قلب عاشقم فدایت مال منی، نفسهای منی، عشق منی توزندگی با تو آرام آرام است، آرامش لحظه های منی توچقدر این دنیا زیباست ، زیبایی دنیای منی تومیدخشد خورشید در قلب آسمان آبی ، نورانی ترین صحنه ی زندگی منی توعشق کلامیست جاودانه ، معنای واقعی عشقی تواین راه بی پایان است ، اول راه من و توییم و آخر راه از عشق هم مردنمیشنوم صدای عشق را از لا به لای نوازش های پر مهر تومیشنوی صدای محبتم را از سوی بوسه های پر از عشق منچشمهایم اسیر شده به چشمهایتقلبم گرفتار شده در گرمای آغوش مهربانتدلبستن من یک سو، دوست داشتن تو سویی دیگرعاشق شدنت یک سو ، مجنون شدنم سویی دیگرمن و تو با هم ، دنیایی دیگر ، رویاهای ما ،عاشقانه ترین رویاییست در دنیای ما که هیچگاه نمیمیردبه حال و هوای تو آمدم در دنیای عاشقی، در همان هوا ، حس کردم در حال خودم نیستم ، در برابر تو مات و مبهوت ایستاده ام.انگار مست مست بودم ، مست شراب چشمهای تو ،این آخرین لحظه ای نبود که از حال رفتم در حال و هوای دیدن چهره ی ماه توباز هم از حال رفتم ، من که اسیر تو بوده ام از آغاز ، باز هم در همان گرفتاری و اسارت ، اسیرت شدم ، دیوانه تر از آن مجنون قصه ها شدم ....مال منی ، نفسهای منی ، زندگی منی توقلب بی ارزشم را با احترام فدا میکنم در راه عشق تو
به دلم مانده به دلم مانده که یک بار از سوی تو محبت ببینمبرایم آرزو شده که یک کلام عاشقانه، از سوی تو بشنومبه تو دلبستم ، من عاشقی دلشکسته هستمتا چشمانم را باز میکنم تو را یاد میکنم ، تا میخواهم چشمانم را بر روی هم بگذارمیاد تو نمیگذارد که آرام بخوابم، اگر هم شبی با آرامش میخوابم خواب تو را میبینمحتی دیدن تو در خواب نیز مرا عاشقتر میکند ، نمیدانم این دل دیوانه ام چگونه این لحظه های نفسگیر عاشقی را سر میکندبه دلم مانده حالی از دلم ، احوالی از چشمانم بپرسیبه خدا اینجا یک دل است که بدجور عاشق تو است،نگاهی به این طرف هم بینداز یک نفر است که بدجور به هوای دیدن چشمهایت از آن دور دستها به انتظار نشسته استاینگونه مرا نبین، دلم تنهای تنهاست ، فکر نکن مثل تو نیستم ، بیشتر از آنچه که فکر میکنی در حسرت یک لحظه محبت هستمبه دلم مانده وقتی به چشمانت خیره میشوم ، عشق را از اعماق چشمانت ببینمبه دلم مانده وقتی صدایت را میشنوم ، عشق و علاقه را از اعماق صدایت حس کنملحظه ای ، تنها لحظه ای به خودم بگویم که تنها نیستم و یکی را دارم ...یکی را دارم که به یاد من است ، مثل من در انتظار دیدن من است، مثل من آرزوی شنیدن صدای مرا دارد ، مثل من دلتنگ میشود ، مثل من مرا یاد میکند، مثل من وقتی دلش میگرد دوست دارد با تو درد دل کند ، مثل من ...راستش را بخواهی هر زمان که دلم میگیرد تو نیستی تا با تو درد دل کنم و آرام شومبه دلم مانده یک بار هم حرفهای مرا بشنوی ، عشق مرا باور کنی و مرا در آغوش خودت بگیری...به دلم مانده بر سر یکی از قول و قرارهایی که دادی بمانی ، در لحظه های سخت مرا تنها نگذاری...به دلم مانده بود تا بگویم آنچه دلم مدتها در حسرت گفتنش بود...
