تمام هستی من مگر یادت میگذارد که آرام باشم؟مگر خاطره هایت میگذارند که بی تو زندگی کنم؟محال است بی تو بودن ، خیال است با تو پر کشیدن...مگر یادت میگذارد که فراموشت کنمکاش اینجا همان آغاز بود ، کاش هیچ آغازی پایان نداشتگرمای تنت بر روی تنم نشسته، جای بوسه هایت بر روی گونه ام ماندهاز وقتی رفتی صدها بار توبه کردم ،اما باز هم هوس آغوش گرمت را کردممن عاشق، محکوم به تنهایی ام !مگر عشقت میگذارد که بی خیالت شوم؟مگر تو میگذاری....شب شد و اشکهایم بیشتر ، دلم هوای تو را کرده ، باز هم میگویم با همین چشمهای تر:برگرد که دلم گرفته ، کجایی که یک عالمه دلتنگی در قلبم نهفته !مگر میشود بی نفس زندگی کرد، ای که تو هستی نفس در سینه ام!مگر میشود بی عشق زندگی کرد، ای که تو هستی تمام زندگی ام!مگر میشود بی یار زندگی کرد؟ ای که تو هستی تمام هستی ام!مگر میشود بی تو زندگی کرد ؟ نه من حتی نمیتوانم فعل نتوانستن را در هوای بی تو بودن صرف کنم!مجرمی نیستم که اسیر تنهایی شوم ، فراری میشوم ، باز هم در به در این دنیا و یک دیوانه ی زنجیری میشوم ، تا در این حال و هوای جنونم تو را پیدا کنم....مگر بی تو بودن میگذارد که خوشحال باشم؟آب خوشی نیست که بی تو از گلویم پایین رود، هر چه شود محال است عشق تو از قلبم بیرون رود!
وعده های دروغ دنیایی پر از سیاهی ، چیزی نشد نصیبم جز تباهی !بازی های عاشقانه ، انواع قلبها ، یکی شکسته و یکی به انتظار پوچی نشستهحرفهای تکراری ، این تنها صداقت است که از آن بیزاریمسخت است قدم برداشتن در راه عشق ، صدها قدم برداشتیم و این شد یک تصویر زشتتصویری سیاه و سفید ، طعم تلخ عشق را تنها آن دلشکسته چشیدنمیفهمیم و آغاز میکنیم ، پایانش پیداست و باز هم هوس پرواز میکنیمصدایی زیباتر از صدای سکوت نیست ، در این دنیا دلی عاشقتر از یک دل تنها نیستبه دنبال یک بازی زیبا ، رنگ دلها همیشه سیاه ، من با بقیه فرق دارم تا آخرش بیا....وعده ی دروغ ، لحظه هایی شلوغ، تپشها تندتر ، بیقراریها بیشتر ، نمیگذرد این ساعتهای نفسگیر!پاسخی نمیشنوم ، به خواب نمیروم ، و باز هم شب زنده داری و بی تابی ،برای کسی که ارزشی برایم قائل نیست ، برای کسی که دلش در کنارم نیست ، برای کسی که نمیفهمد ، نمیداند ، نمیبیند!همه چیز پر از دروغ ، باز هم می آید آن غروب...به انتظار چه کسی نشسته ای؟ باز هم هوس عاشقی کرده ای؟آغوشت را به همه کس دادی و در آغوش همه کس خوابیدی ...گرمای تنت برای همه شد و سردی اش برای خودت، نجابتت را فدا کردی در راه دلت...باز هم باید بشنوی حرفای تکراری ، باور کنی و فکر کنی دلت اینبار نخواهد شکست !از این فکرها نکن ، مثل من حرف همه کس را باور نکن،همه مثل همند شک نکن،بیش از این زندگی ات را به پای این و آن تباه نکن!
راز دلهایمان گفتی دوستت دارم و دلم لرزیدگفتم به عشق تو زنده هستم و دلت راز دلم را فهمیدگفتی مال توام ، گفتم بدجور گرفتار توامبگو از احساست تا بگویم از لحظه های عاشقی مانبگو از حال و هوای قلبت تا بگویم از خاطره های شیرینمانگفتی همیشه به یاد توام ، گفتم هنوز هم خیره به عکسهای توامگفتی سحر شده و هنوز به عشقت بیدارم ، گفتم از سر شب تا حالا از دلتنگی ات بیمارمبگو از آن حرفهای عاشقانه ات تا بگویم که آرامم ، تا بگویم به هوای بودنت است خوشحالمگفتی نفسهایم عطر حضور تو را میدهد ، گفتم که قلبم به عشق در کنار تو بودن همچنان میتپدگفتم یار توام ، همیشه و همه جا در کنار توام ، گفتی یاد توام ، اگر هم نباشی باز هم درگیر انتظار به تو رسیدنمگفتی می آیم فردا ، گفتم میمیرم تا فردا ، طاقت ندارم حالا بیا در کنارم ، من آن آغوش گرمت را میخواهم ....تو را تا ابد اینجا میخواهم ، که همیشه بمانی ، همیشه همینجا دستان مرا بخواهیکه بگیری دستانم را ، بفشاری هر دوی آن را ، بگویی همیشه میمانی ، هیچگاه غزل رفتن را نمیخوانیگفتی دوستت دارم و دلم لرزید ، چشمانم جز قطره های اشک در چشمانت چیزی را ندید،هیچکس جز من و تو این راز عاشقانه را نفهمید!چه کهکشان زیباییست راه نگاه تو ، چه زیباست این دنیای عاشقانه ی تو ،چه خوشبختم از اینکه تو را دارم ....اینبار هم تو گفتی دوستم داری و دو تا به نفع تو ، دلم دیوانه شده از دست محبتهای تو!
به نام تو هر چه با احساس باشم به احساس تو نمیرسمهر چه این دست و آن دست کنم به پای تو نمیرسمچه کسی میداند در قلبم چه غوغاییستچه کسی میداند در دنیای من چه میگذرد؟هیچکس حال مرا ندارد ، هیچکس احساس مرا ندارد ،گاهی فکر میکنم تنها منم که عاشقم ، گاهی فکر میکنم تنها منم که دیوانه امکافیست لحظه ای را در کنارت باشم ، آن لحظه برایم به معنای یک زندگیستتو معنا داده ای به زندگی ام ، پرواز دادی به بالهای خسته ام ، تو مرا نجات دادی ، به من نفس دادی، دستهایم را گرفتی ، عاشقی را به من یاد دادی ، به من شوق پرواز دادی، لبخند به لبانم هدیه دادی ، تو به من همه چیز دادی و اینگونه من صاحب دنیا شدم و دنیای من شدی تو....از این احساس بیرون نمی آیم ، وقتی با توام تا ابد از دلت بیرون نمی آیم ، چه جایی بهتر از قلب تو ، عشق را خلاصه میکنم در نگاه مهربان تو...کاش این فصلهای با تو بودن هیچگاه نمیگذشت ، کاش هیچ برگ سبزی بر زمین نمینشست ، کاش همیشه روزگارمان مثل این روزها بود ، کاش پرنده عشقمان همیشه در حال پرواز بود، نه قفسی بود تا اسیر شود آن پرنده ، نه سرنوشت تلخی بود تا رو کند برگ برنده....همیشه دلم میخواهد در یک سکوت عاشقانه ، با آرامش در آغوش تو باشم ، همیشه دلم میخواهد به هیچ چیز جز در کنار تو بودن فکر نکنم ، تنها حس کنم گرمای وجودت را ، بشنوم صدای مهربان تپشهای قلبت را ....نه ببینم ابرهای سیاه را ، نه بپوشانم یک دل کبود را ، نه در خواب روم ، نه در فکر گرگها روم!هر چه به گذشته بازگردم چیزی را به یاد نمی آورم ، هر چه به روزهای با تو بودن فکر کنم همه را مثل خاطره در دلم نگه میدارم ، تا خاطره های با تو بودن شود سر برگ روزهای زندگی ام تا همیشه به نام تو بنویسم شعر زندگی را....
همان بهتر که رفتی میخواستمت اما رفته بودی ، آمدم ببینمت اما دیگر نبودی...نه میتوانم دل ببندم با دلی شکسته ، نه میتوانم بروم با این پاهای خسته...چشمانم پر از نیاز ، قلبی پر از دلتنگی ، زندگی مانده و یک عالمه خاطرهخاطره هایی که کاش همچو عشقمان میسوخت ، اگر نیستی ، اگر مرا تنها گذاشته ای و رفتی دیگر چه سود دارد خاطره هایی که از تو در دلم جا مانده؟عذابم میدهد ، دلتنگم میکند ، حالا که نیستی دیگر دلم لحظه شماری نمیکندمیخواستمت اما رفته بودی...این هوایی که در آنم هوای مسمومیست ، مرا از پای در می آوردیک هوای پر از دلتنگی ، نیست در آن کسی که آرامم کند، نیست کسی که مرا درک کند!یخ زده آتش عشقمان ، کجاست آن قول و قرار های دیروزمان ، کجاست آنهمه مهر و وفا ، چه صبری داده ای به من ای خدا !به بیراهه میروم ، به دنبال سایه ی خودم میروم ، هر چه میروم به او نمیرسم!سرگردان و بی قرارم ، نمیخواهم از یک عشق پوچ بمیرم!وقتی شکسته ای بال مرا برای پرواز ، وقتی دادی یک عالمه غم به این دل پر از نیازوقتی مرا در حسرت گذاشتی ،مرا در این طوفان پر از درد تنها گذاشتی ، چرا باید هنوز هم به تو فکر کنم؟تویی که گذشتی از من و احساسم ، دیگر نمیروم تا به تو برسم!همینجا میمانم ، خاطره هایت را همینجا که مانده ام خاک میکنم ، برای همیشه فراموشت میکنم ، تو هم مثل همه ، همه آمدند ، شکستند ، رفتند !مثل همه بیماری ، هیچ درکی از احساس نداری ، قدر دل بی وفای خودت را هم نمیدانی!همان بهتر که رفتی...
بی تو هیچم ای که تو با چشمهای نازت ، دیوانه کردی قلبم را ، نگاهی هم به قلب من بیندازای که تو با ناز نگاهت ، دیوانه کردی چشمانم را ، حس کن هوای نفسهایم را ...ای که تو با دستان گرمت ، به آتش کشیدی دستان سردم را ، مرا در میان خودت بگیر ، مرا بسپار به آغوشت ، رهایم کن ، از همه چیز خلاصم کن، بگذار لحظه ای رویایی شوم...ای که تو دیوانه کرده ای دل عاشقم را ، در این حال جنونم ، تویی تمام جانم ، قبله راز و نیازم ، ای که تو با چشمهای نازت ، مرا از آن حال به این هوای عاشقی برده ایای که بدون تو هیچم ، لحظه ای نباشی پوچم، خالی از عشق و محبت ، خالی از وفا و عادت...ای که بدون تو حتی برای خودم هم نمیتوانم زندگی کنم ، منی که مدتهاست برای تو زندگی میکنمای که بدون تو نفس در سینه نیست ، منی که مدتها به عشق تو نفس میکشم ....ای که بدون تو زندگی برای بی معناست ، منی که از تو یاد گرفته ام رسم زندگی را....دست خودم نیست حالم ، بدون تو بازی زندگی را میبازم ، ای که تو هستی پلی عبور از دره ی بی وفایی ها...رهایم کن، مثل همیشه که مرا درک میکردی ، احساسم کن ، مثل همیشه که دوستم داشتی ، عاشقم کن ، مثل همیشه که بودی ، مرا تا پایان راه همراهی کن، که تنها نباشم ، جدا از تو و با غمها نباشم ، خودم باشم و خودت ، بوسه میزنم بر روی گونه هایت ، خیالم راحت است ، قلبم با تو دیگر تنها نمیماند....
کاش عاشقت نبودم کاش عاشقت نبودم ، که اینگونه بسوزم به پایت ، که اینگونه بمانم در حسرت دیدارتکاش عاشقت نبودم که عذاب بکشم ، تمام دردهای دنیا را بر دوش بکشم...که شبهایم را با چشمان خیس سحر کنم، روزهایم را با دلتنگی و انتظار به سر کنمکاش عاشقت نبودم که اینگونه دلم سوخته نباشد ، در هوای سرد عشقت افسرده نباشدکاش عاشقت نبودم که اینک تنها باشم ، تو نباشی و من پریشان باشم ، تو نباشی و من دیوانه و سرگردان باشم...کاش عاشقت نبودم که اینک لحظه هایم بیهوده بگذرد ، فصلهایم بی رنگ بگذرند ،تا حتی دلم به خزان نیز خوش نباشد...تقصیر خودم بود که هوای عاشقی به سرم زد ، تا خواستم فرار کنم ، عشق تیر خلاصش را به بال و پرم زد ، تا خواستم دلم را پشیمان کنم ، دلم ، دل به دریا زد....دل به دریا زد و بدجور غرق شد ، همه امیدهایم زیر آب محو شد....کاش عاشقت نبودم که اینک از دست تو ناله کنم ، شب و روز دلم را سرزنش کنم ....قلبم میلرزد ، تمام وجودم تمنای آغوشی را میکند که آن آغوش رویاییست که گاهی فکر میکنم رسیدن به آن محال استچشمانم دیگر از اشک ریختن سویی ندارند ، چشمانی که تمام لحظه ها انتظار این را میکشند که به دیدار چشمان تو بیایندکاش عاشق دل بی وفایت نبودم ، بی نیاز بودم ، مثل خودت بیخیال بودم ، کاش مهم نبود برایم بودنت ، دیگر احساس نیاز نمیکردم در تمام لحظه های نبودنت !
یادت باشد یادت باشد که مرا آرزو به دل گذاشتی ، مرا در حسرت همه چیز گذاشتی...وقتی دیدنت از آن دور دستها نیز آرزوی من است ، نگاه به چشمانت را در خواب میبینمیادت باشد که مرا بدجور به انتظار گذاشتی، در آن ساحل عاشقی آنقدر منتظرت نشستم که سرزمینم به وسعت یک کویر شده ، دلم خشک خشک تشنه ی قطره ای محبت شدهیادت باشد که پا گذاشتی بر روی همه چیز ، فکر کنم دیگر دلت در فکر و خیال من نیستیادت باشد که یادم نرفته حرفهایت ، آن همه قول و قرار های عاشقانه نیز که جای خودش ، بماند!یادت باشد آن روز ، همان دیروز ، گفتی تا امروز مال هم میمانیم ، همدیگر را تنها نمیگذاریم ، چه خوش خیال بودم ، فکر فردا نبودم ، دیروز را میدیدم که عاشقانه با منی ، نمیدانستم روزی از دلم ، دل میکنییادت باشد که نرفته از یادم گذشته ها را ، کارم شده فکر کردن و افسوس خوردن ، خیلی سخت است در اوج عاشقی از عشق مردن...خیلی سخت است غنچه عشق در قلبت بشکفد و همان لحظه پر پر شود ، لحظه پژمرده شدنش را با چشمهای خودت ببینی و بفهمی آن گل مال تو نبوده ، با هوای قلب تو سازگار نبوده....یادت باشد که دلخوشی هایت مرا به اوج برد ، یادت نرود که مرا با دستهای خودت رها کردی به جایی که دیگر خودت نیستی ، جایی که باور ندارم دیگر مال من نیستی ....یادت باشد همه چیز را ، فردا نیایی بگویی به یاد ندارم چیزی را ، یادت باشد که یادم نرفته بی وفایی هایت ، میدانستم شاید روزی قلبت با دلم راه نیاید.....
تاریخ عشق آنچه بین من و تو است عشق است ، آنچه احساسات مرا زنده نگه داشته وجود تو استنمیسوزم آنگاه که تو هستی چراغ روشن بخش قلب عاشقم....نمیمیرم آنگاه که تو هستی نفس در سینه امنمیترسم آنگاه که تو را مال خودم میبینمآنچه مرا به تو نزدیکتر میکند ، محبتهای تو است ، این آغوش من است که آغوشت را هر لحظه بهانه میکندنمیرنجم از بازی سرنوشت ، نمیدانم تو فرشته ای یا مسافری از بهشت ...هر چه هستی برای من یکی هستی ، یکی که برایم معنای همیشگی داردآنچه بین من و تو میگذرد ، لحظه های شیرین عاشقیست که قلبم هر لحظه میتپد برای این لحظه هافرقی نمیکند برایم پایان زندگی چه لحظه ایست ، مهم این است که تو آغاز زندگی ام بوده ای...فرقی نمیکند شب و روز برایم ، مهم این است که تو لحظه به لحظه ی زندگی ام هستی ...آنچه مرا آرام میکند ، چشمان تو است که مرا به رویاهای عاشقانه ام نزدیک میکند...نزدیک و نزدیکتر ، تا برسم به عمق چشمانت ، تا غرق شوم در اشکهایت ، اشکهایی که به عشقمان حلقه زده در چشمانتاز گذر زمان هراسی ندارم ، آنگاه که تمام ثانیه هایم را با تو میگذرانم...این با تو بودن است که مرا سبز نگه داشته ، قلبم تمام فصلها را به عشق تو پشت سرگذاشته ، به عشقت تمام غمها را از میان برداشته...به آینده خواهیم رفت ، تاریخ عشق را ورق خواهیم زد ، تا برسیم به صفحه عشقمان ، جایی که آخرش نوشته است : من و تو با هم زندگی کردیم و با هم به آن دنیا رفتیم....
عشق من ، عاشقتم اگر نفسی در سینه است ، تو خودت میدانی برای تو نفس میکشمبرای تویی که تمام وجودم هستی ، تویی که به خاطرت گذشتم از همه چیز ، بی تو جای من در اینجا نیستتمام قلبم خلاصه میشود در عشق تو ، تمام نگاهم فدا میشود در عمق چشمان تو ، بی وفا نشده ام که روزی دل بکنم از دنیای عاشقانه تودنیایی که درونش آرامم ، تا تو باشی من نیز تنها با تو میمانم ، تا با هم برسیم به آرزوهایمان، تا نشود حسرت رویاهایماناگر نفسی در سینه است ، تو هستی که بودنت برایم زندگی دوباره استدر این لحظه و همه لحظه ها ، در اینجا و همه جا تو هستی در خاطرم ، تا چشم بر روی هم گذاشتم فهمیدم که بدجور عاشقم! چون در همان لحظه که چشمانم را بسته بودم باز هم تو را دیدم که میدرخشی برایم...میشود از نگاهت احساس کرد که تو چقدر با وفایی ، قدر دلم را میدانی ، هیچگاه تنهایم نمیگذاری،از این احساس بود که احساست کردم ، تو را دیدم و درکت کردم ، تا اینکه دلم عاشقت شد ، دلم به لرزه افتاد و دنیا ، شاهد این عشق بی پایان شد....من همه احساستم برای تو است ، ای با احساس من ، همه وجودم مال تو است ، برای تو که تمام وجودم هستی ....بیا تا همچنان برویم ، این راه مال من و تو است ، بیا تا با هم بدویم تا برسیم به جایی که تنها من و تو باشیم ، جایی که سکوت باشد و تنها صدای نفسهایمان ...لحظه ای حس کن این رویای عاشقانه مان...