بهانهای عزیز جان منمن برای مرگ خود یک بهانه میخواهم ... یک بهانه پوچ عاشقانه میخواهماز غمی که میدانی با تو بودنم مرگ است و بی تو بودنم هرگزگر بهانه این باشد، من بهانه میگیرمعاشقانه میمیرم——————————————————————هنوز هم عاشقانه هایم را عاشقانه برای تو مینویسم..هنوز هم در ازدحام این همه بی تو بودن از با تو بودن حرف میزنم..هنوز هم باور دارم عشق ما جاودانه است..این روزها دیگر پشت پنجره مینشینم و به استقبال باران میروم.میدانم پائیز، هنوز هم شورانگیز است..میدانم یکی از همین روزها کسی که نبض زندگی من است،کسی که جز تو نیست بازمیگردد..میدانم تمام میشود و ما رها میشویم؛ پس بگذار بخوانم:اولین عشق من و آخرین عشق من تویینرو، منو تنها نذار که سرنوشت من تویی..————————————————
عشق من هستی توعشق یعنی راه رفتن زیر بارانعشق یعنی من می روم تو بمانعشق یعنی آن روز وصالعشق یعنی بوسه ها در طوله سالعشق یعنی پای معشوق سوختنعشق یعنی چشم را به در دوختنعشق یعنی جان می دهم در راه توعشق یعنی دستانه من دستانه توعشق یعنی می برم تا اوج توروعشق یعنی حرف من در نیمه شبعشق یعنی اسم تو واسم میاره تبعشق یعنی انقباظو انبصاطعشق یعنی درده من درده کتابعشق یعنی زندگیم وصله به توستعشق یعنی قلب من در دست توستعشق یعنی عشقه من زیبای منعشق یعنی عزیزم دوستت دارم
عشق چه زیبا بود اگر ...عشق ؛چه زیبا بود اگر با تو بود.عشق ؛چه زیبا بود اگر فقط یکبار، فقط یکباردر چشمانت نشانی از آن می دیدم.عشق ؛چه زیبا بود اگر تنها قلبت برای من میتپید.عشق ؛چه زیبا بود اگر دستانت گرمی میداد به دستانم.عشق ؛چه زیبا بود اگر طنین صدای زیبایت در گوشم یک بار دیگر می پیچید.عشق ؛چه زیبا بود اگر مثل قدیم یک بار به لبانت دوستت دارم را می آوردی.عشق ؛چه زیبا بود اگر من را لایق دیدن چشمانت میدانستی.عشق ؛چه زیبا بود اگر فقط من بودم و تو بودی و دیگر خدا
عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی. اما دوست داشتن پیوندی است خودآگاه و از روی بصیرت روشن و زلال.عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هر چه از غریزه سر می زند بی ارزش است و دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هر جا که یک روح ارتفاع دارد، دوست داشتن نیز همگام با آن اوج می گیرد.---------------------------عشق در غالب دلها ، در شکلها و در رنگها تقریبا مشابهی ، تجلی می شود و دارای صفات و حالات و مظاهر مشترکی است، اما دوست داشتن در هر روحی جلوه ای خاص خویش را دارد و از روح رنگ می گیرد و چون روحها ، برخلاف غریزه ها ، هر کدام رنگی از ارتفاع و بعدی و طعم و عطری دارند ویژه خویش، می توان گفت که به شماره هر روحی، دوست داشتنی است----------------------عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست و گذر فصلها و عبور سالها برآن اثر می گذارد، اما دوست داشتن در ورای سن و زمان و خراج زندگی میکند و بر آشیانه بلندش ،روز روزگار را دستی نیست... دوست داشتن چنان در روح غرق است و گیج و جذب زیباییهای روح که زیباییهای محسوس را به گونه ای دیگر می بیند.عشق طوفانی و متلاطم و بوقلمون صفت است. اما دوست داشتن آرام و استوار و پروقار است و سرشار از نجابت.-------------------------عشق با دوری و نزدیکی در نوسان است.اگر دوری به طول انجامد ضعیف می شود، اگر تمام دوام یابد به ابتذال می کشد و تنها با بیم و امید و تزلزل و اضطراب و " دیدار و پرهیز" زنده و نیرومند می ماند. اما دوست داشتن با این حالات ناآشناست.
نامه عاشقانهمحبت شدیدی که صادقانه به تو ابراز میکردمدروغ و بی اساس بود و در حقیقت نفرت من نسبت به توروز به روز بیشتر می شود و هر چه بیشتر تو را می شناسمبه پستی و دورویی تو بیشتر پی میبرم واین احساس در قلب من قوت میگیرد که بالاخره روزی بایداز هم جدا شویم و دیگر من به هیچ وجه مایل نیستم کهشریک زندگی تو باشم و اگرچه عمر دوستی ما همچون عمر گلهای بهار کوتاه بود اماتوانستم به طبیعت پست و فرومایه تو پی ببرم وبسیاری از صفات ناشناخته تو بر من روشن شد و من مطمئنماین خودخواهی ، حسادت و تنگ نظری تو را هیچ کس نمیتواند تحمل کند و با این وضعاگر ازدواج ما سر بگیرد ، تمام عمر رابه پشیمانی و ندامت خواهیم گذراند . بنابراین با جدایی ازهمخوشبخت خواهیم بود و این را هم بدان کهاز زدن این حرفها اصلا عذاب وجدان ندارم و باز هم مطمئن باشاین مطالب را از روی عمق احساسم مینویسم و چقدر برایم ناراحت کننده است اگرباز بخواهی در صدد دوستی با من برآیی . بنابراین از تو میخواهم کهجواب مرا ندهی . چون حرفهای تو تمامشدروغ و تظاهر است و به هیچ وجه نمیتوان گفت که دارای کمترینعواطف ، احساسات و حرارت است و به همین سبب تصمیم گرفتم برای همیشهتو و یادگار تلخ عشقت را فراموش کنم و نمتوانم قانع شوم کهتو را دوست داشته باشم و شریک زندگی تو باشم .
عشق جاودانهعشق واقعی هیچ وقت نمیمیره/این هوس است که کمتر و کمتر میشه واز بین میره /عشق خام وناقص میگه من دوست دارم چون بهت نیاز دارم /ولی عشق کامل و پخته میگه بهت نیاز دارم چون دوست دارم /سرنوشت تعیین میکنه که چه شخصی توزندگیت وارد بشه /اما قلب حکم میکنه که چه شخصی در قلبت بمونه.
شیرین و فرهادباز این دل سرگشته من یاد آن قصه شیرین افتادبیستون بودو تمنای دو دوستآزمون بود و تماشای دو عشقدر زمانیکه چو کبکخنده میزد شیرینتیشه میزد فرهادنه توان گفت به جانبازی فرهاد افسوسنه توان کرد ز بی دردی شیرین فریادکار شیرین به جهان شور برانگیختن استعشق در جان کسی ریختن استکار فرهاد برآوردن میل دوستخواه با شاه در افتادن و گستاخ شدنخواه با کوه در آویختن استرمز شیرینی این قصه کجاست؟که نه تنها شیرین بی نهایت زیباستآنکه آموخت به ما درس محبت می خواستجان چراغان کنی از عشق کسیبه امیدش ببری رنج بسیتب و تابی بودت هر نفسیبه وصالش برسی یا نرسی
عشق یعنی جنونعشق یعنی کوچه کوچه انتظار رؤیت خورشید در باغ بهارعشق یعنی با جنون تا اوجها رفتن از ساحل به بام موجهاعشق یعنی یک تغزل شعر ناب مثنویهای خدای آفتابعشق یعنی سوختن با شعلهها سبز گشتن در شکوه قلههاعشق یعنی های های اشکها در فرات بیوفا با مشکهادستافشان رقص سرخی واژگون سعی در محراب با قانون خونگفتمان مادران داغدار حسرت دیدار گلها در بهاریک نماد از قصه جام شراب رویکردی سبز در تفسیر آبعشق یعنی یک شهود بیکران سینهای با وسعت هفت آسماندر حضور آن فروغ تابناک سر تاویل شفق در جام تاکپایکوبی بر فراز دارها یک غزل با میثم تمارهایا قنوتی هم صدای آبها در نماز صبح با مهتابهاعشق یعنی کهکشان در کهکشان چشم امیدی به سوی بینشانعشق یعنی در فضای رازها خلسهای جاوید با پروازهاعشق یعنی بیکران نورها با شقایقها میان هورهاطور سینین حیرتی بیانتها شعر شبنم در گلستان خدااشک غم در حسرت دیدارها همدلی تا صبح با تبدارهاعشق یعنی یک سرود جاودان رقص گلها حیرت پروانگانعشق یعنی زینبی تا اوجها ناخدایی بر فراز موجهایک زبان در کام از سر غدیر کهکشان آسمانهای منیرچیرگی بر خار و خسهای سراب مخزنالاسرار دخت بوترابانعکاس خطبه سجادها یورشی جاوید بر بیدادهاعشق یعنی رود رود مادران در عزای خیلی از نامآورانغرق در خون ذوالجناحی اشکبار در غم بشکوه آن تنها سوارهمنوا با عون یا جعفر شدن روی دستان پدر پرپر شدنداستان خیمههای سوخته کودکانی از عطش افروختهعشق یعنی اربعین یاسها اشک سرخی در غم عباسهاتا شهادت یک حبیب باوفا پیر برنای کتاب کربلاعشق گفتی نینوا آمد به یاد عصمت لالهها آمد به یاد
عاشقانه ای برای توعاشقیزمانی است که دیگری دریابدبه تمامی از آن اوییبه هنگام نیاز به تواحساس میکند که نه تنها هرگز شکست یا ناکامی او را موجب نخواهی شدبلکه در همه حال در کنارش خواهی ماند.-------------------------------------------------------------------تمام وجود ماحاصل آن چیزی است که می اندیشیمچگونه کسی می تواند بگریزدوقتی وجودش آکنده از نفرت استوقتی در ذهن دائم تکرار میکند :او از من سو استفاده کرداو به من آزار رساند،او مرا شکست داد ،او ما و منالم به یغما برد ...نفرست هرگز با نفرست پایان نمی یابد ؛نفرت تنها و تنها تسلیم عشق خواهد شد.------------------------------------------------------------------مشکلی نیست که عشق ناتوان از غلبه بر آن باشددردی نیست که عشق ناتوان از درمان آن باشددری نیست که عاشق ناتوان از گشودن آن باشدرودی نیست که عشق ناتوان از برپایی پل بر آن باشددیواری نیست که عشق ناتوان از فرو ریختن آن باشدگناهی نیست که عشق نا توان از شستن آن باشدمهم نیست که غم تا کجا ریشه دواندهتا کجا افق تیره و تار می نمایدگره زندگی تا کجا کور است و بهم پیچیدهاشتباه تا کجا بزرگ می نمایددرک کافی از عشق نوشداروی تمام اینهاست...اگر تنها بتوانی چنانکه باید عشق بورزیشادترین و تواناترین موجود در جهان خواهی بود.------------------------------------------------------------------آنگاه که کسی در اندیشه تو است ،گفتن آسان تر است ،شنیدن آسان تر است ،بازی کردن آسان تر است ،کار کردن آسان تر است ،آنگاه که کسی در اندیشه توست ،خندیدن آسان تر است.....
هرگز نفهمیدی ...توقع زیادی نیست.....خواستن امنیت آغوش تو...و عشقی که.. اسیر هوس نباشد....-------------------------------------------------------------میدانی که تا چه اندازه از دود خاکستری سیگار بیزارم....اما...هرگز نفهمیدی چرا گاهی فقط پُکی به سیگار افروختهی تو میزدم...---------------------------------------------------------------برای "تظاهر" به دلبستگی دیگر بهانهای ندارم!چقدر غریب و مبهم.....چه حس مشکوکی !!!من و او دیگر "ما" نیستیم... و من حتی دلتنگش نمیشومانگار تمام آن روزها کابوس شکنجهای مزمن برای روح بی قرار و سر کش من بودمثل پرندهای فراری از قفساحساس رهایی میکنم--------------------------------------------------------------------این روزها دچار سر گیجهام!تلخ تر از تلخ!زود می رنجم! انگار گمشدهام! حتی گاهی میترسم !!!چه اعتراف بدی!شاید لحظه کوچ به من نزدیک شده! دلم هوای سردی غربت دارد...