لبریز از عشق در آغوش توام ، آرام تر از همیشه ، و ای کاش میشد که همیشه اینجا بمانم، آغوشت را آخرین سرپناه خودم بدانم، اگر عمری باقی نمانده ، در آغوش تو بمیرم...همینجا میمانم ، همینجا تمام حرفهای دلت را میخوانم، و همینجاست که میدانم مرا دوست داری ،خیالم راحت است هیچگاه تنهایم نمیگذاریمیروم به اعماق خاطره هایمان ، چه صبری داد به ما عشقمان ...گذشتیم با هم از سردی لحظه ها ، رسیدیم به آخر خط همه غمها ، رها شدیم از هر چه غصه بود ، آخر سر شدیم یکی از شیرین ترین قصه ها!در آغوش توام ، رفته ام به رویاهایم ، خواب نمانده ام از این احساسم ، در این خواب و بیداری ، لذت در کنار تو بودن را درک میکنم ،هیچگاه این سرپناه گرم را ترک نمیکنم ، من از عشق نگاه تو خیره شده ام به چشمانت ، هیچگاه برای دیدنت لحظه ای را از دست نمیدهم!مرا بگیر و رهایم نکن ، اگر هم خواستم ناخواسته لحظه ای پرواز کنم ، مرا پر پر کن، من به عشقمان شک ندارم ، من که جز تو کسی را ندارم ،پس اسیرم کن تا همیشه ، این لحظه هیچگاه بهانه ای نمیشود از اینکه زندانم در قلب مهربان تو!لبریز از عشقم ، خالی از هر نیازی ، به سوی آنچه که آرزویش را دارم ، به سوی تو می آیم که تنها آرزوی منی !رو به سرچشمه روشنی ها ، دنیای من تاریک میشود اگر نباشی ...در آغوش توام ، شعر با تو بودن را برایت میخوانم ، شعری که با من و تو آغاز میشود، من و تو یک روز با هم میرویم اما شعر با تو بودن هیچگاه تمام نمیشود!
هوای آلوده دلت هوای سرد دلها ، در آغوش گرم عشقها!با دلی نا امید از همه چیز ، با لبی خشکیده از یک چیز و این حادثه ی ناچیز!این رفتن بیهوده است ، اگر نماند هوای جاده آلوده است ، خیالش از همه چیز آسوده است امادلش در خیالات باطل به خواب رفته است!هم خواب و هم بیداری ! خواب و بیداری اش مثل هم است ، تمام فکرش پیش دل است ، تمام ذکرش آه غم است ، تمام حرفها کلام آخر استقفسی به وسعت یک دنیا ، بی اعتقاد از همه چیز ، در دل او خدایی نیست !از اینکه تنهاست ، تنهاتر است ، آن گرگ گرسنه از او عاشقتر است ، این خاک آلوده نیز از دلش پاکتر است!فرار از عشق، گریز از انتظار ، نه معتقد است به فردا ، نه دل بسته است به دیروز، انگار امروز برایش روز آخر است !اگر دستش به غنچه ای برسد ، خشک میشود ، اگر به گلی خیره شود ، آن گل پر پر میشود، اگر به چشمه ای برسد کویر همراه او میشود و این سرنوشت او نیست ، این خواسته ی او است !به کجا میروی ، با این دل شکسته به کجا مینگری ، نه دستی است که دستهایش را بگیرد ، نه چشمی است که با دلسوزی او را ببیند !چون دلی سوخته تر از قلب او نیست، آنقدر حقیر است که از نزدیک هم وجودش را نمیتوان دید!این رفتن بیهوده است ، اگر نماند هوای جاده آلوده است !بمان و به امید گذشته ها بنشین ، تو که فردا را نمیبینی ، همه روزهایت مثل هم است !
