انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 26 از 71:  « پیشین  1  ...  25  26  27  ...  70  71  پسین »

Mehdi Loghmani | مهدی لقمانی


مرد

 
نامه ای برای یک بی وفا

به نام کلام دروغین عشق
چند وقتی بود که میخواستم برای تو درد این فلبی را که شکستی و رفتی بنویسم اما تا میخواستم بنویسم قطره های اشکم بر روی کاغذ میریخت و نمی توانستم آنچه را که میخواهم بر روی صفحه کاغذ خیس بنویسم.حالا دیگر یک قطره اشک نیز در چشمانم نمانده و همان قلب شکسته ام تنها یادگار از عشقت به جا مانده.قلبی که یک عالمه درد دارد ، دردی که مدتهاست دامنگیرش شده است.
از آن لحظه ای که رفتی در غم عشقت سوختم و با لحظه های تنهایی ساختم.
نمی توانستم از او که مدتها همدلم و همزبانم بود جدا شوم ، اما تو رفتی و تنها یک قلب شکسته سهم من از این بازی عشق بود.یک بازی تلخ که ای کاش آغاز نمیکردم تا اینگونه در غم پایانش بنشینم.تو که میخواستی روزی رهایم کنی و چشمان بی گناهم را خیس کنی چرا با من آغاز کردی!
مگر این قلب بی طاقت و معصوم چه گناهی کرده بود!گناهش این بود که عاشق شد و تو را بیشتر از هر کسی ، از ته دل دوست داشت.اینک که برای تو از بی وفایی هایت مینویسم انگار آسمانم چشمانم دوباره ابری شده و در قحطی اشک دوباره میخواهد ببارد!اما من مینویسم.مینویسم که یک قلب را شکستی ، و زندگی ام را تباه کردی.کاش می دانستی چقدر دوستت داشتم ، کاش می دانستی شب و روز به یادت بودم و از غم دوری ات با چشمان خیس به خواب عاشقی می رفتم.نمی دانی چه آرزوها و رویاهایی را با تو در دل داشتم.می خواستم عاشقترین باشم ، برای تو بهترین باشم ، یکرنگ بمانم و یکدل نیز از عشقت بمیرم.آن زمان که با تو بودم کسی نام مرا صدا نمیکردم ، همه به من میگفتند ((دیوانه)).آری من دیوانه بودم ، یک دیوانه ساده دل.دیوانه ای که اینک تنهای تنهاست و از غم جدایی ات روانی شده است.این را بدان نه تو را نفرین کردم ، و نه آرزوی خوشبختی برایت کردم.این روزها خیلی احساس تنهایی میکنم ، راستش را بخواهی هنوز دوستت دارم اما دیگر دلم نمیخواهد حتی یک لحظه نیز با تو باشم.خیلی دلم میخواهد فراموشت کنم اما نمی دانم چرا نمی توانم.دلم برای لحظه های با تو بودن تنگ شده و یاد آن لحظه ها قلب شکسته ام را میسوزاند.
و این بود سرنوشت من و تو! چه بگویم که هر چه بگویم دلم بیشتر می سوزد .
نیستی که ببینی اینجا زندگی ام بدون تو بی عطر و بوست ، بی رنگ و روست.
هر چه نوشتم درد این قلب دیوانه من بود ، نمیخواستم بنویسم از تو ، اما قلبم نمیگذاشت.
بهانه میگرفت ، گریه می کرد ، میگفت بنویس تا بداند چه دردی دارم.
انگار دوباره کاغذم از قطره های اشکم خیس شده ، دیگر قلمم برای روی کاغذ خیس نمی نویسد.
خواستم بنویسم که خیلی بی وفایی.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
عشق خیالی

قلب من بازیچه نبود ، عشق تو خیالی بیش نبود.
من که در خیال تو نیز دلم شکست ، من که در خیال تو نیز چشمهایم بارانی شد.
اگر عشق تو یک قصه بود ، اگر با تو بودن افسانه ای بیش نبود ، من حتی در قصه نیز نقش یک مرد دلشکسته را داشتم ، این قصه بود یا حقیقت ، من در واقعیت نیز یک شکست خورده بودم.
چه زود گذشته ها را به دست فراموشی سپردی ، همان بهتر که کوله بار عشق را از دلم برداشتی و رفتی، هیچ احساسی ندارم به تو ، باز هم میگویم لعنت به تو.
دلم برای قلبی میسوزد که بعد از من گرفتار تو میشود ، دلم برای کسی میسوزد که بعد از من عاشق تو میشود، از همینجا تسلیت میگویم به دلی که دیوانه ی آن چهره ی به ظاهر، ماه تو میشود.
آن نقاب را از چهره ات بردار ، تو که به خودت مینازی ، چهره ی واقعی ات را به نمایش بگذار.
از من که گذشت ، من که آزاد شدم از زندان قلب سیاه تو ، اینک دلم به حال کسی میسوزد که برای یک عمر اسیر میشود در دام تو.
دوباره می آید روزی که در حسرت روزهای با من بودن بمانی و شب تا صبح را با چشمهای خیس بیدار بمانی.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
التماس عاشقانه

بمان در این قلب بی طاقت و نرو.
بمان در این قلبی که مدتهاست در جستجوی عشقی مانند تو بوده.
نرو ، و این قلب مرا دوباره نشکن.
تو را به آن خدایی که می پرستی مرا تنها نگذار و قلب مرا در به در این دنیای بی محبت نکن.
اگر راضی به این همه اشک هایی که برایت ریختم نیستی ، دوباره برایت اشک می ریزم ، اشکهایم بی ارزش است به خاطر تو جانم را فدایت میکنم، تنها تو را به آن خدایی که می پرستی نرو و مرا تنها نگذار عزیزم.
این قلبی که عاشق تو است را تنها نگذار و قلب مهربانت را به کسی جز من نسپار.
دلم میخواهد ، آن قلب مهربانت تنها برای من باشد ، برای منی که تنها کسی هستم که اینهمه از ته دل تو را دوست می دارد.
کسی که شب و روز به یاد تو است و از یاد تو لحظه ای نیز خواب به آن چشمهای خیس و خسته اش نمی آید.
کسی که از یاد تو و فکر تو بیرون نمی رود و تمام لحظه ها نام مقدس تو را در زیر لبانش زمزمه میکند! نمی توانم فراموشت کنم ای تو که مرا عاشق خودت کردی.
نمی توانم فراموشت کنم ، با اینکه می دانم روزی فراموش می شوم.
بمان و از کنار من نرو ای عشق ، ای کسی که جانی دوباره به من دادی و زندگی دوباره به من بخشیدی و مرا دیوانه آن قلب مهربانت کردی.
چگونه می توانم شیرینی آن بوسه هایت را ، گرمی آن آغوش مهربانت را ، لطافت آن دستان عاشقت را از یاد ببرم! چگونه می توانم آن لحظه ای که در آن عهد بستیم که تا آخرین لحظه نفسهایمان در کنار هم باشیم فراموش کنم!چگونه می توانم ان لحظه ای را فراموش کنم که سرت را بر روی شانه های من گذاشته بودی و درد دلهای عاشقانه را برای من میگفتی و من نیز بر لبانت بوسه میزدم و میگفتم خیلی دوستت دارم عزیزم؟ چگونه فراموشت کنم تو را.
نرو از کنار من ای عشق ، با من بمان تا آخرین نفس ، تا به همگان ثابت کنیم معنای واقعی عشق چیست.به خاکت می افتم ، التماست میکنم ، اگر میخوای جانم نیز فدایت میکنم ، تنها تو را به آن خدایی که میپرستی نرو ! قلبت را به من بده تا برای همیشه نزد خود نگه دارم و با خون عاشقی و عطر نفسهایم آن را زنده نگه دارم عزیزم.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
ناله عاشقی

