی منتظر امواج محبت تو بودم.وقتی تو رفتی، نام سفر برایم یک کاووس وحشتناک شد و دیگر از هر چه سفر بود نفرت داشتم. تو که رفتی قلمم بر روی کاغذ خیسم تنها از دوری و از رفتن تو مینوشت! تو که رفتی عاشقی برایم پر درد تر و غمگین تر از گذشته شد .وقتی تو رفتی هر زمان که پرستوها بر فراز آسمان دلم پرواز میکردند به آنها می گفتم سلام عاشقانه مرا به تو برسانند و روزی تو را همراه با خود بیاورند.
طاقت ندارم طاقت جدایی ندارم ، اما سرنوشت ما یکی نیست ، با هم بودن همیشگی نیست.طاقت یک لحظه بی تو بودن مرا می آزارد ، به خدا نمیتوانم بی تو زندگی کنم ، عاشقت هستم ، نمیتوانم بی تو نفس بکشم .آخر قصه ما تلخ است ، کلام آخر ما خداحافظیست.هر دوی ما با کوله باری از خاطره میرویم ، تا اینجا با هم آمدیم ، اما از این به بعد تنها میرویم ! راه من و تو دیگر جداست از هم ، دستهای من و تو دیگر برای هم نیست.اما قلبهایمان همیشه یکیست ، عشقمان همیشه جاودانه خواهد ماند.طاقت جدایی را ندارم ، شعر تلخ جدایی را نخوان که طاقت اشک ریختن را ندارم ، برایم نامه ننویس که طاقت خواندنش را ندارم ، خداحافظی نکن که طاقت رفتنت را ندارم.برو ، بی آنکه به من بگویی میخواهم بروم ، فقط برو ، از من دور شو ، نگذار صحنه تلخ رفتنت را ببینم ، نگذار هنگام رفتنت اشک بریزم ، زانو به بغل بگیرم و التماس کنم که نرو.تمام شد ، همه چیز تمام شد، دیگر من و تو با هم نخواهیم بود ، عاشق همیم اما سرنوشت با ما یار نیست ، این زندگی با ما وفادار نیست.طاقت رفتنت را ندارم ، اما راهی جز جدایی نیست ، همه میخواهند ما با هم نباشیم ، در کنار هم نباشیم ، میخواهند تنها باشیم ، یا نه ، سهم کسی دیگر باشیم.طاقت جدایی ندارم ، تحمل بی تو بودن سخت است ، شاید از غصه نبودنت بمیرم.
وقتی تو آمدی وقتی تو آمدی پاییز دلم بهار شد، کویر دلم گلستان شد.وقتی تو آمدی قلب شکسته ام پر از عشق شد، زندگی ام پر از طراوت و تازگی شد.تو مانند بارانی بر روی من باریدی و تن خسته و غم زده مرا پر از طراوت عشق کردی.تو مانند گلی در باغچه قلبم روییدی و قلب سوخته مرا تبدیل به گلستان عاشقی کردی.تو مانند مهتابی بر آسمان دلم تابیدی و دل تاریک مرا پر از نور عشق خودت کردی.تو با گرمای وجودت زمستان سرد دلم را گرم گرم کردی.وقتی تو آمدی احساس میکردم دنیا مال من است چون تو دنیای منی.وقتی تو آمدی خوشبختی را با تمام وجود حس میکردم چون تو همان امید زندگی منی.تو که آمدی مرغ عشقی که در باغ دلم نشسته بود آواز عاشقانه اش را شروع به خواندن کرد . تو که آمدی گذشته های تلخم را همه از صحنه دلم سوزاندم و همه را از یاد بردم.تو که آمدی تمام خاطرات گذشته را در دفتر دلم سوزاندم، و همه را از صندقچه قلبم بیرون ریختم و از یادم بردم.تو که آمدی عاشقی برایم پر معنا تر از گذشته شد، کلام دوست داشتن مقدس تر از همیشه شد، و داستان لیلی و مجنون برایم واقعی تر از قبل شد.تو که آمدی تنهایی به عزا نشست، غم سفر کرد و قلبم به استقبال عشق رفت.وقتی تو آمدی ساحل دریای دلم پر از مروارید و صدف شد، و دیگر در کنار ساحل تنها نبودم تو نیز در کنار من بودی.تو که آمدی شبهای شهر ستاره باران شد، دروازه شهر گلباران شد.تو مانند یک نوای عاشقانه در قلبم نشستی و قلب مرا با آن نوای آرامت پر از محبت کردیتو مانند پرنده ای در دلم نشستی و با پروازت در آسمان دلم، به من غرور پرواز به دشت عشق بخشیدی.تو مانند یک خاطره شیرین در دفتر عشقم می مانی و خواهی ماند.دفتر عشق را همراه با کلام مقدس تو و با تمام خاطرات شیرینی که با هم داشتیم در صندقچه قلبم میگذارم و کلیدش را به دست حق میسپارم.
