دوست داشتن دلیل نمیخوادمن یاد گرفته ام ...دوست داشتن دلیل نمی خواهد ...ولی نمی دانم چرا ...خیلی ها ...و حتی خیلی های دیگر ...می گویند :این روز ها ...دوست داشتندلیل می خواهد ... و پشت یک سلام و لبخندی ساده ...دنبال یک سلام و لبخندی پیچیده ...دنبال گودالی از تعفن می گردند ... -----------------------------------------------------دیشب ...که بغض کرده بودم ...باز هم به خودم قول دادم ...من سلام می گویم ...و لبخند می زنم ...و قسم می خورم ...و می دانم ...عشق همین است ...به همین ساده گی ...
عشقعشق یعنی رفتن راه وفا...عشق یعنی پرواز در حال و هوا...عشق یعنی جذب تو ترک جفا...عشق یعنی چشم مست و بی ریا...عشق یعنی سینه ای صاف از طلا...عشق یعنی دو قلب از اوج نور...عشق یعنی انتهای یک غرور...عشق یعنی مستی و دیوانگی...عشق یعنی با جهان بیگانگی....عشق یعنی یک تخیل خواب ناز...عشق یعنی با تو بودن یک نیاز...عشق یعنی لاله ها رنگ صفا...عشق یعنی دوری و زجر و وفا...عشق یعنی دیدن رویای تو ...عشق یعنی عشق و عشق و عشق تو....
عشق یعنی توعشق یعنی لایق مریم شدن ...عشق یعنی با خدا هم دم شدن ...عشق یعنی جام لبریز از شراب ...عشق یعنی تشنگی یعنی سراب ...عشق یعنی خواستن و له له زدن ...عشق یعنی سوختن و پر پر زدن ...عشق یعنی سال های عمر سخت ...عشق یعنی زهر شیرین ، بخت تلخ ...عشق یعنی با " خدا یا " ساختن ...عشق یعنی چون همیشه باختن ....یعنی حسرت شب های گرم ...عشق یعنی یاد یک رویای نرم ....عشق یعنی یک بیابان خاطره ...عشق یعنی چهار دیوار بی پنجره....
دلواپسم نکنحالا که آمدهایهی دست و دلم را نلرزان وهی دلواپسم نکناگر نمیمانیبیابانهای بیبارانمنتظرم هستند--------------------------------------------------حالا که آمدهایهمان پیراهنت را بپوشهمان پیراهن آبی گلداربا همان بهارکه مرا پانزده سال جوانتر میکند-------------------------------------------------حالا که آمدهایخداحافظای همهی شبهایی که با هم گریه کردهایم
حالا که آمده ای ...حالا که آمدهایبرای مورچهها هم فکری بکننگرانندهی میآیند و هی بر میگردند---------------------------------------------------------حالا که آمدهایچترت را ببنددر ایوان این خانهجز مهربانی نمیبارد---------------------------------------------------------حالا که آمدهایسلامحالا که نمیرویخداحافظای همهی ابرهایی که به جای دیگری میروید---------------------------------------------------------حالا که آمدهایتو پروانه میشوی ومن هم بی دغدغهی مرگپیر میشوم
دلنوشته هابوی رفتن میدهیدر را باز میگذارموقتی برو که گنجشکها و ستارههاخوابند...-----------------------------------------------پنجره دلش ریختسنگ فرش، پر زخم شددر کوچههای زخمهای روشنشقلب پاره پاره مورچهایراه میجست.-----------------------------------------------سراغ تو را گرفتمخندیدند.نمیدانندروی تمام دندانهایشاننام تو حک شده استکه میخندم.
هر چه می آیم به عشق او نمیرسماز این دور دستها چیزی شبیه عشق ، به رنگ وفا!به خیال اینکه عشقی باشد همچنان در حال آمدنمو این دل خوش باورم نمیداند که او دارد میرود!من به سوی او می آیم و او از من دورتر میشودآنقدرها عاشقم که حس میکنم انگار او به من نزدیکتر میشودکاری که با دلم کرد ، احساسی که از دلم ربود ،در توان هیچ بی وفایی نبود!و او دست من، با هر چه بی وفاست را از پشت بسته بود ، نه به من میگفت دوستت دارد و نه حرف رفتن زده بود!شاید اگر از آغاز چشمانم را باز کرده بودم ،در چشمانش رنگ بی محبتی ها را میدیدم ، اما افسوس که در آن لحظه چشمانم را بسته بودم و محو آرزوهای شیرین ،با او بودم!و این دل گرفته و خوش خیالم به کجاها میرود؟ به امید چه کسی این همه دلتنگی ها را با خود میبرد؟هر چه رفتیم و رفتیم ، از این رفتنها به چیزی جز حسرت نرسیدیم ، که آخر رسیدیم به راهی که حتی بن بست هم نبود ، و آنجا او دیگر مال من نبود!نه به فکر این بودم که گذشته های تلخ دوباره تکرار شوند ، نه فکر میکردم که شاید روزی دوباره تنها شوم!دلم گرفته و هیچ حسی به زندگی ندارم ، شاید این شعر خودم را هم دیگر نخوانم!
و با این ای کاش گفتن ها و افسوس خوردنها ، زندگی تو را دوباره به من نمیدهد!هر چه بود گذشت و نگذشت هر چه در دلم نشست!گرچه میگویند او که رفته است فراموش میشود ، اما عشق تو در دلم هیچگاه خاموش نمیشودساده میتوان گذشت از هر اتفاق یا حادثه ای ، اما از تو به سادگی نمیتوان گذشت !گرچه شکستی دلم را و بی وفایی هایت را در دلم گذاشتی و رفتی ، اما آنگاه که دلم بهانه ی داشتن تو را میگیرد ، نمیتوانم به دلم بفهمانم که تو به دردش نمیخوری!نمیتوانم دلم را راضی کنم به اینکه تو دیگر در کنارم نیستی!سخت میتوان گذشت از عشقی که روز و شبم بوده، لحظه به لحظه خاطره های زندگی ام بودهسخت میتوان گذشت از آن نگاه های لحظه دیدار ، از روز اول و آخرین دیدار....سخت میتوان فراموش کرد خاطره های شیرین را ، در کنار هم بودن و آن بوسه های آتشین را!و حالا به جایی رسیده ام که گاهی حتی فکر کردن به کسی دیگر محال است ، اینکه دل ببندم به دلی دیگر یک خواب است ، برای من بوسه از لبی دیگر حرام است!ای کاش .....و با این ای کاش گفتن ها و افسوس خوردنها ، تو برای من ماندنی نمیشوی !خودم را به کدام راه بزنم که بی خیالی همه غم ها در دلم را بپوشاند ، اما بی خیال شدن از همه چیز ممکن است جز تو!بی خیال تو نمیشوم و بی خیال خودم میشوم ، فکر میکنم کسی دیگرم و یک تنهای بی نشان میشوم !ای کاش ....و گاهی میرسد که زبانم بند می آید از گفتن حرفها ، و حتی یک کلام!و میگویم ای کاش روزی نمی آمد که بخواهم در وصف تو بگویم( ای کاش ....)
windows screenshot tool چه آسان دل دادی و چه آسان دل بریدی ، چه معصومانه آمدی و چه بی رحمانه داری میرویو اینجاست که از ارزشهای قلبم کاسته میشود ، تصویر حرکتهای غم در صحنه دلم آهسته میشودو از ریشه خشک میشوم ، وقتی آبی به این خاک نمیرسد ، همه چیز که مثل آن روزهای اول نمیشود!********او که از عشق چیزی نمیداند ، چه میداند من چه میگویم ، تو که عشق من هستی میفهمی که من از چه احساسی میگویم ، من که عاشقت هستم میدانم که تو بهترین عشق روی زمینیخیالت راحت ، تا ابد خودم و خودت ، هر چه سهم من باشد نیز برای خودت...********و در آخرین طلوع عشقمان ، در دل غروب دلم سایه ای را دیدم که آنقدر از من دور شده که احساس کردم عمرم نیز در حال غروب است ...چه فایده داشت بودنت ، چه سود داشت آمدنت ، در حالی که من هم ،نیست شده ام در عالم هستی!********تو رفتی و یادت در دلم ماند ، خاطره هایت در ذهنم ماند، روزهای با تو بودن از یادم نرفت ، دلتنگی و انتظار هم پایان نیافت....تو رفتی و عشقت در قلبم ماند ، آرزوهایی که با تو داشتم ماند ، بی وفایی و بی محبتی هایت همه در دلم ماند ، اشکهای غم رفتنت هم که بماند ، برای همیشه در چشمهایم ماند********به تو پناه آورده ام ای چشمه زلال دلم ، به تو پناه آورده ام ای بود و نبودم ، مرا در میان خودت بگیر تا اسیر آغوشت شوم ، تا برای همیشه پشت میله های آن آغوش گرمت زندانی باشم...********عطر دوستت دارم ها پر شده ، هر قطره از باران با عشق می آید و تن ما را خیس میکند ، تا هر دویمان بوی عشق را بدهیم !********جای تو را غم آمده و پر کرده ، احساسم به عشقت شک کرده ، بودنت مرا آزار میدهد ، حرفهایت اشکم را در می آورد ،نیا به بستر عشق ، نیا که بیمارم ، طبیبی نیست و من به درد نبودنت دچارماینکه هستی اما تنها مال من نیستی ، اینکه در کنارمی اما به عشق نفسهایم با من همنفس نیستی ، اینکه اینجایی و دلت با من نیست !********دوستت دارم ای تو که هر چه فکرش را میکنم برای من ، برای قلبم و احساسم مثل و مانندی نداریو می آیم به سویت ، دنبال میکنم عطر و بویت ، پا میگذارم جای قدمهایت ، تا شاید در این راه دوباره همسفرم شوی ، دوباره نفس بدهی به تنی که آنقدر رفته که بی نفس است !********و امشب و دیروزی که گذشت یکی از آن لحظه هایی بوده که بی تو گذشت ، گرچه میگذرد این لحظه ها ، چه سخت تحمل میکند دلم نبودت را !********اگر باشی عذاب میکشم ، اگر نباشی تمام دردهای این دنیا را میکشم ، وای که هم بودنت ، هم نبودنت مرا عذاب میدهد ، فکری به حالم کن که عشقت دارد کار دستم میدهد********صفحه صفحه از دفتر عشق ، این من و تو و این سرنوشت ، رسیده ام به گلی از باغ بهشت ، از آغاز هم نام تو بود که قلمم بر روی دفتر عشق نوشت !********در حسرت تو ماندن مثل لحظه ی بی بال و پر پریدن است ، در حسرت تو ماندن ، مثل لحظه ی در کویر خشک دویدن است ، مثل بی هوا نفس کشیدن است...********بر میگردیم به دیروزی که گذشت ، خاطره ی شیرین فردا بدجور به دل نشست !و میدانیم زندگی مان عاشقانه خواهد گذشت ، هم دیروز و امروز و هم فرداهایی که خواهد رسید!
وقتی دلم گرفته و حس زندگی را ندارم ، وقتی شب می آید و امیدی به فردا ندارمیاد تو دلم را آرام میکند و به من حس زندگی را میدهد ، حتی به جایی میرسد که شب دنیایی از روشنی ها را به آسمان تاریک قلبم میدهد!وقتی احساس گذر عمر میکنم ، موهای سپید خود را در آینه نگاه میکنم ، با خودم میگویم که عشق نیمی از عمرم را گرفت ، اما دنیا خودش میداند که تو یک زندگی دوباره را به من دادیآن نیمی از عمر که گذشت مهم نیست ، مهم نیمه ی دیگر عمرم است که با تو هستم ، و این به اندازه یک عمر زندگی ،برایم با ارزش است !وقتی دلم بهانه میگیرد ، کوچکترین غمی را به دل میگیرد ، با یک حادثه ناچیز اشک میریزد ، امید به بودن تو است که همه غمها ،ساده از دلم میگذرند !وقتی تو هستی و یادت همیشه همراه با دلم ، وقتی تو میمانی و بودنت بهانه ای برای زنده بودنم، آنگاه عشق تو هیچگاه تکراری نمیشود ، اگر روزها شبیه هم هست ، عشق تو هر لحظه حس تازه ای را برای من دارد !وقتی دلم از خستگی های این زندگی بی حوصله میشود ، هم احساس با پرنده ی درون قفس میشود ، یک لحظه با تو پرواز میکند و پرنفس میشود ، همه خستگی ها از دلم رها میشودو این معجزه ی عشق نیست ، این قلب من است که با وجود تو آمیخته شده ، روح توبا جسم من یکی شده و من از تو نفس میگیرم ، با تو تپشهای قلبم تکرار میشود و خون عشق در رگهایم جاری!هستم تا هستی در این دنیای خاموش ، محال است تو را یک لحظه کنم فراموش!