بوی عطر عشقتنه دیگر محال است تو را از دست بدهم ، قید همه را به خاطر تو میزنمقلبم را تا ابد به تو میدهم ، تو تنها مال منی ، این را به همه نشان میدهم!مگر میشود بی تو بود ، آنگاه که تویی تنها بهانه برای بودنم!وقتی که بودنم بسته به بودن تو است ، این لحظه هم منتظر آمدن تو است ، لحظه ای که بوی عطر تو می آید از آنجایی که میبینمت تا آنجایی که به انتظارت نشسته امچیزی دیگر نمانده تا رسیدن به آرزوها ، تا رسیدن به تویی که همیشه آرزوی زندگی ام بوده ایهر که می آید به سراغم ، سراغ تو را از آن میگیرم ، هر که مرا نگاه میکند ، با نگاهم به دنبال تو میگردم ...و من چگونه به دیگران بگویم عاشق کسی دیگرم ، تنها دلیل زنده بودنم کسی است که همیشه بهانه ایست برای دلخوشی هایم...خیالت راحت از اینکه هیچگاه تنهایت نمیگذارم ، دلهره ای نداشته باش از اینکه اینجا تو را جا بگذارم ، که غیر از این خودم جا میمانم و دنیا تمام میشود ، همه اینها تبدیل به یک قصه ی بی فرجام میشود!ای تو که با نگاهت میتابی بر من و قلبم جوانه میزند ، و آن لحظه حرفهای عاشقانه میزند ، و این من و این احساسات من ، برای تویی که همیشه میمانی در دلم !نه دیگر محال است تو را از یاد ببرم ، همه را فراموش میکنم و تو را با خود میبرم ،تا هم خودت و هم یادت همیشه با من باشند، تا اگر لحظه ای در کنارم نبودی با یادت زنده باشمای تو که با احساساتم دیوانه میشوی ، تو هم اینجاست که هم احساس با من میشوی ، و آخر هم دلت با دلم و خودت با خودم همه با هم یکی میشویم!
حکایت عشقمانتا آنجا که نفس در سینه است ، یک نفس دوستت دارمتا آنجا که دنیایی هست و من زنده در این دنیا ، دوستت دارمتا اوج آسمان ، به رنگ عشق ، به رنگ روشنی ها....تا آنجایی که کسی نمیبیند ، تا جایی که کسی نمی آید ، دوستت دارمو از نهایت بی نهایت میگذرد ، نه شبیه لیلی و نه مثل مجنون قصه هالیلی و مجنون ها می آیند و میروند در این روزها ، هر کسی ادعای دیوانگی دارد در این دنیامن نه مجنونم و نه فرهاد تو ، من هستم عشق بی همتای تو ، من برای توام و تا ابد در قلب توما برای هم زنده ایم ، نه به عشق دیگران ، این حکایت همیشه میماند در عشقمان!و آنکه ادعا کرد عاشق است و دل زد به دریاها ، رفت به سوی آن دنیاها ، هنوز هم نمیفهمد معنای واقعی عشق را ، من عاشقت شدم و یک قدم پا گذاشتم ، همه ی گذشته ها را جا گذاشتم ، تا رسیدم به تویی که همین سوی دنیایی ، در کنار همین ساحل دریایی!تو همینجایی در قلب من ، به خاطر عشق گذشتیم از هم ، تا از این گذشتن ها تنها عشق به جا بماند ، نفرت و فراموشی ها در همانجا بماند ، تا یکجا برسیم به هم ، همانجا قدم بزنیم در کنار هم ، برویم و برویم تا برسیم به نهایت عشقمان!با تو رسیدم تا آنجایی که دلهایمان به آرامش میرسند ، قلبهایمان طعم واقعی با هم بودن را میچشند، نه در اینجا تاریکی است و نه دلهره از آنهایی که خاموشی را به همراه خود دارند !تا آنجایی که هیچکس جز من و تو نمیبیند دوستت دارم ، حالا با آن چشمان زیبایت عمق قلب مرا ببین که تا کجاها دوستت دارم....
