با قلبم بازی نکن حالا که فهمیدی چقدر دوستت دارم عذابم میدهیحالا که فهمیدی تک تک ثانیه های زندگی ام به یادت هستمحتی یک لحظه نیز از یادت غافل نیستم دیگر مرا یاد نمیکنی!این رسمش نیست که مرا عاشق خودت کردی و خودت را بی خیال همه چیزیک لحظه نیز مرا یاد کن ، ببین که اینجا چقدر بیقرارمتمام زندگی ام پر شده از احساساتاحساساتی که مثل آتش میسوزاند دل عاشقم راوقتی که میبینم هستی اما نیستی تنهایی عذاب میدهد این دل عاشقم رانمیخواهم حالا که عاشقم احساس تنهایی کنمنمیخواهم حالا که به تو دل بستم احساس بی کسی کنمنمیخواهم دوباره تنها باشم و در خیال پوچم عاشق باشممیخواهم با تمام وجود احساست کنم ، لمست کنم ، میخواهم باور کنم کهبعد از مدتها از دام تنهایی رها شده امعزیزم دور نشو از این دل عاشقم ،نمیخواهم با یک دل عاشق تنها زندگی کنمآهای بی وفا حالا که فهمیدی چقدر دوستت دارم ، دیگر یادی از ما نمیکنیمثل آن روزهای اول آشنایی نام مرا صدا نمیکنیبرای شنیدن صدایم لحظه شماری نمیکنیبرای شنیدن دوستت دارم از سوی قلبم بی قراری نمیکنیحالا که من لحظه به لحظه میگویم دوستت دارم ، با التماس ، با گریه ،میگویم عاشقت هستم ، پسچرا مثل قبل یادی از من نمیکنی...من اسیرم در دام قلب بی وفایت ، من عاشقم ، عاشق آن دل بی خیالت،با قلبم بازی نکن...
عزیز دلمی ، عشقمی تو همان نیمه گمشده ی منی که مدتها به انتظار آمدنش نشسته بودمتو همان انتظاری، که در نهایت به آن رسیدم...تو ماه منی ، چه زیبا و نورانیست شبهای تیره و تار با وجود توای قشنگترین بهانه ، چه دلنشین است بهانه های عاشقانه ی توگل من ، با آمدنت گلستان شد آن کویر تشنه ی قلب منتو همان شعری ، شعری که با شنیدنش آرام میگیرد دل منبرایم بخوان هر شب ، تا آرام روی هم رود پلکهای من...دسته دسته چیده ام گلهای نرگس را برای توتا آن لحظه که می آیی آنها را با احترام تقدیم کنم به چشمهای مست توعطر گلهای نرگس دیوانه میکند مرا ، حرفی بزن، چرا اینگونه نگاه میکنی مرابه تو مدیونم ای خدا ، این مهربانترین فرشته ات بود که برایم فرستادی از آن سوی دنیاای دنیای من ، چه بی انتهاست آن نگاهت ، نمیتوانم انتهای آن نگاه را ببینم ، به راستی که چه کهکشان درخشانیست آن سوی چشمانتتو همان آرزویی که در گذشته هر گاه به آن فکر میکردم میخندیدمبا خود میگفتم محال است به این آرزو برسمتو همان آرزوی دست نیافتنی منی که اینک در کنارمی ،عزیز دلمی ، قلبمی ، که عاشقانه در سینه ام میتپی و به من نفس میدهی ، جان میدهی ، زندگی میدهی .
دوستت دارم عشق من در تمام روزهای عاشقی که گذشت ،حتی یک لحظه از آن روزها نیز از یادم نرفتبا اینکه قلبم بارها شکستاما دلم باز هم به پای تو نشستبه هیچکسی دل نبستبا خودش عهد بست ، که این عشق اول و آخر است ،همین و بس!روزهای شیرین زندگی ام با توآرامش ، این تنها چیزیست که خواسته ام از توصداقت ، این تنها کلامیست که انتظار دارم از توحرف از وفاداری نمیزنم ، در عشق بی وفایی معنا نداردتو همیشه وفادار بمان و ببین که قلبم جز به عشق تو نفس کشیدن دیگر کاری نداردنه عزیزم دیگر هیچ راهی ندارداینکه قلبم عاشق تو است و دیگر هیچ سرپناهی جز تو ندارداگر روزی بی تو باشم ، میخواهم که دنیا نباشداگر قرار باشد زنده باشم ، نمیخواهم هیچکسی جز تو در قلبم باشدتو چه کردی با دل مناین نیست حال و هوای گذشته های دور مناینک حس میکنم تویی زندگی منگرتو نباشی نیست نفسی برای زنده ماندن منیک جمله باقی مانده که ناتمام نماند شعر منخیلی دوستت دارم عشق من
میخواهم تو را میخواهم تو را ، در همین لحظه، همینجانیاز دارم به تو ، به تو ای عشق بی همتامیخواهم تو را ، میخواهم تو را ، در همین لحظه ، همینجاطاقت ندارم دیگر، حس کن احساس این دل تنهابیا آغوشم باز است برایت ، بیا که بدجور تشنه ام برای بوسیدن لبهایتمیخواهم تو را ، در همین اوج بی قراری ام ، در سکوت تلخ اتاق خالی اممیخواهم تو را ، برای تسکین این چشمهای بهانه گیرمیخواهم تو را ، برای درد دل با این قلب گوشه گیرنیاز دارم به تو ، نه دیگر طاقت زندگی را ندارم، دور از تومیخواهم در همین چند صباحی که زنده ام در کنار تو باشمنه اینکه همه ی روزها را در انتظار تو باشمآنقدر انتظار بکشم تا تو بیایی ، چقدر آن لحظه تلخ است اگر نیایینه، تو می آیی ، می آیی و مرا با خود به رویاها میبریمیخواهم تو را در این لحظه ،از من نخواه که آرام بگیرم ،به خدا خیلی وقت است دلم به هوای آمدنت نشستهدیگر دارم نفس کم می آورم در این هوای انتظاردیگر دارم از حال میروم، تو به داد من برس ای عشق ماندگارمیخواهم تو را ، در همین لحظه ، همینجادوست دارم تو را قدر تمام دنیا
دل عاشق من تو هستی ، تو در قلب منی،و همچنان قلبم می تپدتو مال منی ، همه ی هستی منیو همچنان بودنت به من امید میدهدروزهای پر از دلواپسی،چرا نمیگذرد این لحظه های دلتنگیتو هستی ، تو مال منیو همچنان لحظه ها که میگذرد بیشتر به تو دل میبندممیترسم ، کاری کن که آرام بگیرم ، محبتی کن تا از درد عشق نمیرملحظه های عاشقی،نه انگار نمیخواهد بگذرد روزهای انتظارباید همیشه همین باشم ، یک عاشق بی قرارانتظار و بی قراری نیز با تو شیرین استکار هر روز و هر شب من همین استباور کن عشق من ، عاشقانه ترین عشق روی زمین استفردای من با تو طلوع یک روز دلنشین استطلوع قلب بی غروب من، با تواین برایم رویا شده که روزی ببینم خودم را در آغوش تونه انگار نمیخواهد بگذرد لحظه های دلتنگیآرام کن دلم را ، ای تو که در دلم نشستیتو که میدانی تمام وجودم هستی ،این شعر را برای تو نوشتم تا بخوانی و بدانی همه ی زندگی ام هستینه قافیه دارد ، نه ردیف ، نه آهنگ دارد نه طنیناینها همه حرف دلم بود ، همین!
احساس عشق مدتیست تا میخواهم از تو بنویسم ، کم می آورمچه بنویسم در وصف تو ، هر چه بگویم ، باز هم باید بگویمهر چه از عشقت بنویسم ، باز هم باید اشک بریزماشک بریزم به شوق بودنت ، به شوق اینکه آنچه مینویسم را برایت خواهم خواندو تو را به رویاها خواهم برد ، تو را با احساسم همصدا خواهم کردتو را با نوای عاشقانه ی دلم آشنا خواهم کردتکراریست...همه این جملات تکراریستمیدانم تکرارش هم برایت دلنشین استپس باز هم تکرار میکنم احساسات درونم را ، تا باز هم به دلت بنشیندمثل پروانه ای که عاشقانه بر روی گل مینشینداحساسم نیز عاشقانه بر روی دلت مینشیندمحو تماشای توام ، بی خیال دنیا ، چشمان زیبای تو را میبینممثل او که عاشق باران است ، عاشق تو هستمباران نمیبارد ، به انتظار باریدن بارانمو باز تو نمی آیی ، و من به انتظار آمدنت مینشینم چون عاشق این انتظارم.مثل او که در کنار ساحل دریا نشسته ،به امواج دریا دل بستهمن هم نشسته ام در کنار ساحل قلب توو دل بستم به تودل بستم به امواج خروشان عشق توباز هم میگویم از تو .... باز هم مینویسم به عشق تومثل شب ، مثل شبهای پر ستاره ،او که عاشق است پنجره را باز کرده و میبیند آسمان پر ستاره راتویی ستاره ی درخشان من ،آن عاشق منم ، نگاه کن مرا ای طلوع جاودانه ی من...
آغاز بی پایان عشق آغازی دوبارهآغازی بی پایاندوستت دارم ... چند نقطهبی انتهاست این دوست داشتنبی پایان است این دلبستنمحال است دلکندنخیال است دل بریدنچون این آغاز، بی پایان است ، جدایی ؟ نه عزیزم یک خواب و خیال است!در خواب هم میبینم رویاهای عاشقانه ی با تو بودن راشیرین است این خواب عاشقی ، چه برسد به لحظه های بیدارینفسی دوبارهبه عشق تو ای همنفس منیک زندگی دوبارهبی خیال گذشته هاتویی عشق اول و آخر منمیخواهم این باران، همین باران عشقت، تا ابد در قلبم ببارهاگر زندگی ،همیشه با تو بودن است ، دلم نمیخواهد هیچگاه بمیرماگر آن مردن ، از عشق تو مردن است ، دلم میخواهد در همین لحظه فدایت شوماگر عشق تلخ است ، شیرین است برایم این تلخی هاوقتی تو آمدی محو شد در اتاق تاریکم ، آن تنهایی و احساس خستگی هاوقتی تو آمدی باز شد پنجره ی روشنی هادیدم آسمان آبی را ، دیدم مظهر یکرنگی ها راحس کردم عشق پاکی را ، عاشق شدم ،دل بستم و مطمئن باش تا آخرش با تو هستمآغازی دوباره، قلبم دیگر تنها نیست ، با تو جان گرفته است دوبارهآغازی بی پایان ، مرا از غروب عشق نترسانطلوع عشق ما ، غروبی نخواهد داشت ،قلب من با تو ، هیچ غمی نخواهد داشت
لحظه های سرد این شبها ، شبهای عاشقی ،خواب به چشمانم نمی آید ، همان کابوس همیشگیاین شبها ، شبهای دلتنگی ،میدانم ، نمیدانی ، سخت است این راه زندگیتا چشمانم را بر روی میگذارم ،فکر تو نمیگذارد که آرام بخوابمتو چه کردی با من ، اینگونه نبودم هیچگاهچه آوردی بر سر من،ای خدا آزاد کن مرا از این شکنجه گاهنمیخواستم عاشق شوم ، عشق به سراغم آمدنمیخواستم با تو همسفر شوم ، عشق سر راهم آمدنمیخواستم به تو دل ببندم ،اینک اگر فکر تنهایی کنم مثل دیوانه ها به خودم میخندمچه بر سر این دل آوردی ، انگار در حال خودش نیستآهای بی وفا ، این دل را دیوانه کردی ،باید فکری به حالش کنینه اینکه مثل روزهای اول آشنایی دوباره خامش کنیبیش از این مرا عذاب نده ، یک لحظه به این دل امان بدهبرای من که بی نفسم کجاست آن همنفس عشق ،برای من که عاشقم ، کجاست آن آرامش عشقکار از کار گذشته ، قلبم بدجور به تو دلبستهاشک ها ناتمام است ،این شبهایی که بی خوابی به چشمانم می آید بی پایان استانگار نمیخواهد بگذرد این روزهابدجور حالم خراب است در این لحظه ها
به خاطر تو بود به خاطر تو بود ترک آن اتاق سوت و کوربه خاطر تو بود که رفتند غم و غصه هایی که در دلم بودزندگی من ، سرد و بی روح بود ، دستانم مثل یخ ،مثل یخ شده بود، به خاطر تو بود که شب نشین شدم ، هر شب خیره به آسمان پر ستاره شدم!عادت کرده ام به شنیدن صدایت ، خاطره ی روز اول دیدار هنوز نرفته از یادم ، با یاد تو ، با لحظه ای اندیشیدن به چشمان ناز تو ، حال من در هوای آمدنت درگیر شدبه خاطر تو بود از یاد بردن آن گذشته های دلگیر ، به خاطر تو قدم گذاشتم در یک راه نفسگیر ، دل به دریا زدم و بی خیال زندگی ، آمدم و رسیدم به تو ، با تو یکی شدم ، با تو ،با این دنیای عاشقی همنشین شدم .همنشینی با تو آرزوهای مرا رویایی کرد ،شبهای مرا مهتابی کرد ،به خاطر تو بود که شبهایم نیز با خورشید آشتی کرد...به یاد تو ، همیشه و همه جاهنوز جز تو چیزی را نخواسته ام از خدابه خاطر تو بود که بی خبر شدم از دنیاچون تو دنیای من شدی ، از لحظه ای که آمدی تو فکر و ذکر من شدیمن که جز تو به هیچ چیز فکر نمیکنم ،به خاطر تو بود که با مجنونی مثل من روبرو شدیبه خاطر تو بود که خاطر تو را در قلبم حک کردم ،وقتی که آمدی همه کس را به خاطر تو ترک کردم!
عاشق تنها هنوز بی وفایی نکرده ام که به من میگویی بی وفا!من قلبی دارم عاشق ، پاک و بی ریا!هنوز بی وفایی ندیده ای که به من میگویی لایق عشقت نیستمهنوز خیانت ندیده ای که میگویی یکرنگ نیستمچرا باور نمیکنی که عاشقت هستم ، چگونه بگویم که من تنها با تو هستماینها همه بهانه است ، حرفهایت خیلی بچه گانه استچشمهایت را باز کن و مرا ببین ، این بی قرارها و انتظار قلبم عاشقم را ببینببین که چه امید و آرزوهایی دارم با تو ، در مرامم نیست بی وفایی و خیانت به تو!تویی که تنها در قلب منی ، مثل نفس در سینه منی ، چرا باور نمیکنی که تنها عشق منی ، چرا باور نمیکنی که تنها تو ، فقط تو در قلب منی !چرا باور نمیکنی دوست داشتن هایم را ، باور نمیکنی احساس این دل دیوانه ام راهنوز شب نشده به فکر روشنایی فردا هستم ، میترسم که شب را دوباره با ترس و دلهره بگذرانم ، ترس از حرفهای تو ، ترس از بهانه های تو ، دلهره برای از دست دادن تو!آرامش را از من گرفته ای ، از آن لحظه که فهمیدی زندگی منی ، زندگی را نیز از من گرفته ای ، هر کس مرا میبیند میگوید چرا اینقدر آشفته ای ، عاشق هستم ولی چهره ام مثل یک عاشق تنها و شکست خورده است ، در انتظار تو نشسته ام ، اما هر کس مرا میبیند میگوید این بیچاره چه غم سنگینی در دلش نشسته است!