انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 35 از 71:  « پیشین  1  ...  34  35  36  ...  70  71  پسین »

Mehdi Loghmani | مهدی لقمانی


مرد

 
با قلبم بازی نکن

حالا که فهمیدی چقدر دوستت دارم عذابم میدهی
حالا که فهمیدی تک تک ثانیه های زندگی ام به یادت هستم
حتی یک لحظه نیز از یادت غافل نیستم دیگر مرا یاد نمیکنی!
این رسمش نیست که مرا عاشق خودت کردی و خودت را بی خیال همه چیز
یک لحظه نیز مرا یاد کن ، ببین که اینجا چقدر بیقرارم
تمام زندگی ام پر شده از احساسات
احساساتی که مثل آتش میسوزاند دل عاشقم را
وقتی که میبینم هستی اما نیستی تنهایی عذاب میدهد این دل عاشقم را
نمیخواهم حالا که عاشقم احساس تنهایی کنم
نمیخواهم حالا که به تو دل بستم احساس بی کسی کنم
نمیخواهم دوباره تنها باشم و در خیال پوچم عاشق باشم
میخواهم با تمام وجود احساست کنم ، لمست کنم ، میخواهم باور کنم که
بعد از مدتها از دام تنهایی رها شده ام
عزیزم دور نشو از این دل عاشقم ،
نمیخواهم با یک دل عاشق تنها زندگی کنم
آهای بی وفا حالا که فهمیدی چقدر دوستت دارم ، دیگر یادی از ما نمیکنی
مثل آن روزهای اول آشنایی نام مرا صدا نمیکنی
برای شنیدن صدایم لحظه شماری نمیکنی
برای شنیدن دوستت دارم از سوی قلبم بی قراری نمیکنی
حالا که من لحظه به لحظه میگویم دوستت دارم ، با التماس ، با گریه ،میگویم عاشقت هستم ، پس
چرا مثل قبل یادی از من نمیکنی...
من اسیرم در دام قلب بی وفایت ، من عاشقم ، عاشق آن دل بی خیالت،
با قلبم بازی نکن...
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
عزیز دلمی ، عشقمی

تو همان نیمه گمشده ی منی که مدتها به انتظار آمدنش نشسته بودم
تو همان انتظاری، که در نهایت به آن رسیدم...
تو ماه منی ، چه زیبا و نورانیست شبهای تیره و تار با وجود تو
ای قشنگترین بهانه ، چه دلنشین است بهانه های عاشقانه ی تو
گل من ، با آمدنت گلستان شد آن کویر تشنه ی قلب من
تو همان شعری ، شعری که با شنیدنش آرام میگیرد دل من
برایم بخوان هر شب ، تا آرام روی هم رود پلکهای من...
دسته دسته چیده ام گلهای نرگس را برای تو
تا آن لحظه که می آیی آنها را با احترام تقدیم کنم به چشمهای مست تو
عطر گلهای نرگس دیوانه میکند مرا ، حرفی بزن، چرا اینگونه نگاه میکنی مرا
به تو مدیونم ای خدا ، این مهربانترین فرشته ات بود که برایم فرستادی از آن سوی دنیا
ای دنیای من ، چه بی انتهاست آن نگاهت ، نمیتوانم انتهای آن نگاه را ببینم ، به راستی که چه کهکشان درخشانیست آن سوی چشمانت
تو همان آرزویی که در گذشته هر گاه به آن فکر میکردم میخندیدم
با خود میگفتم محال است به این آرزو برسم
تو همان آرزوی دست نیافتنی منی که اینک در کنارمی ،عزیز دلمی ، قلبمی ، که عاشقانه در سینه ام میتپی و به من نفس میدهی ، جان میدهی ، زندگی میدهی .
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
دوستت دارم عشق من

در تمام روزهای عاشقی که گذشت ،
حتی یک لحظه از آن روزها نیز از یادم نرفت
با اینکه قلبم بارها شکست
اما دلم باز هم به پای تو نشست
به هیچکسی دل نبست
با خودش عهد بست ، که این عشق اول و آخر است ،
همین و بس!
روزهای شیرین زندگی ام با تو
آرامش ، این تنها چیزیست که خواسته ام از تو
صداقت ، این تنها کلامیست که انتظار دارم از تو
حرف از وفاداری نمیزنم ، در عشق بی وفایی معنا ندارد
تو همیشه وفادار بمان
و ببین که قلبم جز به عشق تو نفس کشیدن دیگر کاری ندارد
نه عزیزم دیگر هیچ راهی ندارد
اینکه قلبم عاشق تو است و دیگر هیچ سرپناهی جز تو ندارد
اگر روزی بی تو باشم ، میخواهم که دنیا نباشد
اگر قرار باشد زنده باشم ، نمیخواهم هیچکسی جز تو در قلبم باشد
تو چه کردی با دل من
این نیست حال و هوای گذشته های دور من
اینک حس میکنم تویی زندگی من
گرتو نباشی نیست نفسی برای زنده ماندن من
یک جمله باقی مانده که ناتمام نماند شعر من
خیلی دوستت دارم عشق من
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
میخواهم تو را

میخواهم تو را ، در همین لحظه، همینجا
نیاز دارم به تو ، به تو ای عشق بی همتا
میخواهم تو را ، میخواهم تو را ، در همین لحظه ، همینجا
طاقت ندارم دیگر، حس کن احساس این دل تنها
بیا آغوشم باز است برایت ، بیا که بدجور تشنه ام برای بوسیدن لبهایت
میخواهم تو را ، در همین اوج بی قراری ام ، در سکوت تلخ اتاق خالی ام
میخواهم تو را ، برای تسکین این چشمهای بهانه گیر
میخواهم تو را ، برای درد دل با این قلب گوشه گیر
نیاز دارم به تو ، نه دیگر طاقت زندگی را ندارم، دور از تو
میخواهم در همین چند صباحی که زنده ام در کنار تو باشم
نه اینکه همه ی روزها را در انتظار تو باشم
آنقدر انتظار بکشم تا تو بیایی ، چقدر آن لحظه تلخ است اگر نیایی
نه، تو می آیی ، می آیی و مرا با خود به رویاها میبری
میخواهم تو را در این لحظه ،
از من نخواه که آرام بگیرم ،
به خدا خیلی وقت است دلم به هوای آمدنت نشسته
دیگر دارم نفس کم می آورم در این هوای انتظار
دیگر دارم از حال میروم، تو به داد من برس ای عشق ماندگار
میخواهم تو را ، در همین لحظه ، همینجا
دوست دارم تو را قدر تمام دنیا
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
دل عاشق من

تو هستی ، تو در قلب منی،
و همچنان قلبم می تپد
تو مال منی ، همه ی هستی منی
و همچنان بودنت به من امید میدهد
روزهای پر از دلواپسی،
چرا نمیگذرد این لحظه های دلتنگی
تو هستی ، تو مال منی
و همچنان لحظه ها که میگذرد بیشتر به تو دل میبندم
میترسم ، کاری کن که آرام بگیرم ، محبتی کن تا از درد عشق نمیرم
لحظه های عاشقی،
نه انگار نمیخواهد بگذرد روزهای انتظار
باید همیشه همین باشم ، یک عاشق بی قرار
انتظار و بی قراری نیز با تو شیرین است
کار هر روز و هر شب من همین است
باور کن عشق من ، عاشقانه ترین عشق روی زمین است
فردای من با تو طلوع یک روز دلنشین است
طلوع قلب بی غروب من، با تو
این برایم رویا شده که روزی ببینم خودم را در آغوش تو
نه انگار نمیخواهد بگذرد لحظه های دلتنگی
آرام کن دلم را ، ای تو که در دلم نشستی
تو که میدانی تمام وجودم هستی ،
این شعر را برای تو نوشتم تا بخوانی و بدانی همه ی زندگی ام هستی
نه قافیه دارد ، نه ردیف ، نه آهنگ دارد نه طنین
اینها همه حرف دلم بود ، همین!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
احساس عشق

مدتیست تا میخواهم از تو بنویسم ، کم می آورم
چه بنویسم در وصف تو ، هر چه بگویم ، باز هم باید بگویم
هر چه از عشقت بنویسم ، باز هم باید اشک بریزم
اشک بریزم به شوق بودنت ، به شوق اینکه آنچه مینویسم را برایت خواهم خواند
و تو را به رویاها خواهم برد ، تو را با احساسم همصدا خواهم کرد
تو را با نوای عاشقانه ی دلم آشنا خواهم کرد
تکراریست...
همه این جملات تکراریست
میدانم تکرارش هم برایت دلنشین است
پس باز هم تکرار میکنم احساسات درونم را ، تا باز هم به دلت بنشیند
مثل پروانه ای که عاشقانه بر روی گل مینشیند
احساسم نیز عاشقانه بر روی دلت مینشیند
محو تماشای توام ، بی خیال دنیا ، چشمان زیبای تو را میبینم
مثل او که عاشق باران است ، عاشق تو هستم
باران نمیبارد ، به انتظار باریدن بارانم
و باز تو نمی آیی ، و من به انتظار آمدنت مینشینم چون عاشق این انتظارم.
مثل او که در کنار ساحل دریا نشسته ،
به امواج دریا دل بسته
من هم نشسته ام در کنار ساحل قلب تو
و دل بستم به تو
دل بستم به امواج خروشان عشق تو
باز هم میگویم از تو .... باز هم مینویسم به عشق تو
مثل شب ، مثل شبهای پر ستاره ،
او که عاشق است پنجره را باز کرده و میبیند آسمان پر ستاره را
تویی ستاره ی درخشان من ،
آن عاشق منم ، نگاه کن مرا ای طلوع جاودانه ی من...
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
آغاز بی پایان عشق

آغازی دوباره
آغازی بی پایان
دوستت دارم ... چند نقطه
بی انتهاست این دوست داشتن
بی پایان است این دلبستن
محال است دلکندن
خیال است دل بریدن
چون این آغاز، بی پایان است ، جدایی ؟ نه عزیزم یک خواب و خیال است!
در خواب هم میبینم رویاهای عاشقانه ی با تو بودن را
شیرین است این خواب عاشقی ، چه برسد به لحظه های بیداری
نفسی دوباره
به عشق تو ای همنفس من
یک زندگی دوباره
بی خیال گذشته ها
تویی عشق اول و آخر من
میخواهم این باران، همین باران عشقت، تا ابد در قلبم بباره
اگر زندگی ،همیشه با تو بودن است ، دلم نمیخواهد هیچگاه بمیرم
اگر آن مردن ، از عشق تو مردن است ، دلم میخواهد در همین لحظه فدایت شوم
اگر عشق تلخ است ، شیرین است برایم این تلخی ها
وقتی تو آمدی محو شد در اتاق تاریکم ، آن تنهایی و احساس خستگی ها
وقتی تو آمدی باز شد پنجره ی روشنی ها
دیدم آسمان آبی را ، دیدم مظهر یکرنگی ها را
حس کردم عشق پاکی را ، عاشق شدم ،
دل بستم و مطمئن باش تا آخرش با تو هستم
آغازی دوباره، قلبم دیگر تنها نیست ، با تو جان گرفته است دوباره
آغازی بی پایان ، مرا از غروب عشق نترسان
طلوع عشق ما ، غروبی نخواهد داشت ،
قلب من با تو ، هیچ غمی نخواهد داشت
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
لحظه های سرد

این شبها ، شبهای عاشقی ،
خواب به چشمانم نمی آید ، همان کابوس همیشگی
این شبها ، شبهای دلتنگی ،
میدانم ، نمیدانی ، سخت است این راه زندگی
تا چشمانم را بر روی میگذارم ،
فکر تو نمیگذارد که آرام بخوابم
تو چه کردی با من ، اینگونه نبودم هیچگاه
چه آوردی بر سر من،ای خدا آزاد کن مرا از این شکنجه گاه
نمیخواستم عاشق شوم ، عشق به سراغم آمد
نمیخواستم با تو همسفر شوم ، عشق سر راهم آمد
نمیخواستم به تو دل ببندم ،
اینک اگر فکر تنهایی کنم مثل دیوانه ها به خودم میخندم
چه بر سر این دل آوردی ، انگار در حال خودش نیست
آهای بی وفا ، این دل را دیوانه کردی ،
باید فکری به حالش کنی
نه اینکه مثل روزهای اول آشنایی دوباره خامش کنی
بیش از این مرا عذاب نده ، یک لحظه به این دل امان بده
برای من که بی نفسم کجاست آن همنفس عشق ،
برای من که عاشقم ، کجاست آن آرامش عشق
کار از کار گذشته ، قلبم بدجور به تو دلبسته
اشک ها ناتمام است ،
این شبهایی که بی خوابی به چشمانم می آید بی پایان است
انگار نمیخواهد بگذرد این روزها
بدجور حالم خراب است در این لحظه ها
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
به خاطر تو بود

به خاطر تو بود ترک آن اتاق سوت و کور
به خاطر تو بود که رفتند غم و غصه هایی که در دلم بود
زندگی من ، سرد و بی روح بود ، دستانم مثل یخ ،مثل یخ شده بود، به خاطر تو بود که شب نشین شدم ، هر شب خیره به آسمان پر ستاره شدم!
عادت کرده ام به شنیدن صدایت ، خاطره ی روز اول دیدار هنوز نرفته از یادم ، با یاد تو ، با لحظه ای اندیشیدن به چشمان ناز تو ، حال من در هوای آمدنت درگیر شد
به خاطر تو بود از یاد بردن آن گذشته های دلگیر ، به خاطر تو قدم گذاشتم در یک راه نفسگیر ، دل به دریا زدم و بی خیال زندگی ، آمدم و رسیدم به تو ، با تو یکی شدم ، با تو ،با این دنیای عاشقی همنشین شدم .
همنشینی با تو آرزوهای مرا رویایی کرد ،
شبهای مرا مهتابی کرد ،
به خاطر تو بود که شبهایم نیز با خورشید آشتی کرد...
به یاد تو ، همیشه و همه جا
هنوز جز تو چیزی را نخواسته ام از خدا
به خاطر تو بود که بی خبر شدم از دنیا
چون تو دنیای من شدی ، از لحظه ای که آمدی تو فکر و ذکر من شدی
من که جز تو به هیچ چیز فکر نمیکنم ،
به خاطر تو بود که با مجنونی مثل من روبرو شدی
به خاطر تو بود که خاطر تو را در قلبم حک کردم ،
وقتی که آمدی همه کس را به خاطر تو ترک کردم!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
عاشق تنها

هنوز بی وفایی نکرده ام که به من میگویی بی وفا!
من قلبی دارم عاشق ، پاک و بی ریا!
هنوز بی وفایی ندیده ای که به من میگویی لایق عشقت نیستم
هنوز خیانت ندیده ای که میگویی یکرنگ نیستم
چرا باور نمیکنی که عاشقت هستم ، چگونه بگویم که من تنها با تو هستم
اینها همه بهانه است ، حرفهایت خیلی بچه گانه است
چشمهایت را باز کن و مرا ببین ، این بی قرارها و انتظار قلبم عاشقم را ببین
ببین که چه امید و آرزوهایی دارم با تو ، در مرامم نیست بی وفایی و خیانت به تو!
تویی که تنها در قلب منی ، مثل نفس در سینه منی ، چرا باور نمیکنی که تنها عشق منی ، چرا باور نمیکنی که تنها تو ، فقط تو در قلب منی !
چرا باور نمیکنی دوست داشتن هایم را ، باور نمیکنی احساس این دل دیوانه ام را
هنوز شب نشده به فکر روشنایی فردا هستم ، میترسم که شب را دوباره با ترس و دلهره بگذرانم ، ترس از حرفهای تو ، ترس از بهانه های تو ، دلهره برای از دست دادن تو!
آرامش را از من گرفته ای ، از آن لحظه که فهمیدی زندگی منی ، زندگی را نیز از من گرفته ای ، هر کس مرا میبیند میگوید چرا اینقدر آشفته ای ، عاشق هستم ولی چهره ام مثل یک عاشق تنها و شکست خورده است ، در انتظار تو نشسته ام ، اما هر کس مرا میبیند میگوید این بیچاره چه غم سنگینی در دلش نشسته است!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
صفحه  صفحه 35 از 71:  « پیشین  1  ...  34  35  36  ...  70  71  پسین » 
شعر و ادبیات

Mehdi Loghmani | مهدی لقمانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA