لطفا دست نزنید! اگر من بی وفا بودم ، پس چرا در گذشته تنها بودم، بی وفایی مثل تو ،مرا در دام تنهایی انداخت.اگر اشکهای من ظاهری است ، حرفهای دلم دروغین است ، پس چرا بر روی قلبم نوشته که ( لطفا دست نزنید که این قلب شکستنی است! )تو که با پاهایت بر روی قلبم آمدی و آن را شکستی ، پس چرا هنوز قلبم به امید فردا ماندنی است .فردا دلم را به رویاها خوش کرده ام ، رویایی که دیگر تو درون آن نباشی و هیچ ردپایی را از تو درآنجا نبینم که اگر ببینم آتش میگیرم ، برای همیشه از من دور شو که نمیخواهم از غصه بودن تو بمیرم.روزی بود روزگاری، تو بودی و من نیز دیوانه تو بودم ، تو قلبم را شکستی ، قصه عشق را ناتمام گذاشتی و رفتی ، قصه را دیگر کسی نخواند ، تو مرا در قصه جا گذاشتی ، قصه تمام شد و من نیز از یادت فراموش شدم.این دیگر قصه نیست ، حقیقتیست تلخ ، از آنچه در قلب شکسته ام میگذرد.با این نفرتی که نسبت به تو دارم ، تا غرورت را بیش از این نشکسته ام ، قلب هزار رنگت را بردار و از اینجا برو .اگر من بی وفا بودم ، اگر برایت کم گذاشتم و عاشقت نبودم ، پس چرا آن زمان که با تو بودم همه میگفتند ( ساده بودی که عاشق بودی ، روز و شب اشک میریختی و دیوانه بودی ، آفرین به تو که رهایش کردی ، او لایق تو نبود ، تو حتی قلبت را نیز فدایش کردی !)
گمشده ام گمشده ام ، در یک قفس سرخ ،در یک باغ پر از گلهای سرخ محبت و عشق.گمشده ام در قلب یک عاشق ،در قلب یک مجنون .گمشده ام ، در یک آغوش گرم، در دشت پر از آرزو و امید .گمشده ام ، در کنار دریا ، لحظه غروب خورشید،درون دستهای گرم یک معشوق.گمشده ام ، در کوهستان و صحرا، در آسمان و این دنیا.من یک گمشده پر آوازه ام ، یک گمشده در دنیای قلبها.آری همانم که دلم میخواهد تا آخر دنیا همان گمشده. در آن قلب سرخ باقی بمانم ،آری من همانم که مجنونم . و تو همانی که سالها در جستجوی اویممن همانم که عاشقم و تو همانی که همیشه در پناه اویمگمشده ام در این قلب سرخ و مهربانت ،زنده مانده ام با عطر نفسهایت،آن صدای مهربانت و با آن خونی که در قلبت جاریست.آری من همانم که تو میخواستی و تو همانی که من آرزویش را داشتم.گمشده ام در یک خانه دل سرخ ،در یک دشت سرخ .گمشده ام و دیگر نمیخواهم پیدا شوم،دلم میخواهد همیشه و همیشه در این قلب مهربانت گمشده باشم ای نازنینم.
اگر می توانستم اگر میتوانستم بروم ، میرفتم .اگر میتوانستم قلبت را بشکنم ، دوایی برای درد قلب شکسته خود می یافتم.اگر میتوانستم تو را به بازی بگیرم ، قلب من اینک بازیچه ای کهنه نبود.اگر میتوانستم اشکت را درآورم ، اول از همه اشکهای خودم را پاک میکردم.نه عزیزم من از تو دلشکسته ترم ، بیش از این مرا پریشان نکن ، من از تو خسته ترم.اگر میتوانستم بدون تو بمیرم ، تا به حال صدها بار مردم ولی زنده شدم ، به عشق تو بیخیال آن دنیا شدم .به تو عادت نکرده ام ، به عشق خیانت نکرده ام ، کاش میتوانستم فراموشت کنم ، تا امروز خودم یک فراموش شده نباشم ،تا امروز اسیر غصه ها نباشم ، دلتنگ و آرزو به دل نباشم ، به امید فردا نباشم ،فردا نیز مثل امروز سخت میگذرد نمیخوام بیش از سردرگم و پریشان باشم.کاش میتوانستم رها شوم از زندان تو، دوباره بشکن قلبم را که حکم آزادی در دستان توست.کاش میتواستم رها شوم ، خاک پای سرنوشت را ببوسم و از زندان تو آزاد شوم.
ای کاش کاش می دانستی چقدر تو را دوست دارم.کاش می دانستی که تمام زندگی منی و بدون تو این زندگی برایم زیبا نیست.کاش می دانستی شب و روز ، لحظه به لحظه به یاد تو هستم.، با یاد تو زندگی می کنم و به عشق تو نفس می کشم عزیزم.کاش می دانستی چقدر برای من عزیزی.اگر می دانستی هیچگاه خنجر سرد در این دل عاشقم فرو نمی کردی.اگر می دانستی هیچگاه طاقت دیدن اشکهای مرا نداشتی عزیزم.کاش می دانستی که تو تمام هستی منی و این دنیا را بدون تو نمی خواهم.عزیزم باور کن که دوستت دارم ، بیشتر از آنچه که تصور می کنی.باور کن این قلب عاشقم تنها به عشق تو می تپد و تنها یک نام و آن هم نام مقدس تو در آن حک شده است.عشق من یک عشق پاک است ، عشقی که جدا از عشقهای این زمانه است.نه هوس در آن است و نه دروغ ! با تو یکرنگ بوده ام و یکدل نیز می مانم و یکصدا ازاعماق قلبم در میان این همه عاشقان فریاد می زنم ای بهترینم خیلی دوستت دارم.عشق من یک عشق مقدس است ، عشقی که با این فاصله ای که بین ما است زیباتر و مقدس تر از هر زمان است. به تو ایمان دارم ای نازنینم ، و همچو خدای خویش در برابرت سجده می زنم و تو را می پرستم کاش می دانستی که این حرفهایم از ته دل است ، نه قصه است و نه احساس من ، اینها دردهای این دل عاشق من است.اگر می دانستی که بدون تو نفس کشیدن برای من محال است با عطر نفسهایت مراعاشقتر می کردی ، اگر می دانستی که یک لحظه نیز طاقت شکستن این قلب بی طاقتم را ندارم مرا با عشقت شکنجه نمی دادی ، اگر می دانستی که در این دنیای بزرگ در میان اینهمه عاشقان تا این لحظه در عشق تو سوخته ام و به عشقت وفادار مانده ام هیچگاه مرا در آتش عشقت نمی سوزاندی.بسوزان عزیزم ، بازی کن با این بازیچه سرخ رنگ ؛ اما مرا تنها نگذار ،مرا دوباره در به در این دنیای بی محبت نکن که بدجور عاشق تو هستمو دیوانه وار تو را دوست دارم ای بهترینم.کاش می دانستی ، کاشقدر این قلبی که دیوانه وار تو را دوست دارد را می دانستی. ای کاش!
رازپرواز آنگاه که اشک از چشمانت میریزد میفهمی که چقدر دلت گرفته است.آنگاه که گریه هایت نا تمام است میفهمی که چقدر دنیا بی وفا است.یک تنهایی و یک سکوت خالی ، این سهم من است در این شب مهتابی.در آینه مینگرم و به چشمهای خیسم میخندم ، آهی میکشم، درون خودم فریادی میکشم.دلم گرفته و با من غریبگی میکند ، راز درونش را فاش نمیکند ، ای داد بر تو ، به فریادم گوش کن ای دل.آنگاه که از دلت نیز دلگیری ، زانو به بغل گرفته ای و غمگینی ، اینهمه زیبایی های دنیا را نمیبینی ، تنها اشکهای خودت را میبینی ، اینهمه ستاره درخشان در آسمان را نمیچینی و تنها آن ستاره کم نور را مال خودت میدانی ، باید بشینی و ببینی که اگر اینگونه دلگیر باشی ، با شادی بیگانه ای و با غم همنشینچه فایده دارد اگر لبخند بر روی لبانت بنشیند ، اما از این زندگی پوچ بخندی.چه فایده دارد اگر شاد باشی ، اما شادی تو ، از پایان یک روز سیاه باشد.چه فایده دارد اگر دلت نسوزد اما هنوز خاکستر غمها در دلت حتی با یک نسیم ، دوباره شعله ور شوند.غمها را از دلت دور کن ، آب سردی بر روی خاکستر غمها بریز و دلت را سرشار از طراوت و شادی کن.اینجا خط پایان زندگی نیست ، اینجا آغاز یک پرواز است ، پرواز از جایی که ماندنت درآنجا سزاوار تو نیست.
به عشق تو می نویسم به عشق تو می نویسم تا بخوانی و این قلب عاشق مرا باور کنی.با چشمهای خیس می نویسم که دوستت دارم تا تو نیز با چشمهای خیس بخوانی و احساس مرا از ته قلبت درک کنی.با دلی عاشق می نویسم که عاشقانه با تو می مانم ، و می نویسم که اینها تنها یکنوشته نیست بلکه احساس قلبی من است عزیزم.می نویسم تا بخوانی و به عشق من افتخار کنی ... با دلی پاک ، صادقانه و یکرنگ می نویسم که خیلی دوستت دارم. می نویسم تا شبها با خواندن درد دلهای عاشقانه ام به خواب روی و خواب فرداهای با هم بودنمان را ببینی.به عشق تو می نویسم و با یاد و خاطرات تو زندگی می کنم عزیزم.از تو می نویسم ، چون که تو لایق احساسات عاشقانه منی بهترینم.به تو ، قلب پاک تو و عشق مقدست افتخار می کنم و تا ابد تو را در قلب خویش اسیر نگه می دارم.راضی باش به این اسارت ، با خون عاشقی و عطر نفسهایم تو را در زندان قلبم زندهنگه می دارم.با دلی عاشقتر ، می نویسم که عشق تو پاکترین عشق دنیاست و با قلمی به رنگ سرخ در دفتر عشقم می نویسم که خیلی دوستت دارم ای هم نفس من.این دفتر عشقم با تمام احساسات عاشقانه اش تقدیم به تو. تو لایق این دفتر عشقی ، صادقانه آن را به تو هدیه می دهم.هر شب صفحه ای از دفتر عشق را باز کن ،بخوان هر آنچه که از تو گفته ام و با احساس آرامش عشق بخواب.تمام صفحات این دفتر عشق را ورق بزن ، جای قطره های اشکم را در هر صفحه از آن ببین.حالا تو نیز با چشمان خیس این دفتر عاشقانه را بخوان و مرا باور کن.به عشق تو می نویسم ، می نویسم در این دفتر عشق از تو و آن قلب مهربانت عزیزم.
خوش آمدی خوش آمدی به خانه قلبم ، خانه ای که پر از عشق و محبت است.خوش آمدی به خانه قلبم ، خانه ای که سردر آن شعری از صداقت است.وارد آنجا که شدی ، یکرنگ به رنگ آبی عشق است ، آواز عاشقانه ای که در خانه قلبم برپا شده را گوش کن، که آهنگساز آن سرنوشت است.پنجره های این خانه را باز کن که بیرون از آن دریای عشق است ، عکست را بر روی طاقچه ببین ، اینجا مثل بهشت است.دلتنگی معنا ندارد آنگاه که تو در قلب منی ، همصدا باش با عشق ای تو که دنیای منی.در خانه قلبم را ببند و کلیدش را با خود به داخل ببر ، در همانجا باش مرا با خود به رویاها ببر.خوش آمدی به خانه قلبم ، حالا دیگر تو صاحب خانه ای ، جز تو کسی لایق اینجا نیست ، تو دیگر تا ابد مال منی.خوش آمدی به خانه عشق ، به جایی که کمپانی مهر و محبت است ، سرچشمه صداقت و یکرنگی است ، تکیه گاهیست برای تو ، اینجا خانه عشق تو است.خوش آمدی به خانه عشق ، سرپناه تو همینجاست تا پایان سرنوشت.
به عشق تو زنده ام به عشق تو زنده ام ، با یاد تو نفس می کشم و با خاطراتت جان میگیرم.به امید رسیدن به تو منتظر می مانم ، یا به تو می رسم و یا باید قید این زندگی را بزنم.به عشق بودن تو هستم ، تو نباشی یک لحظه هم نمی توانم در این دنیای بی محبت زنده بمانم عزیزم. همه وجودم ، عطر نفسهایم ، هوای زنده بودنم تویی ای عشق من.به عشق تو نفس می کشم و این لحظه های سرد را با گرمی عشق تو سپری میکنم.آنقدر در کنار جاده زندگی منتظر می مانم تا تو بیایی و مرا با خود ببری.از این انتظار هیچگاه خسته نخواهم شد چون من یک عاشقم.عاشقی که سالهاست در پی تو بوده و تو را به سختی به دست آورده است.اگر زنده ام به امید رسیدن به تو است ، نا امیدم نکن که این دل من بی طاقت است.هر جا باشی ، دوستم داشته باشی یا نداشته باشی ، مرا بخواهی یا نخواهی ،دوستت دارم. بدان و باور داشته باش که من تو را دوست دارم بیشتر از آنچه که دلت باور دارد.به هوای اینکه تو هستی به عشق بودنت چشمانم می بارند ، فرداها را در کنار تو زیبامی بینم و خوشبختی من در گرو بودن تو در کنارم است عزیزم.تو با بودنت در کنارم با محبت و عشقت مرا خوشبخت کن ، تا من نیز جانم را برایخوشبختی ات فدایت کنم.به هوای بودن تو این زندگی سخت را تحمل میکنم ، تو نباشی من میمیرم.نیاز این قلب شکسته من تویی و وجود پر مهر تو ، پس بیا به این قلبی که دیوانه وارعاشق تو است محبت و عشق برسان و کاری نکن که این قلب بی طاقتم مثل کویر خشک و بی جان شود.کاری نکن که قید این دنیا را بزنم ، تو که خودت می دانی زندگی بدون تو را نمیخواهم پس چرا خنجر در این قلب عاشقم فرو میکنی!زندگی بدون تو را نمیخواهم ، عاشقی جز تو بر من حرام است ، تو قید مرا بزن تا من نیز قید این دنیا را بزنم.در این جاده زندگی تنها یک راه را می بینم و آن نیز به تو رسیدن است ، غیر از آنمطمئن باش که بی راهه می روم بی راهه ای که همان دره نابودی است.
خطر مسمومیت در حسرت پرواز ، خیره به آسمان بی رنگمعنایی ندارد دیدن ، باید شنید.آواز کبوتر سیاه ، چه زیبا میخواند کلاغ سفیداز شعارها با چشمی بسته میگذرم ، از صحنه ها دلهره ای ندارم ، این شعار را در صحنه زندگی نخوان که من خاطره خوشی از دیدن ندارم.ترجیح میدم به آواز کلاغ سفید گوش کنم تا به بهانه های کبوتر سیاه.تو که از زندگی هیچ نمیدانی ، سکوت کن ، تنها فکر کن.در لا به لای این بال شکسته ، پری نیست برای پرواز این دلشکستهدر تکرار روزهای گذشته ، نیست روزی به زیبایی روز به غم نشسته.تاریخ مصرف این قلب خیلی وقت است که گذشته ، به سوی آن نیا که خطر مسمومیت بر روی دیواره های آن نوشته.آواز کلاغ سفید به از سکوت کبوتر سیاهاین یک هشدار بود که هیچگاه به سوی من نیا!
بگذار عاشق بمانم این لحظات زیبای عاشقی را از من نگیر.بگذار عاشق بمانم ، این قلب عاشق را از من نگیر.دستهای گرمت را از من جدا نکن.بگذار دوستت داشته باشم مرا در به در این دنیای بی محبت نکن.می خواهم از عشق تو بمیرم.بگذار بمیرم مرا پشیمان از این عاشق شدن نکن.خیلی دوستت دارم ، این کلام مقدس را باور کن.از ته دل دوستت دارم ، این دل عاشقم را تنهایی در این گرداب زندگی رها نکن.می خواهم در کنار تو باشم و با عشق تو زندگی کنم.دل من عاشق تو هست ، مرا دلتنگ لحظه دیدار نکن.دلم میخواهد تنها برای من باشی و قلبت تنها برای من بتپد.قلب من برای تو ، این قلب بی طاقتم را زیر پاهایت له نکن.این لحظات زیبای عاشقی را از من نگیر.بگذار در عشق تو بسوزم ، آب سرد بر روی آتش عشقم نریز.مرا تنها نگذار و در سیلاب ناامیدی رها نکن.به خدا خیلی دوستت دارم ، مرا پشیمان از این عاشق شدن نکن.تا ابد با من بمان و مرا دوست داشته باش ، مثل آن سنگدلان با ما بی وفایی نکن.لیلای این مجنون خسته و دلشکسته باش ، این احساسات عاشقانه ام را پاره پاره نکن.