گفت تا آخرش با تو میمانم
گفتم آخرش کجاست؟
گفت آخر دنیاست
گفتم آخر دنیا کجاست؟
گفت از نگاهم پیداست
گفتم نگاه تو، رو به کجاست؟
گفت نگاهم رو به پایان زندگیست
گفتم پایان زندگی کجاست؟
گفت لحظه ای که از عشقت میمیرم
......
مدتی گذشت ، او مرا تنها گذاشت ، قلبم بی صدا شکست.
میدانستم آخرش همینجاست، جایی که برایم آشناست.
همان زندان غمهاست ، فریاد شکستنهاست.
گفتم اینجا همان لحظه ای بود که از عشقم میمیری؟
گفت سرنوشت من و تو از هم جداست.
گفتم این بهانه است ، قلب من بازیچه دلهاست.
گفت تقصیر خودت بود ، عشق در قصه هاست.
گفتم اگر عشق در قصه هاست ، پس چرا با من عهد بستی.
گفت تو اشتباه کردی که به پای من نشستی.
سکوت کردم...
اشک ریختم و ناله جدایی سر دادم.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
نمیدانی!

نمی دانی که چقدر دلم تنگ است ، نمی دانی که لحظه های بی تو بودن چقدر سخت و غم انگیز است ، نمی دانی که چشمهایم لحظه به لحظه از غم نبودنت خیس است.
نمی دانی که من اینک یک عاشق تنهایم ، عاشقی که با لحظه های بی کسی می سازد ، با غم نبودنت می سوزد و از درد تنهایی می نالد.
نمی دانی که چقدر دلتنگم ، دلتنگ بهار عاشقی ، دلتنگ طلوع آرزوهای محال.
نمی دانی ای یار سفر کرده ام ، اگر می دانستی روزگار من اینچنین نبود.
اگر می دانستی مرا درک می کردی و قدر اشکهایی که برایت می ریزم را می دانستی.
ای کاش قلب مرا باور داشتی ، ای کاش دلت یک ذره به حال این چشمهای بی گناهم می سوخت که این چنین برای تو اشک می ریزند.
نمی دانی که چقدر دلم تنگ است ، برای تو ، برای عشق و برای با هم بودنمان.
وقتی لحظه های در کنار تو بودن به یادم می آید بیشتر دلم می گیرد ، دلم می خواهد آن لحظه آنقدر اشک بریزم تا خالی شوم ، از غصه ها و دلتنگی ها رها شوم.
به یاد تو غروب زیبای عاشقی را با تلخی سپری می کنم و لحظه باریدن باران من نیز همراه با آسمان می بارم .... نمی دانی که چقدر این دل خسته و عاشقم شکسته و خسته است ، اگر می دانستی هوای مرا داشتی و این دل بی گناهم را زیر پاهایت له نمی کردی.
دلی که دیوانه وار تو را دوست دارد و همیشه در غم عشق تو می سوزد.
نمی دانی ای یار ، اگر می دانستی روزگار من اینچنین پر از اندوه و غم نبود.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
قله عشق

مثل دیروز ، بیشتر از امروز دوستت دارم .
نمیدانم فردا چه میشود ، اما فردا نیز بیشتر از امروز دوستت دارم.
به امید فردا ننشسته ام زیرا امروز که با توام دیگربه فردا نیازی ندارم ، امروز را میخواهم ، زیرا تو در کنار منی ، من که همیشه گفته ام تو تا ابد مال منی.
هنوز باور نداری که دنیای منی ، هنوز نمیخواهی بفهمی که تنها عشق منی.
کور شوند چشمهایم اگر جز تو به کسی دیگر نگاه کنند ، بشکند قلبم اگرجز تو برای کسی دیگر فدا شود ، نمیخواهم زندگی ام تباه شود ، اینجا دیگر با تو آغاز یک زندگیست، قلب من بی حضور تو پر از آشفتگیست .
بیشتر از دیروز دلتنگت هستم و بیشتر از همیشه آرزوی من در کنار تو بودن است.
راز خوشبختی همیشه با تو بودن است ، خوشبختم از اینکه تو را دارم .
با تو بودن بهانه ایست برای نفس کشیدنم ، بی تو بودن یک سقوط است از قله خوشبختی ام
من که همیشه به عشق تو صعود میکنم به قله های خوشبختی ، و فتح میکنم قله عشق را
مثل دیروز ، بیشتر از امروز ،دوستت دارم
اگر فردا نیز زنده بمانم ، برایت میمیرم.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
لحظه ای برگرد