فریاد دلمنیستی و دلتنگ تو هستم ، با اینکه همیشه به یادتم ، باز هم در این یاد در فکر تو هستمنیستی و اشک است که حلقه زده در چشمانم ، یک لحظه در فکر رفتم که کاش اینک بودی در کنارمکه آرامش بدهی به قلبم ، دلم گرفته همنفسمتو خودت میدانی که وقتی نباشی در کنارم ، مثل حالا آشفته و پریشانمدر این هوایی که دلم گرفته ، کاش میشد در کنارم بودی و با حضورت آرامم میکردیکه چگونه معجزه میشود، با وجود تو چه غوغایی میشود در دلم!تا که میخواهم از این عالم دلتنگی رها شوم ، انگار که میخواهم از این دنیا جدا شوم !مگر آنکه یک آدم سر به هوا شوم ، تا در آن لحظه بی نفس ، بی هوا شوم !نیستی و نبودنت خنجر است که فرو میرود در قلب بی طاقتم !من شاهد اینم که دلم عذاب میکشد ، طعم تلخ نبودنت در کنارم را میچشد !این من و این دلتنگی ها ، دلم گرفته از بی محبتی های این زمانه !که چرا نباید در کنار عشقم باشم ، چرا نباید در آغوش همنفسم باشم!و من آرام مینویسم ،بی صدا اشک میریزم ، اما درون دلم فریاد است ! فریاد !!!فریادی که تنها قلب تو میشوند از اعماق احساساتمان ، دردی که تنها قلب ما میکشد از فاصله بینمان!میترسم تا بخواهد شکسته شود فاصله بینمان ، شیشه عمرمان نیز بشکند ، و آخر سر میماند حسرت و به جا میماند همان صدای فریاد !
تنها گذاشت و رفتچقدر ساکت برید از من، ندیدم که معطل شهمعمای عجیبی بود، چقدر خوبه اگه حل شهنه اشکش رو در آوردم، نه از عشقم فراری بودیعنی هر چی بهم میگفت، تمومش سر کاری بودنمیدونم با کی رفته، شاید تنها سفر کردههنوز هیچ چیزی معلموم نیست، شاید دوباره برگردهحالا موندم با تنهایی، شبا گریه و بیداریفقط یک گوشه میشینم ندارم حس هیچ کاریهنوز داغم نمیفهمم دوباره پشت پا خوردمبهم میگفت دوسم داره، گذاشت و رفت و جا خوردممثل یه آدم گیجم، به یه نقطه شدم خیرهازم دلخور نبود اما، چرا نگفت داره میرهچقدر ساکت برید از من، ندیدم که معطل شهمعمای عجیبی بود، چقدر خوبه اگه حل شهنه اشکش رو در آوردم، نه از عشقم فراری بودیعنی هر چی بهم میگفت، تمومش سر کاری بود
مثل ستارهمرا شبیه خودم مثل یک ستاره بکش!شبیه من که نشد خط بزن دوباره بکشمرا شبیه خودم در میان آتش و دودشبیه چشم و دلم غرق صد شراره بکشو بعد دست بکش بر شراره ام یک شببسوز و قلب مرا پاره پاره پاره بکشو زخم های دلم را ببین و بعد از آنلباس بر تن این قلب بی قواره بکشبخند!خنده ی تو شعله می زند بر منبخند و شعله ی من را به یک اشاره بکشبرای بودن من عشق را نشانه بگیرو خط رد به تن هرچه استخاره بکشببین ستاره شدم با تو ای بهانه ی منمرا شبیه خودم!مثل یک ستاره بکش
شعر عاشقانهمن با تـو قسمـت میکنم تنهاییم رامجموعه ی آشفــته ی شـیداییم راپر میکشد تا بیکرانهـا این دل منآرام کن این مرغـــک صحـراییم راآییـنه ام آییـنه ی چشمـان ســبزتتکثیر کن با چشــم خود زیباییم رادستم بگیر ای آشـنا تا با حضورتپیـــــدا کنم دنیــای ناپـیــــــداییم رادر کوله بارم جـزغم تنهـاییم نیستپس با توقسمـت میکنم تنهـاییم را
همیشه مثل هماگر کسی دیوونت بود تو عاشقش باشاگر عاشقت باشه تو دوستش داشته باشاگر دوستت داشته باشه بهش علاقه نشون بدهاگر بهت علاقه نشون داد فقط لبخند بزناینطوری وقتی همیشه یک پله ازش عقب باشیاگر یه وقت خسته شد و یک پله جا موند تازه میشین مثل هم...
نگران نباشنمی شود دوستت نداشتلجم هم که بگیرد از دستتدفترچه ی خاطراتمپر از فحش های عاشقانه میشود!!!...----------------------من از توسبز می شومو تو از منبه هم که گره بخوریـــــمبختمان باز می شود وخوشبختی قسمتمان--------------------تسبیح نیستم امانفسم را به شماره انداخته استشوق دستهای تو--------------------این چهارصد و هفتاد و پنجمین کتابی ستکه می خوانم تا شایدکسی ،جاییچیزی از معمای نهفته در نگاهتگفته باشد ! ـ--------------------همین که سرت را روی شانه ام می گذاریو به خواب می رویآرامش آوار می شود روی دلم یکهولحظه های روشن با تو بودنکاش تمام نشود
شعر روز مادرمادر ای مهر بلند بی کران .... ای فراتر از دل و بهتر ز جانای بهار آرزو ها با تو سبز ... در خزان دوستی تنها تو سبزدامنت مهد بزرگی های من ... هستی من عشق من دنیای منرحمت بی انتهای داوری ... خاستگاه عشق پاکی مادریسایه ی لطف خدایی برسرم ... جاودان باش ای گرامی مادرمیاد باد آن روزهای کودکی ... با تو ای مشگل گشای کودکیزنده بودن را به من آموختی ... تا مرا روشن کنی خود سوختیدست تو دست نوازش بود و ناز ... ناتوانی های جان را چاره سازبر سر بالین من شب تا سحر ... می نشستی دیدگان از عشق ترتا به چشم من نشانی خواب را ... رام سازی کودک بی تاب رااز دل من تیرگی بر داشتی ... نور را در جان من انباشتیبر زبانم هر کلامی می نشست ... داشت در آن سایه ی لطف تو دستاینک ای والا ترین راز حیات ... ای نشان احترام کایناتای گل دلبستگی های وجود ... یادگار ار خستگی ها ی وجودمهربانی جلوه ی دامان توست ... زندگی گوی دم چوگان توستآفرینش با تو آرامش گرفت ... عشق با عشق تو پردازش گرفتبا صفایت رمز پاکی شد درست ... هر چه خوبی هست اینک مال توستبا رضای تو بهشت آمد به دست ... رشته ی مهر تو را نتوان گسست
نمی دانم چرا این گونه هست؟ وقتی نگاه عاشق کسی به توست می بینی اما،دلت بسته به مهر دیگری است. بی اعتنا می گذری وعاشقانه به کسی می نگری... که دلش پیش تو نیست-------------------------ای کسانی که مامور دفن من هستید مرا درتابوتی سیاه بگذارید تا همه بدانند هرچه سیه روزی بود من کشیدم چشمانم را باز بگذارید تا همه بدانند که چشم براهش بودم و دستم را از تابوت بیرون بگذارید تا همه بدانند چیزی با خود نمی برم یک دسته گل پژمرده روی مزارم بگذارید تا همه بدانند جوانی بودم ولی زود پژمردم-------------------------نام:اواره-.-شهرت:سرگردان-.- شغل:گدای محبت -.- نام مادر:چشم انتظار-.- نام پدر:سلطان غم-.-جرم:به دنیا امدن-.-محکومیت:زندگی کردن-.-مدت گذشته:۲۲سال-.- تاریخ ازادی:مرگ-.- تلفن:اه وناله-.-ادرس:شهر بی مهری -چهارراه انتظار-خیابان سوزوگداز-کوچهء نامردی-پلاک تنهایی------------------------تنهایی را دوست دارم، زیرا بیوفا نیست، تنهایی را دوست دارم، زیرا عشق دروغین در آن نیست، تنهایی را دوست دارم، چون بارها تجربه کردم، تنهایی را دوست دارم، چون خدا هم تنهاست، تنهایی را دوست دارم... در کلبهی تنهاییهایم در انتظار خواهم گریست و انتظار کشیدنم را پنهان خواهم کرد، شاید در سکوتی یا شاید در شبی سرد و بارانی... بگذار کسی نداند که هنوز دوستش دارم...----------------------تو نباشی نمی خوام لحظه ای رو سر بکنم نمی دونم بعد تو من چی رو باور بکنم نمیتونم نمیتونم نمیتونم من تو رو رها کنم بعد تو من چه کسی رو عشق من صدا کنم-----------------------با ما بگو رضای تو گر در شکست ماست... پروانه ایم و سوختن ما به دست ماست