مهتاب عشق به تو رسیدم در میان مهتاب ، مهتابی که در دریای دلم نقش بسته بودنگاهم میگذرد در میان امواج نورت ، میرسد به سرزمین چشمانت و به تو میدهد شور عشق راعشقی که در دلم، صدای بی صدای برق چشمانت را میشنوداز راهی سبز میگذریم ، پلی نیست در میان راه ، دستهای هم را میگیرم و با بالهای محبت پرواز میکنیمپرواز به اوج همانجایی که باید رفت ، و نشست و از بالا دید دنیا راتا بگویم به تو، آنچه را که میبینی خود تویی!چشمانم مثل ستاره ایست خسته ، دلم انگار عمریست که به پای ساحل سبز دلت به انتظار نشستهمیشنوی ؟ این صدای درد دلهای ماه و خورشید است ، در کنار هم نیستند اما دل ماه در دل خورشید شب راه دارد!دیگر به سکوت آن روز تاریک نمی اندیشم ، بیشتر چشم به آن رودی که در کوه دلت سرازیر است دوخته ام و میبینم چه زیباست عمق وجود تو!میگذریم و میگذریم تا برسیم از آنچه که گذشته ایم !میرسیم و میدویم به سوی آنچه باید برسیممینشینیم در زیر تک درختی و همانجا که نشسته ایم همدیگر را در میان هم میفشاریم !آنقدر همدیگر را میفشاریم تا هیچ چیز از من و تو به جا نماند، جز عشق !عشقی که اینک به رنگ مهتاب است و به پای سکوت شبها نشسته ، آری عشقمان پایانی ندارد!
چرا بی خبر رفتی؟ رفتی ؟ بی خداحافظی؟ فکر دلم نبودی که بی تو عذاب میکشد؟فکر من نبودی که بی تو زندگی برایم جهنم می شود؟مگر یادت نیست حرفهای روز آشنایی مان را؟مگر قول ندادی همیشه با من بمانی و مرا تنها نگذاری؟تو که اینک مرا تنها گذاشتی ، تو که بر روی قلبم پا گذاشتیچه زود فراموشم کردی ، مرا آواره کوچه پس کوچه های شهر بی محبتی ها کردیمگر نمیدانستی بعد از تو دلم را به کسی نمیدهم؟مگر نگفته بودم عاشق شدن یک بار هست و دیگر عاشق کسی نمیشوم؟مگر نگفته بودم اگر عاشقی هیچگاه مرا تنها نمیگذاریپس تو عاشقم نبودی ، همه حرفهایت دروغ بود ، عشقی در دلت نبود ، سهم من از با تو بودن همین بود!باورم نمیشود رفته ای و بار سفر را بسته ایدلم به تو خوش بود ، چه آرزوهایی با تو داشتم ، نمیدانی که شبها یک لحظه هم خواب نداشتمرفتی و من چشمهایم خیس شد روزهای زندگی ام نفسگیر شدرفتی ؟ بدون یک کلام حرف گفتنی!کاش میگفتی که دیگر مرا نمیخواهی و بعد میرفتی ، کاش میگفتی از من متنفری و بعد مرا تنها میگذاشتی ، کاش میگفتی عاشقم نیستی و جایی در قلبم نداری و بعد میرفتی ! چرا بی خبر رفتی؟
همیشه بمان عشقم تو خودت خوب میدانی عشقهای این زمانه پوچ استتو خودت خوب میدانی احساسات قلبها دروغین استمرا خوب نگاه کن ، غرق شو در چشمانم، میبینی که اینک در کنار تواممیبینی که من نیز مثل تو خیره به چشمان تواماگر حرفهای مرا میشنوی ، اگر درک میکنی چه میگویم تا آخرش می مانیتا آخر حرفهای مرا میخوانیبگذار همیشه همینگونه باشیم، خیانت و بی وفایی را به قصه عشقمان اضافه نکننگذار این قصه تلخ تمام شود ، نگذار قصه گو چشمهایش پر از اشک شودبگذار با شبهای پر ستاره مهربان باشیم ، با خواب شبانه آرام باشیم ، با طلوع فردا شاد باشیمبگذار همیشه احساس کنم یک عاشق واقعی ام و احساس کنم یکی هست که از ته دل مرا میخواهدبگذار برای یک بار هم که شده باور کنم که از روی هوس با من نیستی ، در قفس زندگی تنها نیستیمبرای یک بار هم که شده به همه بگویم که عاشق هم هستیم نه از ترس اینکه همه از تو دور شوند بگویی که تنها هستی!نگو به پای من نشستی ، همیشه بگو به عشقمان وفادار هستی ، این همان عهدیست که در روز اول با هم بستیم، اگر یادت نرود، اگر فراموش نکنی ، اگر آتش این عشق را با آب سرد بی وفایی خاموش نکنیهمیشه بمان ، همیشه این شعری را که اینک نوشته ام زیر لب بخوان...
نوای عشق در قلبم یکی مرا صدا میزند ، میشنوم، یکی نام مرا فریاد میزند ، حس میکنم یکی مرا احساس میکنددر قلبم یکی بی قرار نشسته ، به عشق همیشه با هم بودن با رویاهای قلبم عهد بستهدر قلبم یکی مرا صدا میزند ، یکی درد دلهای مرا جواب میدهد، هر زمان شادم او شاد است و هر زمان که غمگینم، او نیز پر از غم استمن تنها یکی را در قلبم دارم ، همانی که تنهایی ام را با عشق پر کرده ، همانی که رویاهایم را به حقیقت نزدیک کردهتو در قلبمی و مرا درک میکنی ، تو میفهمی و مرا آرام میکنی ، میدانی چقدر دوستت دارم و به خاطر همین است که سکوت میکنیهمین سکوت است نشانه عشق تو ، چه زیباست در آن لحظه لبخند روی لبان توخودت میدانی که میدهی به من نفس ، خودت میدانی چه هستی برایم ، چه کردی با دلم ، من چه کسی بودم و اینک با تو چه شده ام!هیچکس نمیتواند جز من و تو عشقمان را درک کند ، محال است قلبم بی تو این دنیا را ترک کند، زنده میمانم تا جایی که بتوانم در این دنیا در کنارت ، میرویم با هم از این دنیا ، بگذار خورشید سوزان هر چه میخواهد بر روی دریای عشقمان بتابد!چراغ راه عشقمان همیشه روشن است ،بگذار شب بیاید و جای روشنی ها را بگیرددر قلبم یکی مرا صدا میزند ، صدایش دیوانه میکند مرا ، احساسش عاشقتر میکند مرااحساسی همصدا با نفسهایم ، نفسهایی که همنواست با احساسات توچه زیباست نوای نفسهای قلب تویک هیچ تا ابد به نفع تو....
دل ساده ام کلافه و بی قرارم ، خبری از گذر زمان ندارم !دستهایم میلرزد ، اینک روز است یا شب ، این را هم نمی دانمتنها دردی در سینه دارم و بغضی که گلویم را می فشاردتمام وجودم سرد است ، سیاهی لحظه هایم کار سرنوشت استمن دیوانه چقدر ساده بودم ، من عاشق چقدر بیچاره بودمنمیخواستم عاشق شوم ، قلبم اسیر رویاهایم شدرویاهایی که با تو داشتم ، کاش یاد تو را در خاطرم نداشتمخواستم تو را فراموش کنم ، فراموشی را فراموش کردمخواستم اشک نریزم ، یک عالمه بغض در گلویم را جمع کردمکلافه و بی قرارم ، مثل این است که دیگر هیچ امیدی ندارمسادگی من بود که بیش از هرچیزی مرا میسوزاند،کاش به تو اعتماد نمیکردم ، کاش تو را نمیدیدم و راه خودم را میرفتمکاش لحظه ای که گفتی عاشقمی ، معنای عشق را نمیدانستمهمه جا مثل قلبم دلگیر است ، همه جا مثل چشمانم خیس استهمه جا مثل غروبها ، مثل پاییز و مثل این روزها نفسگیر استهمیشه میگفتم بی خیال ، اما اینبار بی خیالی به من گفت بی خیالهمیشه میگفتم میگذرد میرود ، اما اینبار گذشت و چیزی از یادم نرفت!
خیانت عشق از همه گذشتم به خاطر تو ، چشمهایم را بر روی همه بستم به عشق چشمهای تودیگر قلبم را به کسی ندادم به هوای داشتن یکی مثل توگفتم حالا که عهدی بستم و عهدی با من بستی ، وفادار بمانم و عشقم را به تو ثابت کنمگفتم حالا که دوستت دارم و تو نیز گفته ای که مرا دوست داری تا نفس دارم با تو بمانمروزها گذشت... روز و شبم با عشق و محبت های پوچت گذشتمن میگفتم از رویاهایم ، تو میخندیدی به آرزوهایم!درد دلهای بی جواب ، چند شب است نیامده به چشمهای خواب ، عشق اینگونه جواب مرا داد ، تو به من پشت کردی و همان دلخوشی های پوچت، زندگی ام را بر باد داد!روزی آمد که دیدم دستت درون دستهای کسی دیگر است ، قلبت مال من نیست و در کمین بیچاره ای دیگر است ، قلبت شلوغ شده و زندگی ات تباه ، نمیدانم چرا تو آمدی و مرا شکستی ، من که نکرده بودم گناه!تو لایقم نبودی ، حالا دیگر بی ارزشتر از آنی که حتی لحظه ای به تو فکر کنم ، برو که نمیخواهم فکرم را حتی با خیال بی خیالی تو خراب کنم!این را نوشتم نه به خاطر اینکه به یادت هستم ، خواستم بگویم که بدون تو اینک خوشبخترین عالم هستمخواستم بگویم که قلبم مال یکی است که حتی یک تارموی او را هم با یکی مثل تو عوض نمیکنم، تمام دنیا را به من بدهند او را ترک نمیکنم، او جایش تا ابد در قلب من است ، هیچگاه به عشقش شک نمیکنم ....یک روز میرسد قلبت را میشکنند ، تنها میمانی ، پشیمان میشوی ، در به در کوچه و خیابان میشوی و در حسرت روزهای با من بودن میمیری....
می خواهمت عشق من می مانی و شبها پرستاره میشودمی آیی و زندگی عاشقانه میشودمیباری و همه جا تازه میشودمی تابی و دلم بیشتر عاشقت میشودبا تو بودن تکرار میشوداین تکرارها باز هم تکرار میشود ودنیا که تو باشی از آن میشودتو هستی و دلم به تو خوش استتو می مانی همین برایم کافیستآسمان چشمانم همیشه به رنگ آبیستمیخواهمت ، میخواهمت ای تمام بود و نبودمتو کجا بودی لحظه هایی که در پی تو بودمتو کجا بودی لحظه ای که در آرزوی داشتن یکی مثل تو بودممیخواهمت تا ابد ، این احساسم همیشه در دلت بماند!نیامده ام که بی وفا باشم ، آمده ام که با تمام وجودم عاشقت باشمهمانگونه که اینک دیوانه ات هستم ، مثل این است که عمریست گرفتار تو هستممی مانی و شبها پر ستاره میشود ، می آیی و زندگی ام از این رو به آن رو میشودمیدانی که هیچکس مثل من اینگونه عاشقت نمیشود، میدانی که هیچکس مثل من درگیر تو نمیشودمیخوانمت و دلم هوس فریاد میکند ، فریاد نام تو همراه با احساسی در اعماق قلب منحسی که به آن شک ندارم ، دوستت دارم عشق من
دلت با من نیست حال و روز خوشی ندارم ، این روزها حس خوبی ندارمقلبم از احساسم شاکیست ، جان خودت بی خیال ،حوصله حرفهایت را ندارمحرفی نزن که بدجور دلم از تو گرفته ، دیگر بس است هر چه تا به حال اشک از چشمانم ریختهشاید تو لایق اشکهایم نیستی ، چشمانم از اشکهایم شاکیست ، تو برایم مثل قبل نیستیآن عطر مهر و محبتهایت که فضای قلبم عاشقانه میکرد را دیگر حس نمیکنم ، وقتی دستهایم را میگیری آن گرمای همیشگی را احساس نمیکنمنگو احساست به من همچو گذشته است که باور نمیکنم، نگو دوستم داری که درک نمیکنمحال و روز خوشی ندارم ، سر به سر دلم نگذار که طاقت بی محبتی هایت را ندارمقلبم از احساست دلخور است ، دلم گرفته و ابراز محبتهای آن قلب به ظاهر عاشقت بیهوده استبهانه هایت تکراریست ، دیگر قلب شکسته ام ساده و دیوانه نیست ، گرچه هنوز هم خیلی دوستت دارم اما دیگر جای تو در کنارم خالی نیستجای تو را غم آمده و پر کرده ، احساسم به عشقت شک کرده ، بودنت مرا آزار میدهد ، حرفهایت اشکم را در می آورد ،نیا در بستر عشق ، نیا که بیمارم ، طبیبی نیست و من به درد نبودنت دچارماینکه هستی اما تنها مال من نیستی ، اینکه در کنارمی اما به عشق نفسهایم با من همنفس نیستی ، اینکه اینجایی و دلت با من نیست !به درد نبودنت دچارم ....اگر باشی عذاب میکشم ، اگر نباشی تمام دردهای این دنیا را میکشم ، وای که هم بودنت ، هم نبودنت مرا عذاب میدهد ، فکری به حالم کن که عشقت دارد کار دستم میدهدحال و روز خوشی ندارم ، جان خودت بی خیال که دیگر حوصله بهانه هایت را ندارم...
معجزه عشق همه جا عطرتو پیچیده ، تنها صدای تو را میشنوم ، جایت در کنارم خالیستشاخه گلی را به جای تو میگذارم تا دیگر جایت خالی نباشد، تا دیگر تنها نباشم...تمام احساساتم سهم تو است ، جای تو تا ابد ، تا همیشه در قلب من استکاش برایت کم نباشم ، کاش برایت با ارزش باشم تا حسرتی در دلم نماند، تا با خیال راحت قلبم عاشقت بماندقلبم تنها با تو زنده است ، تو گلی و نفس میدهی به باغچه دلم...این تمام احساسات من است ، لیاقتت بیش از اینهاست ، این تمام دار و ندار من است....در این کویر خشک و بی محبت یافتن گلی مثل تو معجزه بود ،دیدن باوفایی مثل تو رویا بود، با تو بودن افسانه بودحالا تو یک معجزه ای در قلب عاشق من ، تو زیباترین حادثه ای که تا ابد میمانی در قلب من...کاش برایت همیشگی باشم ، همیشه همینگونه باشی و من تو را داشته باشمتو را داشته باشم برای نفس کشیدن ، برای عشق ورزیدن ، برای ماندنتو آمدی و دلم از غمها رها شد ، حالا احساساتم با تو زیبا شده ، عشق آمده و دلم غرق در امواج مهربانی هایت شده....به تو پناه آورده ام ای چشمه زلال دلم ، به تو پناه آورده ام ای بود و نبودم ، مرا در میان خودت بگیر تا اسیر آغوشت شوم ، تا برای همیشه پشت میله های آن آغوش گرمت زندانی باشم...
بی خیال من شو برو و پشت سرت را هم نگاه نکن ، از تو بیزارم ، بهانه هایت را برایم تکرار نکنحرفی نزن ، بی خیال ، اصلا مقصر منم ، هر چه تو بگویی ، بی وفا منم!نگو میروی تا من خوشبخت باشم ، نگو میروی تا من از دست تو راحت باشم...نگو که لایقم نیستی و میروی ، نگو برای آرامش من از زندگی ام میروی....این بهانه ها تکراریست ، هر چه دوست داری بگو ، خیالی نیست....راحت حرف دلت را بزن و بگو عاشقت نیستم ، بگو دلت با من نیست و دیگر نیستم!راحت بگو که از همان روزاول هم عاشقم نبودی ، بگو که دوستم نداشتی و تنها با قلب من نبودیبرو که دیگر هیچ دلخوشی به تو ندارم ، از تو بدم می آید و هیچ احساسی به تو ندارمسهم تو، بی وفایی مثل خودت است که با حرفهایش خامت کند، در قلب بی وفایش گرفتارت کند ، تا بفهمی چه دردی دارد دلشکستن!برو، به جای اینکه مرحمی برای زخم کهنه ام باشی ،درد مرا تازه تر میکنی !حیف قلب من نیست که تو در آن باشی ،تمام غمهای دنیا در دلم باشد بهتر از آن است که تو مال من باشی....حیف چشمهای من نیست که بی وفایی مثل تو را ببینند ، تو لایقم نیستی ، فکرنکن از غم رفتنت میمیرم!برو و پشت سرت را هم نگاه نکن ، برو و دیگر اسم مرا صدا نکنبگذار در حال خودم باشم ، بگذار با تنهایی تنها باشم ...