هنوز هم صدایت در گوشم بیداد می کند.
هنوز هم تصویر چشمانت مقابل چشمانم تکرار می شود.
بعضی وقتها احساس میکنم در کنارمی ، دستانت را گرفته ام و بر گونه مهربانت بوسه میزنم.
گاه احساس می کنم در کنارم قدم میزنی و من نیز برایت ترانه عاشقانه میخوانم.
هنوز هم چهره مهربانت در مقابلم است ، و خاطره های با تو بودن در ذهنم تکرار می شود.
بعضی وقتها گرمی آن دستان مهربانت را احساس میکنم ، اما وقتی میبینم که همه یک خواب و رویا است دستانم سرد سرد می شوند و قطره های اشک از چشمانم میریزند.
هر چه میخواهم خاطره های با تو بودن را از یاد ببرم نمی توانم ، هر چه میخواهم عشقت را از دل بیرون کنم نمی توانم.
نمی توانم فراموشت کنم ، ای تو که مرا به خاک سپرده ای.
گاه به یادم می آید آن لحظه که با تو می خندیدم و لحظه های زندگی ام شیرینترین لحظه ها بود اما اینک در غم تنهایی نشسته ام و اشک میریزم و لحظه هایم تلخ ترین لحظه هاست
هنوز هم عاشقم ، هنوز دوستت دارم و فراموشت نکرده ام.
نوشته بودم که فراموشت میکنم ، اما نگفته بودم فراموش شده ای.
تویی که روزی روزگاری عشقم، لحظه لحظه های زندگی ام بودی چگونه می توانم فراموشت کنم!
هنوز هم دلم با تو است ، اگر تو نیستی ، یاد و خاطرات با تو بودن هر روز برایم تکرار می شود و غم از دست دادنت دلم را بیشتر می سوازند.
آری حالا که رفتی ، لحظه ای برگرد و خاطرات با هم بودنمان را نیز با خود ببر که یاد آنها دلم را بدجور می سوزاند.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
مشق عشق

مشق دوستت دارم که پر از حرفهای این قلب عاشقم بود به عشق تو با احساسی پاک در دفتر عشق نوشتم اما تو چه بی رحمانه آنها را خط زدی.
سطر اول را با نام تو آغاز کردم سطر دوم را با کلام دوستت دارم شروع کردم، سطر سوم صحبت از دلتنگی ام بود ، سطر چهارم حرف از رویاهای شیرین با تو بودن بود.
سطر آخر ، حرف آخرم بود ، که بی تو نمیخواهم زندگی را ، بی تو نمیخواهم عاشقی را.
سطرهای سیاه ، سهم من از این عشق بی ریا.
قلمی که دیگر جوهری نداشت ، سطرهایی که دیگر هیچ رنگی از عشق و وفا نداشت.
سهم من از نوشتن مشق عشق ، دلشکستن بود، دلخوشی من همان چند خطی که به عشق تو نوشتم بود
تو احساسات قلبی ام را خط زدی ، تو قلب مرا با قلم سردت سیاه کردی.
دفترم دیگر دفتر عشق نبود، یک دفتر سیاه با کلمات نامفهوم بود
تو ندانستی که شب تا صبح نشسته بودم و به عشقت مشق دوستت دارم را نوشته بودم، اما آن دل سنگت ، آن قلم سردت ، آن احساس نامهربانت قلب مرا شکست.
دیگر هیچ شوقی برای از تو نوشتن ندارم... دیگر هیچ نفسی برای همیشه ماندن ندارم.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
حالا که آمدی

حالا که آمدی و مرا عاشق خودت کردی آب سرد بر روی این قلب آتشین من نریز.
با رفتنت مرا وسوسه نکن که خود را از دنیا رها کنم.
حالا که آمدی و اینهمه قول و قرار دادی بیا و تا آخرین لحظه با من باش.
بیا و مرا پشیمان از این عاشق شدن نکن.
تنهای تنها بودم ، اینک که با تو هستم دلم میخواهد تا آخرین لحظه نفسهایم با تو باشم و دیگر به سوی تنهایی ها بازنگردم.
نمی دانم چرا اینهمه تو را دوست می دارم و لحظه به لحظه دلم برایت تنگ می شود! تنها می دانم احساس میکنم اینک یک دیوانه ام.
دیوانه ای که شب ها با یاد تو و از دلتنگی تو با چشمهای خیس می خوابد و روزها نیز لحظه به لحظه به یاد تو هست و فکرش از یاد تو بیرون نمی رود.
حالا که آمدی و عاشقم کردی ، قلبم را نشکن و چشمهایم را خیس نکن.
حالا که آمدی ، مرا تنها نگذار و قلب مرا دوباره در به در این دنیای بی محبت نکن.
تو اولین و آخرین عشق منی عزیزم ، چگونه تو را فراموش کنم ای تو که مرا از گرداب تنهایی و نا امیدی نجات دادی و به زندگی سرد و بی روح من جان تازه ای دادی.
مثل خزانی بودم که با آمدنت تبدیل به بهار سبز عاشقی شدم، مثل پرنده ای در قفس بودم که تو آمدی و مرا در آسمان آبی وجودت رها کردی.
مثل کویری بودم که آرزوی یک قطره باران محبت را می کشیدم ، تو آمدی و مرا از عشق و محبت خودت سیراب کردی عزیزم.
اینک که آمدی و مرا عاشق خودت کردی رهایم نکن، مرا تنها نگذار و به آنهمه قول و قرار وفادار باش ! تو دیگر با ما بی وفایی نکن ، که دیگر صبر و طاقتمان به آخر رسیده است.
تو یکی بیا و از ته دل با ما یار باش.
نمی توانم فراموشت کنم ای تو که مرا دیوانه کردی ، مرا در این دنیای عاشقی در به در نکن ، فراموشم نکن و با من باش ، و تا ابد مرا دوست داشته باش.
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم ، اگر می دانستی که چشمهای بی گناه من شب و روز برای تو خیس است و از دلتنگی تو می بارد ، اگر می دانستی تنها آرزویم به تو رسیدن است ، هیچگاه مرا با این عشقت نمی سوزاندی.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
میدانم عاشقترینم

نمیدانم آن روز که تو را ندارم ، میتوانم لحظه ای زنده بمانم.
نمیدانم اگر زنده بمانم ، میتوانم برای یک لحظه بی تو زندگی کنم.
اگر بتوانم زندگی کنم ، آیا میتوانم یک لحظه نیز شاد باشم.
نه عزیزم بی تو جای من در این دنیا نیست ، دشت سر سبز عشق برایم کویری بیش نیست.
تو طلوعی هستی در آسمان تاریک زندگی ام ، نمیخواهم در این طلوع زیبا غروب همیشگی ام را ببینم
نمیدانم آن روز که دلتنگت نیستم ، کسی میداند که من در این دنیا نیستم؟
صدای مهربانت را همیشه میشنوم ، همیشه میبینم چهره ی ماهت را ، همیشه مینشینم به انتظارت ، میمانم در حسرت یک لحظه گرفتن دستهایت.
نمیدانم که اگر روزی نامی از عشق نبود ، کسی میداند او که در راه عشق فدا شد یک مرد دلشکسته بود؟
نمیدانم که بی تو چه روزگاری را دارم ، آیا روزگاری را دارم .
میپذیرم همه ی تاریکی ها را ، غصه های تلخ دنیا را ، غمهای ناتمام روزگار را ، اما نمیپذیرم یک لحظه غم بی تو بودن را .
میدانم که چرا هستم ، زیرا تو هستی که من نیز هستم.
میدانم که چرا زنده ام ، تو مال منی که هنوز نمرده ام.
میدانم که چرا دوستت دارم ، تو نفسهای من هستی که با تو عاشق لحظه به لحظه نفس کشیدنم
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
صفحه  صفحه 26 از 71:  « پیشین  1  ...  25  26  27  ...  70  71  پسین » 
شعر و ادبیات

Mehdi Loghmani | مهدی لقمانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA