انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 16 از 71:  « پیشین  1  ...  15  16  17  ...  70  71  پسین »

Mehdi Loghmani | مهدی لقمانی


مرد

 
چه کسی فهمید؟

چه کسی فهمید درد دلم را در آن شب بارانی
چه کسی دید اشکهای مرا در زیر قطره های باران
چه کسی شنید صدای ناله دلم را ، چه کسی حس کرد سردی دستهایم را
هیچکس نبود در آنجا ، من بودم و یک دل تنها
غمها مرا رها نمیکنند، غصه ها مرا صدا میکنند ، تنهایی مرا در میان خودش میگیرد حس میکنم بغض ، گلویم را میفشارد و قلبم تند تند میتپد
به عشق تو میتپد ، از دلتنگی تو اینگونه پریشانم
نمیدانم چاره ی کار چیست ، وقتی دلت با من نیست
نمیدانم دردم را به چه کسی بگویم ، وقتی همزبانی نیست
چه کسی فهمید خیسی چشمهایم به خاطر چیست،
آن شعر تلخی که بر روی آن کاغذ خیس نوشته شده از کیست!
چه کسی شنید صدای فریاد مرا در زیر باران ، فریادی که گویا تنها ، خدا بود که شنید، حال مرا که دید ، از پریشانی من گریست.
چه کسی فهمید من چه میخواهم ، از کجا آمده ام و در جستجوی چه هستم.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
دوستت دارم

به پاکی چشمانت قسم دوستت دارم.
به خدا خیلی دوستت دارم .
تو همه وجود من ، زندگی ام و تمام هستی منی آری تو دنیای منی.
با تو این زندگی برایم زیباست و لحظه های با تو بودن برایم شیرین است.
با تو می توانم با افتخار به قله خوشبختی برسم و نام مقدس تو را فریاد بزنم.
تو همان خوشبختی منی ، همانی که برای رسیدن به آن از همه چیز و همه کس خواهم گذشت.
تنها تو را می بینم ، لحظات با تو بودن را و یک زندگی شیرین و آخر سر نیز رویاهای عاشقانه ام با تو.
با تو همانی خواهم شد که تو میخواهی ، همان عاشقی که برای همیشه با تو وفادار می ماند.
بگذار به آنهایی که این دل بی گناهم ر ا شکستند ثابت کنم عشق واقعی به چه معناست.
این قلب شکسته ام ، قلبی که توسط آنان که ادعای عاشقی می کردند شکسته شده است را با اطمینان برای همیشه به تو تقدیم می کنم و دلم میخواهد تا آخرین لحظه نفسهایت آن را با محبت و عشقت نزد خود حفظ کنی.
با تو می مانم ، عاشقتر از همیشه ، با تو هستم ، خواهم ماند ، مثل یک مجنون تا ابد و برای همیشه.
به پاکی آن قلب مهربانت قسم دوستت دارم.
به خدای آسمانها و زمین خیلی دوستت دارم.
تو همانی که من میخواستم ، تو همان عشق واقعی هستی که سالها در جستجوی او بوده ام.
اینک که تو را به سختی به دست آورده ام به آسانی نیز از دست نخواهم داد.
با تو معنای عشق را فهمیدم ، و فهمیدم که چگونه باید عاشق ماند.
آری همین است رسم عاشق بودن.
با قلبی پاک و احساسی پر از محبت و عشق ، با صداقت ، یکرنگی و یکدلی با آنکه دوستش داری و همه زندگی ات هست تا آخرین نفس ، تا لحظه مرگ بمانی و عاشقتر از همیشه نیز دوستش بداری، این رسم عاشقی است که تو به من و آنان که قلبم را شکستند آموختی.
پس ای عشق من با یکدلی ، یکرنگی ، صداقت ، با قلبی پاک عاشقانه تر از همیشه با تو می مانم و باور کن که خیلی دوستت دارم.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
روز تنهایی

دستهایم خالی ، شانه هایم پر از نیاز ، قلبم تنهای تنها ، سهم من از عشق ،آوارگی در سرزمین عشق
گرچه در کنارم نیستی اما امروز نیز مثل روزهای دیگر برایم روز عشق است.
گرچه مرا تنها گذاشتی و رفتی اما هنوز در آسمان آبی عشق تنهای تنها پرواز میکنم.
نام مقدس تو هنوز در قلبم است ، به یادت هستم و تنها مانده ام به عشق آمدنت.
گرچه آمدنت خیالی بیش نیست ، اما قلب خوش خیالم همیشه به تو امید دارد.
سهم من از روز عشق قطره های اشکم است.
دلم تنگ است ، کاش بودی تا مثل همه عاشقان که دست در دستان هم گذاشته اند و روز عشق را به هم تبریک میگویند ، تو نیز دستهای گرمت در دستانم بود و روز عشق را به تو از صمیم قلبم تبریک میگفتم.
افسوس که نیستی و من امروز تنها باید جشن عشق را در قلب تنهایم برپا کنم
امروز باید بر سر خاکت بنشینم و زار و زار گریه کنم.
چرا نیستی، چرا تنهایم، و چرا اینگونه در غم نبودنت گریانم؟
هنوز هم عاشقم ، هنوز به عاشق بودنم افتخار میکنم و با وجود اینکه نیستی نام تو را از ته دل فریاد میزنم و میگویم دوستت دارم عزیزم.
هر جا هستی صدای فریاد مرا بشنو و بدان که یک نفر در این دنیا دیوانه وار دوستت دارد!
دستهایم سرد سرد ، چشمهایم خیس خیس ، دلم از دلتنگی ات پریشان است، و تنها آرزویم دیدن چهره ماه تو است!
گرچه در کنارم نیستی اما روزهای عشق همچنان میگذرد و مرا میسوزاند.
دیگر به تنهایی عادت کرده ام ، دیگر از خدا تو را نمیخواهم و بازگشت تو را به سرزمین عشق محال میدانم.
هر جا که هستی بدان که دوستت دارم و بدان که همیشه به عشق تو این زندگی سخت را سخت تر از گذشته سپری میکنم.
آری امروز روز عاشقان است و من بر سر مزار عشق به عزایش نشسته ام.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
فرصتی دوباره

به من فرصتی دوباره بده ، میخواهم از عشق تو بمیرم.
بگذار دستهای گرمت را با دستهای سردم بگیرم .
میخواهم دوباره به آن چشمهای زیبایت با چشمهای خیسم
نگاه کنم... بگذار دوباره با احساس عاشقانه تو را در آغوش
بگیرم و بر گونه مهربانت بوسه بزنم و بگویم دوستت دارم عزیزم.
به من فرصتی دوباره بده ، میخواهم دوباره تو را ببینم.
بگذار قصه نیمه تمام عشقمان با شیرینی به پایان برسد.
مگر چه گناهی کرده ام که تو از من و عشق سرد و خسته شدی!
مگر چه گناهی کرده ام که تو رفتی و مرا تنها گذاشتی!
گناه من چند قطره اشکی بود که برایت ریختم، گناه من شبهایی بود
که از دلتنگی و دوری ات تا صبح بیدار بودم، گناه من دلتنگی های
لحظه به لحظه بود ، آری گناه من عاشق شدن بود.
به من فرصتی دوباره بده و این گناه های مرا ببخش.
اگر اینهمه تو را دوست دارم و با این دوست داشتنم دلت را به درد
آورده ام مرا ببخش ، به خدا دست خودم نیست ، این دل من عاشق است
این دل من است که دیوانه وار تو را دوست دارد و آرزو دارد
تا به تو برسد و تو را خوشبخت کند.
من ضامن این دل دیوانه ام می شوم ، این دل دیوانه مرا نیز ببخش.
تنها به من و این دل گناهکار من فرصتی دوباره بده.
نگذار از زندگی در این دنیا پیشمان شوم ، بگذار اینک که زنده ام
با بودن تو با خوشبختی زندگی کنم.
به من فرصتی دوباره بده و دوباره بیا و به من بگو که دوستم داری.
نگذار که در حسرت دیدار با تو بمانم و دیدن تو برایم یک خواب و رویا
شود.با اراده و اطمینان قلبم را به تو هدیه دادم ، اینک که تنها دار و ندارم را در این
زندگی به تو هدیه دادم آن را شکسته به من بازنگردان.
به من فرصتی دوباره بده ، میخواهم از عشق تو بمیرم.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
دلم برایت تنگ شده است

دلم برای دیدن چشمهای قشنگت تنگ شده است
دلتنگی هایم همیشگیست
اشکهای روی گونه ام تمام نشدنیست
حالا دیگر حتی گرفتن دستهایت یکی از آرزوهای من است
در آغوش گرفتنت رویای شیرین من است
رویایی که در سر دارم قشنگترین صحنه زندگی من است
تو نمیدانی که آنچه در دل دارم درد چند ساله ی من است
تو نمیدانی که بودنت بهانه ای برای بودن من است
پس بدان و بمان با منی که بی تو ، حتی یک لحظه نیز نمیتوانم بی تو بودن را تحمل کنم
آن زمان که عاشق شدم ، آن لحظه که تو به قلبم آمدی ، قلبم تا ابد مال تو شد و نفس کشیدنم به شرط بودن تو شد
آری حالا که تو هستی ، دلتنگی نیز با من است، سخت است دور از تو بودن تحمل این درد کار من است.
هر لحظه که نفس میکشم ، عاشقتر میشوم ، هر چه با تو می مانم تشنه تر میشوم.
تشنه ی گرفتن دستهای گرمت ، تشنه ی بوسیدن گونه ی مهربانت.
دلم برایت تنگ شده عزیزم ، دلم تنها تو را میخواهد عزیزم.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
به یادمان است

به یادم هست دستانم را گرفتی و گفتی دستانت گرم است.
به چشمهایم نگاه انداختی و گفتی چشمانت قشنگ است.
لبخندی زدی و گفتی قلبت تنها برای من است.
به یادت هست من نیز به تو لبخندی زدم و قلب سرخ و شکسته ام را با اطمینان
به تو تقدیم کردم و گفتم این قلبم برای تو، قدر آن را بدان ، نشکن آن را و سرگرمی
خودت قرار نده ، از ته دل آن رادوست داشته باش و هیچگاه این هدیه را به من بازنگردان ،
تو نیز گفتی مطمئن باش قلبت تا آخر دنیا با من و برای من است.
به یادم هست چه روزهاو لحظه های شیرینی با هم داشتیم،لحظه های پر از عشق و محبت
لبخند و صمیمیت .به یادت هست چقدر همدیگر رادوست میداشتیم ، حتی یک لحظه هم طاقت دوری یکدیگر را نداشتیم ،همدیگر را میپرستیدیم و حتی برای هم جان می دادیم.
تو میگفتی بدون من هرگز و من نیز میگفتم تقدیم به تو این گل نرگس !
به یادم هست آنچه را که گذشت ،خاطره ها و لحظه هایمان.
مدتی گذشت و تو هیچ لحظه ای به یادت نبود ، نه آن قول و قرارهایمان ونه عهد و قسمهایمان.
به یادم هست اشکم را در آوردیو گفتی ما برای هم نیستیم و به هم نمیرسیم.
به یادت هست چقدر میگفتی مرا دوست میداری ، قلب مرا به هیچکس نمیدهی ، طاقت این را
نداری که چشمهایم را خیس ببینی حتی به یادم هست میگفتی این قلب تو تا ابد برای من خواهد بود و به خدای عاشقان نیز قسم میخوردی پس کجا رفت آن قول و قرارهایت آن عهد و
قسم هایت؟حالا که تو رفتی من هنوز هم به یادم هست همه آنها را و هنوز هم در آتش این عشق دروغینت درحال سوختن می باشم.
آری به یادم خواهد ماند آنچه را که توبه یادت هست ، همان قول و قرارها و دلخوشی ها ، همان هایی که تو همه را زیر پا گذاشتی و رفتی.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
آواره عشق

