برای همیشه دوستت دارم برای تو زندگی میکنم ، به عشق تو نفس میکشم ، بدون تو میمیرم.برای تو مینویسم ، از عشقت و آن قلب مهربانت.مینویسم که دوستت دارم برای همیشه و تا ابد.تویی زیباترین زیبایی ها ، تویی مظهر خوبی ها ، این تویی همان لایق بهترینها.تویی تنها بهانه نفس کشیدنم ، این تویی تنها ترانه زندگی ام. تویی یک عشق جاودانه ، خیلی دوستت دارم صادقانه.بیا با هم زندگی را با عشق و محبت بسازیم و به عشق هم زنده بمانیم.ای قشنگترین لحظه ، ای زیباترین کلام خیلی دوستت دارم.تویی پاکترین عشق روی زمین ، می پرستم تو را بعد از خدای آسمانها و زمین.تا آخر دنیا به انتظارت مینشینم ، آخر این دنیا همان لحظه ایست که از عشق تو میمیرم.به عشق تو زندگی میکنم ، برای تو نفس میکشم ،بدون تو میمیرم.بیا در کنارم عزیزم ، عطر وجودت به من آرامش میدهد ، حضورت در کنارم مرا به اوج عشق می رساند.بیا در کنارم ، دستانت را به من بده ، بگذار با گرمی دستانت احساس خوشبختی کنم.احساس کنم که برای منی .تویی لایق بهترینها ، تویی که لایق قلب منی و حافظ احساس من.با حضورت در قلبم زندگی ام رنگ تازه ای به خود گرفت و فصل بهار زندگی ام با حضورت فرا رسید.با حضورت کویر تشنه دلم بارانی شد ، بارانی از جنس عشق و محبت تو.مثل همیشه با تو هستم ، بیشتر از همیشه عاشق تو هستم.مثل همیشه برای منی ، بیشتر از همیشه قدرت را میدانم.ای عشق همیشگی ام ، بدجور در قلب من غوغا کرده ای .مثل همیشه ، بیشتر از گذشته ، برای همیشه ، میگویم که دوستت دارم همیشه.
مرا از یاد نبر حالا که لحظه به لحظه در این روزهای سرد زندگی به یاد تو ام ، حالا که تمام زندگی ام تو هستی و یاد و خاطرات با تو بودن ، حالا که قطره های اشکم را فدای عشقت کردم ، دین و ایمانم را به خاطر تو زیر پا گذاشتم مرا از یاد نبر.حالا که در مقابل سختی ها ایستادم ، در برابر باد فاصله ها شکستم ، در آتش عشقت سوختم و فریادی نزدم مرا از یاد نبر .کاش آن لحظه که میدیدی من پریشانم ، میفهمیدی که دلم را شکسته ای ، اما من در آن لحظه تنها سکوت کرده بودم .آنقدر تو را دوست دارم که دلم نمیخواهد تو نیز مانند من پریشان شوی.دلم را شکستی ؟ فدای قلبت عزیزم ! اشکم را در آوردی ؟ فدای آن عشق پاکت ای بهترینم.حالا که دیگر هیچ چیز جز تو از خدا نمیخواهم ، حالا که دیگر قید همه کس را به خاطر تو زده ام مرا از یاد نبر .فراموشم نکن که اگر از یاد تو فراموش شوم ، از خاطر زندگی نیز فراموش خواهم شد ، بگذار ساده تر بگویم تا بفهمی ، و بدانی که بدون تو هرگز .حالا که بی تو بودن را حتی در خواب نیز نمیتوانم تصور کنم ، حالا که اسیر قلبت ، وجودت ، و عشقت شده ام مرا اسیر تنهایی نکن ، مرا راهی سرزمین بی کسی ها نکن .حالا که کار من از کار گذشته و راهی جز عاشق ماندن ندارم بگذار همان یک ذره غرور که در دلم مانده را بشکنم و بگویم که به خدا خیلی دوستت دارم ، مرا تنها نگذار عزیزم ، بدون تو نمی توانم که بمانم ، نفس بکشم ، زندگی کنم ... نمیتوانم.حالا که همه زندگی ام شده ای ، حالا که تمام هستی ام شده ای ، حالا که بودنت برایم حیات است و نبودنت برایم مرگ لحظه هاست مرا تنها نگذار عزیزم.مرا از یاد نبر ، مرا در به در کوچه پس کوچه های غم و تنهایی نکن.
همسفرم باش پا به پای تو می آیم در این جاده زندگی.یک لحظه نیز از تو دور نمی شوم .می آیم با همین پاهای خسته ، و دلی عاشقتر از گذشته .همسفرم باش ای بهترینم ، با من باش ای عزیزترینم .میخواهم با تو این جاده نفسگیر زندگی را عاشقانه به پایان برسانم.همسفرت می مانم ای تو که لایق بهترینهایی .اگرچه راه زندگی سخت است اما با تو این راه خیلی آسان است .با تو و عشق تو ،پایان جاده را فتح خواهم کرد .تو خیلی برایم مقدسی ، هر جا که بروی ، پا به پای تو ، قدم به قدم ، عاشقانه با تو می آیم.همسفرم باش ای نازنینم .همسفرم باش که این سفر تنها با تو شیرین است .هوای ما را داشته باش ، گرچه میدانم که سرنوشت نیز هوای ما را دارد.میگذرم از سختی ها چون عاشق تو هستم و میخواهم ثابت کنم که لایق تو هستم.پا به پای تو می آیم ای همسفر ، زیرا پایان این سفر خوش است .با تو می آیم ای همسفر من در جاده های تنهایی .با تو و آن قلب مهربان تو همسفرم ، و میخواهم تا آخرش با تو باشم.هستم تا آخرش اگر تو نیز در این راه نفسگیر با من باشی.اگر خسته شدی تو را بر روی شانه هایم میگذارم و تا آخر راه تو را می برم .می برم به جایی که شهر عاشقان است .پا به پایت می آیم ای همسفر ، مرا از خودت رها نکن ،همسفرم باش زیرا که من عاشق سفر با تو هستم.به پایان جاده بیندیش ای همسفر که همه این سختی ها آسان شود.به پایان جاده بیندیش که همین سفر خیلی زیباست.
مرحم باش برای دل خسته ام نسوزان قلبم را ، تو که قلبم را به آتش کشیدی .مگر قلبم چه گناهی کرده است که اینگونه باید در عذاب تو باشد.مرحمی باش برای این دل خسته ،امیدی باش برای این قلب دلشکسته.چرا میسوزانی قلبی که تو را دیوانه وار دوست دارد ، چرا شکنجه میدهی قلبی که آرزویش خوشبختی تو است.چرا با قلبم بازی میکنی قلبی که عاشق تو است ، چرا دلم را میشکنی ، دلی که به انتظار رسیدن به تو است.گناه من چیست عزیزم ، چرا مرا عاشق کردی و خودت را از عشق خسته .من به امید همزبانی و همدلی با تو آغاز کردم ، چرا آن آغاز را به پایان رساندیمرحم زخم کهنه قلبم باش ، این زخم را زخمی تر نکن ، این دل شکسته را خرد خرد نکن.بگذار قطعه ای از این قلب در سینه ام بماند ، مرحم دردم باش ، خیلی خسته ام ، مرحم دل خسته ام باش.چشمهایم را به تو دادم تا عاشقانه به آن خیره شوی نه اینکه لحظه به لحظه اشکم را درآوری . قلبم را به تو دادم که به آن عشق بورزی ، محبت کنی ، نه اینکه آن را بسوزانی و بعد بی خیال از آن بگذری .مرا پریشان نکن ، من صبر و طاقتی ندارم ، بی گناهم به خدا هیچ راهی ندارم.چرا باید اینگونه مرا غمگین کنی ، چرا باید اینگونه مرا از خودت دلگیر کنی.مرحم باش برای دل خسته ام ، آرام کن مرا از این حال و هوای ابری و دلگرفته ام.خستگی زندگی را از تنم رها کن ، نه اینکه مرا از این که خسته ام خسته تر کن.نسوزان قلبم را ، تو که مرا نابود کردی ، چه میخواهی از من ، من که در راه عشقت جانم را نیز فدایت کرده ام .... سرپناهی باش برای دل عاشقم ، مرحمی باش برای دل خسته ام .
هیچ کس نمی تواند این قلب عاشقم با اینکه آن را شکستی اما هنوز هم برای تو است.هیچکس نمیتواند جای خالی تو را در این قلب شکسته پر کند.هیچکس نمی تواند این قلب بی طاقتم را دوباره عاشق کند.این قلب پر از دردم با اینکه تنها مانده اما هنوز هم به نام تو است .هیچکس نمی تواند آن را به نام خودش کند.هیچکس نمیتواند درد این قلب شکسته ام را بفهمد.رمز ورود به قلبم تنها در اختیار تو است .گفته بودم که تو اولین و آخرین عشق منی ،و اینک نیز میگویم تو اولین و آخرین کسی هستی که آمدی و مرا اسیر خودت کردی.این قلب عاشقم با اینکه آن را به بازی گرفتی اما هنوز هم بازیچه تو است .بیا و دوباره با آن بازی کن ، من این بازی را دوست دارم زیرا تو همبازی منی.هیچکس نمیتواند این قلب شکسته را دوباره سر و سامان دهد .پنجره قلبم رو به سرزمین خوشبختی بسته است ، بیا و آن را به سوی آن سرزمین باز کن .گلهای پژمرده گلدان قلبم هنوز هم روی طاغچه مانده است ، بیا و دوباره آن را پر از گلهای تازه کن .دفتر پاره پاره ای که در آن خاطرات شیرین با هم بودنمان نوشته بودی هنوز هم در گوشه ای از این قلب شکسته جا مانده است ، بیا و دوباره بنویس از عشق و محبت در این دفتر عشق .قلبم برای تو بوده ، برای تو است و خواهد بود .هیچکس نمیتواند جای خالی تو را در قلبم پر کند، زیرا هنوز هم آتش عشقت در قلبم شعله ور است ، هیچکس نمیتواند آن را خاموش کند، بیا و هیزم عشق و محبت را بر روی این آتش بریز تا بیشتر از همیشه شعله ور شود.بیا و دوباره به من نفس بده ، با رفتنت دیگر هوایی در این قلب نیست برای نفس کشیدن.بیا تا دوباره با هم باشیم تا من نیز دوباره از عشقت بنویسم.هیچکس نمیتواند مرا اسیر قلبش کن ، زیرا من هنوز اسیر قلب بی وفای تو هستم.
مرگ شیرین میبینی عزیزم که چقدر دنیا بی وفاست؟میخواهند ما را از هم جدا کنند !میخواهند کاری کنند که ما در حسرت هم بنشینیم.خورشید دیگر برای ما نمی تابد ، حتی او نیز دلسوز ما نیست.گلی چیدم و خواستم آن را به تو بدهم ، طوفان آمد و آن گل را پر پر کرد.سرنوشت با ما نامهربان است ، جرم من تنها عاشقیست روزگار با ما ناسازگار است.در این دنیا باشم یا در آن دنیا ، برای تو میمیرم.آخر قصه شیرین است آنگاه که با دلی عاشق از این دنیا میروم .زمین و زمان با ما نمیسازند ، لحظه ها تند تند میگذرد ، انتظار معنایی ندارد، نمیدانند در دل ما چه میگذرد .صدای ما را کسی نمیشنود ، درد دل ما را کسی نمیفهمد ، راز قلب ما را کسی نمیداند، انگار باید رفت از اینجا ، باید سوخت در این راه ، برای من زیباست این لحظه ها زیرا عاشقم ، عاشق تو که لایق منی عزیزم.مرگم نزدیک است ، آنگاه که حکم حبس ابد در آن دنیا برای قلبم از سوی سرنوشت صادر میشود . میخواهند به جرم اینکه عاشقت هستم قلبم را به طناب دار بیاویزند، آه چه شیرین است از عشق تو مردن.چه شیرین است آنگاه که تو در قلبمی و من میمیرم ، احساس میکنم همراه با تو به آن دنیا میروم .میبینی عزیزم که چقدر سرنوشت بی وفاست؟گناه من این است که دیوانه تو هستم ، مرا از این دنیا جدا کردند چون دیوانه ام!ای روزگار بگذار وصیتی بنویسم برای معشوقم ، تنها یک کلام ، یک لحظه !وصییت من به او این بود که از تمام دار دنیا قلبی دارم که تنها تو درون آن هستی پس دیگر چیزی ندارم به تو بدهم جز کلامی که درون قلبم برای همیشه میماند و آن کلام این است : خیلی دوستت دارم
وقتی باران می بارد وقتی باران می بارد با همین قلب عاشق ، بدون هیچ چتر و سرپناهی در زیر آن قدم میزنم.وقتی باران می بارد یاد و خاطرات در کنار تو بودن در دلم زنده می شود.باران را دوست دارم زیرا تو را در آن لحظه حس میکنم.عاشق بارانم ، زیرا عاشق قلب مهربان تو هستم.وقتی باران می آید ، احساس میکنم در کنارمی.احساس میکنم دستان گرمت درون دستهای من است و با هم قدم میزنیم در زیر قطره های مهربان باران.صدای رعد آسمان مرا به یاد آن لحظه می اندازد که با فریاد به تو میگفتم دوستت دارم عزیزم.بیا تا دوباره لحظه های بارانی را با حضور در کنار هم عاشقانه کنیم.بیا تا مثل باران شویم ، همان بارانی که عاشقانه بر روی درختان می بارد و آنها را تازه میکند.وقتی باران می بارد ، دلم میخواهد تا آخرین قطره اش در زیر آن بمانم.بمانم و به تو فکر کنم ، به لحظه های زیبای با تو بودن بیندیشم.باران ببار که دلم هوای یارم را کرده است.ببار که صدای قطره هایت مرا به یاد درد دلهای عاشقانه با یارم می اندازد.حضورت مرا یاد حضور یارم در آغوشم می اندازد.لطافتت مرا به یاد گرمی و لطافت دستان یارم می اندازد.ببار ای باران ...ببار تا من نیز همراه با تو ببارم. بغض آسمان که شکسته شود بغض من نیز همراه با آسمان شکسته خواهد شد. بغض دوری از یارم و بغض لحظه هایی که با یارم در زیر باران قدم میزدیم .ای باران وقتی میباری دیگر سردی آن قطره هایت را احساس نمیکنم ، در آن زمان گرمی دستهایی را احساس میکنم که یک روز دستهای سرد مرا گرفته بود و در زیر قطره هایت قدم میزدیم.ای باران قطره های تو به پاکی اشکهای یارم هستند ببار تا لحظه ای اشکهای یارم را بر روی گونه ام احساس کنم.ببار ببار ببار ، با آن قطره هایت بر گونه های من ببار ، و گونه های خیس مرا خیستر کن.ببار تا شاید من در زیر قطره هایت و این آسمان غم گرفته به خوابی روم تا شاید در آن خواب حضور یارم را در کنارم احساس کنم
به گرمای وجودت نیاز دارم چه زیباست حضور تو ، چه گرم است وجود تو.آرزوی من حضور تواست ، نیاز من گرمی وجود تواست!من به این عشق نیاز دارم و به این امید زنده ام.اگر نفس میکشم به امید بودن تو است که هنوز هم جان دارم .چه زیباست این زندگی آنگاه که تنها نیازم تو باشی و تنها آرزویم با تو بودن باشد.این وجود سردم که از تنهایی یخ زده است به گرمای وجود تو نیاز دارد پس بیا با حضورت به من و این قلب بی طاقت آرامش بده.من به این احساس می نازم ، به تو خواهم رسید ، دیگر خودم را نمی بازم.وجود تو ، این حضور پر مهر تو ، لحظه های زیبای عاشقی را رویایی کرده است.اگر عشق زیباست ، تمام زیبایی عشق در وجود تو نهفته است.اگر من عاشقم ، به عشق بودن تو است که حال و هوایم اینگونه است.من به گرمای وجود تو نیاز دارم ، تنها به تو و آن قلب پاکت احساس دارم .بیا و با حضورت با آن وجود گرمت به من گرمای عشق بده ، من تنها به عشق تو نیاز دارم.بیا و در دل قلبی که مثل کوه یخ زده است بتاب ای خورشید همیشه تابانم .من به عشق غروب ، همچو یک بی قرار به انتظار طلوعت دل خوشم و از لحظه غروب تا انتظار طلوعت با گرمی وجودت زنده ام.
قلب کوچکم را نشکن یک قلب کوچک دارم که درونش یک دنیا عشق است.همین قلب کوچک یک عالمه دوستت دارد.یک قلب دارم که درونش تنها تویی و جز تو هیچکس دیگر در آن جایی ندارد.اگر اینک این قلب می تپد به عشق بودن تو است .بی تو قلبی نیست در سینه ام برای تپیدن و جایی نیست در این دنیا برای نفس کشیدن .یک قلب کوچک دارم که تنها برای تو است ، به خدا از تمام دار دنیا تنها همین را دارم.همین قلبی که در اعماق آن صداقت و یکرنگی است ، روی دیواره های سرخ رنگ آن تنها نام مقدس تو حک شده است .می تپد برای تو ، شکسته است بدون تو ، دلتنگ است از دوری تو ، خوشبخت است در کنار تو ، تنهای تنهاست به عشق تو.صدای قلبم را بشنو ، صدایی که از اعماقش میتوانی نام مقدست را بشنوی.هر تپش از این قلب عاشقم ، تنها به امید بودن تو در قلبم است .این قلب را نا امید نکن که تنها امیدش تویی .این قلب را نشکن که تنها عشقش تویی .این قلب را بیشتر از این در حسرتت نگذار که تنها بهانه برای بودنش حضور تو درون آن است.بیا با گرمای عشقت به این قلب سردم جان بده .آن را نشکن به خدا خیلی بی طاقت است .هیچگاه از این قلب بیرون نرو به خدا بدجور دیوانه تو است .همین قلب کوچک ، همین قلبی که اینک درون آن هستی تنها با تو می تواند عاشقترین باشد .یک قلب کوچک اما بزرگ به اندازه کلام مقدس عشق دارم که درونش یک دنیا احساسات عاشقانه برای تو است با آن مدارا کن ، آن را برای همیشه دوست داشته باش ، قدرش بدان ، با آن یکرنگ باش و با صداقت دوستش داشته باش .اینبار تو را در این قلب اسیر نکردم ، تا هر زمان که خسته شدی از آنجا بروی.اما هیچگاه خسته نخواهی شد ، زیرا با خون عشق که در قلبم جاریست و با هوای دوست داشتن که درونش است تو را برای همیشه عاشق خویش نگه خواهم داشت.
در اوج تنهایی ام صدای سکوت فضای غمگین قلبم را پیچیده ، تنهایی آمده و وجودم را با سردی وجودش پریشان کرده.من در اوج بی کسی ام ، کسی نیست اینجا جز تنهایی که همدرد من است.برایم میخواند آوازی با صدای آرامش ، میداند که در قلبم چه میگذرد و میخواند راز درونی ام را.در این آرامش ظاهری و ناخواسته ام ، باطنی آشفته دارم ، از صدای آواز عشق بیزارم که مرا اینگونه در حسرت روزهای بهاری برده است.من در اوج تنهایی ام و تنهایی در اوج خوشحالیست ، زیرا دیگر تنها نیست و مرا دارد.وقتی به درد دل تنهایی گوش میکنم با خود میگویم ای کاش که از آغاز تنها بودم که اینگونه درغم پایان ننشینم .آن غوغایی که در روزهای عاشقی قلبم داشت دیگر ندارد ، بیقرار و بی تاب نیست ، انتظار برایش معنایی ندارد.با اینکه در اوج تنهایی ام اما با تنهایی رفیقم ، هم او درد مرا میفهمد و هم من راز تنهایی را از نگاه پرنده تنها میخوانم .دیگر شب و روز درد مرا نمیفهمد ، ماه نگاهش به عاشقان است، ستاره ها به سوی دیگر چشمک میزنند و خورشید به آن سو میتابد که کسی آنجا به انتظار نشسته است!من در اوج تنهایی ام و میدانم که تنهایی در این روزهای بی روح دوای درد قلب شکسته ام نیست .گرچه پر از درد است اما باید سوخت ، گرچه تلخ است اما باید طعمش را چشید.تنهایی زودگذر است ، اما گذر همین چند لحظه مرا می آزارد.خواستم به فردا امید داشته باشم ، غروب که رسید مرا از فردا نیز ناامید کرد.به انتظار طلوعی دیگر مینشینم ، یک شب دیگر در اوج تنهایی و شاید یک آغاز دیگر در فصل عاشقی.