انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 5 از 71:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  ...  71  پسین »

Mehdi Loghmani | مهدی لقمانی


مرد

 
یکی را دوست می دارم

یکی را دوست میدارم ولی او باور ندارد.


یکی را دوست میدارم همان کسی که شب و روز به یادش هستم و لحظات سرد زندگی را با گرمای عشق او

میگذرانم.


کسی را دوست میدارم که میدانم هیچگاه به او نخواهم رسید و هیچگاه نمیتوانم دستانش را بفشارم.


یکی را دوست میدارم ، بیشتر از هر کسی ، همان کسی که مرا اسیر قلبش کرد.


یکی را دوست میدارم ، که میدانم او دیگر برایم یکی نیست ، او برایم یک دنیاست.


یکی را برای همیشه دوست میدارم ، کسی که هرگز باور نکرد عشق مرا!


کسی که هرگز اشکهایم را ندید و ندید که چگونه از غم دوری و دلتنگی اش پریشانم.


یکی را تا ابد دوست میدارم ، کسی که هیچگاه درد دلم را نفهمید و ندانست که او در این دنیا تنها کسی است که در

قلبم نشسته است .


یکی را در قلب خویش عاشقانه دوست میدارم ، کسی که نگاه عاشقانه مرا ندید و لحظه ای که به او لبخند زدم

نگاهش به سوی دیگری بود .


آری یکی را از ته دل صادقانه دوست میدارم ، کسی که لحظه ای به پشت سرش نگاه نکرد که من چگونه عاشقانه به

دنبال او میروم .


کسی را دوست میدارم که برای من بهترین است ، از بی وفایی هایش که بگذرم برای من عزیزترین است.


یکی را دوست میدارم ولی او هرگز این دوست داشتن را باور نکرد.


نمیداند که چقدر دوستش دارم ، نمی فهمد که او تمام زندگی ام است .


یکی را با همین قلب شکسته ام ، با تمام احساساتم ، بی بهانه دوست میدارم.


کسی که با وجود اینکه قلبم را شکست اما هنوز هم در این قلب شکسته ام جا دارد.


یکی را بیشتر از همه کس دوست میدارم ، کسی که حتی مرا کمتر از هر کسی نیز دوست نمیدارد.


یکی را دوست میدارم...


با اینکه این دوست داشتن دیوانگیست اما...


من دیوانه تنها او را دوست میدارم.

"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
مواظب دلت باش

فدای آن دل پاکت ، دلی از جنس محبت و عشق


حیف این دل است اگر بشکند ، اگر همدرد غم و غصه های دنیا شود


حیف این دل است اگر نا امید شود ، اگر همنشین اشکهای بی گناهت شود


دلت را اسیر بی وفاییها نکن ، همیشه آرام باش ، تا دلت نیز آرام باشد


دلت را در دام یک دل سیاه نینداز ، همیشه شاد باش ، تا دلت مثل یک شمع نسوزد ، مثل ستاره ای باشد درخشان ،
مثل خورشید باشد همیشه تابان.


مواظب دلت باش عزیزم ، قدر آن را بدان ، تو تنها همین دل را داری که اینک میتوانی به آن امید دهی ، رهایش کن از

دام بی محبتی های این زمانه.


اگر دلی شکست ، زندگی ویران میشود ، اگر اشک از چشمی آمد ، دل میسوزد آنگاه زندگی سرد و بی روح میشود.


با دل ، یکرنگ باش تا با دلت مهربان باشند ، با دل ، وفادار باش ، تا دلت را بازیچه قرار ندهند.


اگر میخواهی به قله خوشبختی برسی ، اگر میخواهی عاشق بمانی و هیچگاه شکست نخوری با دلی باش که قدر

آن دل پاکت را بداند ، مواظب دلت باش ، دلت را به آتش نکشند ، آن را در دره غمها رها نکنند و کاری نکنند که تو از

بازی روزگار خسته شوی .


در این زمانه دلهای بی وفا فراوان است ، گونه ها پریشان است ، چشمها گریان است ، مواظب دلت باش عزیزم ، دلت

را در حسرت آن روزهای شیرین نگذار.