زندگی ام را تیره و تار کردی
عشق را در قلبم کشتی ، مرا تنها گذاشتی و رفتی
من که چیزی جز یک قلب در سینه نداشتم، همان قلب را نیز زیر پاهایت له کردی.
غرورم را شکستی و مرا بیچاره کردی.
مرا در این دنیای بی محبت آواره کردی.
احساس را از من گرفتی و مرا بی احساس کردی.
اینک دلی دارم از جنس سنگ ، حتی به یک گل پژمرده نیز رحم نمیکنم.
معنی محبت را نمیدانم ، کلام عشق برایم بیگانه است ، قدر خودم را نیز نمیدانم.
مدتی بود بیخیال بودم ، تو را از یاد برده بودم ، اما قلبم همیشه به یاد تو بود ،اسم تو بر روی آن حک شده بود
یک زندگی سیاه ، با درد دلهای پر از غم
دلم برای خودم نمیسوزد ، دلم برای قلب شکسته ام میسوزد که چرا اینگونه پریشان است
دیگر نه معنی وفا را میدانم و نه بی وفایی را
دیگر نه معنی یکرنگی را میدانم و نه خیانت را
دلتنگی را نمیشناسم ، با خودم قهر کرده ام ، به انتظار هیچ چیز جز مرگ نیستم
زندگی ام را نابود کردی و رفتی ، حالا من کجا و تو کجا؟
من اینجا از غم و غصه میمیرم ، تو آنجا بر روی قله خوشبختی نشسته ای و مرا میبینی و میخندی .مرا نمیشناسی و با خود میگویی این دیوانه کیست...
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
بیا با هم باشیم

بیا با هم باشیم ، از هم بگوییم ، با دل باشیم.
بیا من و تو برای هم باشیم و با عشق هم زندگی کنیم.
با عشق تو زندگی میکنم ، با تو نفس میکشم و با تو عاشقترینم.
عزیزم بیا تا در آن چشمان زیبایت نگاه کن، درون چشمهایت یک دنیا عشق میبینم.
درون چشمهایت فرداهای زیبای با تو بودن را می بینم.
بیا برای هم باشیم ، با هم بمانیم و در این راه نفسگیر زندگی همسفر هم باشیم.
بیا اولین و آخرین سفر را در این جاده زندگی با هم باشیم.
سفری به آن سوی سرزمین خوشبختی ، سفری به سوی مرز رسیدن.
بیا و یک لحظه دستانت را به من بده تا برای یک عمر آن را درون دستانم بگیرم و بفشارم و دیگر حتی یک لحظه نیز آن را رها نکنم.
بیا و یک لحظه به چشمانم نگاه کن تا برای یک عمر چشمانت به چشمان من طلسم شود.
بیا و یک لحظه با من باش ، تا برای یک عمر با هم بمانیم عزیزم.
بیا برای هم باشیم ، از هم بگوییم با عشق باشیم.
بیا بگو آنچه در آن دل مهربانت میگذرد، بگو که چقدر مرا دوست داری.
میخواهم تا ابد با عشق تو زندگی کنم ، حتی اگر در کنارم نباشی.
میخواهم به عشق تو لحظه های سرد تنهایی را بگذرانم ، حتی اگر مرا دوست نداشته باشی.
بعد از تو عاشق می مانم ولی تنها میشوم ، خوشبخت می مانم ولی نا امید میشوم.
خوشبختی من یعنی عاشق تو ماندن ، و با عشق تو نفس کشیدن.
خوشبختی من یعنی به یاد تو بودن ، و با خاطرات تو زندگی کردن.
بیا بدون هم نباشیم ، نه من بی تو و نه تو بی من.
بیا با هم باشیم ، از هم بگوییم با عشق باشیم.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
عاقبت عشق