باران با وفا ببار ای باران ، ببار که غم از دلم رفتنی نیست، اشکهای روی گونه ام دیدنی نیست.ببار ای باران که این تنهایی تمام شدنی نیست، آن لحظه های زیبا تکرار شدنی نیست.ببار ای باران که شعر تلخ جدایی خواندنی نیست ، غم تلخی که در سینه دارم فراموش شدنی نیست .ببار که دلم گرفته است ، چشمهایم از اشک ریختن خسته است.ببار ای باران ، که سکوت این لحظه ها با صدای تو و صدای گریه هایم شکسته شود، دلم از غصه ها خالی شود و لحظه هایم مثل همیشه بارانی شود.ببار ای باران ، آمدن تو مرا آرام میکند ، قطره های تو مرا از چشمان غریبه ها پنهان میکند.چه آمد بر سرم که اینگونه پریشانم ، باور ندارم که اینگونه تنهایم .چه آمد بر سرم که اینک آرزوی کسی را دارم که با من قدم بزند در زیر قطره های باران، درد دل کند با من در این حال و هوای دلگیر آسمان.ببار ای باران که غم از دلم رفتنی نیست ، هوای سرد قلبم گرم شدنی نیست.راهم را گم کرده ام در کوچه پس کوچه های شهر در این شب بارانی ، کجا بروم، من که سرپناهی را جز تو ندارم ای باران ، در آغوش چه کسی آرام بگیرم من که هیچکس جز خدا را ندارم ای آسمان.ببار ای باران ، این آرامش ناخواسته ام را در زیر قطره های باوفایت از من نگیر ، بیوفا نباش ، ای باران با وفا تنها همین شب هوای مرا داشته باش .
وصئیت عشق تا چند صباحی دیگر شاید پایان راه زندگی ام باشد، و یا شاید آغاز دوباره زندگی.آری من بیمارم، بیماری که من مبتلا شده ام پایانش مرگ است، تاریخ مرگم را میدانم و منتظر آن می مانم تا فرا رسد ... امیدی ندارم، تنها امیدم به خداست که دوای دردم را برایم برساند.میخواهم در این لحظات که از مرگ خودم باخبرم و میدانم چه زمانی فرا می رسد وصییتی برای همگان بنویسم پس بخوانید وصییت من را در این دفتر عشق.آهای آدمیان، به چشمهای خود بیاموزید که نگاه به کسی نیندازند، اگر نگاه انداختند عاشق نشوند، اگر عاشق شدند وابسته نشوند، اگر وابسته شدند مجنون نشوند، و اگر نیز مجنون شدند با عقل و منطق زندگی کنند.آهای عاشقان اینک که پا به این راه دشوار گذاشته اید، با صداقت عشق را ابراز کنید، تنها عاشق یک دل باشید، تنها به یک نفر دل ببندید، و با یکرنگی و یکدلی زندگی کنید.آهای عاشقان به عشق خود وفادار باشید، تا پایان راه با عشق باشید، و از ته دل عشق را دوست داشته باشید.آهای عاشقان از تمام وجود عاشق شوید، و با اراده و اطمینان پا به این راه بگذارید.رسم عاشقی دروغ و خیانت نیست، رسم عاشقی صداقت است پس سرلوحه و الگوی خود را صداقت قرار دهید .آهای عاشقان نه لازم است مجنون باشید و نه فرهاد، تنها خودتان باشید، همین و بس.آهای عاشقان، ساده نباشید، عشق را از ته دل بخواهید و انتظار عشق را حتی تا پای مرگ بکشید.آهای عاشقان عشق را برای قلبش بخواهید نه برای هوس و خوش گذارنی و گذراندن لحظه های زندگی.! با هدف عاشق شوید و با عشق نیز از این دنیا بروید.آهای عاشقان در این راه پر فراز و نشیب عاشقی تان در همه لحظه ها توکل به خدا کنید و معشوقتان را از او بخواهید.وصیت من به همه عاشقان و آدمیان همین چند جمله بود.من سرطان دارم، سرطان عشق.دوای درد من معشوقم هست و تاریخ مرگم برابر جدایی او از من می باشد.دوای دردم رسیدن به معشوقم هست و تاریخ شفایم زمان رسیدن به او می باشد.پس خداوندا دوای درد مرا به قلبم برسان تا این کاووس وحشتناک سرطان و مرگ به خاطر جدایی از یارم از وجودم محو شود ... الهی به امید تو.
