هیچگاه هیچگاه از دلم نپرسیدی چقدر تو را دوست دارد.هیچگاه نفهمیدی که این دل دیوانه تنها تو را میخواهد.هیچگاه به چشمان خیسم نگاه نکردی که قطره های اشک را درون آن ببینی و بفهمی چقدر این انتظار برای به تو رسیدن سخت است.میگفتم لحظه ای به چشمانم خیره شو ، اما تو میگفتی نمی توانم.هیچگاه عشق مرا باور نداشتی و نمی دانستی که من از همه عاشقترم ، و بیشتر از همه کس دوستت دارم.کاش می دانستی که این دل دیوانه ام تنها تو را دارد ، کاش لحظه ای مرا باور میکردی و لحظه ای به درد این دل گوش میکردی.نمی دانی درون این دل بی طاقتم چه میگذرد ، نمی فهمی که از تو چه میخواهد ، نمیبینی چقدر شب و روز دلتنگ تو است.و ای کاش از دلم می پرسیدی چقدر تو را دوست دارد، ای کاش درون این چشمهای خسته ام قطره های اشک را میدیدی.بگذار لحظه ای این دل عاشقم برای تو دردش را بگوید ! گوش کن ببین چه می گوید و چه میخواهد.این دل عاشقم می گوید هیچگاه رهایش نکن و او تنها تو را میخواهد.هیچگاه مرا درک نکردی ، حتی لحظه ای دردهای قلبم را گوش نکردی و همیشه تنها خودت دردهایت را برایم میگفتی ، در حالیکه نمی دانستی این دل من هم پر از درد است.هیچگاه از من نپرسیدی چقدر تو را دوست دارم ، تنها تو میگفتی چقدر دوستم داری.ای کاش مرا باور میکردی ، قطره های اشک را از گونه هایم پاک میکردی و لحظه ای به حرفهایم گوش میکردی ، مرا آرام میکردی.هیچگاه نفهمیدی چقدر دوستت دارم، هیچگاه!
قلب سوخته آسمان در این آسمان پر ستاره ، یکی از ستاره ها در آسمان نیست.سپیده می آید اما خبری از رنگ آبی آسمان نیست.خورشید در قلب آسمان نشسته و میسوزاند قلبش راچه بی رحمانه میسوزاند قلب آسمان را .غروب که می آید ما قلب سوخته ی آسمان را میبینیممی بینیم که آسمان دیگر آبی نیست ، سرتاسر سرخ است و دلگیردلتنگ فردا نیستم ، فردا که میرسد دلتنگیهایم بیشتر میشود.حال آسمان خوب نیست ، دیگر غروب برایم زیبا نیست ، دلم برای آسمان میسوزد، آسمان هم دلش برایم سوخته و باز در غم من نشسته است.شعری بدون قافیه ، تشبیه نمیکنم خورشید را به قلب آسمان ، زیرا خورشید قلب آسمان است ، ماهی که شبها در آسمان می آید بهانه است.بهانه ای برای تسکین دلها ، برای اینکه دلی برای آسمان نسوزد ، یک بار هم آسمان را مهتابی ببینیم و چشمی به حالش نگرید.در آین آسمان بی ستاره ، یکی از ستاره ها در آسمان مانده ، ستاره ها همه خوابند، اما این ستاره به عشق دیدن آسمان بیدار مانده.
یک روز دوباره می آید یک روز دوباره می آیم : این جمله را خودش گفت.گفت که روزی می آید اما نگفت چه روزی!او که قلبم را شکست و رفت روزی دوباره می آید.می آید و به منی که خسته و بی جانم ، جانی دوباره می دهد و دوباره خاطرات شیرین با هم بودنمان را زنده می کند،می آید و دوباره خاکستر عشق را در دلم شعله ور میکند. به انتظار آن روز نشسته ام تا دوباره بیاید و به این قلب شکسته امسر و سامان دهد. می آید تا دوباره عاشقانه بر روی گونه مهربانش بوسه بزنم و دوباره به اوبگویم که دوستت دارم ای بهترینم. بیا که بدجور دلم هوای تو را کرده است... بیا که با یک دنیا محبت و عشق و یک عالمه دلتنگی و درد دل به استقبال تو خواهم آمد.بیا که عشق بدون ما عشق نیست ، این دنیا بدون ما زیبا نیست.او دوباره می آید تا شبهای تیره و تارم بعد از مدتها ستاره باران شود ومهتاب مثل گذشته عاشقانه شبهای مرا نورانی کند.به عشق آمدنت این روزهای تلخ بی تو بودن را با همه غم ها و غصه هاو گریه هایش سپری میکنم تا دوباره روزی بیایی و به منی که خسته اززندگی ام نفسی دوباره دهی. یک روز دوباره می آیم : این جمله را خودش گفت.می آید و مرا عاشقتر می کند و آن لحظه است که دوباره من امیدواربهزندگی می شوم و خوشبختی را در زندگی ام تضمین می کنم.بیا عزیزم ، با اینکه قلبم را شکستی اما همچنان درهای قلبم همیشه به روی تو باز است، این قلبم به نام تو و تا ابد برای تو هست. بیا و دوباره اسیر قلب بی طاقت من شو ، بیا وارد همان قلبی شو که خودت آن را شکستی و ویرانه کردی .. این ویرانه قلبم را که خودت با دستهای خودت ویرانه کردی آباد کن و دوباره مرا که همان کویر تشنه و بی جانم را از باران عشقت سیراب کن.یک روز دوباره می آیم :::: آری خودش گفت که روزی دوباره می آید.می ترسم از عشق تو بمیرم اما روزی که تو می آیی را نبینم.می ترسم آنقدر به انتظار بنشینم و نیایی و آخر سر دیگر مجالی برای دیدار با تو نباشد.می ترسم از آن روزی که تو خواهی آمد و من دیگر نیستم..آن لحظه هست که می فهمی از عشق تو مرده ام... آری از عشق تو مرده ام.پس تا خون در رگهایم جاری است و جای قلبم در نبود تو خالی است برگرد.
تنهایی در قلبم جایی ندارد هر جای دنیا که باشی ، حتی اگر آن سوی دنیا باشی ، مهم بودنت در این دنیاست.مهم این است که من به عشق بودنت نفس میکشم ، به یادت میخوابم و به عشقت بیدار میشوم.دلم به بودنت خوش است ، دلم خوش است که تو در این دنیای بزرگ زندگی میکنی و من نیز به عشقت زنده هستم.به امید روزی نشسته ام که تو را ببینم ، هنوز به کسی نگفته ام که عاشق هستم.هیچگاه احساس تنهایی نمیکنم ، حالا که تو را دارم هیچگاه احساس بی کسی نمیکنم، حالا که تو هستی هیچگاه احساس بی پناهی نمیکنم ، حالا که در کنارم نیستی هیچگاه احساس نمیکنم که دور از تو هستم ، تو در قلب منی و من تنها نیستم .تو در قلبمی ، نزدیکتر از آغوش من ، نزدیک از آنی که دستهایت در دستهایم باشد.مهم این است که در قلب منی ، میتپد قلبم برای لحظه دیدار اما دلتنگ نیستم زیرا مهم این است که همیشه در خاطر منی .حالا که لحظه های زندگی را به یاد تو سر میکنم ، دلتنگی معنا ندارد، حالا که به یادت تک تک ستاره ها را میشمارم ، غصه خوردن دلیلی ندارد ، حالا که عاشقت هستم ، تنهایی در قلبم جایی ندارد .
یک روز دیگر یک روز دیگر بی تو گذشت و همچنان لحظه های زندگی ام بی تو سرد است.یک روز دیگر با دلتنگی گذشت و همچنان دلم هوای تو را کرده است.روزهای سرد زندگی ام بی تو میگذرد ، اما هنوز هم به یادت هستم و با عشقت زندگی میکنم.اگر هنوز هم زنده ام ، به عشق بودنت نفس میکشم.اگر هنوز هم وفادار مانده ام میخواهم پاسخ بی وفاییهای تو را بدهم.یک روز دیگر بدون تو گذشت و دوباره یک قطره اشک دیگر از چشمانم سرازیر شد.و همچنان لحظه های بی تو بودن میگذرد اما من هنوز در کنار تو هستم.تو نیستی و من هنوز عاشقت مانده ام ، تو مرا دوست نداری اما من هنوز دوستت دارم.تو مرا فراموش کرده ای اما من هنوز با خاطراتت زندگی میکنم ، و از لحظه طلوع با یاد و نام تو تا غروب سر میکنم.یک روز دیگر بدون تو گذشت و هنوز هم دلم با تو است.اگر هنوز این دل بهانه تو را میگیرد ، اگر هنوز هم خوشبختی را با تو میبیند به عشق بودن تو است هر جای دنیا که هستی، باشبا عشق هر کسی که زندگی میکنی ، زندگی کندر کنار هر کسی که هستی ، عاشقانه در کنارش باشاما من ، هر جا که هستم ، با تو می مانماگر در غم عشقت نشسته ام ، عاشقانه به یادت زندگی میکنمو اگر نیز تنها هستم ، به عشق تو با تنهایی سر میکنم.فصلها را بدون تو گذراندم و امروز نیز بدون تو گذشت ، فردا نیز می آید و مطمئن باش فردا را نیز بدون تو میگذارنم ، اما همیشه بدان که اگر سالهای سال نیز بدون تو باشم عاشقت می مانم و با عشقت این لحظه های بی تو بودن را با همه غم ها و غصه هایش میگذرانم.
مرز انتظار عشق با تمام تلخی هایش ، شیرین است.گرچه انتظار سخت است ، اما پایان انتظار ، آغاز زندگی است.آغاز عشق ، همیشه با تو بودن است، دلخوشی من با تو نفس کشیدن است،روز مرگ من ، لحظه ی بی تو بودن است.لحظه های خیس من ، به یاد تو ام در این غروب دلگیر و پر از غم.هنوز هم به یادت پر از احساسم ، هنوز هم به عشقت پر از امیدمهنوز با تو به رویاها میروم ، هنوز باور ندارم که دور از تو ام.مدتهاست که با این دوری و فاصله ساخته ام ، تو نیستی که ببینی از غم نبودنت هنوز خودم را نباخته ام.بشنو صدای فریاد مرا ، ای خدا برسان به من یار مرا .هر روز مست تو ام ، در این حال مستی ، باز هم در غم دوری توام.دفترم پر از شده از بهانه های من ، چشمهایم پر شده از اشکهای من ، چگونه سر کنم بی تو این لحظه های دور از تو بودن را.عشق من هر جایی بدان که به یاد توام ، همیشه در آرزوی دیدن چهره ی ماه توام، من که هر شب می بینم چهره ات را در آسمان ، میبوسم گونه ی تو را از همینجا ، و مینشینم به انتظارت در مرز بین سرزمین تنهایی و دشت عاشقان.
فریاد عشق در این حال و هوا ، در سکوت تنهایی ات صدای قلبت را گوش کن.گوش کن به صدای تپش قلبت.می دانم که دلتنگ منی و میدانم دلت هوایم را کرده است .می دانم که دوستم داری و میدانم تنها به عشق من نفس میکشی.من در قلب تو هستم و میدانم در آن قلب مهربانت چه میگذرد.چرا دلتنگی؟ من که در قلب تو هستم عزیزم.هر گاه دلت گرفت با قلبت درد دل کن.... من همیشه در قلبت هستم و گوش میکنم به درد دلهایت.قلب تو خانه است ، عشق تو سرپناه من است.گوش کن به صدای تپش قلبت ! می شنوی؟این منم که در قلبت با فریاد به تو میگویم دوستت دارم ، دوستت دارم.اما صدای من نامفهوم به تو میرسد ، پس حس کن که دوستت دارم.نمیدانی در قلبت چه میگذرد ! منی که لحظه های زندگی ام را در قلب تو سپری میکنم می دانم که در قلبت چه غوغایی برپاست.اما تو نمیبینی و نمیدانی که بر من چه میگذرد.تپش های قلب تو همان صدای فریاد من است که میگویم دوستت دارم دوستت دارم.با خونی که در قلبت جاریست زنده ام و به هوای عشق و محبت تو در این قلب مهربانت نفس میکشم.باورم کن در همین قلب عاشقت .مرا حس کن ، گرچه میدانم تو پر از احساسات عاشقانه ای .اگر دل تنگم شدی ، بدان که من در قلب مهربانت به خواب عاشقانه رفته ام.به یاد من باش مرا از این خواب بیدار کن ، دلتنگی ها را از قلبت رها کن .سکوت را بشکن ، همچو من که در قلبت با فریاد دوستت دارم سکوت را شکسته ام.هوای قلبت گرم گرم است ،جای من در اینجا امن امن است. گوش کن به صدای تپش قلبت ، ببین که هیچگاه از این فریاد خسته نمیشوم.
هرگز نمیخواستم هرگز نمیخواستم در دام عشق اسیر شوم.هرگز نمیخواستم به تو دل ببندم و عاشق شومهرگز نمیخواستم غروب شیرین زندگی ام را تلخ ببینم ، شبها بیدار بمانم و تک تک ستاره ها را به یادت بشمارم.هرگز نمیخواستم اینگونه شوم ، دل آرامم را در غوغای عشق گم کنم و در غم دلتنگی ات بنشینم.نمیخواستم به چشم دیگران یک دیوانه باشم ، همه بگویند دلت جای دیگری است و درمانده باشم.نمیخواستم روزی بیاید که با چشمهای خیس برایت نامه عاشقانه بنویسم ، بگویم که طاقت دوری ات را ندارم و هنوز باید در حسرت لحظه دیدار بنشینم.هرگز نمیخواستم روزی بیاید که حرفهایم تکراری باشد ، صبح تا شب بگویم دوستت دارم ، عاشقت هستم و زندگی ام مثل حبابی روی آب باشد.نمیخواستم لحظه ای بیاید که از فردا بترسم ، ترس از این داشته باشم که فردا دیگر تو با من نباشی و من دوباره تنها شوم.نمیخواستم عاشق شوم ، نمیخواستم لحظه ای بیاید که تنها بهانه دلم تو باشی ، تنها نیازم گرفتن دستهایت باشد و تنها آرزویم به تو رسیدن باشد.هرگز نمیخواستم ، هرگز نمیخواستم...
تو عشق منی تو عشق منی ، تو مال منی .تو همه هستی منی ، تو بهترین لحظه زندگی منی.قلبم تنها برای تو می تپد ، این لحظه های سخت زندگی به عشق تو میگذردبه عشق تو ، عاشقترینمتو همانی هستی که مرا از سراب تنهایی نجات دادی ای تنها بهانه برای نفس کشیدنم.بیا و همچنان بهانه من برای زندگی در این دنیای بی محبت باش .همه دنیا یک سو ، تو نیز که همه دنیای منی سوی دیگر!من این سو که دنیا است را نمیخواهم ، من تنها تو را میخواهم .تو عشق منی ، تو مال منی.تو را میخواهم نه برای نیاز خویش ، تنها برای قلب تنهایم.این تویی که تنها لایق قلب پر احساس منی زیرا تو پر احساس تر از این قلب عاشق منی.صداقت را از درون چشمانت میخوانم ، و این را میدانم که تو پاکترین عشق روی زمینی .بیا مثل باران بر روی من ببار ، ای پاکترین قطره.بیا و بر تن پر از گناهم با پاکی قطره هایت ببار ... و گناه هایم را از وجودم پاک کن.من تنها با تو عاشقترینم ، تو نباشی من تنهاترینم .با تو خوشبخترینم ، تو نباشی من بدبخترینم.اگر تو باشی ، زندگی زیباست ، عشق بامعناست.تو معنای واقعی عشقی ! تو مانند یک باغ پر از گل ، مثل بهشتی.تو عشق منی ، تو مال منی .هیچ کس جز تو نمیتواند در قلبم خانه کند ، هیچکس نمیتواند مرا اسیر قلبش کند.این تویی که توانستی مرا عاشق کنی ، از عشق بالاتر ، تو مرا دیوانه خودت کردی .تو چه کسی هستی؟ انگار فرشته ای ! چقدر مهربانی ، چقدر زیبایی!من چه کسی هستم؟ یک تنها بودم و اینک یک دیوانه ام .تو عشق منی ، تو زندگی منی.بگذار لحظه ای دستان گرمت را بگیرم تا باور کنم که مال من شده ای .تو عشق منی ، تو مال منی .
میترسم میترسم بمیرم و نتوانم تو را در آغوش بگیرمنگذار که با حسرت یک لحظه گرفتن دستهایت بمیرم.میترسم بمیرم و نتوانم به تو ثابت کنم که عاشقت هستم ،میترسم روزی بیایی و بگویی که من لایقت نیستم.مرا در حسرت عشقت نگذار ، بگذار تا زنده ام تو را حس کنم ،تو را در آغوش بگیرم و نوازش کنم.میترسم بمیرم و نتوانم لبهایت را ببوسم ، نمیخواهم در حسرت طعم شیرین لبهایت بسوزم.دنیا بی وفاست ، می ترسم این دنیای بی وفا مرا از تو بگیرد، میترسم همین روزها قلبم آرام بمیرد.بگذار در این دو روز دنیا به اندازه ی یک دنیا نگاهت کنم ، بگذار به اندازه ی یک عمر تو را در آغوش بگیرم و با تو درد دل کنم.میترسم همین لحظه ، همین فردا ، همین روزها لحظه ی مرگم فرا رسد.یک مرگ پر از حسرت ، یک مرگ پر از آرزو و امید.تنها حسرت و آرزوی من در آن لحظه تویی و حضورت در کنارم است.تنها حسرت من در آن لحظه نگاه به چشمهای زیباست است.در این دو روز دنیا بیا در کنارم ، از عشق بگو برایم ، گرچه سیر نمیشوم از لحظه های با تو بودن، اما هیچگاه نمیمانم در حسرت عشقت.