تنها تویی در آسمان قلبم تنها تویی در آسمان قلبمکه مثل ستاره میدرخشی در شبهای تیره و تارمکه هر سحرگاه مثل خورشید طلوع میکنی در دل قلب عاشقمبا طلوع تو ای خورشید من ، غمی دیگر در دلم نیستاحساس آرامش میکنم وقتی که تو نورانی کرده ای سرزمین قلبم راتنها تویی در آسمان قلبمکه مثل پرنده ای پرواز میکنی در قلبم ، اوج میگیری در آسمان آبی احساسم و مرا به بالاترین نقطه ی عشق میرسانیتنها تویی در آسمان قلبمتویی که مثل باران میباری بر کویر تشنه ی قلب عاشقم و عاشقتر میکنی مرا با طراوت قطره های مهربانتتنها تویی در سرزمین احساسمتویی که هر لحظه قدم برمیداری بر خاک دلم ، از جنس عشق میشود خاک این سرزمینی که روزگاری بود هیچ رهگذری از آن عبور نمیکردآری روزگاری بود که هیچ ستاره ای در آسمان قلبم نمیدرخشیدهیچ خورشیدی طلوع نمیکردتنهایی بود و تنهایی ، آمدی و گفتی که از جنس ماییعشق را میشناسی ، همیشه با ما می مانیمن و قلبم نیز تو را باور کردیم ، در آسمان آبی احساس جشن عشق را برپا کردیم...تنها تویی در قلب پر از احساسمتنها تو خواهی ماند در آسمان قلبم
آهسته ، قلبم شکسته آهسته بیا ،باز هم که فراموش کرده ای کجا آمده ایاینجا قلب من استآهسته ،این قلب، شکسته... نگاهی کن ببین درهای قلبم بستهشاید باز هم بی وفایی مثل تو پشت دیوار قلبم نشسته !آمده ای که بگویی پشیمانی؟اما هنوز چند روزی بیش نیست که از آن روز گذشتهآتش دلم همچنان در حال سوختن است ،بگذار خاکستر شود ، بعد بیا و دوباره دلم را بسوزانبگذار گونه های پر از اشکم خشک شود ،بعد بیا و دوباره اشکم را در بیارآهسته ، قلبم بدجور شکستهدوباره آمده ای که چه بگویی به این دل خستهآمده ای دوباره بشکنی قلبم را ،یا باز هم به بازی بگیری این دل تنهایم را ...بی خیال ، با تنهایی بیشتر رفیقم تا با توای نارفیق هیچ خاطره ی خوشی ندارم از توبگذار در حال خودم باشم ،نه مهربانی تو را میخواهم ، و نه دلسوزی های تو رانمیبخشم آن قلب بی وفای تو رابگذار در حال خودم باشم ،به تنهایی بیشتر از تو ، نیاز دارم ،پس بگذار با تنهایی تنها باشمدر خلوت خویش با غمها باشم ،نمیخواهم دوباره بازیچه دست این و آن باشمآهسته ، غم سنگینی در دلم نشسته ...
عشق من دوستت دارم یک احساس زیباصادقانه میگویم حرف دلی بی ریابی بهانه میگویم مثل آنها ، همان قلبهای بی وفا ، بی وفایی نمیکنمعاشقانه میگویم عشق من دوستت دارمصادقانه گفتی دوستم داری ، عاشقانه عشق تو را باور کردماز من خواستی تنها با تو باشم ، با احترام قلب تنهایم را به تو تقدیم کردمگقتم این قلب مال تو ، همیشه وفادار تو ، هرگاه خواستی بگو تا شود فدای تواز من خواستی به کسی جز تو دل نبندم ، میترسیدی روزی تو را ترک کنمشاخه گل زیبای من ، پر پر نمیشوی هیچگاه در قلب من ، به عشق پاکمان قسم تنها تو می مانی تا ابد در دل منهیچگاه نمیگذارم دلتنگم شوی ، همیشه در دلت خواهم ماند ، هیچگاه نمیگذارم دلگیر شوی همیشه در کنارت هستم ،هم با تو درد دل میکنم ، هم میشنوم درد دلهایت را...دوباره میرسیم به آن احساس زیبا ، همان حرف صادقانه ، همان حرف دل بی ریاهمان کلام عاشقانه ، همان احساسی که تنها نسبت به تو دارم ، آری عزیزم خیلی دوستت دارمگفتی دلت میخواهد همیشه در کنارم باشی، آرزو داری سرت را بر روی شانه هایم بگذاری و آرام بخوابی ، بیا عزیزم که من نیز بی قرارم ، آرزو دارم در کنارت همین شعر عاشقانه را برایت بخوانم...
محکوم به دلبستن به هوای قلب من آمدی و گفتی عاشقی ،اما اینک هوای قلبم را نداریبه عشق بودنم آمدی و گفتی عاشقم هستی ، گفتی مثل دیگران بی وفا نیستی و تا آخرش با من هستیاینک نه تو را میبینم نه عشقی از تو رااینک نه وفا را میبینم و نه محبتی از تو راحالا تنها خودم را میبینم و چشمهای خیسم را ، اینک تنها قلبی شکسته را در سینه حس میکنم کهبدجور پشیمان است که چرا به تو دلبستهچرا با تو عهد عشق را بست ، عشق تنها یک ( کلمه ) بود نه آن احساسی که تا ابد ماندگار بماندآمدی و یک یادگاری تلخ در قلبم گذاشتی و اینک هوای قلبم را با حضورت سرد کردیشب که میرسد خیس است چشمهای خسته ام ، از فردا بیزارم دلم نمیخواهد کسی بفهمد کهدلشکسته امنمیخواهم دیگر با غروب روبرو شوم ، غروب همان آتشی است که در این لحظه های تنهایی بیشترمیسوزاند دلم راگرچه نمیتوانم ،اما نمیخواهم دیگر به تو فکر کنم ، نمیخواهم دیگر یک لحظه نیز در فکر حال و هوایرفتنت این لحظه های سرد را با گریه سر کنمخیلی دلم میخواهد فراموشت کنم ، خیلی دلم میخواهد عاشقی را از قلبم دور کنم ،اما نمیتوانم!آینه را از من دور کنید ، طاقت ندارم ببینم چهره ی پریشانم راپنجره را ببندید ، تحمل ندارم ببینم آن غروب پر از درد رااگر تا دیروز محکوم به تنهایی بودم ، اما اینک محکوم دلبستن به یک عشق دروغینم، تا به امروز درقلب بی وفای تو حبس بود، از این لحظه به بعد نیز باید در زندان تنهایی حبس ابد باشممیخواهم در حال خودم در همین زندان تنها باشم ...شاید بتوانم فراموشش کنم...
چشمان ناز تو چشمان ناز توچشمان ناز تو ، قلب مهربان تو، هر چه فکرش را میکنم محال است زندگی بدون توچه عادت کرده باشم به تو ، چه دوستت داشته باشم ، قلب عاشقم میگوید ، این زندگی عاشقانه را مدیونم به توروزی آمدی و مرا از حال و هوای تنهایی بیرون آوردیعاشقم کردی با مهر و محبت هایت، با قلب مهربانتدیوانه ام کردی با آن چشمهای نازتچه ناز است چشمانی که لحظه ای دیدن دوباره اش برایم آرزوستتا لحظه های در کنار تو بودن را با چشمان ناز تو سر کنم ، تا غرق شوم درون چشمهایت تا بشکنم سکوت را به بهانه ی دیدن چشمهایتتا بگویم درد دلهایت را برایت ، منی که بی خبر نیستم از آن دل مهربانتصدای دلنشین تو ، خیره شده ام به چشمهای زیبای تو، تو نیز عاشقانه نگاه میکنی به چهره عاشق من ، لبخندت مرا دیوانه تر میکند، عزیزم بیشتر از این تو را ببینم به رویا نبودن این رویای زیبا شک میکنم ، میترسم که خواب باشم ، میترسم که در خواب عاشقت شده باشم ، میترسم که رویا را با حقیقت اشتباه گرفته باشم!تو نیز مانند من به انتظار باریدن بارانی ، یا باز هم اشک میریزی از اینکه دیدارمان به سر رسیده و تا فردا مرا نمیبینیچگونه سر کنم شب را تا فردا ،نمیدانم حقیقت عشق تو را باور کنم یا آن رویا!نمیدانم چگونه قلبم را راضی کنم که خواب نیست تو را داشتن راای قلب عاشقم باور کن عاشق شدن راچشمان ناز تو مرا دلتنگ کرده، گرفتن دستهایت بی قرارم کرده ،دیگر چگونه بگویم که بودن تو ،مرا بدجور عاشق کردهحتی اگر با تو بودن رویا باشد ، می مانم تا ابد در همین رویا ، به خیال تو ، به خیال داشتن فرشته ای مثل تو ، به همین خیال رویایی زندگی میکنم
تنها بهانه زنده ماندنم یک دلیل برای عاشق شدنم ، یک بهانه برای زنده ماندنم ،تویی آن دلیل و بهانه عاشقانهیک هوای عاشقانه برای با تو بودن، همین هوای بارانی ،دستت درون دستهای من ، این است همان آرزوی رویاییاین نفسی که در سینه ام است ، این قلبی که با تو به آرزوهایش رسیده است ، این وجودی که محتاج وجود تو است ، این احساسات،همه در عشق تو جا گرفته استببین عشق تو چقدر مقدس است که زندگی ام با تو دوباره جان گرفته استببین چقدر دوستت دارم که خوشبختی را از لحظه ای که آمدی دیدم ، حس کردم و باورش کردم!باور کردم که حضور تو در زندگی ام یک حادثه نبود ،روزی تو می آمدی، با اینکه من حتی فکر داشتن تو را هم نمیکردمروزی که آمدی چه روز دلنشینی بود، روزی که بهم میرسیم چه روز مقدسی خواهد بود و روزی که از عشق هم میمیرم چه روز عاشقانه ایستبه عشق همان روز ،روز از عشق هم مردن، اینک عاشقانه همدیگر را میپرستیم تا به دنیا بگوییم این ما هستیم که عاشق همیم!دلیلی نمیبینم برای زنده ماندن اگر تو نباشی ، نمیخواهم حتی یک لحظه نیز در فکر نماندن باشیم!میگذرد روزی این شبهای دلتنگی ، میگذرد روزی این فاصله و دوری، میگذرد روزهای بی قراری و انتظار ، میرسد همان روزی که به خاطرش گذراندیم فصلها را بی بهار ، و از ترس اینکه بهم نرسیم شب تا صبح را اشک میریختیمعزیزم بیا در آغوشم ،تو مال منی ، آرام باش که تو تا آخر دنیا ، دنیای منی ، بارها گفته ام و خودت هم میدانی که زندگی منی ، پس این هم بدان تو آخرین کسی خواهی بود که قبل از مردنم او راخواهم دید!
عشقمی گلم دفترم لبریز شده از احساساتروز و شب شکر میکنم او را که تو را به من دادعطر شعری که به عشقت نوشته ام فضای اتاقم را پیچیدهفکر کنم آسمان دیشب آخرین حرفم به تو ،را شنیدهکه اینگونه ستاره باران کرده احساسات مرا ،فدای آن کسی شوم که به این حال و روز انداخته مرافدای تو ، عزیزم نگفتی من بیشتر دوستت دارم یا تو؟گفتی تو مرا بیشتر دوست داری ،پس هنوز مانده تا باور کنی یک دیوانه را در قلبت داریاز دلتنگی تو ،اشک میریزد آرام آرام این دلم ،خیالی نیست ، عاشقی دیگر همین است گلم تو باش ، این اشکهایم فدای تو ، بی قراریها ، انتظار و سختی هایم به عشق یک لحظه در آغوش گرفتن توبه عشق یک لحظه دیدنت میگذرانم سالها را ، کسی چه میداند احساس درون قلب ما را ، کسی چه میداند عشق ما چیست ، یا آن عاشقی که از عشق میمیرد هیچکس جز من و تو نیست!هوا ، همان هواییست که تو دوست داری ، دلتنگی دیگر معنا ندارد وقتی که همدیگر را در قلب هم داریمآن گلی که آورده بودی برایم ، روبروی من است ، در کنار پنجره اتاقممن که هر روز تو را میبینم کنار پنجره اتاقمگل من ایستاده است در مقابل چشمانمعطر تو عاشقانه پیچیده اینجااحساس آرامش میکنم وقتی تو را میبینم ، تو در کنارمی ، در کنار پنجره، همینجا
مرا نمیخواهی دیگر مرا نمیخواهی دیگر میدانمحتی اگر مرا ببینی هم نمیشناسی مرا دیگر میدانماینک همان نامه ای که برایم نوشتی را میخوانمچه عاشقانه نوشته ای همیشه با تو میمانمیک قطره اشک بر روی نامه میریزد،چند لحظه میگذرد و نامه خیس خیس میشودبدجور دلم را شکستی ، مدتیست که با من سرد سرد هستینمیدانم دیگر چه بگویم ، فراموشت کنم یا در غم نبودنت بسوزمشبها را تا سحر بیدار بمانم ، یا شعر غمگینی که سروده ام را برای چندمین بار بخوانمدلت از سنگ شده بی وفا ، چگونه دلت آمد بازی کنی با این دل تنهامرا نمیخواهی دیگر میدانم ، احساس میکنم در آغوش کسی دیگر خوابیده ای میدانمعطر و بوی تو پیچیده فضای غمگین قلبم را ، چیزی نگو دیگر نمیخواهم بشنوم بهانه های رفتنت را ...مقصر قلب من بود که عاشق شد ، به عشق بودنت بدجور به تو وابسته شدامروز که آمده نه تو را میبینم و نه عشقی از تو را ، تنها میشنوم صدای هق هق گریه هایم رابی خیال دیگر نه من نه تو ، ببین یک قلب ساده از آنجا عبور میکند به دنبالش بروبدجور دلم را شکستی بی وفا ، حرفهای تو کجا و تنهایی غمگین من کجااز همان اول هم نباید به تو دل می بستم ، میپذیرم سادگی دلم را...