تو را که دارم تو را که دارم دنیا مال من استدیگر آرزویی ندارم ، همان یک آرزوی من ، همیشه با تو بودن استصدای تپشهای قلبم ، هنوز باور ندارم که عاشقمهنوز باور ندارم که بدون تو هیچماگر تو نباشی ...آری عزیزم ... میمیرمتو را که دارم ، عشق را با تمام وجود حس میکنملطافت عشق را لمس میکنم ، برای چند لحظه نفس را در سینه حبس میکنمو یک نفس فریاد میزنم عشق من دوستت دارمنمیدانم باور کرده ای که تنها تو را دارمباز هم میگویم عزیزم ، تو آنقدر خوبی که من لیاقت تو را ندارمدرهای قلبم را بر روی همه بسته امهنوز در شور و شوق این عشق به حقیقت پیوسته اموقتی که فکر میکنم که با توامنه معنی تنهایی را میدانم و نه حس میکنم که خسته اماینک که دارم برایت از احساسم نسبت به تو مینویسممیدانم لحظه ای که آن را برایت میخوانم تو با شنیدن این احساس اشک میریزیپس همین حالا خواهش قلبم را بپذیر و اشک نریز ،اینها همه حرف دلم بود عزیزمن که گفتم اشک نریز ، پس چرا اینک چشمهایت شده خیس؟قطره های اشکت بر روی قلبم ریختهقلبم با تمام وجود طعم شیرین عشق را با تو چشیدهنمیدانی چقدر خاطر تو برایم عزیزهتا به حال یار وفاداری را مانند تو ندیدهتو را که دارم دنیا مال من است،دیگر آرزویی ندارم چون همان یک آرزویم که تو بودی به حقیقت پیوسته است!
گرفتار عشقت نمیدانستم معنای زندگی چیستنمیدانستم عشق چه رنگی دارد و عاشق کیست؟نمیدانستم درد عشق ، چه دردیستآن روزی که عاشق برای عشقش میمیرد چه روزیستتو آمدی و معنی زندگی را فهمیدمعاشق شدم ، از لحظه ای که قلبم را به تو دادم غرق در دنیای عاشقی شدمحالا من ماندم و دل عاشقملحظه ها میگذرد با بهانه های دل عاشقمبهانه ی دیدن عشق ، خسته نمیشوم ، هر چه میخواهی بگو از عشقکاش تا آخر زندگی تنها دردم ، همین درد باشد ، درد عشق!از اینکه عاشق توام، انگار که تمام لحظه های قشنگ دنیا مال من استاین لحظه را از من نگیر ،کلید خوشبختی تنها با تو در اختیار من استاین لحظه را از من نگیر، از من نگیر طعم شیرین عشقت رااز من نگیر این لحظه های زیبا رانمیخواهم عاشق بمانم و از عشق خستهنمیخواهم به یاد تو باشم با دلی شکستهنمیخواهم اشک بریزم و راه عشق را تنها بروم ، با چشمهای بستهاز من نگیر این لحظه ها را،هر چه باشد من یک عاشقم ،نگاهی به من بینداز ببین به چه روز افتاده ام...ببین چه کسی مرا به این روز انداختتو مرا اینگونه با لحظه های عاشقی آشنا کردیتو مرا در دام عشق گرفتار کردیپس مرا از این دام آزاد نکنبگذار همچنان در دام قلبت، خوشبخت، بمانم
نمی توانم فراموشت کنم تو که میخواستی امروز برویپس چرا دیروز با من عهد بستیتو که میخواستی امروز مرا تنها بگذاریپس چرا دیروز مرا عاشق خودت کردیبه یادت هست حرفهای روز اول آشنایی رابه یادت هست قول و قرارهای آن روز بارانی رابه یادت هست فریاد دوستت دارم رابه یادت هست از اول کوچه دویدن، به شوق در آغوش کشیدن من رامیگفتی میخواهم دنیا نباشد اما مرا داشته باشییک لحظه نیز نیامده که بدون من نفس کشیده باشیحالا من هستم و نگاهی خسته ، به چه کسی بگویم دردهای این دل شکستهمن که مانده ام در پشت درهای بسته ، تو کجایی ، دلت با دلی دیگر در کنار ساحل عشق نشستهروزهای تکراری ، گذشت آن لحظه های بیقراریگذشت آن شبهای پر از گریه و زاریکمی دلم آرامتر شدهفراموشت نکرده ام ، مدتی قلبم از غمها رها شدهشب های تیره و تار منمدتی بیش نیست که میگذرد از آن روز پر از غمبه یاد می آورم حرفهایت راباز هم گذشته ها میسوزاند این دل تنهایم رااز آن روز تا به امروز تنهای تنها مانده امدل به هیچکس ندادم و هنوز با غصه ها مانده امنمیتوانم فراموشت کنم ، محال است روزی بیاید که یادت نکنمیا با دیدن عکسهایت گریه نکنمنمیتوانم فراموشت کنم.... نمیتوانم فراموشت کنم
ما ، مثل عشق مثل من تنها بودی ، مثل من همسفر غمها بودیمثل من در انتظار یاری با وفا بودی ، در آرزوی داشتن عشقی بی ریا بودیحالا دیگر من تنها نیستم و تو همان یار باوفای منیتو نیز دیگر تنها نیستی و تمام هستی منیحالا دیگر من عاشق زندگی ام چون تو زندگی منیحالا تو نیز مثل من عاشق طلوع فرداییشب را با آرامش میخوابی چون مثل من عاشق فرداییعاشق فردا هستم چون تو را دارم ، به انتظار غروب نشسته امچون یاد تو را در دل دارمغروب، همیشه یادی از تو است ، طلوع، آغاز یک روز عاشقانه ی من استاگر زنده ام به خاطر تو است ، نفس کشیدنم، به عشق بودن تو است!میدانم تو نیز مثل من عاشق نفس کشیدنی،در لحظه های دلتنگی ، عاشق اشک ریختنیمثل تو ، همصدا با عشق هستمتو که میدانی من تنها، عاشق تو هستمچون روزی مثل تو بوده ام ، روزی در آرزوی داشتن تو بوده امحالا تو را دارم ، انگار که دنیا را دارممیدانم تو نیز مثل من روزی آرزوی داشتن دنیا را داشتیحالا تو زندگی منی و من دنیای توتمام احساسات عاشقانه ی من تقدیم به تومثل من تنها بودی ، مثل من در پی یک یار با وفا بودیمثل تو تنها بودم ، حالا تو را دارم ، من که دیگر هیچ آرزویی ندارمحالا تو نیز مثل منی ، اینطور نیست؟
آرامم کن میخواهم با تو کمی درد دل کنممیخواهم اینک که چشمانم پر از اشک است حرف های دلم را به تو بگویمبغض گلویم را می فشارد،اشک از چشمانم میریزدبا همین بغضی که دارم میگویم که خیلی دوستت دارمنمیدانم چرا در این لحظه بغض گلویم شکست و گریه کردمبگذار اینک در این حال و هوای بارانی چشمانم حرفهای دلم را بگویمتو بهترین هدیه ی دنیا هستیتو بهترین و بزرگترین آرزوی دنیایی که در دلم نشستیخیلی دوستت دارم،به خدا تنها تو را دارمقطره های اشک از چشمانم میریزد،این تنها خدا است که میبیند حال مرا، میفهمد درد این دل عاشق مراکمی تو آرامم کن ای خداآرامم کن، مرا از این حال و هوای پر از غم رها کنآن کسی که دوستش دارم هنوز باور ندارد عشق مرااین حال پریشان مراباور ندارد قلب عاشق مرا ، گریه های هر روز و هر شب مرازمانی بود که هیچگاه طاقت دیدن اشکهایم را نداشتزمانی بود که طاقت شکستن دل عاشق مرا نداشتحالا اشکم را در می آورد ، بی خیال چشمهای خیسمحالا دلم را میشکند ، بی خیال این دل بی کسمتو مرا آرام کن ای خدا ، مرا از غمها رها کندلم را آرام کن ، اشکهایم را پاک کنآرامم کن
صدای گریه صدای گریه می آیدصدای ناله ی دلی آشفته می آیدصدای تپشهای یک قلب عاشق می آیدصدای درد دل های دلی می آید که بدجور گرفتار استدر قلبم دارم عشق تو را ، باور نمیکنم شکسته ام قلب مهربان تو راببخش این قلب ساده ی مرا ، خیلی دوستت دارم این را باور کن ای عشق بی همتاصدای گریه می آید ، یا چشمانم بهانه میگیرد ، یا دلم در این لحظه تو را میخواهدکاش اینک در کنارم بودی ، اشکهایم را میدیدی ، و صدای درد دلم را میشنیدیکه میخواهد همیشه با تو باشد ، به عشق تو به خوشبختی امیدوارم باشداعتراف میکنم تا به حال عشقی پاک مانند تو را ندیده اممن لیاقت قلب پاک و مهربان تو را ندارم ، تا به حال قلبم را اینگونه پشیمان ندیده امپشیمانم از اینکه قلبت را شکسته ام ، تو نمیدانی احساساتم را جز تو به کسی ابراز نکرده ام ، تو نمیدانی شبی نیامده که با چشمهای خیس نخوابیده ام ، یا نیامده شبی که برای رسیدن به تو با خدا راز و نیاز نکرده امصدای گریه می آید ، وقتی فکر میکنم به فردای بی تو بودن ،آرزو می کنم کاش هیچگاه در این دنیا نبودموقتی فکر میکنم تو را ندارم ، میدانم باور نمیکنی ، اما حس میکنم قلبی در سینه ندارمصدای ناله می آید ، صدای ناله ی یک دل عاشق می آیدکسی که باور نمیکند عشق مرا ، تو باور کن این دل عاشق مراباور کن که بی تو ، با تابوت میبرند قلب مرا...
بدجور عاشقتم تو آنقدر مهربانی که مهربانتر از تو ندیده امطعم شیرین عشق را تنها با تو چشیده اماز آن لحظه که تو آمدی تنها این را از قلبم شنیده امدوستت دارمنقاشی خودم را در کنار تو بر روی دیوار اتاقم کشیده امهمه می گویند تو دیوانه ای ، نمیدانند برای داشتن تو چه سختی ها کشیده امتو باور کن که من برای داشتن عشق پاکی مثل تو لحظه ها را با خدای خویش بوده ام ، تا تو را به من بدهد که اینگونه عاشقت شوم ، اینگونه اسیر آن دل مهربانت شومتو آنقدر خوبی ، که بهتر از تو ندیده ام ، ای باوفا ، وفادارتر از تو ندیده امای سرچشمه ی روشنی ها ، دستم را بگیر تا حس کنم که تو را دارمتا باور کنم که عشقی ماندگار مثل تو را دارمکه من که جز تو کسی را ندارم ، قلبم ، احساسم ، وجودم مال تو است ، این حرف آخر من است ، همیشه با تو بودن را میخواهم . نه! یک لحظه نیز فکر نمیکنم که تو نیستی ، من تنها هستم و تو در کنارم نیستی ، نه ! نمیخواهم حتی یک لحظه نیز ، به آن لحظه ی تلخ بیاندیشم.ببین که قلبم از آن روز که تو آمدی ، چه حالی دارد ، تو که در قلب منی ببین چه هوایی دارد ، به چشمانم نگاه کن و ببین چه دنیایی دارد ، بیا در آغوشم و حس کن که وجودم چه التهابی داردقلبم چه تپشی دارد ، وای که خودم نیز نمیدانم چه حالی دارممیدانم تو نیز حال مرا داری ، اما هنوز هم باور نداری که چه جایگاهی در قلبم داریتو که در قلب منی ، میفهمی که چرا اینگونه قلبم میتپدچون بدجور عاشقتم...
گذشته دلگیر وقتی فکر میکنم به گذشته ها ، آتش میگیرد باز این دل تنهاوقتی فکر میکنم به آن روزها ، باز هم در قلبم مینشیند آن غم بی وفابا خود گفته بودم دیگر اشک نمیریزم ، دست خودم نیست ، تا به یادت می افتم نمیتوانم در برابر سیل اشکهایم بایستمبا خود گفته بودم فراموشت میکنم ، اما روزی می آید ، مثل امروز ، لحظه ای می آید دلگیرتر از دیروز ، که باز آن خاطرات بی تکرار ، دوباره در خیالم تکرار میشودنه انگار نمیتوانم بر سر عهد خویش بمانم ، اینکه فراموشت کنم و گذشته ها را به یاد نیاورمهر چه قدر میخواهم به تو فکر نکنم ، یا با شنیدن اسمت ، یا با دیدن یکی مثل تو بدجور دلم میگیردیک روز ، یک جایی ، یک زمانی با هم ، در همینجا ، همینجا که اینک تنها نشسته ام ، نشسته بودیم، تو مرا نگاه میکردی ، دستت در دستانم بود و با هم عهدی بسته بودیمحالا تو کجایی، خدا میداند ، در فکرت چه میگذرد ، آیا هنوز هم مثل من به یاد آن روزها می افتی ، آیا هنوز هم مثل من با یاد آن روزها به گریه می افتیآیا با شنیدن اسمم دلت میگیرد یا با دیدن یکی مثل من یک قطره اشک ، تنها یک قطره اشک از چشمانت میریزد؟عجب زمانه ایست این زمانه ی بی وفا ، خیلی وقت است دلم را سپرده ام به خداهر چه میخواهم فکر نکنم به آن روزها ، یک خاطره ، تنها یک خاطره از تو ، باز هم میسوزاند دل تنهایم را...
رویای بودنت نمیخواهم به نبودنت فکر کنماز آن روز که آمدی همیشه قلبم برای با تو بودن میتپیده ، نمیخواهم به لحظه ی رفتنت فکر کنماینک که با تو هستم ، نمیخواهم روزی بیاید که ببینم بی تو هستم ، تو در کنارم نیستی و من در گوشه ای مثل یک برگ خشکیده افتاده ام و بی جان هستممیترسم از کلمه بی وفایی ، وای به آن روزی که بی وفایی ببینممیترسم از جدایی ، وای به آن روزی که تو را از قلب خویش جدا ببینمنمیتوانم در خیالم ، روزی را ببینم که تو نیستی ، من در کوچه ها آواره و سرگردان باشم و هر کسی مرا ببیند از من بپرسد در جستجوی کیستی؟نمیخواهم به نبودنت فکر کنم ، زیرا فکر نبودنت حتی با وجود بودنت مرا میرنجاند!وای به آن روزی که من در رویای شیرین با تو بودن باشم ،چشمانم را باز کنم و ببینم که بی تو هستم ، چه سرد میشود زندگی آنگاه که میبینم در غم نبودنت نشسته اماینکه هر روز صدایت را بشنوم عادت نیست ، نیاز قلب عاشقم استدیدنت عادت نیست ، نفسی دوباره برای زنده ماندنم استتا تو هستی ، زندگی آرام است ، قلبم در انتظار لحظه باریدن باران استکه با تو در زیر بارانی که همیشه باریدنش برایم آرزوست قدم بزنمتا باران بشوید ترس را از وجود من ، تا باران عاشقانه تر کن این لحظه ی عاشقانه ی منمیخواهم همیشه به بودنت فکر کنم ، میخواهم همیشه با این رویا زندگی کنم ، میخواهم همیشه لحظه های زندگی را با خیال تو سر کنم...
بی خیالت نمیشوم هر چه تو را نگاه میکنم سیر نمیشومبا داشتن تو ، حتی با غصه های بازی این زمانه پیر نمیشومتو به من محبت برسان ، من با بی محبتی هیچکس دلگیر نمیشومتو تنها در قلب من باش ، در این راه نفسگیر زندگی ، همنفسم باشقلبم با قلب هیچ غریبه ای درگیر نمیشود.اسیری بودم در قفس تنهایی ،حالا گرفتارم در قلب تو ،مطمئن باش با هیچ کلیدی آزاد نمیشوماشکم را در نیار ، نا امیدی را به قلبم نرسان ،من با هیچ حادثه ای پشیمان نمیشومهر چه از نبودن بگویی ، من از بودن می گویمهر چه از فاصله بگویی ، من از در کنار تو بودن میگویمهر چه از من نفرت داشته باشی ، من از عشق تو میگویمهیچگاه از عاشق بودن خسته نمیشومدر خلوت عاشقانه ی من ، تو در رویاهای منیببین که با تو چه رویاهایی در سر دارم ،عزیزم هیچگاه از این خیالات دلزده نمیشومروزی در خیال عشق تو بودم ،تا تو را به دست نیاوردم بی خیال نشدمبا همان خیال خوش ، عاشقت شدم ،با همان خیال ، همان آرزوی محال ،در دریای بی کران عشقت غرق شدم.هر چه تو را نگاه میکنم سیر نمیشوم ،ای سرنوشت هر چه میخواهی با دلم بازی کن ،من هیچگاه بازنده نمیشوم!