گرفتار عشق یک لحظه با شکستن قلب مهربانت ، قلب من نیز میشکند ، اینگونه دلگیر نباش ، یک لحظه غم تو مرا به ماتم مینشاند.یک لحظه اشک ریختنت ، دلم را میسوزاند، اشک نیریز که یک عمر مرا گریان خواهی دید.طاقت ندارم ببینم که از لحظه های در کنار من بودن اینگونه پریشانی ، اگر تو را آزار میدهم دست خودم نیست ، عاشقم و دلم نمیخواهد که روزی دوباره تنها شوم.اگر تو را با حرفهایم میرنجانم مرا ببخش ، من گرفتار توام ، طاقت بی تو بودن را ندارم.اگر یک روز بی تو باشم ، دنیا برایم تیره و تار خواهد بود ، بیخیال زندگی ، من نیز خواهم رفت ، به جایی که دیگر حس نکنم که بی تو هستم.یک لحظه با سکوتت ، صدای فریاد مرا خواهی شنید ، سکوت نکن ، تا ناله نکند قلبی که طاقت سکوت تلخ تو را ندارد.یک لحظه با نبودنت مرا به آتش خواهی کشید، حالا که آمدی برای همیشه با من باش که طاقت سوختن را ندارم.دیگر تنی ندارم برای سوختن ، هر که آمد مرا سوزاند ، نابود کرد مرا ، تو دیگر با ما اینگونه نباش ، مرا دوست داشته باش ، همیشگی باش.یک لحظه بی محبتی ببینم ، از غم و غصه میمیرم ، یک لحظه حس کنم که از من خسته ای ،دیگر به من نگو چرا اینک دلشکسته ای؟نمیخواهم یک لحظه دور از تو باشم ، وای به آن روزی که یک عمر بی تو باشم ،آن روز عمری باقی نخواهد ماند ، زیرا در همان لحظه ی رفتنت ،دیگر مرا نخواهی دید.
بگو ای عشق بگو ای عشق که مرا دوست میداری.بگو ای عشق، بگو که عاشق منی و در این دنیای بزرگ تنها مرا داری.بگو تا احساس کنم بیش از عشق بر من عاشقی عزیزم.بگو تا احساس آرامش کنم که در این دنیای بزرگ کسی هست که دیوانه و دلسوخته من است. بگو که تا پایان راه عاشقی با من می مانی تا دلم آرام شود و به خواب عاشقانه روم.به خوابی روم که تنها در آن خواب تو را ببینم و احساست کنم.به خوابی روم که به جز تو کسی را احساس نکنم و رنگی از این دنیای بی محبت را نبینم.بگو ای عشق که مرا دوست میداری اگر بارها به من گفته ای باز تکرار کن این کلمه را.بگو دوستت دارم و عاشق تو هستم عزیزم.به من غرور بده، اراده و قدرت عاشق شدن را بده.عزیزم مرا حس کن بیشتر از همه لحظه ها، این دل شکسته مرا باور داشته باش، و این عشق مرا از تمام وجودت بپذیر.این چشمهای خیس مرا با چشمهای خیست نگاه کن و به من بگو که به سوی من می آیی.به منی که زخم خورده از کلام عشق هستم، معنای واقعی عاشق شدن را بیاموز و به منی که خسته و خورد از زندگی ام آرامش هدیه کن.آرامش من تو ، آن صدای مهربان و چهره ماه تو هست.اگرچه میدانم تو مرا خیلی دوست میداری و دیوانه این قلب پر از درد منی ولی باز میگویم که ای عشق من تکرار کن که مرا دوست میداری.تکرار کن عزیزم... با احساسی پاک، از ته قلبت و با تمام وجودت بگو که عاشق منی.من آرزوی این دوست داشتن و ابراز محبتی مانند تو را داشتم , آرزوی عشق پاکی مانند تو را داشتم .اینک به منی که همان آرزوی عشق تو را داشتم بگو که دوستم میداری و تاپایان راه با من میمانی تا به تنها آرزویم برسم .بارها از سرزمین عشاق با دلی شکسته و چشمانی خیس سفر کردم اینک میخواهم با تو باز به سوی آن سرزمین باز گردم و دیگر نیز سفر نکنم.بگو که مرا دوست میداری تا غرور عشقت در دلم بنشیند، تا آنهایی که عاشق قلب من هستند بدانند که من یاری دارم، یاوری دارم و من مجنون، لیلایی دارم.بگو مرا دوست میداری، بگو که عاشق منی و بگو دیوانه این قلب پر از درد منی. بگو ، منتظرم. منتظر آن صدای مهربانت هستم .
همسفر عشق همچنان در جاده زندگی میرویم ، همسفر با من بیا تا به مقصد برسیم.میرویم تا جاده خسته شود ، پیچهای جاده درهم شکسته شود.میرویم تا خورشیدی که روبروی ماست از خستگی به خواب ، ماه بیاید و او نیز مثل جاده خسته شود.میرویم تا دنیا به ما نخندد ، سرنوشت برای ما به ماتم ننشیند.ای همسفر این راه را باید رفت ، باید رفت تا رسید به آنچه که در قلبهایمان آرزوی آن را داریم .جاده زندگی تمام شدنیست ، اما آن عشقی که در دلهای ماست جاودانگیست.پایان جاده ، آغاز به یادآوردن خاطره های شیرین است .همسفر میرویم با دلهای پر از امید ، تنها نگذار مرا در این جاده پر از فریب.تحمل کن لحظه های سخت سفر را ، آرام کن قلب این همسفر را ، خسته نشو ، صبور باش ، تا پایان این راه با من همسفر باش .همچنان در جاده زندگی میرویم ، میرویم تا سفر خود نیز خسته شود ، آسمانی که نظاره گر ماست نیز خسته شود.همه دنیا خسته شوند ، اما ما هیچگاه دلشکسته نشویم ، این راه نفسگیر را برویم و هیچگاه از رفتن سرد نشویم.هر جا که زندگی میرود ما نمیرویم ، ما راه خودمان را میرویم تا عاقبت به زندگی برسیم!گم نمیشویم در جاده های تنهایی ، کج نمیکنیم مسیرمان را در راه عاشقی ، یکنفس میرویم تا عاشقانه به مقصد برسیم.میرویم تا جاده خسته شود ، خورشید از خستگی به خواب رود و سرنوشت به ما نخندد.
دوباره عشق دو جاده، جاده های فرعی، جاده های تنها، بی کس، بی نفس .تقاطع عاشقانه، جاده اصلی، دوباره من، دوباره تو، دوباره ما، قصه از نو و دوباره عشق.دوباره یک نگاه، یک دیدار و دوباره لحظه های عاشقی.دوباره اشک، دوباره غم و غصه، و یک راه نفس گیر.دوباره من، دوباره تو، دوباره ما، دوباره عشق، دوباره پرواز، پرواز به دشت شقایق های عاشق.دوباره من، دوباره تو، دوباره ما، دوباره عشق، دو هم نفس، دو عاشق، دو همدل، دو مجنون.دوباره آواز، آواز عاشقانه دو مرغ عشق، دو دلدار، دو بیدار.دوباره من، دوباره تو، دوباره داستان دیگری از من و تو.یه تنها، یه مجنون دوباره یک لیلی و مجنون.یه فرهاد، یه شیرین، دوباره یک رویای رنگین.دوباره من، دوباره تو، دوباره درد دل های عاشقانه .دوباره من، دوباره تو، دوباره ما , دوباره حادثه، دوباره فاجعه، دوباره داستان های عاشقانه .دوباره، باز دوباره، دوستت دارم باز دوباره .دوباره من، دوباره تو، دوباره ما، دوباره دوست داشتن های قلبهای ما.دو عاشق، دو موندگار، دو صادق، دو همسفر، دوباره باز دوباره حرکت به سوی یک زندگی عاشقانه.
دریای عشق من ساحلم ، تو دریای منمن تکیه گاهت ، تو سرپناه منمثل یک ساحل بی قرار آمدنت در آغوشم هستم ای دریای منامواج خروشانت ، صدای دلنشینت ، آرام میکند مرا در این حال و هوای ابری و دلگرفته ام.به وسعت آبی بیکرانت دوستت دارم ، به زلالی آبهای روانت دوستت دارمدریا ، یک رویای شیرین ، در کنار دریا ، یک روز دلنشنینمن ساحلم ، تو دریای من ، تویی یک صحنه پر شور و شوق مندریای من به اندازه تمام مرواریدها و صدفهایی که در قلب خود جا داده ای دوستت دارمیک سکوت و تنها صدای دلنشین امواج تو ، چه لحظه زیباییست ، لحظه گوش دادن به درد دل های تو.من ساحلی بی جانم ، به من جانی تازه بده ای دریای منآرزو دارم طوفانی شوی و با آن امواجت جان مرا از غم و غصه ها بشویی.آن لحظه که تو طوفانی میشوی ، دیگر تنها نیستم ، وجود تو را حس میکنم در آغوشم ای دریای من !منم همان ساحلت ، ساحلی خسته ، که به انتظار در آغوش کشیدنت مثل همیشه بیقرار نشستهوقتی غروب می آید ، من نیز به وسعت آن دل سرخ رنگت ، دلم میگیرد ، تو آرامی و من نیز خستهغروب مرا از تو دورتر میکند ، شب که میشود ، به انتظار طلوع مینشینم تا به آن امواج مهربانت نزدیک و نزدیکتر شوم .من ساحلم ، تو دریای من ، همیشه با چشمهایم خیسم نگاهت میکنم ، چقدر تو زیبایی ای مهربان من.