انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 2 از 71:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  68  69  70  71  پسین »

Mehdi Loghmani | مهدی لقمانی


مرد

 
حال و هوای داشتنت

لحظه طلوع خورشید لحظه طلوع عشق و محبتت در قلبم است.

لحظه غروب که می رسد، لحظه ای است که دلم میخواهد در کنارت باشم.

و آنگاه که خورشید آرام آرام می رود و آسمان تاریک می شود ، به عشق تو
به انتظار مینشینم تا ستاره ها بیایند و به یادت به آسمان پر ستاره خیره شوم.

و این است زندگی من ...

لحظه به لحظه به یاد تو هستم و لحظات زندگی را به عشق تو سپری میکنم .

تو همه زندگی ام هستی ، این زندگی تنها با تو شیرین است .

احساس آرامش میکنم ، زیرا لحظه های سرد زندگی ام دور از تو اما به یاد تو سپری میشود.

طلوع کن ای خورشید ، من یک عاشقم ، طلوع کن ، من همینم که بوده ام...

طلوع کن ببین من عاشق را ، که از همگان مجنون ترم .

اگر میخواهی با ما نباشی غروب کن ، زیرا غروب عشق هم برای ما زیباست .

شب و روز ، طلوع یا غروب برای من فرقی ندارد ، من همیشه عاشقم.

همیشه به یاد عشق هستم ،
و این است حال و هوای داشتن تو...

این است زندگی من ، تنها یاد تو ، ذکر نام تو و عشق تو سهم من از طلوع تا غروب خورشید است.

خیلی زیباست این لحظه های تو را داشتن...
خوشبختم زیرا در این روزهای شیرین زندگی با تو هستم و تو را دارم.

همه چیز برایم زیباست ، خورشید و ماه که به آسمان می آیند تو را میبینم ،
اگر خورشید نباشد و آسمان ابری باشد در لابه لای ابرهای سفید تو را میبینم .

اگر شب شود و مهتاب نباش ، باز تو را میبنم، چقدر تو درخشانی...

محال است که روزگار بتواند تو را از من بگیرد ،مثل کوه روبروی تو ایستاده ام ای چشمه همیشه جوشانم.

ای سرنوشت ، با ما کاری نداشته باش که بدجور دیوانه ام ،
اگر بخواهی او را از من بگیری روزگارت را سیاه میکنم !

بیا و با ما مدارا کن ،چرا نمیفهمی ؟ منم ، همان مرد همیشه عاشق .

و این است حال و هوای داشتنت ، با همه نامهربان ، با خورشید و فلک نامهربان ،
با سرنوشت و زندگی نامهربان ،اما با تو همیشه مهربان .
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
میخواهم امشب به تو بگویم

آسمانی تاریک ، انتظار شبانه برای دیدن چهره ماه تو

پایان انتظار دیدن چهره ماهت ، نفسی تازه از یک دیدار عاشقانه در میان ستارگان همراه با چند قطره اشک شوق در

چشمهایم.


در تب و تاب گفتن کلامی که به تو بگویم دوستت دارم ! اما نمیتوانم.


تو را میپرستم بعد از او که تو را برایم آفرید .


امشب رازی در دلم نهفته است که تا به حال قلبم آن را به تو نگفته است.


میخواهم امشب به تو بگویم ...... بگویم که دیگر تنها نیستم .


از لحظه ای که تو آمدی بی قرار یک لحظه تنهایی برای باور این عشق رویایی هستم!


تنها نیستم ، یا با تو ام یا به یاد تو...


میخواهم امشب به تو بگویم ... بگویم که خیلی خوشبختم از اینکه تو را دارم .


تو را دارم و روزی صدها بار او که تو را به من داد شکر میکنم .


تو برایم یک هدیه باارزشی ، هدیه ای از طرف خدا ، برای این قلب تنها ، تا آخر دنیا .


میخواهم امشب به تو بگویم ... بگویم که بدون هرگز!


هرگز نمیتوانم ، بمانم در این دنیا ، نفس بکشم ، زندگی کنم برای فردا، یک فردای پوچ که بی تو نه لحظه قشنگی در

آن است و نه پایان شیرینی دارد.


امشب میخواهم به تو بگویم ... بگویم تو را میخواهم برای همیشه ، تا آخرین نفس ، آخرین نفسی که به عشق تو با

همان نفس آخر از این دنیا بروم.