آه این دل مدتی است از شکسته شدن این دل گذشته ، هنوز قطره هایی از اشکهای آن روزها بر چشمانم نشسته ، حالم بهتر نیست از این دل خسته ...نمیدانم کیستی ، غریبه ای یا آشنایی ، تنها میدانم تو برای دلم یک بی وفایی!نه به فکرت هستم نه در حال فراموش کردنت ، شاید دلم باشد در حال یاد کردنت !یاد میکند از تویی که از یاد برده ای مرا ، از یاد برده ای حتی بی وفایی ات را ، از یاد برده ای یاد مرا ، سوزانده ای همه خاطره ها را ...مدتیست از آخرین دیدارمان گذشته ، هنوز سرنوشت همه درها را بر رویمان نبسته ، تا دلم ببیند لحظه رفتنت را ، تا دلم از یاد نبرد که چگونه پشت کردی به من و با دل سنگت تنهایم گذاشتی و رفتی !آه این دل ،حسرت روزهای با تو بودن است ، حسرت روزهایی که چه عاشقانه دوستت داشتم ، برایت میمردم ، و تو نیز بی رحمانه مرا جا گذاشتیآه این دل ، آخرین نفسهایی است که از عشق تو میکشم ، آخرین هوایی است که از عشق تو جا مانده و آخرین لحظه هاییست که یاد تو را در دلم تحمل میکنم...من که هر چه میخواهم فراموشت کنم نمیتوانم ، کاش مثل تو میتوانستم آنطور فراموش کنم که حتی نام عشق گذشته ات را نیز به یاد نداری ...آنگونه که تو مرا شکستی ، هر سنگدل دیگری بود پشت سرش را هم نگاهی میکرد ، که حتی لحظه پرپر شدن آن دلشکسته را ببیند ، تو که مرا شکستی دیگر نگاه نکردی به پشت سرت ، راه خودت را رفتی و من هم گفتم این دل شکسته ام فدای سرت ...آه این دل به سردی آن لحظه هایی است که گذشته، اما یادش در قلبم یخ بسته است !
لمس شاعرانه من و این دلتنگی ها ، آخر خط همه دلواپسی ها، رسیدن به آنچه برای رسیدنش لحظه ها را میگذرانیدم و خاطره ها بر زندگی مان نقش میبندد به امید آن روزی که عشقمان نقش بر آب نشود!کاش میشد از همان آغاز مال هم بودیم ، نه اینکه نیمی از عمرمان گذشته باشد و همدیگر را پیدا کرده باشیم!این تویی عشق بی همتای من ، لحظه به لحظه با تو ، تویی نفسهای منکاش همیشه رنگ عشق در تصویر زندگی مان پر رنگ باشد ، نه اینکه بی وفایی بیاید و لطافت عشقمان را خدشه دار کند !کاش همیشه دلت مثل دلم بود ، همیشه بی قرار و منتظرت بود ...و این تویی عشق جاودانه من ، لحظه به لحظه لمس شاعرانه من ...تمام احساس من خلاصه ایست از مهربانی هایت که هوای عشق تو را دارد ، راز نگاه تو را دارد ، مثل چشمه ای زلال در قلبم میجوشد و در احساس تو جاری میشود ...و این شور عشق آخر خط همه ی دلتنگی هاست ، که رسیده ایم به جایی که نقطه آرامش است ، رسیده ایم به جایی که تنها خواسته ی ما همان آرامش است ...هر جا میروم عطر تو پیچیده در آنجا ، و مست دیدار با چشمان ناز تو میشوم ، من در آن لحظه یک دیوانه میشوم!گاهی فکر میکنم لایق تو نیستم ، و میدانم ارزش تو بالاتر از این است که احساسم را به پای تو بریزمو این وابستگی ها ، آخر خط همه خستگی ها رسیدن به آغوش هم است ، و این ما هستیم که راز عشق را برای هم زمزمه میکنیم ، آنگاه که همدیگر را در آغوش هم میفشاریم...
