کجا بیایم که تو باشی ، کجا بروم که تو را ببینم ، کجا بنشینم که تو هم بیایی،دلم تنها به این خوش است که هر جا باشی ،همیشه در قلبم میمانی****امشب نیز مثل همه شبها ، دلم دارد درونش حرفها ، بیا تا فرار کنیم از همه غمها ، بیا تا بشکنیم این سد را در بینمان ، تا نباشیم باهم ، ولی تنها!****و این وابستگی ها ما را به عشق نمیرساند، عشق با این نقاب که بر روی چهره ماست ، ما را نمیشناسد ، هرچه به دنبالش برویم به او نمیرسیم ، ما بیش از این فرصت نداریم****و تو میخوانی شعری را که از او نوشته ام ، دلت پر میزند و دل من در فکر آن پرواز استکه بروم به سوی یارم ، همه میدانند بدون تو بیمارم ، شاید روزی برسد که شعر رفتنم را بخوانمو آن روز میرسد، اولین بار است که دلم طعم تلخی را میچشد ،همچنان دلم یادت را با خود به همراه میکشد ، حتی تا لحظه رفتن ، حتی تا عمق چشمان خیسم که حتی لحظه ای در فکر تو آرامش ندارد ، اینجا که رسیده ام هیچ التماس و خواهشی ندارد
و این دلتنگی ها ، آخر خط همه دلواپسی ها، رسیدن به آنچه برای رسیدنش لحظه ها را میگذرانیدم و خاطره ها بر زندگی مان نقش میبندد به امید آن روزی که عشقمان نقش بر آب نشود!****چگونه میتوانم فراموش کنم ، اینهمه عشق و محبت را ، چگونه میتوانم فراموش کنم طعم بوسه هایت را ، آن آغوش گرمت را ، که وقتی مرا در میان خودت میگیری انگار همه ی دنیا در وجودم جا گرفته****آه این دل ، آخرین نفسهایی است که از عشق تو میکشم ، آخرین هوایی است که از عشق تو جا مانده و آخرین لحظه هاییست که یاد تو را در دلم تحمل میکنم...****تو که مرا نابود کردی ،عشقم را در تابوت گذاشتی وخاک کردی ، بعد از آن حتی با یک شاخه گل هم بر سر مزار، از عشقم یاد نکردی!
ای عشق جاودانه ام ، حالا که از این همه سختی ها گذشتیم ، در زیر خورشید و ماه به انتظار هم نشستیم ، حالا که شبها را به یاد هم با چشمان خیس سحر کردیم ، از دره ی ناامیدیها گذر کردیمبیا تا بشکنیم این خط انتظار را ، بیا تا نزدیک شویم به هم ، بیا تا ما باشیم ، نه تو و من!****تو در قلبمی و مرا درک میکنی ، تو میفهمی و مرا آرام میکنی ، میدانی چقدر دوستت دارم و به خاطر همین است که سکوت میکنیهمین سکوت است نشانه عشق تو ، چه زیباست در آن لحظه لبخند روی لبان تو****با عشق به جنون رسیدم ، همه چیز را به جان خریدم ، جانم به درد آمد و روحم در عذاب ، لعنت بر آن احساس ناب ، که دیگر از آن هیچ نمانده ، هیچکس هنوز آن شعر تلخ مرا نخوانده !****آن روزها چشمانم برایت یک دنیای عاشقانه بود ،همیشه و همه جا حواست به دلم بودآن روزها نگاهت پر از حس تازه بود ، هر جا که میرفتی دلت به یادم بود ...حالا برایت کهنه شده ام و نگاهت جای دیگری ، با تو قدم میزنم و تو برای خودت میروی...
بگیر دستانم را ، ای عشقی که با آمدنت باعث شدی که از زندگی دیگر هیچ نخواهمرفته ام در حس تو ، تویی که به من نفس میدهی****در قلبم یکی مرا صدا میزند ، صدایش دیوانه میکند مرا ، احساسش عاشقتر میکند مرااحساسی همصدا با نفسهایم ، نفسهایی که همنواست با احساسات توچه زیباست نوای نفسهای قلب تویک هیچ تا ابد به نفع تو....****آنچه میخواهم از خدا ، تو هستی و تو هستی و خود خدا ...که دستهایمان را بگیرد ، تا عشق زیر پای بی وفایی نمیرد ، تا صدایمان را بشنود ، تا شیشه غمها را در لحظه هایمان بکشند، آری خدا درد دل ما را میشنود !****اینجا بمانیم نگاه ها ما را از هم دور میکنند ،دستهای آلوده چشمه ی عشقمان را گل آلود میکننداینجا بمانیم ستاره ای در آسمان نمی ماند ،ما هم بخواهیم ، عشق دیگر با ما نمیمانداینجا هوایی است که به درد همین گرگها میخوردکسی حتی در حال سقوط هم به ما رحم نمیکند!****سهم تو، بی وفایی مثل خودت است که با حرفهایش خامت کند، در قلب بی وفایش گرفتارت کند ، تا بفهمی چه دردی دارد دلشکستن!حیف قلب من نیست که تو در آن باشی ،تمام غمهای دنیا در دلم باشد بهتر از آن است که تو مال من باشی....
windows print screen یادت در قلبم ، عشقت در قلبم ، میتپد مثل همیشه ، که با این تپشهای عاشقانه است که زنده ام و با یاد تو است که اینک با آرامش نفس میکشم ***لبریز از عشقم ، خالی از هر نیازی ، به سوی آنچه که آرزویش را دارم ، به سوی تو می آیم که تنها آرزوی منی ! ***خیلی وقت است که قلبم را سپرده ام به توخیالم راحت است هم از بابت قلبم و هم از توبا صدای قلب تو میروم به اوج احساساتماز تو مینویسم، از چشمانت ، مینویسم که عاشقتم ***از نگاهت خواندم تو همانی که من میخواهم ، آنقدر پیش خود گفتم میخواهت ، که آخر سر تو شدی مال من ، شدی یار و عشق بی پایان من!
windows print screen تشنه ام ، تشنه ی تو را در میان خود گرفتن ، احساس آن لحظه های گرم ، و رفتن به اوج آن لحظه هایی که با تمام وجود درک میکنم و میدانم مال منی ، تنها مال من، همیشه مال هم! ***چه زود دل کندی از همه چیز ، آنقدر از آن روز گذشته که حتی رنگ چشمهایم را نیز دیگر یادت نیست! ***می مانی و شبها پرستاره میشودمی آیی و زندگی عاشقانه میشودمیباری و همه جا تازه میشودمی تابی و دلم بیشتر عاشقت میشودبا تو بودن تکرار میشوداین تکرارها باز هم تکرار میشود ودنیا که تو باشی از آن میشود ***بی گناهم ، امروز قراری را با تنهایی داشتم ، تا بگویم از غمهایم ، اما چه افسوس که تنهایی نیز با دلم نیست ، به کجا رسیده ام که تنهایی نیز یار و یاورم نیست !بیش از حد این راه را رفته ام ، نه میتوانم برگردم ، نه میتوانم بیشتر بروم ، همینجا میمانم ، همینجا برای خودم مثل دیوانه ها شعر تنهایی میخوانم
windows print screen به این خیال که تو هستی ، همه چیز سر جای خودش باقیست ، تنها جای تو در کنارم خالیست، به این خیال که تو هستی شبهایم مهتابیست ، تنها درد من در این شبها ، تنهاییست ! ***لحظه شماری برای دیدن روی ماهت ، انتظار برای شنیدن صدایت ، از چه بگویم که هر چه بگویم باز هم به تو میرسم ، هر جا بروم یادت را به همراه دارم و تا چشمهایم را باز میکنم تصویر زیبای تو در مقابل چشمهایم نقش بسته ***در آغوش توام ، رفته ام به رویاهایم ، خواب نمانده ام از این احساسم ، در این خواب و بیداری ، لذت در کنار تو بودن را درک میکنم ،هیچگاه این سرپناه گرم را ترک نمیکنم ، من از عشق نگاه تو خیره شده ام به چشمانت ، هیچگاه برای دیدنت لحظه ای را از دست نمیدهم! ***با دلی نا امید از همه چیز ، با لبی خشکیده از یک چیز و این حادثه ی ناچیز!این رفتن بیهوده است ، اگر نماند هوای جاده آلوده است ، خیالش از همه چیز آسوده است امادلش در خیالات باطل به خواب رفته است!
windows print screen یکی بود یکی نبود ، من بودم و تو نبودی ،زیر سقف اتاق تنهایی ، تو را میخواستم و رفته بودییکی عاشق بود ، یکی بی وفا ،من مثل شیشه شکستم و تو خرده شیشه ها را گذاشتی زیر پا ***نمیگویم به تو این رسمش نبود ، شاید رسم تو دلشکستن بود ، نمیگویم که چرا رفتی ، شاید رفتنت پایان غم انگیز این قصه بود ، نمیگویم که چرا به دروغ گفتی عاشقم هستی ، شاید عشق از نگاه تو،به معنای بی وفایی بود! ***یکی بود یکی نبود ، من بودم و تو نبودی ، تا چشم بر روی هم گذاشتم ، برای همیشه از کنارم رفته بودی... ***از تو به تو رسیدم ، شدم قلبی و برایت تپیدم ، تا از تپشهای من ، مال تو باشم ، همیشه و همه جا جزئی از وجود تو باشم...
همه دوستان می تونن بگن : من احساست رو درک می کنم ولی بهترین دوستان می تونن بگن : من احساست رو احساس می کنم..............اگر کسی تو را آنطور که میخواهی دوست ندارد به این معنی نیست که تو را با تمام وجودش دوست ندارد......................هرچه میروم نمیرسم... گاهی فکر میکنم نکنه من باشم اون کلاغ آخرقصه ها..........................من تو را با هیچ بهانه ای از یاد نخواهم برد... شاید این فراتر از دوست داشتن باشد
مثل شقایق زندگى کن ،کوتاه اما زیبا،مثل پرستو کوچ کن، فصلى اما هدفمند،مثل پروانه بمیر، دردناک اما...عاشق...........................ای کاش قانون همه ی دوستی ها این بود : یا رفاقت تعطیل یا جدایی هرگز . . ..........................پرسیدم چرا دوستم داری؟ توی چشمام نگاه کرد وهیچی نگفت گفتم شاید واقعا دوستم نداره؟ وقتی رفت فهمیدم دوست داشتن دل میخواد نه دلیل............................تنهایی را ترجیح میدهم به تن هایی که روحشان با دیگریست