دلتنگی بی پایان همیشه هر گاه دلتنگت میشوم ، مینشینم در گوشه ای و اشک میریزمآن لحظه آرزو میکنم که باشی در کنارم ، بنشینی بر روی پاهایم و آهسته در گوشم بگویی که دوستت دارمکاش بیاید آن روز ، کاش تبدیل شود به حقیقت آن آرزو ، تا لبخند عاشقی بر روی لبانم بنشیند ، تا کی دلم در غم دوری ات، به انتظار بنشیند!ببین خورشید را ،در حال غروب است ، نمیدانم ،میدانی اینجا که نشسته ام چقدر سوت و کور است !؟نیستی اینجا که اینگونه سرد و بی روح است ، نیستی در کنارم که دلم تنها و پر از غصه، در این لحظه ی غروب استهیچ است این دل بی تو ، تمام است لحظه های شادی بی تو، بگیر دست مرا با آن دستان مهربانت، به تو نیاز دارم همیشه و همه جا، به آن دل مهربانتهستم تا هستی در این دنیای خاموش ، نمیشوی ، حتی یک لحظه نیز از یاد من فراموش!ندیدم تا به حال عشق و صداقت را جز از دل تو، ندیدم تا به حال مهربانی و وفا را جز از قلب مهربان تو،ندیدم یک قلب پاک را جز قلب درخشان تو تا به حال،بیا تا ثابت کنیم به همه معنای یک عشق ماندگار!برمیگردیم به سر خط ، دلتنگی مرا دیوانه میکند تا آخر خط ، گفتم تا گفته باشم درد دلم را به تو ، یکی که بیشتر نیست در این دنیا دیوانه ی تو!
قانون زندگی ام روز و شبم شدی تو ،از آن لحظه که آمدی...قانون زندگی ام بهم خورد، از لحظه ای که به قلبم آمدی...نمیدانم چرا میگیرد نفسهایمنمیدانم چرا اینگونه میریزد اشکهایممیگویند اینها همه درد های عاشقیست ،نمیدانم حرف دلم را باور کنم یا حرف آنها را ،شاید این هم یکی از درد های همیشگیستمیترسم از آن روزی که رهایم کنی ،شاید فکر کنی که محال است قلبت را از قلبم جدا کنیاین روزها کار همه بی وفاییستتا این حد هم نباید مرا به یک عشق ماندگار مطمئن کنیتو خواستی مرا به خودت وابسته کنیتو خواستی قلبم را اسیر قلب پاکت کنیدیگر محال است بتوانی مرا از خودت سیر کنی!این قلبی که در سینه دارم آن قلب تنها نیستحال و هوای من مثل گذشته ها نیستحالا دیگر وجودم نیز مال خودم نیست ،این اشکهایی که میریزد از چشمانم، دست خودم نیستاین دلتنگی ها و بی قراری هایم حس و حال همیشگیستقانون زندگی ام بهم خورد ، از لحظه ای که تو آمدیآمدی و شدی همه زندگی ام ،هستم تا آخرین نفس با تو، ای تنها بهانه نفس کشیدنم!
کجاست آن دل باوفا خسته است دلم در این لحظه ،گرفته است دلم ،همین دل در هم شکستهبی احساس تر از همیشه ام،غم آمده و به دلم نشستهغم آمده و اشکم را در آوردهکسی نمیداند من چه حالی دارم، کسی نمیداند من چرا اینگونه پریشانمکجاست آن آغوشی که به آن پناه ببرم ، کجاست آن دستهایی که مرا نوازش کند ، اشکهایم را از گونه هایم پاک کند ، مرا از این حال و هوای ابری و دلگرفته رها کند ، کجاست کسی که فریاد پر از غمم را بشنود و این سکوت غم زده را با حرفهایش بشکند ، مرا آرام کند ، قلبم را با مهر و محبتهایش آشنا کندکسی که نمیشنود حرفهای مرا در این لحظه ، حالا آن کسی که میخواند حرفهایم را در این لحظه نمیبیند اشکهای مرا ، حس نمیکند درد این دل تنهای مرانمیتوانم قلبم را به کسی بسپارم ، بهتر است مثل این لحظه ،از درد خویش بنالمقلبم را بسپارم به کسی که بشکند آن را ، یا به جای آرامش آزار دهد این قلب بی گناهم رانمیگردم دیگر هیچ جای دنیا به دنبال یک قلب باوفانیست ، هیچ جا ، حتی اینجا ، یک دل با وفانیست صداقت ، نیست آن کسی که عشق را درک کند و معنی آن را بداندوقتی نیست دلی باوفا ، نیست دیگر کسی که آرام کند دل غمگینم راخسته ام ، باز هم مثل همیشه من هستم و قلب شکسته امنوشته ام تا درک کنی ، ای تو که مثل من ، همصدا با غمهای منینوشته ام تا نگردی دنبال وفا ، وفا نیست دیگر در این دنیانیست دیگر دلی که عاشق باشد ،نیست دلی دیگر که قدر عاشقی را بداندمن که تمام دنیا را گشتم و ندیدم ، اینک هم با قلبی شکسته مدتهاست که با تنهایی رفیقم ، هنوز هم به حال این دل خویش میگریمبی آنکه کسی ببیند اشکهایم را ،بی آنکه کسی بشنود درد دلهایم رابی آنکه کسی درک کند احساسات پاک من را ، بی آنکه کسی بیاید و دستهایم را بگیرد و مرا آرام کند ، کجاست آن قلبی که حال مرا از این رو به آن رو کند!کجاست آن کسی که مرا باور کند...
باور ندارم تو را دارم روز به روز که میگذرد بیشتر عاشقت میشوماین لحظه های عاشقانه که میگذرد بیشتر محو عشق بی همتای تو میشومکسی نیست مانند تو ، گرچه نمیگردم به دنبال یکی مثل تو، اما اعتراف میکنم که یار وفاداری نیست در دنیا غیر از تو!بگذار خیره شوم به چشمهای زیبای تو ، نمیبخشم چشمهایم را اگر لحظه ای جز چشمانت خیره شوند به اطراف توروز به روز که میگذرد بیشتر قدر روزهایی که گذشته را میدانم ، لحظه به لحظه با تو غنیمت است ، تمام روزهایی که گذشته مقدس است ، بگذار تعظیم کنم در برابر عشق پاک تو...کسی که نمیداند عشق چیست ، تو فهمیدی عاشق واقعی کیست ، باز هم تکرار میکنم مثل تو در این دنیا نیست!عزیزم قدر تو را بیشتر از همیشه میدانم ، همیشه وقتی میبینم تو را، با تمام وجود دوست داشتن را از چشمانت میخوانمنجات دادی مرا از زندان غمها ، زمانی که تنها بودمعاشقانه صدا کردی مرا از آنجا که درگیر سکوت بودممن که وقتی تو را دیدم مات و مبهوت بودم ، باور نمیکردم تو را به دست آورده ام، باور نمیکردم با تو به سرزمین عشق و احساس آمده امروز به روز که میگذرد ، مثل امروز ،از دیروز عاشقتر میشوم !
هنوز باور نداری هنوز مرا باور نداریروزی ما هر دو به هم دل بستیممدتها گذشت و به پای هم نشستیمفکر میکردم این هر دوی ماییم که عاشق هستیمفکر میکردم هر دوی ماییم که به انتظار هم نشستیماما تو که آرامش را از من گرفته ای ، در این لحظه ها بدجور حال مرا گرفته ایمن که جز آرامش چیزی را از تو نخواسته ام ، اما تو عادت کرده ای اشکم را در بیاوری ، عادت کرده ای به شکستن قلبم ، عادت کرده ای که عذاب دهی مرا و آزار دهی این دل عاشق مرا ...هنوز باور نداری که چقدر برایم با ارزشیهنوز باور نداری عشق مرا ، باور نداری بی قراری های این دل عاشق مراگفتی عاشق منی ، من که نمیبینم هیچ عشقی از توگفتی خیلی دوستم داری ، من که نمیبینم هیچ مهر و محبتی از تومیگویی همیشه به یاد منی ، من که هنوز قلبم تنهای تنها استمیگویی همیشه در کنار منی ، من که هنوز چشمهایم از انتظار گریان استعشق من در قلبت مثل یک روح سرگردان است ، من که هنوز باور نکرده ام عشق تو را ، زندگی برایم یک باتلاق بی انتها استهر چه بیشتر با تو میمانم ، بیشتر در باتلاق تنهایی فرو میروممیخواهم حس کنم مهر و محبتهایت را ، میخواهم بشنوم درد دلهایت راتا در اوج عاشقی دیگر احساس تنهایی نکنمدر اوج عاشقی با یک دل تنها ترک دنیا نکنمروزی ما هر دو با هم عهد بستیم ، که به پای هم مینشینم و تا آخرش با هم یکرنگ هستیم ، حالا تو هزار رنگی و من یک رنگ هستم ،دیگر باید به چه زبانی بگویم عاشقت هستم...
تولدت مبارک عشق من چندین سال پیش...امروز بود که پا به این دنیا گذاشتیانگار همین دیروز بود که پاییز را پشت سر گذاشتیخدا یکی از فرشته های زیبا و مهربانش را به این دنیا هدیه دادتویی آن هدیه ی زیبا از طرف خدا برای این دنیابهار تو را دید و تو شدی آغاز زیباییهابهار تو را دید و تو شدی آغاز شکفتن گلهااز همان روز خدا تو را به من داد ، عشق تو را در قلبم مثل رازی پنهان قرار دادسالهایی نیز که تو نبودی اما عشق تو بود قلبم پر از آرامش و عشق و محبت بودمیدانستم یکی مثل تو به این دنیا آمده و در راه است ، و این دل من است که خودش میداند و چشم انتظار استلحظه ی به دنیا آمدن تو ، لحظه شکفتن غنچه ای است در میان گلبرگهای سرخ قلبم که گلستان میکند باغ وجودم رادر لحظه آمدنت دنیا به سوی تو مینگرد تا لحظه شکفتن زیباترین گل را ببیند و آمد روزی که که یک قلب عاشق مثل قلب من این گل زیبا را از شاخه اش بچیند و در گلدان وجودش بگذارد!خدایا هر چه آفریدی برایم یک طرف ، این فرشته ی زیبا را که به من هدیه دادی یک سوی دیگرآرزوی من همیشه همین سو بوده ، این فرشته ی زیبا از آغاز تولدش در قلب من بودهکه اینگونه قلب من در روز میلادش پرتپش و شاد است ، هر تپشش فریاد عشق و آواز استکه میزند با هر تپش فریاد عشق، عزیزم تولدت مبارک ،هدیه من به تو یک دنیا عشق!
رویای بارانی باز باران آمده تا در زیر آن قدم بزنمباز دلم گرفته تا همراه با باران اشک بریزمباز دلتنگی به سراغم آمده تا به یاد تو بیفتمباز بی قراری و باز هم چشم انتظاراحساس من در این روز بارانی ، احساسی به لطافت باران ، به رنگ آبیآرزویی در دلم مانده ، شبیه حسرت ، شاید هم یک رویاآن آرزو تویی ، که حتی لحظه ای اندیشیدن به این آرزو مانند لحظه پریدن است ، مانند لحظه زیبای به تو رسیدن استشیرین است آرزوهای عاشقانه ، به شیرینی لبهای تو ، باز هم باران مرا به رویاها برده ، خیس کرده قلب عاشق مرا با قطره های مهربانش، دیوانه کرده این هوا ، قلب مرا ، چه زیباست قدم زدن به یاد تو در زیر قطره های بی پایانشباز باران آمده تا یاد مرا در دلت زنده کند، تا به یاد آن روز به زیر باران بیایی تا عطر حضور تو بیاید در آسمان آبی احساس تا باران بیاورد عطر تو را به سوی من ، تا زیباتر کن آن احساس عاشقانه منیک لحظه چشمهایم را بر روی هم گذاشتم ، قطره های باران بر روی گونه ام سرازیر میشد ، به رویاها رفتم ، دلم برایت تنگ شده بود خواستم برای یک لحظه تو را در رویاها ببینم تا آتش دلتنگی هایم کمی کمتر شود ، تا دلم باز هم به عشق دیدنت آرامتر شود ، پرنده از شوق این باران با دیدن دیوانه ای مثل من ، عاشقتر شود!من و بودم سکوت بود و تنهایی و آسمان،تنها می آمد صدای قطره های بارانسکوت رویاهای مرا به حقیقت نزدیک میکرد ، این باران بود که مرا در رویاها برای دیدن تو همراهی میکردتو را دیدم ، نمیدانستم درون رویاهایم هستم ، از آن شاخه به سوی تو پریدم ، تو را در آغوش خودم کشیدم ،گفتم که دلم برایت تنگ شده بود عزیزماز آن رویا بیرون آمدم ، حس کردم دلم آرامتر شده ، تو در کنار منی و باران تمام شده...
با تمام وجود دوستت دارم قلبی که تنها برای تو می تپد، تو هستی و به من نفس میدهی ، تو هستی و من جان میدهی ، نمیدانم میدانی وقتی آمدی چه حالی شدم ، همان لحظه که تو را دیدم از این رو به آن رو شدم ، از تنهایی رها شدم ، وابسته به چشمهای زیبایت شدم نمیدانستم چه کسی بودم ، تا کجا آمده بودم ، اما اینک میدانم مجنونی بیش نیستم ، مجنونی که عاشق قلب بی ریای تو شده است ، مجنونی که غرق در دل دریای بیکران قلب مهربان تو شده استاین احساسات تنها احساسیست که در قلب من هست و تنها برای تو هستمیدانم درک میکنی احساسات مرا ای تو که هم احساس با منیجز قلبم که عاشقت هست چیزی ندارم که به تو تقدیم کنم ، این قلب هم مال تو است ، همین را هم فدایت میکنماگر با تو آغاز کردم به خاطر تو دل مهربان تو بود، به خاطر وفاداری و قلب بی ریای تو بود ، به خاطر این بود که مثل تو هیچ دل باوفایی نیست ، مثل تو کسی نیست که یک دل تنها را درک کند و همیشه وفادار بماندتا تو را دیدم دیگر هیچکس جز تو را ندیدم ، از آن لحظه دلم زیر و رو شد ، در مستی چشمهای تو حالم خراب شد ، در کوچه پس کوچه های سرزمین عشق با همان حال خرابم ، با همان قلب عاشق و همان چشمهای تارم که خیس شده بود از اشکهایم به در و دیوار میخوردم و فریاد میزدم من عاشقم ، عاشق فرشته ی نازمتنها نگذار مرا که ای تو که دیوانه کردی قلبم را ، تنها نگذار مرا ای تو که دگرگون کردی حال مرا ، تنها نگذار مرا ای تو که اسیر خودت کردی ای دل تنهای مرااینک اگر دلم شاد است و تنها اشکهای شوق در چشمانم حلقه است به این خاطر است که هیچگاه حتی به بی تو بودن فکر نمیکنم! حتی یک لحظه فکر نبودنت به آتش میکشد دنیای مرا ، این آخرین راه است ، آزاد نکن از زندان قلبت مرابگذار اسیرت بمانم ، بگذار من دیوانه همچنان دیوانه ات بمانمبی خیال تا دلت میخواهد از من دیوانه بخند ، تا دلت میخواهد با دلم بازی کن ، تنها باش در قلبم ، تنها باش در کنارم ، تا بدانم هستی و آرام باشم ، تا بدانم مال منی و همیشه خوشحال باشم !اینک قلبم تند تند میتپد ، دلم برایت تنگ شده ، اشک از چشمانم میریزد ، کاش بودی میدیدی حقیقت است ، با تو بودن غنیمت است ، بگذار بگیرم دستهای گرمت را ، به خدا خیلی دوستت دارم ، تمام حرفهایم از روی صداقت استباور ندارم با تو هستم ، باور ندارم تو را ندارم ، کاری کن که باور کنم به آرزویم رسیده ام ، کاری کن که باور کنم همیشه تو را خواهم داشت و همیشه در کنارم خواهی ماند.عزیزم آرامش را به من هدیه بده!آرامش من تویی ، آرامش من همیشه با تو بودن است ، روز مرگ من روز بی تو بودن استهستم تا هستی ، هستم تا در کنارم هستی ، هستم تا لحظه ای که در قلبت باشم ، محال است بی تو حتی یک لحظه نیز زنده باشم !این بود احساساتی که در قلب من بود ، تمام این کلمات عاشقانه به عشق این بود که تو در قلبمی و قلبم با هر تپش به تو میگوید که دوستت داردفریاد میزند دوستت دارد ، باز هم میگوید دوستت داردتا بشنود از سوی تو این کلمه را ، تو هم بگو دوستم داری تا بشکنم باز هم این سکوت عاشقانه را ، تا غوغا شود درون قلبم عاشقم ، تا آرام شوم باز هم با شنیدن این کلام عاشقانه ات ....
آغاز بی پایان بنشین در کنارم ، دستهایت را بگذار در دستهایم ،نگاه کن به چشمهایمنگاه کنبیشتر نگاه کن ....با تمام وجود دوستت دارمبا تمام وجود تو را میپرستممن که تنها تو را دارم ، جز تو کسی را نمیخواهمدلت هوای آغوشم کرده ؟ بیا که من خیلی وقت است دلم به هوای دیدنت بهانه آغوشت را کرده!احساس پر از عشق ، همین است آرامش ، همان آرامشی که از تو میخواستم ، همان رویایی که همیشه آرزو میکردمبا تمام وجود حس میکنم تو فقط مال منیاین سکوت است که آمده تا تنها صدای تپشهای قلب هم را بشنویم، تا آرامتر شویم...امروز روز من و تو است مثل روزهای دیگر که روز ماستروزهای با هم بودن مقدس است ، هر روز ما روز عشق است!روز به هم رسیدن ،روزی که با تمام وجود خوشبختی را حس کردم ،و شب و روز شکر میکردم او را که تو را به من دادتو را دارم ، برای همیشه ای همنفسی که با تو نفس میکشم جان میگیریم و عاشقانه زندگی میکنمعاشق زندگی ام ،چون زندگی من تویی عاشقم ، عاشق عشقم چون عشق من توییعاشق باران زیرا در زیر باران یا با تو هستم یا به یاد توعاشق غروبم چون آتش عشقت را در دلم شعله ور میکند ،آرزوهایم را زیباتر میکندعاشق همه روزها ، ساعتها و لحظه های زندگیم چون تو را دارم عزیزمعزیزمی ، عشقمی ،هستی منی ، الهی من فدای خنده هایت ، اشکهایت ، نگاه مهربانت ، حرفهایت شومبیا در آغوشم ، هیچگاه از کنار من نرو ،هیچگاه دستهایت را جدا نکن از دستهایم ، همیشه بمان تا من نیز زندگی کنم به عشق بودنت !به عشق بودنت سالیان سال زندگی کردن را دوست دارم ، دلم نمیخواهد هیچگاه بمیرم ، عاشق تو بودن را دوست دارملبهای سرخت را بر روی لبانم بگذار تا به اوج عشق برسیم ، تا بگویم به تو که لباهایت به شیرینی روزهای زیبای زندگیست ، آغوشت آخرین سرپناهم در لحظه های عاشقیست!بیشتر نگاهم کن ، که نگاهت مرا دیوانه میکند ، بگذار من دیوانه ، دیوانه شوم ، از اینکه با توام همان مجنون قصه ها شومبیشتر نگاهم کن... همیشه در کنارم بمان عشق من...
مجنون توام تو عشق منی و من در قلب تو هستماین اولین و آخرین بار بود که عهد عشق را با یک نفر بستمتو نبودی ، زیر باران ، لحظه غروب همیشه و همه جا به انتظار تو نشستمتا تو بیایی و عشق رویاهایم را ببینم ، تا در حسرت داشتن تو نمیرم!مثل پرنده اسیر نکردم تو را در قفس دلم ، مثل همان پرنده رهایت کردم در آسمان آبی دلمتا پرواز کنی و من تو را ببینم ، هنوز هم عاشق همیم با اینکه تو در آسمانی و من بر روی زمینم!به داشتنت عادت نکرده ام ، میدانم تو همیشه هستی ، مثل من که مجنونم ، دیوانه ام هستی ، مثل من که عاشقم ، عهد عشق را با من بستی ، مثل من از دلتنگی ، میبینم که در گوشه ای با چشمهای خیس نشستیفدای اشکهایت شوم ، نبینم چشمهای خیست را که من با دیدنش از دنیا هم دلگیر میشوم!تو با احساستر از احساسات منی که اینک احساساتم اینهمه زیبا شده ، تو چه هستی که با داشتنت اینک دلم مثل یک دریا شدهدریایی پر از احساسات عاشقانه به تو ،دریای بی انتهای دلم برای تو ،تا هر کجایش که دوستی داری برو....تو نفس منی و جان منی و زندگی من ، دور نشو از کنارم که بدجور میگیرد دل منقلبت درگیر آرزوهایم، داشتنت شبیه رویاهایم نمیخواهم تو نیزبیپوندی به خاطره هایمهمیشه برایم حقیقت بمان ، حقیقت هم نمی مانی همان رویا باقی بمانتا به شوق این حقیقت و عشق این رویا زندگی کنم