دفتر دل من هستم و تنهایی ، تنهایی هست و یک دفتر خالی.دفتری پر از برگهای سفید ، دلی پر از غم و نا امید.دلی پر از حرفهای ناگفته ، تا سحر چند ساعتی مانده.نور مهتاب بر روی دفتر خالی ، قلبم سرشار از غم و دلتنگی.چند لحظه می اندیشم که چه بنویسم ، حرفی ندارم برای گفتن پس از یک عشق خیالی مینویسم.تازه از تنهایی رها شده ام ، با قلم و کاغذ رفیق شده ام.شاید آنها بتوانند مرا از تنهایی رها کنند ، حرف دلم را بخوانند و آرامم کنند.تا چشم بر روی هم گذاشتم سحر آمد ، نگاهی به دفتر کردم و جانم به لب آمد.دفترم پر شده بود ، دلم از درد ها خالی شده بود ، قلمم دیگر جوهری نداشت ، قلبم دیگر دردی نداشتاز آن لحظه به تنهایی عادت کردم ، با دفترم رفاقت کردم ، هر زمان که دلم پر از درد بود ، با دلم ، درد دل کردم .ای دل هیچگاه نا امید نباش ، در لب پرتگاه نا امیدی نیز به پرواز امید داشته باش.ای دل هیچگاه خسته نباش ، مثل یک گل بهار ،همیشه شاد باش .و اینک شاعری پرآوازه ام ، از غم رها شده ام ، و عاشقی شیدایی ام.هر شب برای او مینویسم و سحر که فرا میرسد اینبار با دلی عاشقتر برایش عاشقانه هایم را میخوانم.
لحظه غروب لحظه غروب در کنار دریا تنهای تنها نشسته ام.حال و هوای غریبی دارم، انگار که چشمانم میخواهند ببارند اما بغض گلویم را می فشارد.در حسرت طلوعی دوباره ام اما افسوس که برای همیشه غروب کرده ام.به آن لحظه هایی می اندیشم که در کنار تو بودم و اینک وقتی میبینم تو دیگردر کنارم نیستی دلم بدجور میگیرد.آن لحظه که تو در کنارم بودی رنگ غروب برایم زیباترین لحظه باهم بودنمان بود. اما اینک این غروب برایم تلخ ترین لحظه زندگی است.آن لحظه که خورشید آرام آرام در دل دریای سرخ رنگ فرو می رود و وداع تلخی با من می کندمی ترسم که دیگر خورشید را نبینم ،چه غم انگیز است وقتی که دریای آبی به رنگ سرخ در می آید.تنها دلخوشی من به رنگ آبی دریا بود ،رنگی که به من آرامش می داد اما این غروب تلخ ، همان یک ذره دلخوشی را نیز از من گرفت.دیگر بغض گلویم شکست و تا می توانستم گریه کردم، اشک نریختم ، زار و زار گریه کردم.صدای هق هق گریه هایم در این سکوت تلخ در حالی که همچنان نیمه های خورشید نمایان است و دریا آرام آرام است دلم را بیشتر می سوزاند.کاش بودی ، کاش در کنارم بودی تا سرم را بر روی شانه های مهربان تو می گذاشتم ، اما اینک تو نیستی و من سرم را معصومانه به تک درخت نخل تکیه داده ام.این رسمش نبود ، سرنوشت با من چه کردی!دیگر نمیتوانم یک کلام نیز بنویسمقطره های اشکم نمیگذارند که صفحه کاغذ را ببینم...
سر چشمه عشق آن دم که در قلبم نشستی ، دنیا نصیبم شد.آن دم که شعر عشق را با آن صدای دلنشینت در گوشم زمزمه کردی ، عاشق احساسات پاکت شدمچه آرامشی دارم در لحظه هایی که بیشتر از هر زمان نا آرامم.دلم میخواهد همینگونه که هستم باشم ، دستم درون دستانت باشد و بمیرم.نمیخواهم فاصله بین ما باشد ، در این دو روز دنیا ، یک روز آن تنها بودم و زین پس میخواهم در کنار تو باشم.چه عاشقانه به قلبم نشستی که به خدا این نشستن مقدس است .قلب من سرزمینی بود خشک ، بارانی از خون عشقت در آن بارید و اینک قلبی دارم از جنس نورتویی سرچشمه ی این نور ، میبوسم تو را از همین راه دور . تو باش در کنارم تا همیشه آرام باشم ، جدا از غم و غصه ها باشم ، سرپناهم باشی ، تکیه گاهت باشم ، گلم باشی ، باغبانت باشم .تو باش در کنارم تا همیشه فدایت باشم ، تو از سفر بیایی و من چشم به راهت باشم.تو باش تا دنیا بی تو نباشد ، زیبایی های زندگی با تو زیبا باشد ، من عاشق این زیبایی هستم ، بگذار که زندگی در قلب ما زنده باشد ، و من به عشق تو ، زیبا زندگی کنم.
تو کجا بودی؟ آن زمان که به آسمان چشم انداخته بودم و از میان اینهمه ستارگان آسمان به دنبال تو بودم که یک لحظه به من چشمک بزنی و مرا بیش از بیش عاشق خودت کنی ، تو کجا بودی؟آن زمان که دلتنگ تو بودم منتظر شنیدن صدای مهربان تو بودم تک تک ثانیه ها را میشمردم و در تب و تاب دیدار با تو بودم تو کجا بودی؟آن زمان که دلم گرفته بود با خود درد دل میکردم ، اشک میریختم و در حسرت دیدن تو بودم تو کجا بودی؟آن زمان که دستانم را به آسمان برده بودم و تو را دعا میکردم تو کجا بودی؟تو کجا بودی که ندانستی من کجا هستم ،یک لحظه هم از فکر و یاد تو دور نیستم.تو کجا بودی که ببینی این مرد مجنون در این دنیای دور چگونه در پی تو شب و روز به انتظارت نشسته است ،خسته است ، شکسته است.در آن زمان تو با یار دگر بودی و من نیز دلم را به تو خوش کرده بودم که آری کسی هست که تنها مرا دوست میدارد .اما افسوس ، افسوس که در آن زمان تو در آغوش یار دیگری بودی.
تاوان عشق به تو دل بستنم اشتباه بود ، سهم من از امروز ، تاوان اشتباهات دیروز بود.اشتباه من از آغاز جمله گویا بود ، بارها توبه کردم ، اینبار عاشق شدنم گناه بود.این قلب من بود که بی گناه بود ، تو مرا فریب دادی ، دل تو بی وفا بود.بی وفا بود که قلبم را شکست ، شیشه ی عشق مرا با نا مهربانی شکست.نه یک بار ، نه دو بار ، بارها شکست ، و مدتها ویرانه ای بود از جنس تنهایی ها.فریب تو خوردن از سادگی من بود ، میپذیرم که عشقت یک بازی بود.در همین مدت نیز تو دلسوز من بودی ،حرفهای عاشقانه ات تنها ، دلداری بود .قلبم میگوید ساده نبودم ، عاشق بودم ، احساسم میگوید ساده بودی ، بیچاره بودی سرنوشت میگوید نه ساده بودم و نه بیچاره بودم ، اسیر یک عشق دروغین بودم.در آغوش تو خوابیدنم اشتباه بود ، حس کردم که مال منی ، بوسیدن لبهایت حرام بود!در این بازی ، من بازیچه بودم ، تو بازیگری بود که حتی به بازیچه ها نیز هیچ احساس پاکی نداشت . تو آتشی بودی که تنها لحظه ای که در آغوش من بودی شعله ور میشدی ، من شمعی بودم که با گرمای سوختنم در هوای سرد قلب تو زنده مانده بودمدلبستن به تو اشتباه بود ، سهم من از دیروز ، تنهایی امروز بود.
چگونه عاشق بمانم چگونه می توانم با این قلب شکسته ام ، بی غرور عاشق بمانم.چگونه می توانم با چشمانی که دیگر یک قطره اشک نیز در آن نیست عاشق بمانم.دیگر حوصله عاشق شدن ندارم ، عاشقی از من گذشت.دیگر نه دلی دارم که دلتنگت شود و در انتظارت بنشیند و نه اشکی در چشمانم مانده است که برای تو بریزد.چگونه می توانم با این قلب بی احساسم عاشق بمانم.مدتی است که قلبم عاشق ولی تنهاست و لحظه به لحظه بهانه تو را میگیرد ، چگونه می توانم با این قلب بهانه گیر عاشق بمانم. قلبم نسبت به تو بی احساس شده است ، گویا از عشق تو سرد سرد شده است. دیگر تو را دوست ندارد و مثل گذشته عاشقت نیست.شعله های آتش عشقت همه قلب و احساسم را سوزانده است و اینک نیز در حالا خاکستر شدن است. چگونه می توانم با یک قلب و احساسی که تبدیل به خاکستر شده عاشق بمانم.چگونه عاشق بمانم وقتی عشقی در این زمانه نیست.چگونه می توانم عاشقت بمانم وقتی تو بی وفایی و یک ذره احساس در وجودت نیست.چگونه عاشقت بمانم وقتی مرا دوست نداری.عاشقی از ما گذشت. از این انتظار خسته ام ، از تو و آن قلب بی وفایت دل شکسته ام، دیگر مثل گذشته دوستت ندارم . به آرزویت رسیدی ! مرا از عشقت سرد کردی و توانستی قلبم را راضی به رفتن کنی.می روم برای همیشه ! غروری نیز در دل نمانده و اگر تا این لحظه به پای تو نشسته بودم تنها به خاطر غروری بود که دلم مانده بود، اما همان یک ذره غرور را نیز شکستی.تو بازیگر خوبی بودی و قلبم نیز بازیچه خوبی برایت بود.چگونه می توانم عاشقت بمانم وقتی عشقت بی فرجام است.چرا عاشق بمانم وقتی تو هوای مرا نداری ، دلتنگ من نیستی ، دلت با من نیست و مرا دوست نداری! چرا عاشق آن قلب بی احساست بمانم.تو نیز مثل همه ! تنها ادعا می کردی که دوستم داری.چگونه میتوانم عاشقت بمانم وقتی دلت با من نیست ، پس میروم تا عاشقانه به یادم بمیری.