عاقبت عشق را در سیاهی شبهای تنهایی باید جست
عاقب عشق را در دشتی که دیگر کویری خشک و بی جان است باید جست
کجاست آن سرسبزی و طراوت؟
کجاست آن رود آرام و پر آب؟
دیگر هیچ نیست در اینجا ، حتی خودت هم نیستی
تو کجایی؟ خدا میداند
عاقبت عشق را در آن دنیا باید دید
باید دید و گریست و به عشقهای این زمانه خندید
بدون التهاب آشیانه عشقت را ویران کرد ، تو در اینجا آرام و قرار نداشتی.
بدون پشیمانی قلب بی گناه تو را به دست ابدیت سپرد ، تو در اینجا یخ زده بودی.
عاقبت عشق تو همین شد که از قبل پیش بینی میشد.
آن روزهای شیرین گذشت.
آن روزهایی که قلبت برای کسی که دنیای تو بود میتپید گذشت .
امروز دیگر عمری از تو باقی نمانده که بخواهی قلبی در سینه داشتی باشی تا حتی یک لحظه برای خودت بتپد.
یک لحظه شاد بودن در این لحظه ها آرزوی تو است ، آرزویی که هر کس آن را بشنود به تو و این روزگار پوچ میخندد.
نه تقصیر تو بود و نه تقصیر دلت ! مقصر عشق بود که تو را در دام خودش اسیر کرد.
تو را شکنجه کرد تا بفهمی لحظه های عاشقی شیرین است اما به شیرینی تلخی های لحظه رفتن
عاقبت عشق را در چند قطره خون و یک عمر ماتم ، یا یک عمر رفتن باید جست.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
بیا در کنارم

چشمان زیبایت مرا عاشقتر می کند ، بگذار در چشمانت نگاه کنم میخواهم از عشقت دیوانه شوم.
دستهای گرمت را میخواهم ، عزیزم دستهای سردم را بگیر تا آرام شوم.
میخواهم نام مقدست را فریاد بزنم و صدها بار بر گونه مهربانت بوسه بزنم.
خیلی عزیزی برایم ، تو بهترینی برایم ، تو زیباترینی.
هیچکس به جز تو لایق این قلب من نیست ، احساسات عاشقانه ام با بودنت در کنارم زیباست.
آفرین به تو و آن عشق بی پایان تو ، آفرین به تو که قلبت مهربان و پاک است.
به پاکی قلبت افتخار میکنم ای عشق من.
از اینکه تو را در قلب خویش میبینم خوشحالم و فرداهایم را با بودن تو پر از امید و خوشبختی می بینم.
در این جاده پر فراز زندگی دستانت را از من جدا نکن ، مرا در این جاده های تشنه و پر از درد رها نکن ، با من بمان ، بمان برای همیشه و مرا باور کن.
باورم کن ای عشق ، با باور تو می توانم خوشبختی را نیز باور کنم.
چه لحظه هات زیباییست آنگاه که در کنار تو هستم، چه لحظه رویاییست آنگاه که دستانت را میگیرم و در زیر باران با تو قدم میزنم.
نمی دانی چه آرزوهایی با تو در دل دارم ، هر شب خواب آنها را میبینم و قلبم برای آن لحظات زیبای با تو بودن بی قرار است.
این قلب بی قرارم را باور کن ، مرا تنها نگذار ، بدجور به انتظار رسیدنت نشسته ام.
انتظار برای رسیدن به خوشبختی ، برای در آغوش گرفتنت و نگاه به چشمانی که رسم عاشقی را به من آموخت.
دلم میخواهد همیشه در کنارم باشی ، چه زیباست زندگی با تو.
سختی های زندگی با تو چه آسان است ، و لحظه های پر از التهاب ، با بودن تو چه آرام است.
ای شیرینی لحظه های زندگی ام ، ای آرامش بی پایان قلبم بیا در کنارم عزیزم.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
صفحه  صفحه 16 از 71:  « پیشین  1  ...  15  16  17  ...  70  71  پسین » 
شعر و ادبیات

Mehdi Loghmani | مهدی لقمانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA