تویی همه ی زندگی ام با آمدنت به زندگی ام معنا دادی ، تو یک مروارید پنهان در سینه ات را به من دادیتا قلبم با تو به وسعت یک دریای بی انتهای پر از عشق و محبت برسدبا آمدنت به من نفسی دوباره دادی تا در ساحل قلبم، آرامش زندگی ام را مدیون امواج مهربان تو باشمبا آمدنت غروب به آسمان غمگین دلم لبخند زد و خورشید امیدها و آرزوهایم طلوع کردبا آمدنت ساز زندگی ام چه عاشقانه مینوازد شعر با تو بودن را....شعری که اولش عطر نفسهای تو را میدهد و آخرش طعم نفسهایت راحالا میفهمم عشق چقدر زیباست....حالا میدانم که عاشقترینم و میدانم با تو چقدر زندگی زیباست...با آمدنت چشمهایم را بستم و در قلبم با چشمهایت عهد بستم که همیشه مال توامهمانگونه که میخواهی مال تو میشوم ....از آغاز جاده تا پایانش همراه تو باشم ، تا در نفسهای عاشقی ، هوای پاک تو باشمتو همانی که میخواستم ، میخواهم من نیز همانی که تو میخواهی باشمبا آمدنت بی نیازم از همه چیز و همه کس ، تنها تو را ، تنها عشق تو را میخواهم و بس!تو را میخواهم که با آمدنت دلم را سپردم به چشمانت تا با طلوع چشمان زیبایت سرزمین دلم از نور برق چشمانت روشن شود تا در این روشنی به سوی تو پرواز کنم و بگویم خوشحالم از آمدنتبا آمدنت اینگونه شد راز زندگی ام ، اینگونه شد که تو شدی همراز زندگی ام و با تو ای همراز زندگی اینگونه آخرش شدی همه زندگی ام....
عشق بی وفای من دلم گرفته بود ، آن لحظه دلم هوای آغوشش کرده بودتنها اشک بود که میریخت از گونه هایم ، در آن لحظه تنها او را میخواستم در کنارممحکم مرا در آغوش خودش گرفت ، اشکهایم را از گونه هایم پاک کرد و در گوشم گفت : دیوانه من که اینک در کنارتممیگفت تا آخرش باتوام ، عزیزم آرام باش ، من در کنارتماین را گفت و کمی آرام شدم ، اشک از چشمانم میریخت ، دلم خالی شد و همین شد که من خوشحال شدممدتی گذشت دلم گرفته بود و او در کنارم نبود ، دلم گرفته بود او دلش با من نبوددیگر او نبود تا اشکهایم را پاک کند ، با حضورش مرا آرام کنددر این لحظه تنها و دلگیر ، او نیز مرا تنها گذاشته بودحالا وقتش نبود که نباشی ، حالا وقتش نبود که مرا در حسرت بودنت بگذاریاینک در این لحظه ی تلخ و دلگیر تنها وجودت مرا آرام میکند، آن حرفها ، همان حرفها را یادت هست؟ آنها مرا آرام میکندتو اینک کجایی که حال مرا عوض کنی ، کجایی که مرا ناز کنی...مگر نگفته بودی همیشه با منی ، مگر نگفته بودی نمیگذاری دیگر حالم اینگونه شود ، نمیگذاری حالم خراب شودمعنی دلتنگی را میفهمی؟ تو اصلا میفهمی دلم چقدر برایت تنگ شده ؟ میفهمی چقدر دوستت دارم؟ میفهمی بدون تو این زندگی را نمیخواهم؟ میفهمی که اینک در این لحظه تنها به تو نیاز دارم؟ پس کجای ای عشق بی وفای من؟کجایی که آرامم کنی ، کجایی که مثل آن روز مرا محکم در آغوش بگیری و با من درد دل کنیدلم برای حرفهایت ، امیدهایت یک ذره شده ، آیا هنوز بر سر آن حرفهایت هستی ؟ یا اینکه من تو را گم کردم و دیگر پیدایت نمیکنم؟به چه کسی بگویم دلم گرفته ؟ به چه کسی بگویم تنها یک نفر است که میتواند آرامم کند ، به چه کسی بگویم دردهای این دل خسته ، به چه کسی بگویم عاشقم ، ولی تنها ، تنها ، تنهای تنها....عاشق باشی و تنها باشی ، این رسمش نیست اگر بخواهی در این لحظه به یاد من نباشی ....بیا مرا با آن دلخوشی های پوچت آرام کن ، به همین هم قانعم! بیا و مرا آرام کن حتی اگر از ته دلت مرا نخواهی ، حتی اگر دوستم نداشته باشی....
همیشه در قلبمی با تو دیگر عشق قصه نیست ، لحظه هایم مثل گذشته سرد نیستبا تو زندگی ام زیر و رو شد ، حال من از این رو به آن رو شدبا تو گذشتم از پلهای تنهایی ، رسیدم به اوج آسمان آبیعطر تو میدهد به من نفس ، با تو رها شدم از آن قفسآمدی و گرفتی دستهایم را ، باور ندارم با تو بودن رامیدهد به من هوای عشق نفسهایت ،میدهد به من شوق زندگی گرمی دستهایتبپذیر که دنیای عاشقانه ما همیشگیست ، عشق در قلب من و تو ماندنیستهر چه دلم خواست همان شد و اینگونه شد که دلم عاشقت شدمرا در زیر سایه قلبت جا دادی و همین شد که قلبم به عشقت پناه آوردآری با تو دیگر عشق قصه نیست ، حقیقت است این روزها و لحظه هاحقیقت است که دوستت دارم ، حقیقت است که با تو هیچ غمی ندارمحقیقت است که دنیا را نمیخواهم بی تو ، مگر میشود این زندگی بدون تو؟در آغوش تو ، محکم فشرده ام تو را در آغوشم ، میمیریم برای هم ، مینیشنی بر روی پاهای من و میبوسم لبهایت را....با تو بودن همیشه تکراریست برای تپشهای قلبم ، با تو بودن همیشه تکراریست برای اینکه حس کنم عشق چیست و عاشق تو بودن چه لذتی داردچه اتفاق زیبایی بود تو را دیدن ، چه حادثه شیرینی بود تو را داشتنبا تو بودن همین است ، اینکه تا ابد شدی دنیایم ، اینکه تا ابد شدی مرحمی برای قلب تنهایمقلبی که دیگر با تو تنها نیست ، درهای قلبم دیگر برای کسی باز نیست ، تا همیشه بسته شده بر روی تو ، بمان و بمان ای که تنها عشق من هستی تو
نسیم پاییزی می وزد نسیم پاییز به سوی قلبم ، میرسد پایان انتظار، ای باران عشق دوباره ببار...پاییز و حال هوایش دیوانه میکند مرا ،به من احساسی تازه بده ای خدااحساسی که با آن بتوانم آنچنان از پاییز بنویسم تا همه با خواندنش مثل من شوندمثل من دیوانه پاییز و همیشه چشم انتظار...چشم انتظار آمدنش ، بی قرار از راه رسیدنشحال و هوای من در این روزهای پاییزی ، حالا وقت شکفتن غنچه های قلب من استحالا وقت سبز شدن رویاهای عاشقانه من استبهار من پاییز است ، لحظه طراوت و تازگی دنیای من همین پاییز استپاییز آمد و دلم بیشتر از همیشه عاشقش شد ، به عشق آمدنش چه انتظارها کشیدم ، نشستم در زیر باران زمستان ، دیدم بهار عاشقان ، بیقرار بودم در گرمای تابستان تا دوباره آمد فصل برگ ریزان...برگهای طلایی میریزد از درختان و این آغازیست برای سرسبزی درختان و این آغاز تولدیست از حالا تا پایان زمستان...طلوع میکنم با افتخار در میان این برگ ریزان ، تو نمیفهمی حال مرا در میان برگهای زرد درختانتو نمیفهمی اینک غرق چه رویایی ام ، تا پاییزی نباشی نمیفهمی اینک چه حالی ام...میوزد نسیم پاییز به سوی قلبم ....آغازی دوباره ، جشن میلادم در زیر باران برگهای طلایی رویاییست ، این دنیا ،بدون پاییز زیبا نیست...
اعتراف عاشقانه بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم برایت تنگ شدهفکر نکن بی وفا هستم ، دلم از سنگ نشده...اعتراف میکنم اینک در حسرت روزهای شیرین با تو بودنمباور نمیکنم اینک بی توامکاش میشد دوباره بیایی و یک لحظه دستهایم را بگیریکاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای مرا ببینیتا دوباره به چشمهایت خیره شوم ، تا بر همه غم و غصه های بی تو بودن چیره شوم...کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای نگاهت کنم ، با چشمهایم نازت کنمدر حسرت چشمهایت هستم ،چشمهایی که همیشه با دیدنش دنیایم عاشقانه میشدبگذار اعتراف کنم که بدجور دلم هوایت را کردهدر حسرت گرمی دستهایت ، تا کی باید خیره شوم به عکسهایت ، هنوز هم عاشقم ، عاشق آن بهانه هایت...کاش بودی و به بهانه هایت نیز راضی بودم ، کاش بودی و من دیگر از سردی نگاهت شاکی نبودمهر چه خواستم از تو بگذرم از همه چیز گذشتم جز تو ، هر چه خواستم فراموشت کنم همه را فراموش کردم جز تو ، هر چه خواستم به خودم بگویم هیچگاه ندیدم تو را ، چشمهایم را بستم و باز هم دیدم تو را ، هر چه خواستم دلم را آرام کنم ، آرام نشد دلم و بیشتر بهانه تو را گرفت ، هر چه خواستم بگویم بی خیال ، بی خیالت نشدم و به خیالت تا جایی که فکرش هم نمی کنی رفتم...میخواستم با تنهایی کنار بیایم ، دلم با تنهایی کنار نیامد ، میخواستم دلم را راضی کنم ، یاد تو باز هم به سراغم آمد ، میخواستم از این دنیا دل بکنم ، دلم با من راه نیامد ...بگذار اعتراف کنم که دلم در چه حالیست ، بدجور از نبودنت شاکیست ، هر جا هستی برگرد که اصلا حالم خوب نیست....
همه جا عشق تو قلبم را دادم به تو که عشق منی ، با تو آمدم، آمدم تا جایی که تو میخواهی، با تو می آیم ، می آیم به هر جا که بروی ، با تو میروم ، میروم هر جا که بروی....همه جا با توام ، نیست جایی که بی تو باشم ، نیست هوایی که بی تو نفس کشیده باشمنیست یادی در قلبم جز یاد تو ، نیست مهری جز مهر تو در دلمچشمانم هنوز غرق نگاه زیبای تواند، آنچه پنهان است در پشت نگاهت دنیای عاشقانه من استهمه جا با توام ، آنجا و اینجا در قلبم ، اینجا و آنجا در قلبت ، می تابم و و میتابی ، میمانم و میمانی، میدانم و میدانی که چقدر هم تو مرا دوست داری ، هم من دیوانه توام...چه خوب میفهمی در دلم چی میگذرد ، چی خوب معنا میکنی نگاهم را ، چه عاشقانه میشنوی حرفهایم راپاسخ دل گرفته ام را با عشق میدهی، وقتی دلتنگم ، خبر داری از دل تنگم ، وقتی تشنه دیدارم ، سیراب میکنی مرا عشقمهمه جا با همیم ، نیست جایی که بی تو باشم ، نیست راهی که بی تو رفته باشم...همه جا خاطره ، همه جا عشق ، همه جا عطر حضور تو ، جایی نیست که نباشد عطر نفسهای توهمه جا خاطره ، جایی نیست که نمانده باشد یادی از تو....تویی که جان داده ای به تنم و این یاد تو است که نفس میدهد به این تنی که روحش در وجود تو استروح عشق در وجودمان، این است روزهای زندگی مان ، با عشق روزمان شب میشود و با یاد هم شبهایمان را سر میکنیم...همه جا با توام ، تو اینجا همیشه در قلبمی و من آنجا باز هم به عشقت نفس میکشم...
دنیای عاشقانه من نمیتوانم لحظه ای دور شوم از تو ، درک کن چه حسی دارم ، همیشه میمانم مال تو...کاش میشد سهم من از با تو بودن تنها آرامش و عشق باشد نه دلتنگی و انتظار...هر گاه نیستی و دلتنگ توام نامت را در دلم زمزمه میکنم ، اینگونه است که آرام میشوم ، دلم را راضی میکنم و اینگونه روزهای دلتنگی را سر میکنمدلم به سوی آسمان دلتنگی پر میکشد در میان میگیرد یاد تو را ، درد دل میکند با خاطره هایت ، تکرار میکندحرفهایت ، حرفهایی که تو همیشه با دلم در میان میگذاری ...نه عزیزم نمیتوانم لحظه ای دور شوم از تو ، نشسته ام بر روی ابرهای خیالت ، و در رویاهای تو سیر میکنم آسمان دلتنگی ام را....نه عزیزم نمیتوانم لحظه ای در فکر تو نباشم ، هیچگاه فکر نکن که در حال فراموش کردن تو باشمدرست است که روزها میگذرد، چه زود آسمان تاریک امشب ، روشنی فردا میشود اما نمیگذرد ، نمیگذرد ، نمیگذر هیچگاه آن عشقی که در قلبم نسبت به تو دارم ، تمام نمیشود ، تمام نمیشود ، تمام نمیشود هیچگاه آن احساسی که به تو دارم...هر چه دوست داری از من بخوا جز فراموش کردنت ، اگر میخواهی بروی برو اما من هستم ، آنقدر میمانم تا ماندنم مرا یاری کند ، تا دوای عشقت مرا درمان کند...میمانم و میمانم تا لحظه مرگم ، آنقدر عاشقت میمانم تا لحظه از دنیا رفتنم قصه عشق مرا بنویسند...نه عزیزم به این خیال نباش که روزی سرد شوم ،جانم را از من بگیرند با تو دوباره زنده میشوم ،دنیا را از من بگیرند با تو دوباره صاحب دنیا میشوم ....هیچگاه نمیتواند کسی تو را از من بگیرد، میدانی که قلبم بی تو میمیرد،تو در قلبمی و هیچگاه دنیای عاشقانه من نمیمیرد....
بی وفا ، رفتی؟ حرفهای آخرت را زدی و رفتی ؟میگذاشتی من نیز حرفهایم را برایت بگویملحظه ای صبر میکردی تا برای آخرین بار چشمهایت را ببینم ،حتی اگر شده در خیالم دستهایت را بگیرمچه راحت شکستی دلم را ، حتی نشنیدی یک کلام از حرفهایم را ،چه راحت پا گذاشتی بر روی دلم ،حالا من مانده ام و تنهایی و یک دریای غمچه آسان دلکندی از همه چیز ، نه دیگر بی تو در این دنیا جای من نیست ...به جا ماند خاطره های شیرین در لحظه های با هم بودنمان و همه ی این خاطره ها در یک لحظه بر باد رفت ...فکرش را هم نمیکردم این روز بیاید ، همیشه فکر میکردم فردا دوباره لحظه دیدارمان بیاید...این روزها خیلی دلم گرفته ، سردرگم و بی قرارم ، حس میکنم آخرین روزهاست و در این لحظه ها حتی میتوانم نفسهایم را بشمارم...نفسهایی که دیگر در هوای تو نیست ، ثانیه هایی که به یاد تو است و در کنار تو نیست ، لحظه هایی که حتی به خیال تو نیست ...تا قبل از آمدنت ، داشتنت برایم رویا بود ، با همان رویا سر میکردم زندگی ام را ، تا تو آمدی ....حقیقت شد آن رویای شیرین ، تا تو رفتی ، کابوس شد آن لحظه های شیرین و اینجاست که دیگر حتی رویای تو نیز دلم را خوش نمیکند ، اینجاست که تنها تو را میخواهم نه نبودنت را...حرف آخرت همین بود؟ خداحافظ؟صبر میکردی اشکهای روی گونه ام خشک شود و بعد میرفتی ، حتی تو برای آخرین بار هم که شده آرامم نکردی ...گفتی خداحافظ و رفتی ، چقدر تو بی وفا هستی....
در پناه آغوشت آرام باش ،ما تا همیشه مال همیم ، همیشه عاشق و یار همیمآرام باش عشق من ، تو تا ابد در قلبمی ، تو همه ی وجودمیبیا در آغوشم ، جایی که همیشه آرزویش را داشتی ، جایی که برایت سرچشمه آرامش استآغوشم را باز کرده ام برایت ، تشنه ام برای بوسیدن لبهایتبگذار لبهایت را بر روی لبانم ، حرفی نمیزنم تا سکوت باشد بین من و تو و قلب مهربانتخیره به چشمان تو ، پلک نمیزنم تا لحظه ای از دست نرود تصویر نگاه زیبای تودستم درون دستهایت ، یک لحظه رها نمیشود تا نرود حتی یک ذره از گرمای دستان لطیف تومحکم فشرده ام تو را در آغوشم ، آرزو میکنم لحظه مرگم همینجا باشد ، همین آغوش مهربانتچه گرمایی دارد تنت عشق من ، رها نمیکنم تو را تا همیشه باشی در کنار قلب منقلب تو میتپد و قلب من با تپشهای قلبت شاد است ، هر تپشش فریاد عشق و پر از نیاز استآرامم ، میدانم اینک کجا هستم ، همانجایی که همیشه آرزویش را داشتم ،همانجایی که انتظارش را میکشیدم و هر زمان خوابش را میدیدم آن خواب برایم یک رویای شیرین بود....در آغوش عشق ، بی خیال همه چیز ، نه میدانم زمان چگونه میگذرد و نه میدانم در چه حالی امتنها میدانم حالم از این بهتر نمیشود ، دنیای من از این عاشقانه تر نمیشودگرمای هوس نیست این آتش خاموش نشدنی آغوش پاکتعشق است که اینک من و تو را به این حال و روز انداخته ، عشق است که اینک ما را به عالمی دیگر برده ، عشق است که من و تو را نمیتواند از هم جدا کند هیچگاهخیلی آرامم ، از اینکه در آغوشمی خوشحالم
وفادار بمان نمیخواهم خاطره شوم و بعد فراموش ، نمیخواهم یادم در قلبت روشن باشد بعد خاموشنمیخواهم بگویی که دوستم داری بعد بروی ، نمیخواهم این حرفهای پوچ را برایم بزنی...بودنت را میخواهم ، این که باشی ، اینکه همیشه مال خودم باشی ، نه اینکه رهگذری باشی و مدتی در قلبم باشی مرا به خودت وابسته کنی و بعد مثل یک بازیچه کهنه رهایم کنیگفتم که قلبم مال تو است ، نگفتم که هر کاری دوست داری با آن کن!گفتم تو مال منی ، نه اینکه همزمان با هر غریبه ای که دوست داری باش...گفتم با وفا باش ، نه اینکه در این دو روز دنیا ، تنها یک روزش را در کنارم باش!نمیخواهم خاطره شوم و بعد فراموش ، بیا و از آب چشمه دلتنگی هایم بنوشتا بفهمی چه حالی ام ، تا بفهمی خیره به چه راهی ام ...دائم نگاهم به آمدن تو است ، اینکه مال من باشی و خیالم راحت ، اینکه همیشه خورشید عشق در قلبمان بتابدنمیخواهم در حسرت داشتنت بمانم ، نمیخواهم آرزوی دست نیافتنی زندگی ام شوی ، غرورت را زیر پا بگذار تا من برایت دنیا را زیر پا بگذارم ، با من باش تا من تا ابد مال تو باشم ، وفادار باش تا آنقدر بمانم تا بفهمی عشق چیست!نمیخواهم کسی باشم که لحظه ای به زندگی ات می آید و بعد فراموش میشود، نمیخواهم کسی باشم که گهگاهی یادش میکنی ، گهگاهی به عکسهایش نگاه میکنی ، گهگاهی به حرفهایش فکر میکنی تا روزی که حتی اسم او را نیز دیگر به یاد نمی آورینمیخواهم امروز عشق تو باشم و فردا هیچ جایی در قلبت نداشته باشم....