عاشقانه بمان در این زمانه ای که رسم عاشقی دلشکستن است ، در این دیاری که بی وفایی سهم یک عاشق است ، در این هیاهو و التهاب مرا عاشق خودت بدان.در مرام ما دل شکستن و بی وفایی نیست ، ما خود یک دلشکسته ایم و بیشتر از آنچه که تصور میکنی بی وفایی دیده ایم.در این لحظه رویایی ، عاشقانه می گویم که دوستت دارم تا بی بهانه با من بمانی.در این سکوت عاشقانه تنها نگاه به چشمانت میکنم تا درون چشمانم قطره های اشک را ببینی و بفهمی که من یک دلشکسته ام.بیا و دستانت را به من بده ، خیلی خسته ام ، با محبتت این خستگی را از وجودم رها کن.در کنارم قدم بزن ، و رویاهایم را با عشق دوباره زنده کن.در این لحظه عاشقانه ، صادقانه می گویم که تا آخرین نفس ، همنفس تو هستم، مرا باور کن ، به من دلخوشی نده ، از ته دل بگو آنچه در آن دل مهربانت میگذرد.اگر میخواهی روزی قلبم را بشکنی، اگر میخواهی با ما بی وفایی کنی ، برو که دیگر حوصله به غم نشستن نداریم.در این زندگی قلبم بازیچه ای بیش نبوده ، و به جز بی وفایی و خیانت چیزی را ندیده.تو بیا و از ته دل با ما یار باش ، با صداقت و یکرنگی گرفتار ما باش.می مانم با تو برای همیشه ، می گویم از ته دل دوستت دارم تا ابد و برای همیشه ، افتخار میکنم به تو و آن عشق پاکت و با صداقت از تو و آن عشق مقدست می نویسم.در این زمانه ای که رسم عاشقی جدایی و نفرت است ، در این دنیایی که کسی قدر یک قلب عاشق را نمی داند ، تو بیا و قدرم را بدان و اینک که مرا در آن قلب مهربانت اسیر کردی به آن محبت برسان که تشنه یک ذره محبتم.در این کویر خشک قلبم تو تنها گلی هستی که روییده ای مثل باران می شوم و بر روی تو می بارم تا برای همیشه برایم بمانی.در این لحظه عاشقانه ، صادقانه میگویم که دوستت دارم بیشتر از آنچه که تصور میکنی عزیزم ، حالا تو نیز این لحظه عاشقانه را با گفتن این کلمه رویایی کن.
متهم ولی بی گناه حالا که به خاطر تو بر روی دلم پا گذاشتم چند لحظه نیز به من نگاه بینداز.حالا که به خاطر تو از صبح تا شب گریه میکنم ، یک لحظه نیز به حرف دلم گوش کن.چرا به بیراهه میروی ، دیگر بهانه هایت برایم تکراری شده ، بی وفایی کار همیشگی ات شدهنمیخواهم اینبار نیز من مجرم این قصه ی تلخ باشم، نمیخواهم اینبار هم من متهم ردیف اول باشم.من که گناهی نکردم ای خدا ، چرا اینگونه باید در عذاب لحظه های عاشقی باشم.نه اینبار عاشق شدنم گناه نبود ، این احساس پاک قلب بیچاره ی من بود ، که تو باور نکردی و قلبم را زیر پاهایت له کردی.تو باور نکن اما من به اندازه ی تمام بی محبتی هایی که به من کردی دوستت دارم.تو مرا از خانه قلبت بیرون بینداز ، من در خانه ی قلبت مینشینم ، تو به من محبت نرسان ، من در همانجا میمیرم.به خاطر تو غرورم را شکستم ، حرف دلم را باور نکردم و باز به انتظارت نشستم لحظه ای برگرد و ببین که من با التماس در خاکت نیز سجده کردم.با وجود تمام بی محبتی هایت ،حالا که به خاطر تو همه ی زندگی ام را فدایت کردم ، راضی نیستم که تو حتی یک تار مویت را فدای عشق بی پایان کنی .
درد دل با دلم آرام باش ای دل شکسته خورده ام ، می دانم که غم بزرگی داری و این روزها حوصله ما را نداری ! می دانم که در غم از دست دادن عشق به عزا نشسته ای.آرام باش که این زندگی ارزش اینهمه غم و غصه را ندارد.می دانم که از درد تنهایی نایی نداری و دیگر غروری نیز درونت نمانده بیخیال باش و مثل او هیچ غمی نداشته باش.ای دل بی طاقتم او رفت و دیگر نیز برنمیگردد ، منتظرش نباش.این لحظات زیبای زندگی را به انتظار اینکه روزی دوباره بیاید هدر نده.او دیگر عاشق تو نیست و دلش با تو نیست.او که رفت دیگر نمی آید ، اگر عاشق بود هیچگاه نمی رفت.می دانم که هنوز هم عاشقی ، و هنوز هم منتظر آمدن او هستی ، اما از من به تو نصیحت بی خیال آن بی وفا شو.ای دل ساده ام تو با این شکستگی مرا نیز شکسته ای و خسته ام کردی.ای دل بی گناهم ، هنوز هم یک عالمه خریدار داری ، و هنوز هم هستند آنهایی که آرزو دارند مال آنها باشی. برو اسیر قلبی شو که لایق تو باشد ، اسیر کسی شو که واقعا عاشق باشد و حرفهایش از ته دل باشد. ای دل بی گناهم او دیگر مال تو نیست ، او دیگر یک ذره نیز دوستت ندارد.بیخیال آن بی وفا و سنگدل شو ! اگر دوستت داشت هیچگاه رهایت نمیکرد.اگر عاشقت بود بعد از رفتنش در نامه هایش بر عشق لعنت نمیگفت و وجود عشق را انکار نمیکرد.آرام باش ای دل شکسته خورده ام! هنوز راه زیادی تا پایان زندگی مانده ، و هنوز هم هستند کسانی که لایق تو باشند. آن سنگدل که با تو بی وفایی کرد را رها کن ، بگذار یک ذره غرور نیز در دلت بماند، خودت را در مقابل او که لایق تو نیست کوچک نکن! بس است هر چه التماس کردی و به خاکش افتادی ، بس است هر چه برایش اشک ریختی.او رفت و دیگر نیز نمی آید. بگذار برود ، می دانم روزی میرسد که قدر آن لحظاتی که با تو بود را بداند و روزی صد بار بر خودش لعنت بفرستد که چرا رهایت کرد.ای دل شکسته خورده ام ، آرام باش زیرا تو هنوز یک عالمه خریدار داری.
خلوت عشق در خلوتی عاشقانه با قلبم ، در همنشینی با عشق به تو می اندیشم ای بالاتر از عشق.لحظه ای را از روزگار خواسته ام تا با قلبم تنها باشم ، و در خلوت عشق با تو به رویاها روم.حتی لحظه ای که در کنارم نیستی ، در این خلوت عاشقانه در خاطر من هستی.همه ی ثانیه های زندگی ام یاد تو در قلبم است و عشق تو سرچشمه ی گرمای وجودم.چشمانم را میبندم حس میکنم در کنارمی ، و در انتظار نوازش های تو مینشینم.تو را در آسمانها میبینم ، مثل یک ستاره میدرخشی و من تو را از پرده ی سیاه آسمان میچینم! تو مال من میشوی و قلبم با حضور تو درخشان و آسمان بی تو تیره و تار.صدای سکوت در این خلوت عاشقانه با حضور عشق چه زیبا شده، عشق من ، یاد تو در قلبم تبدیل به انتظار و بی قراری شده.انتظار برای حضور تو در خانه ی عشق و گویا باز یک شب پر از آرامش.شبی پر از آرامش با نوازش های عشق ، لبهایم تشنه نیست تو تنها سخن بگو از عشق! حالا که در کنارم نیستی و در قلبم نشستی ، پنجره ی قلبم را رو به دشت عاشقان باز میکنم و با تو فریاد میزنم ، فریاد عشق و باز مینشینم به انتظارت در خلوت عشق.