میخواهم امشب به تو بگویم ، بگویم که ... تو ... را ....خیلی دوست دارم
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
خیلی سخته

خیلی سخت است بدانی هیچوقت به آن کسی که خیلی دوستش داری نخواهی رسید.


خیلی سخت است با اینکه میدانی به او نمیرسی باز هم سکوت کنی و آرام در دل شکسته شوی.


خیلی سخت است بغض گلویت را گرفته باشد اما نتوانی گریه کنی ، خیلی سخت است قلبت پر از درد باشد اما

نتوانی خودت را از این درد خالی کنی.


با خود میگویم این زندگی تنها با تو زیباست ، میگویم که این قلب تنها عاشق تو هست و تنها تو را دوست دارد اما

کسی آنچه را که برای خویش زمزمه میکنم باور ندارد.


شاید تنها با یاد و عشقت اما بدون تو، در این دنیا تنها زندگی کنم.


این رسم زندگیست ، سرنوشت با من و تو یار نیست .


هیچکس هوای ما را ندارد ، زندگی با ما نمیسازد.


تنها من هستم و تو هستی ، دو قلب عاشق ولی تنها و شکسته .


قلب تو را نمی دانم ، اما قلب من میخواهد تا ابد به عشق تو تنها بماند.


خیلی سخت است با او که دوستش داری نتوانی زندگی کنی و بدانی که هیچگاه به او نخواهی رسید.


خیلی سخت است نتوانی دستانش را بگیری و او را در آغوش بفشاری.


تنها میتوانم به تو بگویم خیلی دوستت دارم و تا ابد عاشقت می مانم عزیزم.


خیلی سخت است برای رسیدن به او که خیلی دوستش داری انتظار بکشی و آخر سر سهم این انتظار شیرین یک

پایان تلخ باشد.


پایانی که آغاز حسرت عشق من است .


تا کی باید در حسرت رسیدن به تو بنشینم،

تا کی باید لحظه ها را بشمارم تا قشنگترین لحظه ام با تو فرا رسد.


شاید تا فردا یا شاید تا...


تا آخر دنیا!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
ای مادر تو عشق ماندگاری

تو سرپناه منی در لحظه های بی کسی ، تو قبله امید منی در لحظه های دلواپسی


به تو پناه می برم ای مادرم ، ای تو تنها بهانه برای زندگی ام .


تویی تنها فرشته که زندگی ام با تو مثل بهشته.


زندگی با تو چقدر شیرین است ، عشق با تو معنای واقعی یک عشق است .


در لحظه های غم و غصه تنها همدرد قلب شکسته ام تویی.


ای مادرم ، هستی ام ، یاورم شاخه گلی پر از محبت و عشق را تقدیم به تو میکنم در این روز زیبا ، روز تو ، بهترین

روز زندگی ام.


هر چه در این روز بزرگ تقدیم به تو کنم باز هم ناچیز است .


دستان مهربانت را میبوسم ، تا پاسخ محبتهایت را بدهم .


هر روز من ، تمام لحظه های زندگی ام ، روز تو است ، هدیه من به تو در لحظه های زندگی تا زنده ام پاسخ مهر و

محبتت به من است.


تا لحظه ای که زنده ام هر چه که به تو محبت کنم باز هم کم است ، محبتهای تو به اندازه یک دنیا ، حتی بیشتر از آن

است.


ای مادرم به تو پناه می برم ، ای یاورم ، به تو ایمان دارم و تو را رفیق شب و روز زندگی ام میدانم.


بخوان برایم قصه مهر و محبتت را مثل بچگی ، تا با صدای مهربانت به خواب روم.


با دستان گرمت گونه مرا نوازش کن تا احساس آرامش کنم.


احساس کنم تا مادر هست هیچ غمی در زندگی نیست ، تا مادر هست هیچ لحظه تلخی در لحظه هایم نیست.


ای مادر تا تو هستی همه چیز زیباست ، معنای محبت برایم بامعناست.


با مهر تو زندگی میکنم و با محبتهایت نفس میکشم ، پس با مهر و محبتت همیشه شادم.


تو یک عشق ماندگاری ، تو همچو ماه روشن بخش شبهای مایی.


ای مادرم در این روز قشنگ ، در روز تو ، مثل همه روزها میگویم که خیلی دوستت دارم ، دستانت را میفشارم ،

میبوسم و شاخه گلی با یک دنیا محبت به تو تقدیم میکنم.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
دل بسته ام

دلم را به فرداهای با تو بودن بسته ام ، دلم را به آن روزهایی که با تو به مرز خوشبختی ها میرسم

امیدوارم کرده ام.


این دل که به تو بسته است را نشکن ، و دلی که امیدوارم به فرداها است را ناامید نکن.


با تو بودن را میخواهم برای زندگی ، در کنار تو بودن را میخواهم برای آرامش اما زندگی بدون تو را نمیخواهم ،حتی با

تمام زیبایی هایش.


زیبایی زندگی من تویی ، شیرین ترین لحظه های زندگی با تو است .


دل به رویاهای با تو بودن بسته ام ، رویاهایی که کاش حقیقت زندگی من و تو شود.


با تو بودن را میخواهم برای خوشبختی ، خوشبختی بدون تو میسر نیست ، با تو میتوانم عاشقترین باشم.


دلم را به فرداهای در کنار تو بودن بسته ام ، از کنارم نرو که این دل بی طاقت است.


دلم مثل حباب روی آبی است که تنها بدون تو می شکند.


نشکن دلم را ، با آن مدارا کن ، او هیچ چیز از تو نمیخواهد ، تنها قلبت را میخواهد.


دلم را به قلب مهربان تو بسته ام ، تا با مهر و محبتت همیشه عاشق بماند.


با تو بودن را برای رسیدن به قله خوشبختی میخواهم ، با تو بودن را برای با تو پرواز کردن میخواهم.


پرواز من و تو در اوج آسمانها مثل دو کبوتر عاشق.


دو کبوتری که هیچگاه بدون هم پرواز نمیکنند.


دلم را به لحظه های زیبای با تو بودن خوش کرده ام ، با من بمان و این دلخوشی را از من نگیر.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
باز هم می نویسم از اشک

باز از تو مینویسم ، از غم دلتنگی ات

مینویسم که دلم هوایت را کرده است ، کاش تو را میدیدم ، به چشمهایت خیره میشدم و با تو درد دل میکردم .


باز هم مینویسم از عشق ، از احساسی که من نسبت به تو دارم .


احساسی به لطافت دستهای مهربانت ، به پاکی قلبت و به قشنگی لحظه دیدار .


حالا که دلتنگم ، حالا که بغض گلویم را گرفته و راهی جز اشک ریختن ندارم ،پس باز هم مینویسم از اشک.


همان قطره پاکی که از چشمهای خسته ام سرازیر میشود ! قطره ای که از درون آن میتوان یک عالمه محبت و عشق

دید.


قطره ای که درونش دلتنگیست ، غم عاشقیست ، آری همان اشک ، همانی که در لحظه دیدار بر روی گونه هایم

دیدی.


پرسیدی که این چیست ؟ با اینکه میدانستم میدانی اشک است ، اما گفتم که چیزی نیست .


با دستهای مهربانت اشکهای رو گونه ام را پاک کردی و مرا آرام کردی.


برای نوشتن لحظه ای اشک ریختن باید صدها بار کاغذ سفید دفترم را پاره پاره کنم، آنگاه که از این احساس زیبا

مینویسم چشمهایم شروع به اشک ریختن میکند ، اشکهایی که بر روی صفحه سفید کاغذ میریزد ! اما آیا کسی

فهمید که اینها اشک است؟


چرا اشک؟ دلم گرفته است به خدا دلتنگ یارم ! برای یک لحظه نگاه به چشمهایش.


احساسی را زیباتر از اشک ریختن در لحظه های عاشقی ندیده ام ، اگرچه زیباست اما از درون تلخ تلخ است.


باز هم مینویسم از اشک ، تا ببینی ، بخوانی و بدانی که طاقت یک لحظه دوری ات را ندارم.

"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
دلم برای کسی تنگ است

خیلی وقت است که دلم برای کسی تنگ است .


خیلی وقت است این دل بهانه میگیرد .


دلم تنگ است و از این دلتنگی چشمهایم بارانیست .


چشمهایم بارانیست و دلم هوای او را کرده است.


یک عالمه درد دل در این دل خسته نهفته است.


دلم تنگ است برای لحظه ای دیدار ، برای لحظه ای نگاه به چشمانش .


دلم برای کسی تنگ است که او در کنارم نیست .


دلم بدجور هوایش را کرده است .


در این حال و هوا ، در این لحظه های پر از تنهایی آرزو داشتم او در کنارم بود.


حالا که در کنارم نیست احساس تنهایی میکنم و این دل در حسرت یک لحظه دیدار با اوست .


این دل بی طاقت برای کسی تنگ است.


کسی که آتش دلتنگی را در دلم نشانده است ، اما در کنارم نیست تا این آتش را خاموش کند.


و همچنان این آتش، قلبم را می سوزاند .


خیلی وقت است دلتنگ کسی هستم.


خیلی وقت است دلم هوای کسی را کرده است.


به چه کسی بگویم درد این دل را ، من که به جز او همدلی را ندارم.


به چه کسی بگویم راز این دل را ، من که به جز او همرازی را ندارم.


در کنار چه کسی قدم بزنم ، نگاه به چشمان چه کسی کنم ، دستان چه کسی را بگیرم مگر به جز او چه کسی را

دارم.


در این دنیای بزرگ تنها اوست که مرا دلتنگ خودش کرده است.


کاش در کنارم بود ، کاش تنها لحظه ای او را میدیدم تا درد این دل پر از نیاز را به او میگفتم ، درد دلتنگی هایم را

برایش میگفتم.


دلم برای کسی تنگ است ، ولی او کجاست که بداند در این گوشه از این دنیا دلی است که در حسرت دیدار با او

همچنان چشم به راه نشسته است.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
برای با هم بودن دیر است

گریه نکن ، مرا با حرفهای پوچت آرام نکن ، دیگر دیر است برای با هم بودن .


گذشت آن لحظه های زیبا ، گذشت آن لحظه هایی که از دلتنگی ات اشک میریختم ، با یادت به آسمان پرستاره خیره

می شدم ، در انتظار تو مینشستم و برایت از عشق مینوشتم ! تو دیگر در عاشقانه هایم جایی نداری .


گذشت با تو بودن ، تمام شد با هم بودن ، حالا تو هستی و رویاهایت ، من هستم و تنهایی هایم .


گریه نکن که دیگر دلم برایت نمیسوزد ، التماس نکن که قلبم پاسخی به تو نمیدهد.


تو با دستهای خودت خانه عشقی که با شور و شوق ساخته بودم ویران کردی ، دیگر شوقی برای ساختن دوباره آن

ندارم .


آن عاشق با احساس که در راه عشق تو جانش را فدا میکرد قربانی عذاب عشقت شد.


من دیگر احساسی نسبت به تو ندارم ، خسته ام ، دیگر حوصله شنیدن حرفهایت را ندارم.


روزی بود تو همه زندگی ام بودی ، لحظه های شیرین من بودی ، حالا دیگر زندگی بی تو شیرین است و بی تو این

قلب شکسته آرام آرام خواهد بود .


برای با هم بودن دیگر دیر است ، مرا فراموش کن ، قلبم از تو دلگیر است .


گریه نکن که دیگر مثل گذشته از اشکهای تو اشک نمیریزم.


میخندم از چشمهای خیست ، مثل گذشته که تو از چشمهای خیسم میخندیدی.


قدرم را ندانستی و اینک باید در غم جدایی ام بسوزی ، بسوزی و نابود شوی زیرا که زندگی مرا نابود کردی .


گذشت آن لحظه های قشنگ ، گذشت آن لحظه های در کنار هم بودن ، هر چه بود گذشت ، به آسانی فراموشت

میکنم ، راه من دیگر از تو جداست .


برای با هم بودن دیگر دیر است ، قلبم از تو دلگیر است .
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
دوباره دلم گرفته

دوباره آسمان این دل ابری شده .


دوباره این چشمهای خسته بارانی شده .


دوباره دلم گرفته است و شعر دلتنگی را برای این دل میخوانم.


میخوانم و اشک میریزم ، آنقدر اشک میریزم تا این اشکها تبدیل به گریه شوند.


در گوشه ای ، تنهای تنها و خسته از این دنیا .


دوباره این دل بهانه میگیرد و درد دلتنگی را در دلم بیشتر میکند.


خیلی دلم گرفته است ، مثل همان لحظه ای که آسمان ابری می شود.


خیلی دلم گرفته است ، مثل همان لحظه ای که پرنده در قفس اسیر است و با نگاه معصومانه خود به پرنده هایی که

در آسمان آزادانه پرواز میکنند چشم دوخته است.


دلم گرفته است مثل لحظه تلخ غروب ، مثل لحظه سوختن پروانه ،

مثل لحظه شکستن یک قلب تنها .


دوباره خورشید می رود و یک آسمان بی ستاره می آید و دوباره این دل بهانه میگیرد.


به کنار پنجره میروم ، نگاه به آسمان بی ستاره .


آسمانی دلگیرتر از این دل خسته .


یک شب سرد و بی روح ، سردتر از این وجود یخ زده.


خیلی دلم گرفته است ، احساس تنهایی در وجودم بیشتر از همیشه است.


تنهایی مرا می سوزاند ، دلم هوای تو را کرده است.


دوباره این دل مثل چشمانم در حسرت طلوعی دیگر است.


آسمان چشمانم پر از ابرهای سیاه سرگردان است ، قناری پر بسته در گوشه ای از قفس این دل نشسته و بی آواز

است.


هوا ، هوای ابریست ، هوای دلگیریست.


میخواهم گریه کنم ، میخواهم ببارم .


دلم میخواهد از این غم تلخ و نفسگیر رها شوم .


اما نمی توانم...

دوباره دلم گرفته است ، خیلی دلم گرفته است،

اما کسی نیست تا با من درد دل کند ، کسی نیست سرم را بر روی شانه هایش بگذارم

و آرام شوم... هیچکس نیست!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
دلتنگم

به امید تو دل به آسمان بسته ام ، به یاد تو به آسمان نگاه میکنم ، میبینم ستاره ها را، میشمارم

تک تک آنها را...


به عشق تو شبها را تا سحر بیدار می مانم ، مینویسم درد دلم را ، تا فردا برایت بخوانم .


به هوای تو به آسمان تاریک خیره میشوم تا شاید چهره ماه تو را ببینم.


واقعیت این است که دلم برایت تنگ شده ، حقیقت این است که دلم به انتظار دیدن تو نشسته.


دلتنگم عزیزم ، دلتنگ چشمهایت ، گرفتن دستهای مهربانت .


به لحظه ای می اندیشم که بتوانم پرواز کنم و به سوی تو بیایم ، انگار که رویایی بیش نیست.


تازه فهمیده ام که چقدر تو برایم عزیز و مقدسی ای سرچشمه خوبیها و پاکیها.


به هوای تو در این شب دلتنگی سر به هوا شده ام ، چشمهای بهانه گیر ، دستهای خالی ، شانه های پر از نیاز ، نه

یک لحظه ، نه یک روز حرف از یک عمر دلتنگیست.


انگار عمریست که دلتنگم ، ساده تر میگویم دلم میخواهد همیشه در کنارم باشی .


ترانه عشق در گوشم مرا به یاد لحظه های قشنگ در کنار تو بودن می اندازد، گاه می اندیشم به لحظه های دیدار ،

گاه میترسم از لحظه های دور از تو بودن .


حرفهای قشنگت را ، درد دلهای شیرینت را که در قلبم مانده برای خودم زمزمه میکنم،تکرار میکنم تا احساس کنم تو

برایم میخوانی قصه عشق را.


دلتنگم ، به امید تو دل به آرزوها بسته ام ، به یاد تو ترانه عشق را زمزمه میکنم ، میخوانم و میدانم که دلت همیشه

با من است.


میخواهم امشب در کوچه پس کوچه ها سرگردان قدم بزنم ، تا طلوع به من سلامی دوباره گوید و باز بنشینم در

انتظار دیدن تو ، و باز ببینم تو را و بگویم که دوستت دارم.


یک غروب دیگر و یک شب پر از دلتنگی ، کار ما عاشقان همین است ، دلتنگی و انتظار ، اما در مرام ما بی وفایی

نیست عزیزم.


به امید تو ای همنفس با تو نفس میکشم و با هر نفس عاشقانه میگویم که دوستت دارم عزیزم.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
صفحه  صفحه 2 از 71:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  68  69  70  71  پسین » 
شعر و ادبیات

Mehdi Loghmani | مهدی لقمانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA