انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 23 از 71:  « پیشین  1  ...  22  23  24  ...  70  71  پسین »

Mehdi Loghmani | مهدی لقمانی


مرد

 
این رسم عاشقی نیست

رسم عاشقی این نیست که بگویی مرا دوست داری و بعد از مدتی مرا تنها بگذاری.
رسم عاشقی این نیست که مرا به اوج قله احساسات ببری و بعد مرا از همان جا رها کنی.
این رسمش نیست که پا به پای من بیایی و روزی رفیق نیمه راه شوی.
این رسمش نیست که قلبم را بگیری و آن را بازیچه خودت کنی.
این رسمش نیست که مرا در آغوش بگیری و هوس را به جای عشق برایم معنا کنی.
یکرنگ باش ای تو که ادعا میکنی عاشقترینی ، مغرور نباش ای تو که ادعا میکنی مرا دوست داری ، تو که میگفتی تنها مال منی ، پس چرا برای همه چشمک میزنی.
تو که میگفتی تنها در قلب منی ، پس چرا در قلب همه پرسه میزنی؟
وفادار باش ، ای تو که در آغاز آشنایی وفاداری در حرفهایت بود ، صادق باش ای تو که با دروغ مرا در دام خودت انداختی .
یکدل باش با دلی که تنها به عشق تو مانده و خطی سرخ بر روی همه کشیده.
تو که میگویی مرا دوست داری چرا اشکهایم را پاک نمیکنی ، چرا دلتنگم نمیشوی و مرا صدا نمیکنی؟
به خدا این رسم عاشقی نیست.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
خیلی دوستت دارم

عشق را با تو می شناسم ، زندگی را با تو زیبا می بینم اگر گهگاهی چند خطی می نویسم به عشق تو است و اگر اینک نفس می کشم و زندگی میکنم به خاطر وجودتو هست هم نفسم.
ای تو که مرا عاشق خودت کردی ، نمی دانی که چقدر دوستت دارم ، نمی دانی که با تو چه آرزوهایی در دل دارم.
اگر از عشق می نویسم ، به عشق تو است ، و با وجود توعشق برای من مقدس و پاک است.
بعد از تو دیگر طلب عشق را از خدای خویش نخواهم کرد.
تو همان معنای واقعی یک عشق پاک هستی ، تو همان چشمه محبتی هستی که در قلب من می جوشی و به قلبم نیروی عشق را می دهی.
با تو مجنون تر از مجنونم ، بی تو باور کن که می میرم.
ای تو به زیبایی گل ها ، به پاکی و زلالی دریا ، به لطافت شبنم روی گل ها دوستت دارم.
ای تو به بلندی کوه ها ، به درخشندگی ستاره ها ، به گرمی خورشید ، به وسعت دشت عشق دوستت دارم.
ای تو هم نفس من ، طلوع زندگی ام ، تک ستاره آسمان تاریک قلبم دوستت دارم.
ای تو که مرا اسیر آن قلب مهربانت کردی ، مرا در این دنیای عاشقی در به در کردی ، باور کن که بی تو میمیرم.
مرا تنها نگذار ، تا ابد با من بمان ، نگذار که اشکهایم از این چشمهای بی گناهم روانه شوند ، نگذار دوباره این قلبی که تو را دیوانه وار دوست دارد بشکند، نگذار دوباره مثل یک دیوانه تنها در این دنیای بی محبت در به در شوم با من بمان ای مظهر زیبایی ها و ای همسفر جاده
زندگی ام. ای تو که مرا در آم قلب مهربانت اسیر کردی ، به من محبت و عشق برسان و بدان که من تنها به عشق تو زنده ام .آنگاه که تو پا به این قلب تنهای من گذاشتی ، زندگی ام رنگ سبز بهار را به خود گرفت و آن شبهای بی ستاره ام با آمدن توستاره باران شد و دروازه شهر سوخته قلبم گلباران شد.آنگاه که تو با حضورت خوشبختی را در زندگی ام تضمین کردی
باغ سوخته قلبم تبدیل به فصل بهار دلها شد.عزیزم خیلی دوستت دارم ، بیشتر از آنچه که تصور می کنی دوستت دارم و به انتظارت تا لحظه مرگم نیز خواهم نشست تا بیایی و مرا با خود به جایی ببری که با هم و در کنار هم زیباترین و عاشقانه ترین زندگی را داشته باشیم.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
خیالی نیست

عاشق ستاره ام اما هیچگاه به او نمیرسم.
درد دوری ، درد همه عاشقان است ، اما درد من دردی تازه است که بی دواست، عشق من بی ریاست ، اگرچه همیشه بی صداست ، بشنو صدای گریه هایم را که این غمی ناآشناست.
عاشق عشقی هستم که هیچگاه به او نمیرسم ، میدانم چه لذتی دارد در کنار او بودن اما هیچگاه نمیتوانم در کنار او باشم ، برایش از عشق بگویم و بی غم باشم.
او در قلب من است ، اما در کنارم نیست ، این خواسته سرنوشت است که این عشق پاک ، رویایی بیش نیست.
برای من خیالی بیش نیست که او مال من است ، اگر از من بپرسند میگویم او دنیای من است.
کسی نمیداند که در این دل چه میگذرد ، سخت در عذاب است لحظه هایی که بی او نمیگذرد.
تو کجا و من کجا ای عشق بی پایان من ، تو در آن سو هستی و من در گوشه ای تاریک ، به تو مینگرم ای سرچشمه روشنیها ، و حسرت عشقی را میخورم که هست اما نیست.
عشقی که در قلب من است ولی جرات گفتنش نیست ، اما من عاشقت میمانم هیچ خیالی نیست.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
دفتر غمهایم

هیچگاه لحظه جداییمان را حتی در خواب نیز ندیدم.
زندگی را بدون تو یک کابوس میدیدم ، آنقدر تو را دوست میداشتم که قلبم
هیچ احساسی به جز تو نسبت به هیچکس و هیچ چیز نداشت.
دنیا را با تو زیبا میدیدم و هر شب اگر از دلتنگی خوابی به این چشمهای خسته
و گریانم می آمد ، به شوق دیدار با تو به خواب میرفتم.
تو رفتی ، اما عشق در قلب من همچنان زنده است و قلب مرا می سوزاند.
هنوز هم یک مجنونم و منتظر تو هستم ای لیلی بی وفا.
این رسمش نبود ای بی وفا! محبت و وفا را از تو آموخته بودم ، معنای عشق
را تو به من یاد دادی ، اما اینک از دید تو دیگرعشقی وجود ندارد.
سخت است وداع با کسی که لحظه به لحظه به یاد او بودی و تمام زندگی تو بود.
به خدا این رسمش نبود قلبی که دیوانه وار تو را دوست میداشت را بشکنی.
دلت از سنگ نیز سنگتر است.
ای تنها بهانه برای زنده بودنم ، حالا دیگر بهانه ای برای زنده ماندن ندارم.
به چه عشق و امیدی زندگی کنم؟ خوشبختی؟ موفقیت؟
خوشبختی را با تو میدیدم و موفقیتم در گرو عشق تو بود.
تا اشک میریزم به من میگویی بچه ای و تا ابراز علاقه ای کنم به من میخندی
و هیچ احساسی نسبت به من و اشکهایم نداری.
تمام متنهایم در این دفتر عشق را همه از بی وفایی های تو نوشته ام و همه
صفحات این دفتر پر از غم و دلتنگی های من است.
دفتر عشقی که اینک یک دفتر پر از غم است.
دفتر غمم را باز میکنم و زین پس تنها از غم ها و تنهایی و بی وفایی های
تو می نویسم. پس بخوان ای مخاطب ، بخوان و درد مرا بفهم.
او که باید دردم را بفهمد دلش سنگ است و یک ذره احساس محبت و عشق
در وجودش نیست . او که باید بخواند نمی فهمد عشق چیست، شکستن یک
قلب چه دردیست. آری او که باید بخواند دیگر لایق این دفتر عشق و متنهایم نیست.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
همه یک خواب بود

فراموش میکنم گذشته ها را ،روزها و شبها مینشینم در گوشه ای ،تا همه بگویند که تو دیوانه ای.
آری من دیوانه ام ، تنهاتر از یک تنهای بیچاره ام .
فراموش میکنم لحظه های با تو بودن را ، می اندیشم به این روزگار .
روزگاری بود که تو بودی و من نیز در قلب تو بودم ، تو میگفتی مرا دوست داری و من نیز عاشق تو بودم .
روزگاری بود که چشمهایم از غم دلتنگی تو بارانی میشد ، شبهای من با حضور تو مهتابی میشد ، حالا تو نیستی و من غرق دردها شده ام ، باران نمییارد و من مثل کویر شده ام ،مرا رها کردی و رفتی و اینک در این شهر بی محبت غریب شده ام.
تو که میدانستی من ساده ام و فریب را تو را میخورم ، چرا کاری کردی که من حتی معنای دلشکستن را نیز بدانم و از صبح تا شب شعر جدایی بخوانم.
اینک که من اسیر عشق دروغین تو بودم ، با خودم میگویم که ای کاش تو نبودی و گذشته ای نیز نبود ، من تنها بودم و هیچ یادی از تو نبود.
فراموش میکنم گذشته ها را ،برای خود میخوانم آواز لالایی را ، تا به خوابی روم تا هر زمان که بیدار شدم ، با خودم بگویم که اینها همه یک خواب بود.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
قلب شکسته و دلتنگ

باز در یک سکوت تلخ و یک عالمه دلتنگی اسیرم.
باز دلم از دنیا و از این زندگی گرفته است.سهم من در این لحظات تلخ دو چشم خیس است و یک قلب شکسته.قلبی شکسته که دیگر هیچ امیدی به زندگی دوباره ندارد.
احساس تنهایی میکنم ،احساس میکنم تنهایی دوباره جای خالی عشق را با
حضور سردش پر کرده است، تمام نگاهم به قاب عکست است. تو را میبینم و حسرت آن روزهای شیرین با هم بودنمان را میخورم. و دوباره چشمهایم مثل همیشه بهانه تو را میگیرند.چه یادگاریهای تلخی را از عشقمان برجا گذاشتی. دو چشم خیس ، یک قلب شکسته و نا امید، چند خاطره تلخ ، یادگاری از عشق تو بود ای بی وفا.دلم خیلی گرفته ، اینبار دیگر کسی نیست که دلم را با حرفهایش آرام کند، با من درد دل کند و به من امید و دلگرمی بدهد، دیگر کسی نیست که با دستان مهربانش اشکهای مرا از گونه هایم پاک کند و مرا نوازش کند، تنها خودم هستم، دل پر از دردم است و یک بغض کهنه در گلویم. هوای دلم ابری است و دلگرفته ،کاش دلم بارانی میشد تا از این حال و هوای تلخ بیرون بیایم. کجایی ای یار بی وفایم ، کجایی که زندگی بدون تو یک کاووس است.
دلم بدجور هوایت را کرده است ، چرا رفتی، رفتی و دلم را با خود نبردی.
رفتی اما بدان که اینجا تنهاتر از من دیگر هیچ تنهایی نیست .رفتی اما بدان که دیگر در این دنیاهیچکس مثل من دیوانه وار تو را دوست نخواهد داشت. هنوز هم چشمهایم از دوری تو بارانی است، و هنوز هم تو با همه بی وفایی ها و سنگ دلی هایت برای من مقدس و عزیزی.تو لیاقت این قلب شکسته مرا داری و خواهی داشت.و باز در یک سکوت تلخ و یک عالمه درد نگفته در دلم اسیرم.
کاش بودی و با من درد دل میکردی ، کاش بودی و مثل گذشته به من امید میدادی.
مرا با ان صدای مهربانت آرام میکردی ، مرا با آن کلام رویاییت درمان میکردی.
همان کلامی که گویا مدتی است فراموش کرده ای و دیگر بر زبان نمی آوری.
اما من هنوز هم به تو میگویم آن کلام مقدس را : دوستت دارم عزیزم.
زندگی بدون تو همین است ، دلتنگی ، غم ، غصه ، گریه .زندگی بدون تو همین است ، یک دل ابری و گرفته و یک عالمه درد در دل.همانی قلبی که با حضورت یک خانه سرخ و پر از صفا و صمیمیت شده بود اینک یک ویرانه شده ؛ که در آن ویرانه یک پنجره شکسته و بسته رو به خوشبختی
یک قاب شکسته از عکس تو و یک دنیا دلتنگی است.دلم بدجور گرفته است، دلی که دیگر حتی با بهانه های چشمانم نیز آرام نمی شود.چشمانم از من شاکی اند ، قلبم مرا نفرین میکند و دستانم تشنه گرفتن دستان مهربان تو اند.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
عشق مادر

مادر تویی سرپناه لحظه های بی کسی ، تو سرچشمه عشقی که برای من همه کسی.
مادر تویی تکیه گاهم ، همیشه یارم ، به وجود تو در زندگی ام می بالم.
ای مادرم ،عشق اولین و آخرینم ، این شاخه گل سرخ تقدیم به تو ای نازنینم.
ای عشق ماندگارم، گرچه این شاخه گل ناقابل است، به خدا اگر جانم را هم فدایت کنم باز هم کم است.
مادرم دستان مهربانت را میبوسم ، دستانی که بوی عشق و محبت را میدهد ، دستانی که دو جواهر با ارزش است ، زندگی ام فدای تو ، هر چه از مهر و محبتهای تو بگویم باز هم کم است.
تکیه گاهم هستی ، همیشه در کنارم هستی ، تو از عشق بالاتری عزیزم ، همیشه مثل نفس در سینه ی من هستی.
ای عشق ماندگارم ، گرچه میدانم بهشت در زیر پای تو است ، همه گلهای باغ زندگی بدرقه راه تو است ، این شاخه گل سرخ تقدیم به تو ، با اینکه اگر دنیا را هم نثارت کنم باز هم کم است.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
انتظار یک لحظه شیرین

نیاز من آن گرمای آغوش مهربانت هست ، نیاز من آن شیرینی بوسه های پر محبتت است.
آرزوی من گرفتن دستان گرمت هست و کار من در این لحظات انتظار دیدن آن چهره ماهت است.
بی قرارم عزیزم ، بی قرار دیداری دوباره با تو ، و بی قرار آنم که دوباره با هم در شهر عشق در کنار هم قدم بزنیم و بار دیگر خاطرات شیرینی را بر جا بگذاریم.
کاش بودی و بار دیگر آن خاطرات شیرین با هم بودنمان را تکرار میکردیم.
آنگاه که من بار دیگر تو را از نزدیک ببینم ، بی نیاز بی نیازم و اگر باردیگر تو را از تمام وجودم حس کنم دیگر آرزویی دردلم برجا نخواهد ماند.
وقتی به عاشقانی که دست در دستان هم گذاشته اند و در آغوش هم میباشند.
نگاه می اندازم حسرت در کنار تو بودن در دلم می ماند و آنگاه آرزو میکنم که ای کاش در کنارم بودی تا با افتخار در کنار تو قدم بزنم و به آنها بگویم که آری من نیز عاشقم و به داشتن چنین عشقی افتخار میکنم.
نیاز من نگاه به آن چشمهای زیبایت است ، نیاز من آن خنده های عاشقانه ات است.
بی قرارم ای عزیز راه دورم ، و در انتظار به سر رسیدن فصل زمستان و بهارم.
میشمارم تک تک ثانیه ها را ، پشت سر میگذارم زمستان و بهار را ، در برابر باد سرد فاصله می ایستم تا لحظه به تو رسیدن و در آغوش تو آرام گرفتن ، فرا رسد.
نمی دانی که بدجور دلتنگ تو هستم ای نازنینم و نمیدانی که چقدر دلم برای صدای قدمهایت ، راه رفتن در کنارت ، بوسه بر لبانت ، دست گذاشتن در دستانت و نگاه به چشمانت تنگ شده است.و باز باید این انتظار تلخ را پشت سر بگذارم تا لحظه ای که ماه ها در انتظار آن بودم فرا رسد، آری لحظه ای که من عشقم را با تمام وجود احساس خواهم کرد.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
عشق دروغین

میتوانم کسی باشم که آسمانش پرستاره است ، رنگ عشق را ندیده ولی عاشق است.
میتوانم شمعی باشم که عاشق هزار پروانه است ، سوختن پروانه را باور ندارد و مثل خورشید گرم گرم است.
میتوانم سرابی باشم برای دلها ، زخمی باشم برای دردها ، سنگی باشم برای شکستنها.
میتوانم بشکنم دلها را، به بازی بگیرم قلبها را ، و بسوزانم نامه ها را.
میتوانم دو رنگ باشم یک قلب رنگارنگ داشته باشم ، میتوانم در آغوشها بخوابم و آرام باشم.
در مرامم نیست اینگونه باشم ، دلی سیاه و قلبی پر ازدحام داشته باشم .
آسمانی بی ستاره دارم ، قلبی آواره دارم ، نه شمع هستم و نه خورشید ، من یک دل مهتابی دارم.
من که دلم پر از درد است پس چگونه مرحمی برای دردهایم باشم؟
من که خود یک دلشکسته ام ، در غم عشق نشسته ام پس چگونه باید آرام باشم.
نمیتوانم بنویسم قصه رفتنها ، غرق شدن در سراب دلها را .
مینویسم که اسیر دلهای بی وفا بودم ، هنوز قصه تمام نشده ، من نیز قربانی یک عشق دروغین بودم.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
آرزویم آزادی

اگر میدانستم عشق پایانی دارد هیچگاه عاشق نمیشدم.
اگر میدانستم معنای عشق بی وفایی و دلشکستن است در همان لحظه اول که دلم را به تو هدیه دادم آن را از تو پس میگرفتم.
اگر میدانستم روزی از من سرد و خسته می شوی در همان لحظه اول آشنایی مان قید تو را میزدم. عشق را نمیخواستم محبت و دوست داشتن را ،وفا و ایثار را میخواستم.
افسوس که دلم اسیر آن دل بی وفای توست و من نیز قربانی این بی وفاییت شده ام.
دیگر صبر و حوصله ای ندارم که به انتظار روزهای روشن با هم بودنمان بنشینم.
مرا رها کن،این دل شکسته ام نیز فدای آن بی محبتهایت.
رهایم کن تا من نیز از این شکنجه گاه عشق آزاد شوم.
و ای کاش میدانستم پایان عشق تلخ است ، ولی افسوس که ساده بودم و اسیر احساسات دروغین عشق شدم.نمیدانستم عشق تنها یک قصه است و حقیقتی ندارد ، نمیدانستم دیگر در این دنیا دلی نیست که یک ذره وفا داشته باشد ، اما اینک میدانم لحظات تنهایی شیرینتر از
لحظه های تلخ عاشقی است.تو از من سرد شده ای ، من از عشق. رهایم کن ای بی وفا ، بیش از این مرا شکنجه آن دلخوشی هایت نده ، دل شکسته ام را از دلت بیرون بینداز.
بگذار اینبار خرد خرد شود تا دیگر دلی برای عاشق شدن نداشته باشم.
مرا رها کن تا به تنها آرزویم در این لحظات تلخ برسم،آری تنهای آرزویم آزادی از آن
قلب بی وفایت است.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
صفحه  صفحه 23 از 71:  « پیشین  1  ...  22  23  24  ...  70  71  پسین » 
شعر و ادبیات

Mehdi Loghmani | مهدی لقمانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA