راز عاشقانه بگو آنچه در دلت است و با گفتنش نیروی عشق در وجودم بیشتر میشود.بگو آنچه در دلت غوغا کرده و با گفتنش شعله های آتش عشقمان بیشتر میشودبگو همان کلام مقدس را که با گفتنش دلم به آن سوی رویاهای عشق پر می کشد.بگو که این دل دیوانه منتظر شنیدن است و این چشمهای خسته منتظر باریدن.چشمان خیست را به چشمان خیسم بدوز ، بگو آنچه در آن قلب مهربانت است.بگو که بی صبرانه منتظر شنیدنم ، و عاشقانه منتظر پاسخ دادن به آن.با آن قلب عاشقش ، با همان چشمان خیس ، با صدای مهربانش گفت : دوستت دارم.من نیز با همان قلب عاشقتر از او ، با چشمانی خیستر ،با بغض گفتم : من هم خیلی دوستت دارم.گفت ، گفتم ، گفتیم و آن لحظه های در کنار او بودن عاشقانه شد.بگو آنچه که دلم میخواهد ، بالاتر از دوست داشتن .با دستان سردم ، اشکهای روی گونه مهربانش را پاک کردم ، او را در آغوش گرفتم و گفتم : هیچوقت مرا تنها نگذار ، باور کن که بی تو نمیتوانم زنده بمانم.او نیز مرا محکم در آغوشش میفشرد و میگفت بدون تو هرگز!چه آغوش گرم و مهربانی داشت ، دلم میخواست همیشه در آن آغوش گرم بمانم.آن لحظه با تمام وجودم احساس کردم برای من است .او نیز این احساس را داشت ، از شانه های خیسم فهمیدم.گفتم با تو هستم ، اگر تو نیز با من باشی ، اگر روزی نباشی ، من نیز در این دنیا نیستم.گفت ، با تو می مانم ، اگر تو نیز با من بمانی ، اگر روزی باشم ولی تو نباشی ، من نیز با تومی آیم هر جا که باشی .او میگفت ، من نیز برایش درد دل میکردم.درد دل او ، درد دل من بود ، درد دل ما ، یک راز عاشقانه بود...رازی که همیشه در دلهایمان خواهد ماند .
یادش بخیر به عشق تو زنده ام ، این را بدان که هر جا هستی با خاطرات تو زندگی میکنم.به عشق تو عاشقم ، به امید تو زنده ام ، بدون تو میمیرم.هر شب یاد تو مرا به یاد ستاره ها می اندازد ، هر شب یاد تو مرا به یاد دلتنگیها می اندازد.میخواهم بگویم که دلتنگم ، بیشتر از گذشته ، بیشتر از فردا .دلم با تو است ، اما چه فایده دستانم دور از تو است.دستانم در آرزوی گرفتن دستان گرم تو است ، از آن لحظه که رفتی چشمهایم در تب و تاب دیدن چهره ماه تو است.به عشق تو این لحظه های دور از تو بودن را میگذارنم ، اگر تو نباشی لحظه ها برایم مثل شبی میشود که مهتاب خواب است و ستاره ها گریانند .هر شب با خاطرات گذشته لحظه های تاریکم را به امید روشنایی با چند قطره اشک میگذرانم.شاید امروز بیایی ، شاید فردا یا .... نه دیگر طاقت گفتنش را ندارم.کاش هنگامی که میرفتی چشمهای مرا نیز میدیدی که به التماس دیدن تو و در حسرت لحظه ای نگاه به تو چه بچه گانه گریه میکردند ، اما تو هنگام رفتنت نگاهت به سوی دیگری بود .کاش میدانستی اگر صبورم ، اگر خسته نیستم از این انتظار ، به امید آمدن دوباره تو است.کاش میدانستی دلم به خاطرات شیرین گذشته خوش است ، و باز در حسرت آن روزها تنها و دلشکسته است.هر شب ستاره با آن نگاه دلسوزانه اش به چشمهایم میفهمد که چقدر دلتنگم و بیقرار لحظه دیدارم .یادش بخیر آن لحظه های شیرین ، یادش بخیر آن لحظه ها که با هم بودیم ، در کنار هم بودیم ، میخندیدم ، شاد بودیم و با شور و شوق در کنار هم قدم میزدیم.یادش بخیر ، چه لحظه های قشنگی بود.آیا دوباره تکرار میشود آن لحظه های شیرین؟ رویاست ، آری تنها یک رویاست.
فقط با تو زیباست این زندگی با تو ، فقط با تو .زیباست لحظه های عاشقی ، با تو ، تنها در کنار تو.زیباست لحظه غروب ، با تو ، فقط به یاد تو.آن لحظه که با تو هستم ، بهترین لحظه زندگی ام است که دلم نمیخواهد آن لحظه بگذرد.دلم میخواهد آن لحظه که در کنار تو هستم هیچگاه به پایان نرسد.زیباست این زندگی در کنار تو ، فقط با عشق تو.زیباست لحظه ای که در زیر باران قدم میزنم ، یا با تو و یا به یاد تو.این زندگی زیباتر از گذشته میگذرد چون با تو و عاشق تو هستم.این لحظه ها عاشقانه تر از همیشه میگذرد ، چون با تو و به یاد تو هستم.خوشبخت است این قلب عاشق من ، چون تنها تو را دوست دارد.تنها تو را ، فقط تو را ، با تو می ماند ، عاشقانه می ماند و هیچگاه تو را تنها نمیگذارد.میگویم دوستت دارم چون لایق این دوست داشتنی ، فقط تو لایق این عشق بی پایان منی.می گویم با تو می مانم ، عاشقتر از همیشه ، فقط با تو ،چون تنها تو سرپناه این قلب عاشق منی .عشق من و تو ماندگار است ، تا ابد ، برای همیشه ، فقط با هم ، تنها در کنار هم.زیباست کلام عشق ، شیرین است لحظه های با تو بودن ، فقط با تو ، و آن قلب مهربان تو.عشق من و تو برای همیشه در خاطره ها و یادها می ماند ، یک عشق ابدی و بی پایان.لبخند عشق همیشه بر لبان من جاریست ، فقط با تو ، و به عشق تو.
روشنایی نزدیک است راهی که باید برویم را رفتیم ، اشکهایی که باید از غم دلتنگی و دوری میریختیم ، را ریختیم ، سختی هایی که باید در لحظه های عاشقی میکشیدیم ، را کشیدیم ، هنوز هم راه نفسگیری تا پایان مانده است.هر چه بود از تاریکی گذشتیم ، عاشق ماندیم و عاشقانه به پای هم نشستیم.روشنایی نزدیک است عزیزم ، آن کلبه دور خانه عشق است .همین که دستت را در دستانم گذاشتی ، همین که پا به پای من تا اینجا آمدی نشان دادی که مرا دوست داری.من نیز روشنایی را دوست دارم ، زیرا آنجا لحظه ایست که تو را در آغوشم میفشارم و با تمام وجود با آرامش میگویم که دوستت دارم .چیزی تا پایان راه نمانده ، هنوز باید چند فصل دیگر را به عشق هم سر کنیم.هنوز باید برگها از درختان بریزد تا به انتظارت در یک عصر پاییزی بنشینم ، هنوز باید باران ببارد تا به یادت در زیر آن قدم بزنم ، هنوز باید درختان شکوفه کنند تا به عشقت گلها را بچینم و هنوز باید با هم در کنار آن آبشار خیالی عکسمان را در آغوش هم نقاشی کنیم.کاش این نقاشی حقیقتی بود از آن روشنایی که به انتظار رسیدن به آن ، لحظه شماری میکنیم .تمام امیدم آنجاست که روشنایی پیداست.آنجا که نوری است ، آغاز یک راه دوری است که برای رسیدن به آن تو را تا اینجا در قلب خود نگه داشته ام ، و عاشقانه با تو مانده ام ، گرچه سوخته ام ، اما با همه این غم ها ساخته ام.غم دلتنگی ات ، غم دوری ات ، ای وای از غم جدایی ات.روشنایی نزدیک است عزیزم ، رسیدن به روشنایی ، پایان دلتنگیهاست .
عاشقی بودم عاشقی بودم دیوانه و برای خودم عالمی در سر داشتمعالم رویایی و دیوانگیمثل من کسی عاشق نبود ، عاشق تو و قلبت .مثل من کسی نبود که شب و روز به یاد عشقش باشد ولحظه هایش را با چشمان خیس بگذارند.این من بودم که اینهمه تو را از ته دل دوست داشتمتو را بعد از خدای خویش می پرستیدم.عاشقی بودم عاشقترین ، برای تو بهترین.چه عاشقانه در عشقت سوختم و چیزی نگفتم .چه بچه گانه از غم دوری و دلتنگی ات گریه میکردم.تو رفتی و مرا با کوله باری از عشق و دیوانگی تنها گذاشتی .اما من عاشقت ماندم ، و اینک در آتش غم جدایی ات در حال سوختنم.شاید از این سوختن خاکستری بر جا بماند که این خاکستر چیزی جزتکه های سوخته قلب عاشقم نیست .خاکستر قلب عاشقی که روزی بر باد میرود و دیگر چیزی از آن باقی نمی ماند.تنها خاطرات این عشق بر جا می ماند که آن هم نیز دیگر سودی ندارد.عاشقی بودم که به عشقم افتخار میکردم و او را بهترین و پاکترین عشق میدانستم.نمی دانستم که برای تو عشق نبودم ،تنها بازیچه ای بودم که روزی از بازی با من خسته می شوی و مرا دور می اندازی .تو برای من معنای واقعی یک عشق بودی ، تو برای من عزیزترین بودی.ای کاش اینک که از در غم جدایی ات خاکستر شده ام قدرم را بدانیو افسوس بخوری که چرا مرا سوزاندی .عاشقی بودم دیوانه ترین ، از همه عاشقان صادقترین.اینک چیزی از من به جز خاکستری از این قلب سوخته به جا نمانده است.
عشق را با تو شناختم پیش از آنکه تو را ببینم و با تو همسفر جاده های زندگی شوم ، پیش از آنکه تو بیایی و مرا از حال و هوای دلگرفته ام رها کنی معنای واقعی عشق را نمیدانستم و عشق برای بی معنا بود.پیش از آنکه تو بیایی قلب من بازیچه ای بیش نبود ، روزی صدها بار میشکست و همیشه آرزوی یک لحظه تنهایی میکرد.عزیزم تو آمدی و هوای قلبم را بهاری کردی ، تو را برای همیشه لایق قلبم میدانم.عشق را با تو شناختم ای یار همیشه وفادارم ، همیشه ماندگارم.تو یک عشق جاودانه ای ، عشقی که هیچگاه نمیمیرد و نمیسوزاند قلبم را .پیش از آنکه تو بیایی آرزوی تو را داشتم ، روزی صدها بار تو را از خدا میخواستم .تو آمدی ، با عشق آمدی ، هدیه کردی به من محبتهایت را و قلبم را عاشق قلب مهربانت کردی.هر چه بخواهم از خوبیهای تو بگویم نمیتوانم ، تو بهترینی عزیزم.تویی عزیز دلم ، گلم ، همدمم ..... فدای تو ، هر وقت بخواهی میشوم قربان تو.خیلی دوستت دارم عزیز دلم ، تو یعنی عشق ، یک عشق بی پایان.چه صفایی دارد این زندگی با تو ، چه لذتی دارد لحظه های عاشقی در کنار تو.چقدر تو مهربانی ، فدای قلب مهربانت.حالا که عشق را با تو شناخته ام بگذار به تو بگویم که بدجور عاشقت هستم .حالا که معنای دوست داشتن را به من یاد دادی بگذار به تو بگویم که خیلی دوستت دارم.حالا که زندگی تنها با تو شیرین است بگذار بگویم که بدون تو هرگز عزیزم .عزیزم ، ای بهترینم حالا که تو را دارم دلم بیشتر از همیشه شاد است .خیلی خوشبختم از اینکه تو را دارم ، هیچوقت تنهایت نمیگذارم ، با تو میمانم تا لحظه ای که در این دنیا مهمانم.عشق را با تو شناختم ، عشق را تنها با تو میخواهم ، عشق را بدون تو بی معنا میدانم.
فقط یک بار فقط یک بار بگو که مرا دوست داری.بگو که دلم عاشقتر از پیش شود ، بگو که بی صبرانه منتظر شنیدنم.فقط یک بار از ته دل بگو که با من می مانی ، بگو که این دل آرام شود.حالا که مرا اسیر خودت کردی مرا از زندان قلبت رها نکن .من این زندان را دوست دارم ، این اسارت را دوست دارم ، من تو را خیلی دوست دارم.فقط یک بار ، با تمام احساسات درونی ات بگو که به انتظار آمدنم می مانی .من می آیم ...روزی می آیم و تو را با خود به سرزمین عشاق میبرم .روزی می آیم و با هم به سرزمین عشق و محبت خواهیم رفت .فقط یک بار بگو که عاشق قلب بی طاقت من هستی .بگو که امیدوارانه و عاشقانه این لحظه های نفسگیر زندگی ام را بگذارنم. فقط یک بار بگو که مرا دوست داری ،بگو که این دل درونش نقشه خوشبختی را برایت ترسیم کند!من می آیم ....روزی می آیم و دستانت را میگیرم و با هم به سوی سرزمین خوشبختی سفر خواهیم کرد .تنها یک بار ، از ته دل ، صادقانه بگو که دوستم داری .به هوای تو نفس میکشم ، به عشق تو زنده ام و با تو عاشقترینم.فقط یک بار به هوای این دلشکسته نفس بکش تا یک عمر به هوای تو زندگی کنم .فقط یک بار ، برای اولین و آخرین بار برای من باش تا من نیز برای آخرین بار به عشق تو زندگی کنم.فقط یک بار عاشق من باش ، تا من نیز تا ابد مجنون تو باشم .تنها یک بار بگو که مرا دوست میداری ، تا من نیز روزی صدها بار عشقم را به تو ثابت کنم .من می آیم ، منتظر آمدنم باش ای بهترینم .
قصه عشق با تو ، به عشق تو ، یک قصه دیگر ، قصه من و تو.با تو ، در کنار تو ، قصه از نو ، نفسی دیگر.یک نفس تازه از یک دیدار عاشقانه ، از نگاه مهربان تو به چشمهایم.با تو بودن خاطره ایست همیشه ماندگار ، اما بی تو بودن قصه ایست از یک روز تلخ که از ذهن فراموش شده ، اما از دل بیرون نمیرود و اعماق دل را میسوزاند!با تو ، همیشه با تو ، تا آخرش با تو ، حتی لحظه مرگم نیز با تو چقدر شیرین است!شیرین است به شیرینی طعم بوسه های تو.با تو ، در آغوش تو ، قلبم برای تو تا ابد ، تا آن لحظه که دیگر طلوعی را نخواهم دید، تو را میبینم که زندگی منی ، یک غروب شیرین ، از یک زندگی عاشقانه ، زندگی که عشقمان در آن پا برجاست ، لحظه های گرمیست ، به گرمی آغوش مهربان تو !بگذار قصه من و تو نیمه تمام بماند ، تا آنجا که داستان میگوید ما در کنار همیم و چند صفحه سفید از این کتاب ، یعنی چند صباح دیگر تا ...از عشق هم مردن.قصه من و تو حقیقتیست بی پایان !یکی بود ، یکی نبود .... تو بودی و من نبودم .زیر گنبد کبود ..... تو بودی و من نیز آمدم .حالا دیگر تو هستی و یک مجنون.قصه من و تو اگر قصه است ، به این خاطر است که مثل من و تو کسی نیست عاشق باشد و دیوانه .یک عشق پاک ، دو قلب ساده و یکرنگ سرگذشت دو عاشق از امروز تا لحظه مرگ قصه ایست از من و تو.بهتر است که در پایان این کتاب نوشته شود ::: این داستان تا ابد ادامه دارد.تا ابد ، با تو ، در کنار تو ، به عشق تو ادامه دارد قصه من و تو.
سپیده عشق ببین من عاشق را ...ببین که چگونه عاشقانه در پی تو هستم.ببین که چگونه شب و روز به یاد تو هستم و تنها آرزویم رسیدن به تو است.ببین که تنهاتر از من هیچ تنهایی نیست ، مرا باور کن ، تنها تویی در قلب تنهایم.این قلب تنها ، لحظه به لحظه به یاد تو هست.ببین مرا که از همه عاشقترم ، عاشق تو و آن قلب مهربانت .از همه دیوانه تر منم ، این منم که دلم میخواهد و آرزو دارم تو برای من باشی .دلم میخواهد تا ابد برای من باشی و تنها عشق جاودانه ام باشی .در میان اینهمه عاشقان لحظه ای نیز به من نگاه کن .یک لحظه به من نگاه کن تا ببینی از همگان مجنون ترم.مجنون تو ، مجنون آن چشمهای زیبایت ، دیوانه آن قلب پاکت!بیا با هم عاشقترین باشیم ، در میان همگان صادق ترین باشیم.ببین من دلشکسته را که شب و روزم یاد تو و ذکر نام تو است.مرا باور کن ، این عشق مرا گرچه حقیر است ولی باور کن.باور کن که همین عشق حقیر ، پاکترین و واقعی ترین عشق روی زمین است.با اینکه میدانم نگاهت به سوی کسی دیگر است ، بیا و لحظه ای نیز نگاه به من کن.نگاه کن تا بفهمی عاشق واقعی کیست !او که تو را از همه بیشتر دوست دارد و تنها آرزویش رسیدن به تو است منم.او که رسیدن به تو را برابر با خوشبختی میبیند منم .او که میخواهد بعد از رسیدن به تو دنیا را به نامت کن منم .این منم که عاشقم ، لحظه ای به من عاشق نظری بینداز .به خدا خیلی دوستت دارم و یک لحظه نیز طاقت ندارم قلبت برای کسی دیگر باشد.آرزو دارم آن قلب مهربان و پاکت برای منی باشد که تو تنها آرزویش هستی .فقط یک بار بگو که برای منی ،تا یک عمر احساس خوشبختی کنم .فقط یک لحظه برای من باش ، تا یک عمر امیدوارانه و عاشقانه به عشق تو زندگی کنم.باور داشته باش که خیلی دوستت دارم ، تنها کافیست لحظه ای مرا باور کنی.بیا با من باش تا غروب زندگی ام به پایان برسد و سپیده عشق در قلبم طلوع کند.بیا با من باش تا سپیده آخر ... لحظه ای که میفهمی از عشقت مرده ام.
مانده ام برای تو در راه زندگی ، حالا که عاشقم، تنهای تنها مانده ام برای تو.می مانم با تو ، تا بگویم بی تو نمیتوانم بمانم با زندگی .زندگی فدای تو ، بی تو نمی مانم بدون تو .می مانم برای عشق ، برای عشقی که سرچشمه آن تنها تویی عزیزم .در راه عاشقی ، تنهای تنها ، مانده ام با غمها .غم دور از تو بودن ، غم دلتنگی ات و غم فرداهای بی تو بودن .مانده ام برای تو ، برای تو که برایم عزیزی ، برای تو که یک دنیا دوستت دارم و بدون تو محال است بسازم با تنهایی .این قلبم ، و این هم احساسات من ، حالا تو هستی و یک عاشق همیشگی .مانده ام در این لحظه ها تنها برای تو ، تو اولین و آخرین امیدم در زندگی هستی ، پس به امید تو ، آخرین نفسهایم را نیز میکشم .ای زمین تو برای خود بچرخ ، ای خورشید تو برای خودت بتاب ، ای عشق تو برای خودت بسوز ، راه من جداست از این دنیا ، من مانده ام برای یک قلب تنها .قلبی که با وجود قلب تنهایم دیگر تنها نیست ، عشق را باور کرده ام ، دیگر اختیارم دست خودم نیست.مانده ام برای تو ، برای تو که برایم بهترینی ، و جز تو دیگر هیچ چیز برایم باارزش نیست.با ارزش تر از تو وجود پر مهرت است ، با ارزش تر از وجودت قلب مهربانت است .مانده ام برای قلبت ، تا ابد و برای همیشه ، تا آن لحظه که دیگر هیچکس جز تو را نمیشناسم ، نمیبینم و باور ندارم که روزی تنها بوده ام .مانده ام برای تو ، برای تو که برایم معنای واقعی عشقی عزیزم .