ساحل عشق ساحل قلبم آرام است ، همچنان دلم گرفتار است ، به انتظار نشسته ام ، باز هم دل به رویاها بسته امبا خود نام تو را زمزمه میکنم ، سکوت قلبم با این زمزمه ها شکسته شدهچشمهایم به دوردستها می نگرند ، قلبم پیش تو است ولی دلتنگت هستم.ساحل قلبم آرام است ولی دریای عشق طوفانیببین که طوفان عشق چه آرامشی به قلبم داده است.در خیالم لحظه ای در امواج دریا غرق میشوم ،حالا میفهمم که دریا بی رحم نیست ، طوفان عشق رحمی به من نمی کند.از آن لحظه هم عاشق دریا شدم ، و هم عاشق انتظارانتظار در کنار دریا برای تو زیباست ، عشق من کجایی که مهرت حتی از آن دور دستها نیز پیداست.حس میکنم تو نیز در آن سوی دریا ، در کنار ساحل به انتظار من نشسته ایاین پیوند عشق است که بین ما یک دریا فاصله است.پس من درون دریا غرق میشوم تا امواج دریا با طوفان عشق مرا با خود به آن سوی ساحل که تو نشسته ای بیاورد.
عاشقانه می مانم تو همان هستی که من میخواستم.به تنها آرزوی رسیدم ، آرزویی که سالها در انتظار آن نشسته بودم.اسیر شدم ، اسیر یک قلب با وفا و عاشق. قلبی که عاشقانه مرا دوست میدارد و میخواهد در این جاده های زندگی همسفرم باشد.این همسفر همانی بود که من میخواستم ، همان همسفر یکرنگ و عاشق.در این راه پر فراز زندگی تنها با تو می توانم به سلامت و سربلندی به پایان جاده برسم.همسفرم باش ، دوستم داشته باش ، تا من نیز در این راه دشوار حافظ آن قلب عاشق تو باشم عزیزم.راه زندگی ، راه پر پیچ و خمی است ، در این راه دستهایم را هیچگاه رها نکن و تا پایان راه با صداقت و یکرنگی با من باش.اینک که اسیر قلب مهربان تو شده ام دیگر راهی برای بازگشت نمی بینم ، من دیوانه آن قلب مهربانت شده ام ای هم نفس من.تو همان خونی هستی که در رگهای من جاریست ، تو نباشی خونی دیگر به قلب من نخواهد رسید و دیگر امیدی برای زندگی نخواهم داشت.تو همان قله خوشبختی هستی که برای رسیدن به آن خودم را به آب و آتش خواهم زد.این قلب من بی ارزش است ، جانم را فدای آن عشق پاکت خواهم کرد عزیزم.ای همسفرم ، میدانم تو لیاقت این قلب عاشق مرا داری ، و دیگر تو آن را بازیچه خودت قرار نخواهی داد ، با افتخار دستانت را میگیرم و با دلی پر غرور عاشق تو می مانم.همیشه در جستجوی تو بوده ام و اینک که تو را به سختی به دست آورده ام مطمئن باش تو را به آسانی نیز از دست نخواهم داد. بدون تو این زندگی برای من جای ماندن نیست ، بدون تو نفس کشیدن محال است ای هم نفسم! بدون تو این زندگی برایم سیلابی است که هر لحظه ممکن است مرا به خود به باتلاق غم و غصه بکشاند. اینک میخواهم به تو بگویم همان کلامی که مدتها بود به زبان نیاورده بودم ، همان کلام عاشقانه ، با چشمانی خیس ، دلی عاشق ، اگر باور داشته باشی : دوستت دارم.دوستت دارم عزیزم چون تو لایق این دوست داشتنی.اگر میگویم دوستت دارم ، از اعماق قلب عاشقم ، با یکرنگی و با فریاد میگویم تا همه عاشقان بفهمند که چقدر دوستت دارم. اسیرم برای همیشه و تا ابد ، تو نیز اسیرم باش ،مثل من ، برای همیشه و تا ابد. هم نفسم باش ، همسفرم باش ، دوستم داشته باش ، زیرا من با همین دوست داشتن تو زنده خواهم بود. با اینکه از پایان می ترسیدم ، اما با تو آغاز کردم و دیگر به پایان نمی اندیشم.من به آن لحظه ای می اندیشم که به تو رسیده ام و در سرزمین عشاق دستان تو را بالا آورده ام و با فریاد میگویم که : دوستت دارم. میخواهم از همه عاشقان عاشقتر باشم و از مجنون قصه ها دیوانه تر. چه بگویم از تو که هر چه بگویم باز کم گفته ام.سکوت میکنم تا صدای مهربان و آن حرفهای عاشقانه ات را بشنوم.آری تو همانی که من میخواستم ، تو همانی که مدتها در پی او بوده ام.دوستت دارم.... بیشتر از همه کس و همه چیز.
تپش های عشق عشق من باش ، تپشهای قلب من باش ، مثل نفس در سینه ی من باشاز تنهایی رها شدم و به تو دلبستم ، تو را یار و همدم خود دانستمنمیخواستم برای یک عمر با تو باشم ، میترسیدم عمر من کوتاه باشد و در کنار تو بودن زودگذرآمدم که وجود تو باشم ، اگر روزی عمرم تمام شود در قلب تو باشم ، حتی اگر از این دنیا رفتم در خاطر تو باشم.آمدم که بگویم هر گاه بخواهی فدایت میشوم ، اگر بارها برایم غریبه شوی باز هم عاشقت میشوم.آمدم که برایت بنویسم ، تا در این دو روز دنیا اگر از یاد تو رفتم ، احساسات من نسبت به تو همیشه مثل یادگاری بر روی صفحات دفترم باقی بماند.اینبار نیامده ام که شکسته شوم ، از غم عشق آشفته شوم و از درد عشق بمیرم، اینبار آمده ام که تنها از عشق تو بمیرم.اگر دیگر روزی در این دنیا نبودم ، نگو که بی وفا بودم ، اگر تو را تنها گذاشتم نگو که عاشق نبودم ، لحظه ای به سر خاکم بیا و مرا یاد کن ، این روح دلتنگ را که در آن دنیا نیز بهانه تو را میگیرد آرام کنعشق من هستی ، تا ابد ، حتی در آن دنیا نیز همه وجودم هستی ، تو مال منی تا قیامت در قلب من هستی.
فراموشم کن دستت را از دستهایم جدا کن ، سرت را از روی شانه هایم بردار ، و برای همیشه از کنارم برو.برو که دیگر نمیخواهم عاشق بمانم ، نمیخواهم دلتنگت شوم و در انتظارت بنشینم.برو که دیگر اشکی در چشمانم نمانده که برای تو بریزد.خیلی خسته ام ، میخواهم با تنهایی باشم ، تنها در گوشه ای بنشینم و با خود درد دل کنم.برو ، برای همیشه ، فراموشم کن .فراموشم کن زیرا به فراموشی ات می اندیشم.اگر میخواهی گریه کنی ، در گوشه ای تنها بنشین و زار و زار گریه کن.نمیخواهم چشمهایت را خیس ببینم و دلم برایت بسوزد.دلم از سنگ شده ، دیگر یک ذره احساس در وجودم نیست.بس است هر چه مرا با عشقت شکنجه دادی و مرا در آتش عشقت سوزاندی.بس است هر چه سوختم و با عذاب عشقت ساختم.رهایم کن ، آغوشت را دیگر برایم باز نکن ، دستانت را به سوی من دراز نکن زیرا همان یک ذره غرورت را نیز خواهم شکست.برو و برای همیشه اسم مرا از قلبت خط بزن و فکر با من بودن را از سرت بیرون کن.دیگر نمی توانم غم و غصه های لحظه های با تو بودن را تحمل کنم ، هر لحظه به یادت باشم و با خود بگویم ( این دیوانه کجاست؟ )بس که به ساعت و ثانیه شمارش خیره شدم ، خسته شده ام ، بس که به انتظارت نشستم تا تو بیایی دلشکسته شده ام.دستت را از دستهایم جدا کن ، سرت را از روی شانه هایم بردار و برای همیشه فراموشم کن!فراموشم کن ، زیرا به فراموشی ات می اندیشم.
تنها حرف دل قلبی که به عشق تو میتپد ، چشمی که از دلتنگی تو میگرید، دستی که در حسرت گرمی دستان تو نشسته ، پاهایی که به امید رسیدن به تو اولین قدم را برداشته.این قلبم است که عاشق تو است ، این چشمهای من است که باران عشق در آن می بارد و این لبهای من است که برایت میخواند شعر دلتنگی را.وجودم به خاطر فاصله هاست که سرد است ، حضورت در کنارم تنها آرزوی من است، بتاب ای خورشید همیشه تابانم که گرمای تو شامل حال من است.این قلب من است که بی تاب است ، سالهاست که گرفتار است ، به درد عشق دچار است ، دوای دردم هستی ، ای تو که تنها دلیل نفس کشیدنم هستی.دریچه ای رو به خوشبختی باز میکنم و به خیال تو در آسمان تنهایی پرواز میکنم .بالهایی که به عشق تو هوس پرواز کرده اند ، میرسم به اوج آسمانی که به عشق تو آبی شده ، دل من برای تو ذره ای شده ، دلتنگم و برایت در سقف آبی آسمان مینویسم.مینویسم تا هر جایی بخوانی آنچه درون قلب من است .دوستت دارم عشق من این تنها حرف دل من است.
انتظار قلبی در این سو در گوشه ای تنهای تنهاست و به انتظار تو است.به عشق تو این روزهای سرد و نفسگیر را می گذراند و به امید دیداری دوباره با تولحظه های پر از دلتنگی و تنهایی را پشت سر می گذارد.قلبی در این سو دیوانه تو است و بدجور دلتنگ آن قلب مهربان تو است.لحظه ای به یاد این قلب عاشق من هم باش که در انتظار تو هنوز تنهای تنها نشسته استو از غم دوری ات چشمهایش بارانی است.به عشق تو طلوع غم ها و غروب لحظه های بی حوصله را پشت سر میگذارم تا روزی فرا رسد که تو را ببینم و در آغوش خویش بفشارم.این قلبی که در این سو منتظر تو هست را بیش از این در انتظار نگذار ، بیا تا سکوت تلخ وغمگین قلبم شکسته شود.در این گوشه از این دنیا ، یک دل تنها ، بی پناه ، سر به راه ، به انتظار تو نشسته است وشبها به یادت به ستاره ها خیره می شود و تا سحرگاه در غم دوری ات چشمهای بهانه گیرش را آرام میکند.در این گوشه از این خانه ، بی بهانه ، بهانه تو را می گیرد.و ای کاش که تو در کنارم بودی و آرزوی این قلب بی طافتم را برآورده می کردی.به خدا دوستت دارم ، تنها تو را و قلب مهربانت را .این قلب بی طاقت ، عاشق ، ولی تنهای مرا بیش از این در انتظار خودت نگذار.اینک که تو معنای واقعی عشق را برایم معنا کردی ، و درد عشق را در قلبم گذاشتیو بعد از آن دردی بالاتر از عشق که همان درد دوری و انتظار است را در قلبم جا دادیدوایی را برای این دردها به این قلب عاشقم برسان.دوای دردم تویی ، محبت و عشق تو و حضورت در کنارم است.دوای دردم همان چشمهای زیبای توست که لحظه ای ، تنها لحظه ای به آن خیره شوم.قلبی در این گوشه از این دنیا ، بی پناه ، در این خانه ، بی بهانه ، چشم انتظار توست.بیش این آن را در انتظار خودت نگذار ! به خدا بدجور دلش هوایت را کرده است.به انتظار تو ، این لحظات سرد دور از تو بودن را می گذرانم تا همان روز رویایی فرا رسد.همان روزی که تو را در آغوشم می فشارم و آرام آرام می شوم.
بوسیدن قول ماندن نیست یک بار بگویی مرا دوست داری ، نمیتوانی در قلبم بمانی ، با آن نگاه عاشقانه ات مرا اسیر نکن ، با آن حرفهای عاشقانه ات مرا وابسته خودت نکن.مرا در آغوش خودت نگیر ،که این احساس تضمینی برای ماندن نیست ، تو میگویی قلبم را به تو میدهم و مرا میبوسی ، اما بوسیدن قول ماندن نیست.با این احساسات مرا درگیر خودت نکن که عشق بازیچه دست احساساتمان نیست.آسان است دلبستن ، ولی سخت است دلدادگی ، تو برایم پروانه نباش که سوختن شمع ، همیشگی نیستمثل ابر بهار نباش که بارانت نمیشوم ، مثل ستاره نباش که آسمانت نمیشوم.دست در دستان من نگذار که دستها روزی رها میشوند ، پا به پای من در جاده ها نیا که همسفران روزی رفیق نیمه راه میشوند.در آغوش تو خوابیدن دلیل ان نیست که وجودت برای همیشه مال من است ، این قانون عشق است که هوس سرچشمه خوبی برای ما نیست.بوسیدن قول ماندن نیست ، عاشق شدن تضمینی برای همیشه بودن نیست.
کجایی محبت ستاره ای خاموشم ، مهتابی بی نورم ، عاشقم ولی یک عاشق تنهایم.منم همان چشمه گل آلود ، غنچه خشکیده، بهار برگ ریزان ، با دلی خسته و پریشان.منم همان ساحل نا آرام ، بی قرار، چشم انتظار ، انتظار موجی عاشق که به سوی من بیاید و یک ذره از خاک وجودم را با خود در دل دریا ببرد .من همان مرد تنهایم که درکوچه پس کوچه های زندگی فریاد میزنم که خدایا من تشنه محبتمکجاست محبت !همانطور که کویر آرزوی قطره بارانی را دارد، من نیز ماننده کویرآرزوی یک ذره محبت را دارم.دلم از بی محبتی سوخته و شکسته است . نیاز به یک ذره محبت دارد ،اما کجاست همان یک ذره محبت.ترانه ای بی صدایم ، شعری بی قافیه ،پرنده ای پر بسته ،همانی که در قفس نشسته.خاموشم و سرد ، مثل پاییزم و پر از درد .آری من همان مرد تنهایم که در خیال خودم به عشق بودن یاری به نام تنهایی در کنارم برای خالی شدن و شکسته شدن بغض در گلویم فریاد میزنم: کجایی محبت،کجایی که من آرزویت را دارم.
شهر نگاهت اگر شهر نگاهت فرصتی داشت برای دیدن ، اگر قلب تو جایی داشت برای همیشه ماندن، عاشق آن نگاه پاکت میشدم و تا ابد در قلب مهربانت گرفتار میشدم.اگر مرا میدیدی ، به حرفهایم نمیخندیدی ، در دلم مانده است رازی که تنها با پرواز به آن میرسیدی!تو در همان بام بنشین و آواز بخوان ، من به سوی تو می آیم ، تو از عشق دلهره ای نداشته باش ، من عاشقت میمانم.نگو که از گذشته ها، خاطره تلخ داری و از خاطره ها ،لحظه ی خوشی نداری ، من به تنهایی تحمل میکنم لحظه های سخت را ، گرچه قلبم پر از درد است اما دوایی میشوم برای دردهای تو.در لا به لای پرتو غروب ، میبینم لحظه ای پر غرور ، به سوی خورشید میروم تا وجود سردم ، گرم شود و گذشته های تلخ به فراموشی سپرده شود.دنیای من باش ، ای دنیای من ، هوای مرا داشته باش ای نفس من .اگر شهر نگاهت فرصتی داشت برای همیشه ماندن ، اگر خورشید آسمانت گرمایی داشت برای همیشه سوختن ، میمانم همیشه در قلب گرمت تا بسوزم در عشق پاکت.
فراموشت نمیکنم بی وفا گفت با من می ماند اما نگفت تا کی؟گفت که دوستم دارد ، اما نگفت چقدر ؟گفت که خیلی برایش عزیزم ، اما نگفت چرا؟گفت که برای عشقم جان می دهد ، اما نگفت چگونه؟گفت که برای همیشه عاشقم می ماند ، اما نگفته بود که معنای عشق چیست؟او می گفت و من نیز تنها به چشمانش نگاه میکردم ، شاید این سکوت بهترین راه بود.می گفت که بعد از تو زندگی را نمیخواهم و هیچگاه فراموشت نخواهم کرد.مدتی گذشت احساس کردم فراموش شده ام و دیگر در قلبش جایی ندارم.چند قطره اشک ، و چند روزی دلتنگی و گهگاهی دلی نا امید و خسته از زندگی سهم من از این جدایی بود. گفت من میروم زیرا عشقی در این زمانه نیست و اینها همه یک قصه و افسانه است اما نگفت که روزی روزگاری گفته بود با من می ماند و مرا خیلی دوست دارد.گفت من میروم چون بین من و تو فاصله است که ما را هر لحظه از هم دور میکند ، اما نگفت که روزی به من گفته بود که برایش عزیزم و حتی برای عشقم جان می دهد.هر چه گفته بود تنها یک ادعا بود ، یا شاید حرفهایی که از ته دل نبود. و این بود رسم عشق ، لعنت بر قلب ساده ام ، بی خیال سرنوشت.این دل ساده ام با عشق نمی سازد ، بس که عشق با احساس دروغینش او را به بازی گرفته دیگر عشق را باور ندارد.نمی گویم فراموشت میکنم ، کسی که سالها قلبم به بازی گرفت و رفت را هیچگاه فراموش نمیکنم .هیچگاه کسی که قلب بی طاقت و عاشقم را شکست و لحظه های زندگی ام را پر از غم و غصه کرد را فراموش نمیکنم.خوبی های تو همه را از یاد می برم و مطمئن باش این دلی که آن را شکستی و رفتی هیچگاه نامهربانی هایت را فراموش نخواهد کرد.