نگاهی به رنگ آبی آسمان ، دلی به وسعت عشق و آرامش آن لحظه های ناآرام، هوای خوب ، صدای دلنشین

قلبهای خوشبخت و حضور در صحنه تکرارنشدنی زندگی ، مواظب دلت باش ، زندگی پر از کویر تشنه است ، آسمان

گاه ابری و دلگرفته است ، لحظه ها همیشه آرام نیست ، گاه بی صدا و گاه به رنگ غروب در یک هوای ابریست.


اگر میخواهی در کمین غمهای روزگار نباشی ، دلت را به خدا بسپار ، زیرا اوست مهربانترین مهربانها ، دلت همیشه

با او باشد ، دیگر نه غمی داری و نه لحظه تلخی، آن لحظه است که دلت همیشه در پناه حضرت عشق است.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
تنها آرزوی من

گاه آرزو می کنم ، چند لحظه ای جای من باشی.


دلت ، دل من باشد، چشمانت ، چشمان من باشد، روحت ، روح من باشد ، تمام وجودت از من باشد.آنگاه خواهی

دید چقدر برای رسیدن به تو بی قراری می کنم،


خواهی دید شبها و روزها از دوری تو اشک می ریزم،


و احساس خواهی کرد چقدر تو را دوست دارم.


گاه آرزو میکنم ، دوباره تو را در کنار خودم ببینم ، در چشمانت نگاه کنم و بگویم این رسم عاشقیست؟


آنگاه که دلم به درد می آید و به یاد خاطرات شیرین با هم بودنمان اشک میریزم آرزو میکنم یک بی وفا مثل خودت به

زندگی ات بیاید و قلبت را زیر پا بگذارد تا بفهمی من چه دردی در سینه ام دارم.


حالا که تو بی احساس شده ای ، دلت سنگ شده و با عشق نمی سازی گناه من چیست!


گناه من چه بود که رهایم کردی و به بهانه اینکه عشق وجود ندارد قید مرا زدی.


گاه آرزو میکنم لحظه ای مرا باور کنی و دوایی را برای این قلب شکسته ام بیابی.


از ما گذشت عاشقی ، از بخت خویش می گریم.


سخت است از او که مدتها همدردت ، همزبانت و همدلت بود جدا شوی .


چگونه دلت آمد که با کوله باری از امید و آرزوهایی که با تو داشتم رهایم کنی.


اگر می دانستی با تو چه رویاهایی در دل دارم رهایم نمی کردی ، اگر می دانستی به انتظار آن روز نشسته بودم تا

دستانت را بگیرم و تو را به قله خوشبختی ها برسانم مرا نمی سوزاندی ، اگر می دانستی همه زندگی ام ، وجودم و

همه هستی ام بودی مرا در به در این دنیای بی محبت نمیکردی.و گاه آرزو میکنم چرخه روزگار بچرخد و تو همان قلبی

شوی که در سینه ام می تپد.


همان قلب شکسته ، خسته ، پر از غم و ناامید به فرداها.


آنگاه خواهی فهمید قلب بی گناهم چه دردی دارد.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
عزیز دلم تویی

عزیز دلم تویی ، مهربانم، همه هستی ام تویی


عشق من تویی ، گل من، همه زندگی ام تویی


تویی زیباترین گل در میان تمام گلها در گلستان باغ زندگی


تویی درخشانترین ستاره در میان تمام کهکشانها در آسمان زندگی


همدم من تویی ، بهترینم ، شیرینی لحظه هایم تویی


همنفسم تویی ، زیباترینم، فرشته قلبم تویی


تویی لایق یک قلب بی ریا مثل قلب پاکت


تویی سرچشمه همه خوبیها مثل قلبت که مانند دریاییست پر از محبت و مهربانی


همسفرمن تویی ، ای همیشه ماندنی ، آرزوی همیشه من تویی


همزبان من تویی ، ای تو که با درد دلهای عاشقانه ات مرا به رویاها میبری


همسفر با من بمان ، تنها نگذار مرا


اسیر کن مرا در قلبت ، هیچگاه رها نکن مرا


همسفر مرا دوست داشته باش ، عاشقم کن ، در حسرت عشقت نگذار مرا


عزیز دلم تویی ، فدای قلب مهربانت ، همه هستی ام تویی


همسفر ، همنفست دلش همیشه با تو است ، همنفس ، همسفرت تا آخر راه زندگی با تو است.


ای همیشه یارم تویی عشق ماندگارم


عزیز دلم تویی ، گل من، همه زندگی ام تویی.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
آرزوهایم را نگیر

آرزوهایم از از من نگیر به امید آنها زنده ام.


امیدم را از من نگیر ای تنها آرزوی من.


بگذار با آرامش زندگی کنم بدون هیچ درد و غصه ای .


حالا دیگر نه غروری برای شکستن دارم و نه اشکی در چشمانم برای ریختن.


تنها من مانده ام ، یک دل شکسته و دو چشمی که آرزوی دیدن تو را دارند.


آرزوهایم را نگیر ای تو که رهایم کردی و مرا در این دنیای بی محبت تنها گذاشتی .


بگذار با بودن تو در قلبم دیگر هیچ کمبودی از محبت و عشق احساس نکنم.


حالا که غرورم و قلبم را شکستی ، دیگر شیشه عمرم را نشکن.


حالا که مرا با عشق خودت سوزاندی ، خاطرات با هم بودنمان را نسوزان.


بیا و دوباره آن خاطرات شیرین را زنده کن و به من نفسی دوباره بده.


منی که اینک خسته از زندگی ام را امیدوار به فرداهای با تو بودن کن.


تنها با خاطراتت زنده ام ، به عشق آمدنت و حضور دوباره ات در این قلب شکسته ام زنده ام.


اگر هنوز هم نفس می کشم به هوای بودن تو است ای همنفسم.


بگذار باور داشته باشم که هنوز هم عشق در این زمانه وجود دارد ، نگذار دیگر عشق را یک کلمه پوچ و بی هویت

بدانم ، نگذار بعد از رفتنت بر نام عشق لعنت بگویم.


هنوز هم عاشقم ، عاشق با تو بودن و به عشق تو زندگی کردن.


آرزوهایم را از من نگیر که همه آرزوهایم تو و آن قلب بی وفایت است.


امیدم را از من نگیر که تنها امیدم بودنت در کنارم است .
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
جادوی یک نگاه

یک نگاه ، یک دنیا احساس ، غوغایی درون قلبها .


نگاهی به وسعت قلب مهربان تو ، احساسی به قشنگی عشق ، و یک دنیای دیگر ، آغازی دیگر.


آغازی با دو قلب عاشق ، به رنگ دوست داشتن به لطافت عشق.


نگاه تو مرا به اوج این باور رساند که من از امروز تا آن لحظه که دنیایی را نخواهم دید اسیر قلب مهربان تو هستم.


یک اسیر خوشبخت ، با یک عالمه احساسات عاشقانه ، به عشق امروز ، به انتظار فردا ، در آرزوی به دست آوردن

کلید سرزمین رویاها.


انتظار برایم به این معناست که خیلی دوستت دارم.


دلتنگی برایم به این معناست که خیلی برایم عزیزی.


تو برایم به این معنایی که بدون تو محال است زندگی کنم.


حالا چرا تو؟ پس او کجاست ؟ من به انتظار غروب نشسته ام ، غروبی که برای من که عاشقم خیلی زیباست.


با اینکه بی تو از رنگ غروب بیزارم ، اما چون با توام از لحظه مرگ نیز نمی هراسم زیرا میدانم که آن لحظه از عشق تو

میمیرم.


داستان ما از همان یک نگاه آغاز شد ، و به لحظه مرگ نیز ختم خواهد شد.


در لابه لای این لحظه ها ، احساسات را از درون قلبم حس کن و باور کن که تو اگر اولین آغاز منی مطئمن باش که

آخرین لحظه زندگی ام نیز پایان ما نخواهد بود.


ای عشق پس پایانی در راه نیست ، ما که عشق همیم پس دیگر جدایی در کار نیست.


دیگر سکوت بین ما معنایی ندارد ، فریاد بزن ای عشق که در سکوت عاشقانه اشک نریزم و همراه با تو فریاد بزنم .


فریاد بزنیم تا دنیا بفهمد که دو دیوانه درونش به عشق هم زندگی میکنند .
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
آشنای قدیمی

روزی بود که همه زندگی ام بودی ، روزگاری بود که تنها عشقم بودی .


مثل یک غریبه آمدی ، عاشقانه آمدی و عشقم شدی .


غریبه ای بودی برایم ، آشنا شدی با قلبم ، و همه وجودم شدی.


لحظه هایم شدی ، عطر نفسهایم شدی ، و تک ستاره آسمان تیره و تار قلبم شدی.


روزی بود آمدی و دنیای من شدی ، آمدی و مثل باران در این کویر تشنه قلبم باریدی ، مثل یک چشمه جوشان در این

تن خسته ام جاری شدی .


روزی آمد که رهایم کردی ، از من و این قلب عاشقم سرد شدی و رفتی و تویی که همه زندگی ام ، عشقم و تمام

هستی ام بودی برایم یک آشنای قدیمی شدی.


ای غریبه دیروز ، همان غریبه ای که روزی آمد و تمام زندگی ام شد بیا و دوباره زندگی ام باش.


ای آشنای قدیمی امروز ، دوباره بیا در این قلب بی طاقت که بدجور دلتنگ آن قلب بی وفای تو است.


بیا و این قلب مرا دوباره زنده کن ، با آمدنت به من امید و آرزو بده تا دوباره جان بگیرم.


روزگاری بود که دلتنگم می شدی ، برایم اشک میریختی و به انتظارم می نشستی.


روزگاری بود که همه زندگی ات بودم و زندگی را بدون من نمیخواستی ، عاشقم بودی ، دیوانه ام بودی ، اینک برایم

یک آشنای قدیمی هستی.


یک آشنای قدیمی بی وفا ، که دلش یک ذره ، تنها یک ذره دلتنگ این دیوانه نیست.


آشنای قدیمی که دیگر با ما یار نیست ، هوای ما را ندارد و آن قلب بی وفایش بی قرار نیست.


ای آشنای قدیمی امروز نشو غریبه فرداهایم.


بیا و برایم مثل همان آشنای دیروز باش ، آشنایی که برایم می مرد ، و برای رسیدن به من لحظه شماری می کرد ،

کسی که قلبش باوفا بود ، دلش بی قرار بود و همیشه چشم انتظار دیدار با من بود


کسی که دلتنگم می شد و مرا خیلی دوست می داشت .


ای آشنای قدیمی ام بدان که تو برایم همان عشقی ، همانی که برایش جان می دادم ، همانی که همه زندگی ام

بود.ای آشنای قدیمی ام به خدا خیلی دوستت دارم ، تو برایم یک آشنای قدیمی نیستی و هنوز هم برایم عزیزی و

بیشتر از گذشته عاشقت هستم .


ای آشنای قدیمی امروز ، نشو غریبه این دل عاشقم.


ای آشنای قدیمی امروز ، نشو غریبه فرداهایم.


تو برایم یک آشنای قدیمی نیستی ، تو همه زندگی ام هستی.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
سجده عشق

من هستم و تو هستی و یک فاصله بین ما


من تنها هستم و عاشق هستم و دلتنگ یار


لحظه هایی بود که هر گاه دلتنگت میشدم کار من اشک ریختن بود و غصه خوردن


مدتیست که دیگر دلتنگت نمیشوم ، بر سر سجاده عشق سجده میکنم و تو را دعا میکنم.


با خدا راز و نیاز میکنم


آخر سر یک سجاده خیس به جا می ماند و یک دل خالی از درد و دلتنگی.


کار من شب و روز راز و نیاز با خداست ، دو چشم خیس و یک دل خالی از درد سهم من از دیدار با اوست.


سجده میکنم در برابر او که ما را یاری میدهد ، و روزی ما را به هم خواهد رساند .


من که امیدوارم به فرداهای با تو بودن ، تو نیز با امیدواری من امید داشته باش به خدای خویش.


من هستم و روز و شب راز و نیاز با خدا ، یک دل پر از راز هست و تو هستی که تنها نیاز منی.


بعد از ذکر کلام خدا ، نام مقدس تو را زمزمه میکنم ، برای خدا ، برای دلم.


ما را به هم برسان ای بخشنده ترین ، ای مهربانترین.


ما تنها امیدمان تویی ، تنها تویی که میتوانی خوشبختیمان را تضمین کنی.


عشق ما پاک است ، قبله ما مقدس است ، این زیباترین لحظه عاشقیست.


وقتی درد دلم را با خدای خویش در میان میگذارم ، احساس آرامش میکنم ، احساس میکنم او که تنهاست درد مرا

میفهمد و میداند که من چه آرزویی را در دل دارم.


کار من شب و روز دعاست ، به خدا عشق ما بی ریاست.


عشق ما مقدس است ، خدا با ماست ، همین برای من و تو بس است.


سجده میکنم در برابر او ، دعا میکنم تو را ، و میگویم راز دلم را با او و از او میخواهم که مرا به تنها آرزویم که رسیدن به

تو است برساند.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
بدان که عاشقم

اگر میبینی حال خودم نیستم و در خود شکسته ام


بدان که عاشقم.


اگر میبینی ساکتم ، آرامم و بی خیال


بدان که عاشقم.


اگر میبینی در گوشه ای نشسته ام


چشم به آسمان دوخته ام و ستاره ها را می شمارم


بدان که عاشقم.


اگر میبینی در کناره پنجره ای نشسته ام و به صدای آواز مرغ عشق گوش میکنم


بدان که عاشقم.


اگر میبینی همیشه حال و هوایم ابری و چشمانم بارانی است


بدان که عاشقم.


اگر میبینی هنگام دعا کردن دستهایم را به سوی آسمان برده ام و با چشمان خیس حرفهایی را زیر لب زمزمه میکنم


بدان که عاشقم.


اگر میبینی همیشه سر به زیرم ، همیشه در فکر فرو رفته ام


بدان که عاشقم.


اگر میبینی گل های باغچه را یکی یکی می چینم و دسته میکنم و با لبی خندان ترانه زندگی را میخوانم


بدان که عاشقم.


اگر روزی دیدی دیگر در این دنیا نیستم


بدان که...


بدان که از عشق تو مرده ام!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
عشقم فدایت

عشقم برای تو ، احساسم برای تو ، زندگی ام برای تو ، من هیچ نمیخواهم.


با قلب و احساس من بازی کن ، این قلب سرگرمی تو.


تو شاد باش ، من میسوزم ، تو بی خیال باش ، من میسازم.


در راه عشق تو مثل آتش سوختم و اینک نیز تنها خاکسترم بر جا مانده است.


خاکستری که تنها با باد محبت و عشق تو دوباره شعله ور خواهد شد.


در راه عشق تو چه سختی هایی کشیدم ، چه شکنجه هایی دیدم ،چه غم


و غصه هایی چشیدم ، و چه اشکهایی که نگو برای تو ریختم ، غرورم را شکستم


و از همه گناههایت گذشتم ، همه اینها فدای آن قلب بی وفای تو.


از آن سو تو از عشق سرد شدی ، از این سو من در عشق تو میسوختم


از آن سو تو بیخیال این دل عاشق من بودی ، از این سو من لحظه به لحظه


به یاد تو و دلتنگ تو بودم.


این دل من برای توست هر چه میخواهی آن را بشکن ، بشکن تا من نیز


همچنان بسوزم ... سوختن در اتش عشق تو به من گرمای


یک زندگی پر از امید را میدهد.


تو در آن سو در آسمان به ستاره هایی که چشمک میزنند نگاه کن


من نیزدر این سو با حسرت به تو نگاه می اندازم و در حسرت آن


روزهایی مینشینم که در کنار هم بودیم ، عاشق هم بودیم ، و هیچکس


مثل ما همدیگر را دوست نمیداشت.


عزیزم تو با آرامش زندگی کن تا من نیز با آرامش تو عاشقانه زندگی کنم.


اگر با شکستن این دل من ، دیدن ان لحظه که در عشق تو میسوزم و


با عشقت میسازم تو را آرام میشوی ، حرفی نیست دلم را بشکن و با آن بازی کن.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
صفحه  صفحه 5 از 71:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  ...  71  پسین » 
شعر و ادبیات

Mehdi Loghmani | مهدی لقمانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA