زندگی من با تو میدانستم عاشق بارانی ،آنقدر اشک ریختم تا خورشید بتابد بر روی سیل اشکهایم ، تا اشکهایم ابر شود و باران ببارداین اشکهای من است که بر روی تو میباردآسمان با دیدن چشمهای من می نالدعشق همین است و راه آن نفسگیرباز هم میخواهم عشق را با تمام دردهایش،دردهایی که درد نیست چون دوایش توییخیالی نیست دلتنگی ها و بی قراری هایش، چون چاره اش توییعزیز من تویی، در راز و نیازهایم تنها توییبا تو بودن یعنی همین ،یعنی من عاشقم بیشتر از تمام عشقهای روی زمینعزیزم خیلی دوستت دارم ، تنها همین احساس است که در دل دارماین کلام جاودانه را از من بپذیر ، در روزی که قلبم درونش غوغاست ،این احساس صادقانه را از من بپذیر ، در روزی که حال من حال خودم نیستهمیشه میترسیدم تو را از دست بدهم ، همیشه میترسیدم رهایم کنی ،مرا تنها بگذاریاما.... تو آنقدر خوبی، که به عشق و دوست داشتن وفاداریکه حتی یک لحظه نیز فکر نبودنت را نمیکنمهمین مرا خوشحال میکند ، همین مرا به عشق همیشه داشتنت امیدوارم میکندانگار که عشق تو جایگاهی جاودانه است ، دنیا هم خراب شود ، عشق تو سرپناهی بی انتها برای من استهمین مرا آرام میکند ، همین مرا به شوق همیشه داشتنت عاشق انتظار میکنداز خوبی های تو نمیتوان گذشت تو لایق بهترینییک روز زیبا با تو میگذرد و یک شب پر ستاره میرسد، وای که شبها با تو چه رویاهایی دارم،وقتی شب میرسد به یادت چه حالی دارم ، نمیخوابم ، به یادت بیدار میمانم ، تا سحرفرا رسد و دوباره تو را ببینم ، این است زندگی من با تو ، که همیشه من همینماین شده زندگی من که روز و شبم شدی تو ، لحظه به لحظه تمام فکر و ذکرم شدی تو ، حتی اگر لحظه ای میخوابم در خوابم میبینم تو را ،بگذار اینگونه بگویم که من، بدون تو نمیخواهم زندگی را
هنوز دوستم داری؟ هر زمان که بخواهی از کنارت خواهم رفتتا بفهمی چه باشم چه نباشم ، عاشقمهر کجا باشم در قلبم خواهی ماند و به عشق تو،با یاد تو، با عکسهای تو، با مهری که از تو در دلم جا مانده زنده خواهم ماندتا زمانی که نفس میکشی ، نفس میکشم به عشق نفسهایتکه هر نفس آرامش من است ، هر نفس امیدی برای زندگی عاشقانه ی من استوقتی نیستی گرچه سخت است سرکردن با اشکهایی که میرزد از چشمانماما این عشق تو است که به من شوق اشک ریختن را ، شوق غم و غصه لحظه های دور از تو بودن ، شوق دلتنگی و انتظار را میدهداین عشق تو است که به من فرصتی دوباره میدهدمیترسم ، میترسم ، میترسم ! یک سوال در دلم مانده که میترسم از تو بپرسم!میخواستم بپرسم که :عزیزم هنوز مرا دوست داری؟
دیگر مهم نیست بودنت روزی آمد که دل بستم به تو،از سادگی خویش دل بستم به قلب بی وفای توروزها میگذشت و بیشتر عاشقت میشدم، یک لحظه صدایت را نمیشنیدم غرق در گریه میشدمروزی تو را نمیدیدیم از این رو به آن رو میشدم!گفتی آنچه که میخواهم باش ، از آنچه که میخواستی بهتر شدمگفتی تنها برای من باش ، از همه گذشتم و تنها مال تو شدمروزی آمد که من مال تو بودم و تو عاشق کسی دیگراینک تنها اشک است که از چشمان من میریزدتنها شده ام ، باز هم مثل گذشته همدم غمها شده امراهی ندارم برای بازگشت ، به یاد دارم شبی دلم تنها به دنبال ذره ای محبت میگشتنمیپرسم که چرا مرا تنها گذاشتی ، نمیپرسم که چرا قلبم را زیر پا گذاشتیمیدانستم تو نیز مثل همه ...نمیبخشم تو را ...دیگر مهم نیست بودنت ، احساس گناه میکنم در لحظه های بوسیدنتنمیبخشم تو را ، این تو بودی که روزی گفتی با دنیا نیز عوض نمیکنم تو رادنیا که سهل است ، تو حتی نفروختی به کسی دیگر مرامثل یک جنس کهنه ، دور انداختی مرا!نمیدانستم برایت کهنه شده ام ، هنوز مدتی نگذشته که برایت تکراری شده اممهم نیست ، برای همیشه تو را از یاد میبرم ،قلبم هم نخواهد، خاطرت را خاک میکنمتو نبودی لایق من ، تو نبودی عاشق من ، میمانم با همان تنهایی و غمتو را نمیبخشم ، و اینک روزی آمده که به خاطر تو حتی نمیریزد یک قطره اشکم!
طعم شیرین عشق وقتی سرت بر روی شانه هایم بود، دستانم درون موهایت بودآرامش را از صدای تپشهای قلب مهربانت حس میکردمحس میکردم دیگر تا ابد مال منی ، همانطور که تو حس میکردی که من مال توامدلت میخواست یک سکوت عاشقانه بین ما باشد، دلم میخواست این سکوت همچنان پا برجا باشددلت میخواست همیشه سرت بر روی شانه هایم باشد، دلم میخواست شانه هایم تا هر زمان که بخواهی در اختیار تو باشددلت میخواست باور میکردی که رویا نیست ، دلم میخواست همچنان درون رویاهایت باشمرویایی مثل واقعیت ، اینکه تو در کنارمی، مثل من که پر از احساسم پر از احساس عاشقانه ایدلم میخواست تمام نشود هیچگاه در کنار هم بودن ، دلت میخواست به خواب روی زمانی که در آغوشت بودمآرام باش در کنارم، به هیچ چیز جز عشقمان فکر نکن ، تنها حس کن مرا ،بشنو صدای زمزمه های قلب مراسرم را بر روی سینه ات گذاشتم تا بشنوم صدای تپشهای قلب تو را ....شنیدم صدای دریایی از احساس که آهنگ امواجش دیوانه میکرد مرا ، مهربانی اش عاشقتر میکرد مرانگاه کردی به چشمانم ، خیره شدم به چشمانت ، میتوانستم بخوانم آنچه درون آن چشمهای زیبایت استشوق دیدار را میخواندم از چشمانت ، حس عشق را میخواندی از چشمانم ، بیقراری عاشقانه را میدیدی در چشمانم ،آرامش در کنار هم بودن را میدیدم در چشمانتو اینگونه شد که بیشتر ماندیم در کنار هم ، تا بچشیم طعم شیرین عشق را با هم
باران عشق من باران من ، روزی باریدی بر تن خسته من ، قلب من شد عاشق تو!همیشه چشم به راهت مینشینم ، این شده کار هر روز من که حتی قبل از آمدنت در زیر باران بی قراری خیس میشومهوای چشمهایم ، هوای آمدنت است ، از عشق تو دیوانه شدن ، یک حادثه بی تکرار استتو همان بارانی، زیرا مثل باران پاک و زلالی ، مثل لحظه آمدنش پر از شور و التهابیقلبم.... قلبم .... قلبم... تند تند، تند تند ، میتپد به عشق آمدنتچشمهایم چشمهایم از شوق آمدنت ... تنها خیره شده است به آن سو!آن سوی سرزمین ها ، نمیدانم کجاست ، دور نیست ، لحظه آمدنت نزدیک استذهن من به لحظه در آغوش کشیدنت درگیر است ، تنهایی دیگر به سراغ من نیا که خیلی دیر است،ببین حال مرا ای تنهایی ، نگو به من که بی وفایی ، به خدا تا او را دیدم دلم لرزید!لرزید دلم ، خیس شد تنم، باز کردم چشمهایم را ، دیدم خواب تو را!دیدم همان رویا را در خواب ، گرفتم دستهایت را ، با تمام وجود حس کردم عشقت را!قطره قطره قطره میریخت بر روی زمین .... قطره قطره قطره میریخت بر روی گونه هایماین قطره های باران بود یا اشکهایمخدایا چرا اینقدر گرم است دستهایمخدیا چرا میلرزد پاهایمخدایا چرا نمیشوند حرفهایم....آه ، عاشقیست ، نمیتوانم باور کنم که وجودم نیز دیگر مال خودم نیست ،با وجودی دیگر درگیر است ، قلبم دیگر مال خودم نیست جای دیگری اسیر استاین باران است که می بارد بر روی من ، این من هستم که در زیر قطره هایش در آغوشی گرم ایستاده ام ، دیگر صدایم نمی لرزد برای یک فریاد ! برای اینکه دنیا بشنود ، برای اینکه قلبها بلرزد، برای اینکه بگویم عاشقم ، هم عاشق تو ، هم عاشق بارانی که مرا عاشق تو کرد...
کاش باور داشتی کاش باور داشتی عشق مرا ، کاش درک میکردی احساس قلب مراکاش میدیدی اشکهای مرا ، که با هر نفس یک قطره اشک از چشمانم میریزدبا یاد تو داغ دلم تازه تر میشودکاش میسوخت خاطره ها ، کاش از یادم میرفت گذشته هاکاش هیچگاه به یادم نمی آمد لحظه هایی که در کنارت بودمنبودنت را باور ندارم ، باور ندارم تو نیستی ، باور ندارم دیگر مال من نیستیکاش باور داشتی عشق مرا ، کاش جا نمیگذاشتی در جاده های تنهایی قلب مراپشیمانم از اینکه به تو دل بستم ، سرزنش نمیکنم دلم را، دلم هنوز دیوانه ی توستپشیمانم از اینکه عاشق شدم ، نفرین نمیکنم تو را ، دل دیوانه ام باز هم در پی توستشاید دیگر نبینم تو را حتی در خواب، شاید دیگر نبینم چشمهایت را حتی یک بار!گرچه لایقم نیستی ، گرچه بی وفایی و یک ذره هم عاشقم نیستی اما هنوز هم در حسرت داشتن توام ، هنوز هم خیره به عکسهای توام....کاش باور داشتم که دیگر هیچگاه تو را نخواهم داشت...
نفس های دلتنگی دلتنگی آمده تا بگوید به یادت هستماشکهایم جاری شده تا بگویم خیلی دوستت دارمحس و حال مرا خودت میدانی ، آنچه که قلب مرا به این روز انداخته را خودت میدانیتو خودت میدانی چقدر برایم عزیزی ، خودت میدانی و اینگونه مثل من به عشق دیدنم مینشینیدر لحظه دیدارمان چه عاشقانه نگاه میکردی به چشمانموقتی فکر میکنم به آن لحظه نفس میگیرد این قلب خسته اموقتی فکر میکنم به تو را داشتن،با خود میگویم ای کاش که زودتر تو را داشتمتو مرواریدی هستی پنهان در اعماق قلب زندگی امکه زیبا کردی با حضورت زندگی مرا ، عاشقانه کرده ای صحنه بی پایان لحظه های تو را داشتن رادلتنگی آمده تا بگوید همیشه در قلب منیعشق تو در دلم غوغا کرده تا بگویم تا ابد مال منیناز نگاه تو ، هنوز برق نگاه زیبایت نرفته از روبروی چشمهایمهنوز گرمی دستهایت ،گرم نگه داشته دستهایم راهنوز احساس میکنم در کنارمی با اینکه تو آنجا مثل من به انتظار آمدن دوباره منی!نفسهایم آمده تا بگوید به عشق تو است که زنده اماحساسم آمده تا بگوید به عشق تو است که این شعر عاشقانه را برایت نوشته ام...
دیوانگی محض دلبستم به قلب بی وفای تو ، تنها من بودم که سوختم در راه عشق توتنها من بودم که با قلبی پر از حسرت اینک تنها مانده ام و هیچ نفسی ندارممثل برگی خشکیده ام ، هیچگاه خودم را اینگونه پریشان و خراب ندیده اممثل ستاره ای خاموشم ، حس میکنم در دنیا نیستم و بی هوشممثل کویری خشک آرزویم قطره بارانی از جنس محبت استاین روزگار من است ، قلبم به چه روزی افتاده استنمیخواهم بشنوم نوای دلم را ، نمیخواهم به یاد بیاورم گذشته ی پر از غمم رانمیخواهم تکرار خاطره ها را ، بگذار اینگونه باشد که نه من تو رامیشناسم و نه قلب تو رابگذار با خودم بگویم که هیچ اتفاقی نیفتاده ، با شکست روبرو نشده ام ، یا تا به حال عاشق نشده ام!کاش میشد خاطره ها میسوخت ، لحظه هایی که سرم بر روی شانه هایت بود ، دستم درون دستهایت بود ، لحظه هایی که در کنارت قدم میزدم ، هر شب با صدای تو به خواب میرفتم ، کاش میشد همه اینها از خاطرم محو میشد ، تا دیگر دلم در حسرت آن روزها نمیسوخت ، قلبم چشم به آمدنت نمیدوختیعنی میشود همه چیز را از یاد ببرم ، یعنی میتوانم فراموشت کنم ؟یعنی میتوانم برای همیشه بی خیالت شوم ، آرام باشم و آرام نفس بکشممدتیست بدجور حالم خراب است ، فکر کنم دیوانگی محض است که هنوز قلبم، عاشق قلب بی وفای تو است
در انتظار تو من و تو هستیم و بینمان فاصلهزودتر نمیگذرد این ثانیه های بی حوصلههمچنان باید بی قرار باشیم ، تا کی باید خیره به عکسهای هم باشیم!بیش از این انتظار مرا میسوزاند، دلخوشی فرداست که تمام حسرتها و غمها را بر دلم میپوشاندتو در این فاصله میسوزی و من از سوختنت خاکستر میشوم ، تو اشک میریزی و من در اشکهایت غرق میشوم ، تو نمی تابی و من در تاریکی محو میشوم ، تو از انتظار خسته ای و من به انتظار آمدنت دست به دعا میشوم!انگار عقربه های ساعت هم از انتظار خسته اند ، نشسته اند و حرکت نمیکنندچرا نمیگذرد ، تا برسد آن روزدر خواب میبینم تو را ،ستاره ها که می آیند ، نمیدانم، میدانند حال من و تو راروزها شبیه هم است ، امشب نیز مثل دیشب است ،امروز خیره به ساعت بودم ، دیروز با ثانیه ها هماهنگ بودمدیشب خواب دیدم سرم بر روی شانه هایت است ، امروز در فکر خواب دیشب بودمبه انتظارت مینشینم ، انتظار هم پایان نیابد ، میروم به سوی پایانش ، تا نزدیک شوم به تو ، در کنارت خیره شوم به چشمانت تا بگویم خیلی دوستت دارم
دلم برایت تنگ شده عزیزم دلم گرفتهدلم برایت تنگ شدهدلتنگ گرفتنت دستهای گرمت هستمدلتنگ بوسیدن گونه هایت هستمآنقدر دلتنگم که اینک آرزو دارم حتی یک لحظه نیز از راه دور تو را ببینمعزیزم دلم گرفته ، دلتنگت هستمکاش همیشه در کنارم بودی تا دلتنگی به سراغم نمی آمدکاش همیشه در کنارت بودم تا هیچگاه دلم نمیگرفتهیچگاه نفهمیدی چقدر به وجودت ، به آن آغوش مهربانت نیاز دارمهیچگاه نفهمیدی چقدر تو را دوست دارمکاش به سر میرسید ثانیه های دلتنگیکاش اولین ثانیه در کنار تو بودن فرا میرسید و هیچگاه نیز به پایان نمیرسیدبه یادت هست روز دیدارمان خیره به چشمانم شده بودی ، من هم غرق در چشمان نازنین تو بودماینک دلم برای چشمانت یک ذره شده ، تو هم دلت برایم تنگ شده؟هنوز مثل قبل مرا دوست داری؟ هنوز برای دیدنم لحظه شماری میکنی؟هنوز وقتی در کنارم نیستی بیقراری میکنی؟طاقت دوری تو را ندارم عشق من ، مگر من جز تو چه کسی را دارم ، تو را دارم که دنیای منیخدایا این دنیای زیبا را از من نگیردلم برای دنیایم تنگ شده دنیای مندلم گرفته ای دنیای منراستی خیلی میترسم! میترسم تو را از دست بدهم ...میترسم دوباره تنها شوم ، دوباره همسفر غمها شومبیا در کنارم تا آرام شوم ، بیا در کنارم تا دوباره خوشحال شومبیا در کنارم تا دوباره دنیای زیبای خودم را از نزدیک ببینمعزیزم خیلی دلم برایت تنگ شده ...