بی وفا بی خیال تر از همیشه ای ، بی وفاتر از گذشته ای ، با آن دل سنگت مرا تنها گذاشتی و داری میروی...نه فکر آنکه مرا وابسته کرده ای به خودت ، نه یاد آنکه خاطره ها نمیسوزاند دلت ...و میسوزاند دل من را هر چه خاطره بینمان گذشته ، و عذاب میدهد این دل خسته ...خواستم لحظه ای به بی تو بودن فکر کنم ، دیدم که نمیتوانم ، چه برسد به اینکه تو اینک داری میروی و مرا پشت سرت جا گذاشته ای...همیشه با هم ، همه جا در کنار هم بودیم ، حالا در باورم نیست که دیگر تو را نخواهم دید...نرو از کنارم ، مثل این است که انگار باید عمری از غم نبودنت بنالم، اما اگر زنده بمانم ، اگر از درد نبودنت طاقت بیاورم ، منی که از همان لحظه ی رفتنت مثل ابر بهار میبارمبا اینکه دلم را شکستی ، به پای این دل خسته ننشستی ، عهد دروغین با دلم بستی ، اما هنوز دوستت دارم !هنوز هم به خیال داشتن دل سنگت ، دل به رویاهای با تو بودن بسته ام ،هنوز هم به خیال اینکه شاید دوباره بیایی ، میروم به جایی که مرا تنها گذاشتی و رفتی ، مینشینم به انتظارت، مینگرم به رد پاهایت ، هنوز مانده جای اشکهایم ، هنوز پیچیده بوی عطر بی وفایی هایت....حتی اگر سایه ای را از دور دستها ببینم خوشحال میشوم ، میدوم به سویت ، تا میرسم غریبه ای را میبینم به جایت ، دلم سرد میشود، نگاهم خسته نمیشود و باز هم مینشینم چشم به راهت....مدتها گذشت ، آنقدر نشستم چشم به راهت که دیگر چشمهایم سویی نداشت ، روزی آمد که از کنارم رد شدی و رفتی و من عطر حضورت را حس کردم ، تو مرا نشناختی اما من با همین چشمهایم نابینایم تو را احساس کردم...
باران عشق تو در این روز بارانی ،هوا پر شده از عطر عشقت ، تو را سپرده ام به نسیمی که بوی باران میدهدبارانی که مرا لبریز میکند از آنچه قلبم را پر تپش کرده ...دستهایم پر از لطافت دستان تو ، آغوشم باز است برای در میان گرفتن تو !تا از خیسی تنت خیستر شوم در زیر باران ، تا فاصله بگیرم از زمین و آسمان ، تا بروم به رویاهایم ، نمیخواهم لحظه ای حس کنم که در خیالاتم!از عشق تو به جنون رسیدم ، چه سختی هایی کشیدم ، تا در زیر باران به تو رسیدم و اینجا طعم شیرین عشق را با تو چشیدم!در این روز بارانی ، هوا پر شده از حضور مهربانت ، نه در جستجوی یک سرپناهیم ، نه به انتظار رفتن ابرهاییم ، همین حال را میخواهیم با این هوای عاشقانه ، همینجا را میخواهیم با این حس شاعرانه!وقتی با تو قدم میزنم در زیر باران ، قدر تو را میدانم بیشتر از هر زمان !میرویم و میرویم در زیر باران، نه خستگی است در پاهایمان ، نه نا امیدی در دلهایمان ، من هستم و تو هستی و خدایمان !عطر دوستت دارم ها پر شده ، هر قطره از باران با عشق می آید و تن ما را خیس میکند ، تا هر دویمان بوی عشق را بدهیم !در زیر همین باران همیشه با من بمان ای عشق بی پایان ، نگذار زندگی مان مثل کویر باشد ، من از درد کویر رها شدم و با یک قطره باران به دریای بی انتهای دلت رسیدم ، غرق شدم ، عاشق شدم و اینک عاشقانه میپرستم تو را !
شعر نیمه تمام من سهم من از با تو بودن شکستن بود ، از قلبت به من کوله باری از غمها رسیداز قلبت به من لحظه هایی رسید مثل این لحظه که همچنان اشک میریزم از اینکه دیگر نیستیطعمه ی سرنوشت شده ام ، و زندگی آنقدر بی خیال است که جان مرا نمیگیرد !عشق هرگز نمیمیرد و تو هیچگاه دوباره نمی آیی!امروز میگذرد و تو هیچگاه مرا نمیخواهی ، دیروز گذشت و من تو را فردا هم نخواهم دیدپس چه فایده دارد با نفسها رفتن ، با آه کشیدن ماندن !بمانم که بسوزم ، یا نمانم که چشم به نبودنت بدوزم؟خشکیده تر از آنم که کویر باشم ، گرفته تر از آنم که ابری باشم و من یک تنهای دلگرفته و دلم آرزو به دل مانده !دلم گرفته ای خدا ، امروز را میگذرانم تا بگذرد ، تا فقط تمام شود ، شاید فردا به اعتقاد این دل خوش خیال تو را ببینم !هر چه به این دل میگویم بی خیال ، دلم به خواب رفته در خیال این آرزوی محال!دلم گرفته از تو و این دنیای بی حیا ، از تو که رفتی و از دنیایی که تو را بی وفا کرد ، تنها غم نبودنت را سهم این دل بی گناه کرد ، و دل من را بازیچه دست آن دل بی وفایت کرد!اگر مثل سنگ هم بودم میشکستم، و اینک شکسته ام و حبابی هستم در هوای دل گرفته ی این عالم!هیچکس نمیفهمد ، نمیداند ، نمیخواهد که بداند چه حالی ام ، نمیخواهد که بفهمد خیره به چه راهی ام، همه دور از من و من تنهاتر از تنهایی ، همه گفته بودند روزی تو تنها میمانی، من نفهمیدم ، نخواستم که بدانم روزی تو می آیی و میشکنی دلم را ، بهتر است تو هم نخوانی این شعر نیمه تمامم را....
چشم انتظار همنفسم دوستت دارم ای عاشقانه ترین لحظه ی زندگی ام ، تو را میخواهم ای تو که آنقدر دور شده ای از من که دیگر نمیبینمت ، و این قلب من است که شاید حسرت داشتن تو را برای همیشه داشته باشد!دوستت دارم ای تو که هر چه فکرش را میکنم برای من ، برای قلبم و احساسم مثل و مانندی نداریو می آیم به سویت ، دنبال میکنم عطر و بویت ، پا میگذارم جای قدمهایت ، تا شاید در این راه دوباره همسفرم شوی ، دوباره نفس بدهی به تنی که آنقدر رفته که بی نفس است !نمیخواستم هرگز در راه عشق تو بسوزم ، دلم میخواست با تو بمیرم ، با تو بروم به سوی روشنی هادوستت دارم ای پاکترین لحظه ی زندگی ام ، دور از تاریکی ها ، فرار از هوس ها ، لذت تو را داشتن و لذت آنچه در این دنیا هیچ چیز بالاتر از آن نیست !با ارزش تر از تو نیست در این دنیا ، بعد از تو هیچکس نیست جز خدا !تو که رفتی ،من احساس تنهایی نمیکنم ، تو در قلبمی من این جرم شکستنت را شکایت نمیکنم!ای تو که در قلبمی ،میدانستم که اگر قلبم را بشکنی ، خودت خواهی شکست ، قلبم را جدا از خودم دانستم، شیشه ی وجودم شکست ، غمها را خودم کشیدم و همه چیز به خیر گذشت !دوستت دارم ای عاشقانه ترین شعر زندگی ام ، و مینویسم برای تویی که حتی اگر خاطره شوی همیشه جایت در قلبم میماند ، اگر برای همیشه رفتنی شوی ، همیشه برایت میمانم!میمانم تا فکر نکنم نیستی ، به خیال اینکه شاید بیایی ، به خیال اینکه شاید سری به قلبم بزنی و حالی از دلتنگی هایم بپرسی!حال و روز مرا نمیبینی ، این لحظه شماری ها را نمیبینی ، من هنوز دنبال توام ، هنوز هم در پیچ و خم جاده زندگی چشم انتظار آمدن توام !دوستت دارم ای تو که نمیدانم کجایی ، یادی از من میکنی یا در حال فراموش کردن مایی!نمیدانم ،میدانی که دوستت دارم ، یا شاید این حس را تنها من به تو دارم....!
میلاد عشق در قلبم روشن تر از خورشید ، در لابه لای ابرها روشنتر از روشنی ها نوریست که به زمین رسید ، بر تنم تابید و شکفتم در کویر ، شدم عاشقی و پرواز کردم به سوی روشنی ها ، دیدم عشق آسمانی را ، شنیدم نغمه بارانی را !گفتم بیشتر از اینکه به دلم بنشینی ، دلم را زیر و رو کردی ، منی که بر روی زمین بودم را به کجاها کشاندی ! با آن چشمان زیبایت مرا به آسمانها آوردی تا هم اینجا به تو برسم و هم طلوع عاشقانه ات را در کنار تو ببینم !طلوعی که غوغای عشق را به دلم آورد ، تا بتوانم از اعماق احساسم آنچنان از تو بنویسم تا هیچکس نتواند حتی درک کند شعری که از تو سروده ام !در توان هیچکس نیست از تو گفتن جز منی که با طلوع عشقت بر روی قلبم آتش احساسات در دلم شعله ور شد!تویی که طلوع دوباره ات در قلبم امروز است ، سالها گذشت و من با نور عشق تو زنده ام و با هوای نفسهای تو عاشقم !صفحه صفحه از دفتر عشق ، این من و تو و این سرنوشت ، رسیده ام به گلی از باغ بهشت ، از آغاز هم نام تو بود که قلمم بر روی دفتر عشق نوشت !روشنتر از خورشید ، خدا تو را برای من آفرید ، با آمدنت هر چه غم بود از دلم پرید ، بعد از آمدنت هیچکس مرا غمگین ندید ، ای تویی که مرا به آسمان ها رساندی!میلاد تو است ، قلبم پر تپش از همیشه ، این روز را در قلبم حک کرده ام که تا زنده ام بماند ، که هم میلاد تو را دیدم و هم لحظه عاشقی را !ای گل ناز من ، محرم رازهای من ، روز آمدنت مبارک ، روزی که دنیا با طلوع تو میلرزد از اینهمه زیبایی که در وجود تو شکفته است !میخواهم همه دنیا بدانند که چقدر دوستت دارم ، تا حسرتی باشد در دلهای دیگران و دلیلی باشد از اینکه افتخار کنم که پاکترین عشق دنیا در دلم نشسته !با دلی عاشق و قلمی که به یاری هیچ احساسی جز من نمیرسد ، با این دل پر غرور ، از تو نوشتم و از تو خواهم نوشت ، تا ابد از تو خواهم نوشت در دفتر عشق ....میلادت مبارک ای بهترین عشق!
زیر خاکستر عشق شاید امشب آن شب پرستاره نیست ، در پشت پرده سیاه شب خورشیدی نیستچرا بنشینم به انتظار فردای روشن ، وقتی نیستی چرا بی قرار بمانم چرا امشب را به شوق دیدنت بیدار بمانم!یاد آن لحظه ها حسرت آن روزها ، نگاه به خاکستر شدن خاطره ها ، چه کنم در دل یاد تو را !با اینکه رفته ای ، اما تا ابد با منی ، نه آنگونه که در کنارم باشی و مرا شاد کنی ، اینگونه که با یادت قلبم را میسوزانی !شاید امروز آن روز عاشقانه نیست ، از نگاه این آسمان ابری پیداست که امشب هم ستاره ای در آسمان نیست !دلتنگی ها و آن چشم انتظاری ها ، دوستت دارم ها و آن درد دلها ، آن شور و شوق عشق چه معنایی داشت برای منی که اینک عشق را نمیبینم !این سرگذشت من است و سرنوشت این قلب ، قلبی که آنقدر برای تو میتپید که هوای زندگی ام را زیر و رو میکرد !و اینجا که نشسته ام ، هوای دلم آنقدر گرفته که شاید قلبم از تپش بیفتد!نه این را تکرار میکنم که بی وفایی ، نه همه جا فریاد میزنم که تو پر از گناهی ، تو باعث آمدن غمهایی ، تو رفتی و من مانده ام و تنهایی!خواستم با تو پرواز کنم ، نه اینکه با بالی شکسته پرواز تو را تماشا کنم !خواستم با تو عاشقانه زندگی کنم ، نه اینکه با تنهایی این روزهای سرد را لحظه شماری کنم!خواستم عشقم را به تو ثابت کنم ، نه اینکه اینجا بخواهم همه چیز را فراموش کنم!و امشب و دیروزی که گذشت یکی از آن لحظه هایی بوده که بی تو گذشت ، گرچه میگذرد این لحظه ها ، چه سخت تحمل میکند دلم نبودت را !