انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 69 از 71:  « پیشین  1  ...  68  69  70  71  پسین »

Mehdi Loghmani | مهدی لقمانی


مرد

 
باور نکن

باور نکن اما من عاشقم ... عاشق چشمهای تو ، عاشق قلب پاک تو...
باور نکن اما من عاشقم ... عاشق خنده های تو ، عاشق اشکهای تو...
من عاشقم ، قلبم را با اراده و اطمینان به تو خواهم داد...
می خواهم ثابت کنم به همگان که عشق واقعی به چه معناست...
می خواهم ثابت کنم عشق مقدستر از آن است که ما می شناسیم...
عشق واقعی اینجاست در قلب من... می خواهم آن را ابراز کنم به تو...!
صداقت ، یکرنگی ، یکدلی همه و همه در قلب من است...
باور نکن اما من می توانم!... می توانم عاشق واقعی باشم... می توانم دیوانه تر از مجنون باشم... می توانم مهتاب تو باشم... می توانم خورشیددرخشان تو باشم... می توانم محرم رازهای تو باشم... باور نکن اما من می توانم همدم زندگی توباشم... می توانم آغاز خوشبختی برای تو باشم...
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
راز کنار دریا

باد ودریا بود کنار دریا , موج آرام نبود کنار دریا , بیقرار بود ومنتظر یار بود کنار دریا .صدف ها و مرواریدهای عاشق کنار دریا انتظار موج دریا را می –کشیدند تا شاید موج های دریا آنها را به جزیره خوشبختی ها ببرند . کنار دریا یک راز داشت , کنار دریا یک غاز داشت .
غاز وحشی بر روی صخره کوچکی نشسته ومنتظر طوفان دریاست , دریا آرام نیست , غاز هم آرام نیست ودائم درحال پرواز است غاز سکوت کنار دریا را شکسته با فریادش . گویا طوفانی است درراه یا شاید...
راز کنار دریا را فقط مرواریدها و صدف ها می دانند .
مرواریدها وصدف ها آن راز را درقلبشان نگه داشته اند.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
با وجود تو

با وجود تو سختی های زندگی برایم چه آسان شد ، غم و غصه های تلخ زندگی برایم چه شیرین شد!
تنهایی از کنارم رفت و تنها تو ماندی و درد دلهای شیرینت در قلبم.
با وجود تو احساس در وجودم جان گرفت و کلام عشق بر روی لبانم دوباره شدی جاری شد. با وجود تو خوشبختی را در زندگی ام تضمین میکنم و لبخند خوشحالی را بر روی لبانم همیشگی میدانم.
با وجود تو دیگر به هیچ کس نظری نمی اندازم ، حتی اگر فرشته ای از سوی آسمان به سوی من بیاید .
با وجود تو قلبت را در قلبم طلسم میکنم و کلیدش را به دست روزگار میسپارم.
با وجود تو دیگر کمبود محبت را احساس نمیکنم ، و دیگر اشکی از روی تنهایی نمیریزم ، چشمهایم را میبندم و تنها تو را میبینم.
با وجود تو در گوشه ای مینشینم و به تو و با تو بودن می اندیشم.
با وجود تو غروب ها را دلگیر نمیبینم و تنها صدای زیبای تو را از اعماق وجودم میشنوم...با وجود تو زندگی را تیره وتار نمیبینم ، زندگی را نور درخشانی می بینم که بر چهره من می تابد و آن نور درخشان زندگی تویی!
با وجود تو به جای گل هایی که در باغچه روییده اند تو را میبینم !
با وجود تو تکه کلام تمام لحظه هایم دوستت دارم می باشد ، و نگاه تمام لحظه هایم به چشمهای زیبای تو هست.
با وجود تو احساس آرامش میکنم ، احساس میکنم دنیا در اختیار من است!
با وجود تو دیگر بر نام عشق لعنت نمی گویم ، و عشق را در ذهنم پوچ و بی هویت نمیدانم!
تو همان امید منی ، با وجود تو امیدواتر از همیشه به زندگی می نگرم و زندگی را پر امیدتر از گذشته ادامه میدهم!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
هدیه سرنوشت

دیدن عشقی دوباره غنچه های لب باز می شود با دیدن عشقی دوباره بعد از مدتها دوری آرزویی در دل نمی ماند .سرنوشت مرا دوباره عاشق کرد و عشقی که مدتها از آن جدا بودم , عشقی که مدتها مرا تنها گذاشت را به من هدیه داد .
این هدیه بهترین وزیباترین هدیه ای بود که سرنوشت به من داد .
ساز عشق را گوش می دهم , آرام می گیرم با نام تو وبه خواب می روم تا رویاهای عاشقانه من دوباره زنده شود و آغازی دوباره داشته باشم.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
آشنای امروز

ی آشنای امروز من ، نشو غریبه فردای من !
ای آشنای امروز من که مرا به خودت و قلبت وابسته کرده ای ، نشو غریبه با من ، نشو غریبه با قلبم ، نشو بیگانه با درد و دلهایم ، مرا تنها نگذار!
با حرفهایت به من دلخوشی نده ! با صراحت و با اطمینان بگو من می روم!...
چرا با دلخوشیهایت دل مرا آرام میکنی؟
مگر می توانی به سرنوشت هم دلخوشی بدهی؟
مگر می توانی دل مرا با حرفهایت آرام و دلخوش کنی؟...
تو آشنایی برایم اما زمان رفتنت دیگر همان غریبه هم نخواهی بود!
دوست ندارم حتی همان غریبه هم برایم باشی!...
بی تابی ، انتظار ، تا کی؟؟؟ تا کی باید به فکر لحظه ای که آرزو ندارم فرا رسد فکر کنم و اشک بریزم!...تا کی دلم را تنها به لحظه به هم رسیدنمان خوش کنم و به یاد آن لحظه شاد باشم!...؟
ای آشنای من ، ظاهرم پر از شور و شوق عاشقی است ، اما باطنم پر از درد و ناله است ، پر از اشک و غصه است ، پر از فریاد بی صداست!...
ای آشنای امروز من ، ای آشنایی که دیگر همان آشنا هم نیستی بلکه تمام وجودم هستی ، هستی ام هستی ...! ، نشو غریبه فردای سیاه من !
نشو غریبه فردای پر از تنهایی من !
نشو غریبه فردای تیره و تار من !
نشو غریبه این دل بی کس من !
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
انتظار سرد

قلبی در این سو در گوشه ای تنهای تنهاست و به انتظار تو است ...
به عشق تو این روزهای سرد و نفسگیر را می گذراند و به امید دیداری دوباره با تو
لحظه های پر از دلتنگی و تنهایی را پشت سر می گذارد...
قلبی در این سو دیوانه تو است و بدجور دلتنگ آن قلب مهربان تو است ....
لحظه ای به یاد این قلب عاشق من هم باش که در انتظار تو هنوز تنهای تنها نشسته است و از غم دوری ات چشمهایش بارانی است ...
به عشق تو طلوع غم ها و غروب لحظه های بی حوصله را پشت سر میگذارم تا روزی فرا رسد که تو را ببینم و در آغوش خویش بفشارم.
این قلبی که در این سو منتظر تو هست را بیش از این در انتظار نگذار ، بیا تا سکوت تلخ و غمگین قلبم شکسته شود ....
در این گوشه از این دنیا ، یک دل تنها ، بی پناه ، سر به راه ، به انتظار تو نشسته است و شبها به یادت به ستاره ها خیره می شود و تا سحرگاه در غم دوری ات
چشمهای بهانه گیرش را آرام میکند ...
در این گوشه از این خانه ، بی بهانه ، بهانه تو را می گیرد !
و ای کاش که تو در کنارم بودی و آرزوی این قلب بی طافتم را برآورده می کردی!
به خدا دوستت دارم ، تنها تو را و قلب مهربانت را !
این قلب بی طاقت ، عاشق ، ولی تنهای مرا بیش از این در انتظار خودت نگذار !
اینک که تو معنای واقعی عشق را برایم معنا کردی ، و درد عشق را در قلبم گذاشتی
و بعد از آن دردی بالاتر از عشق که همان درد دوری و انتظار است را در قلبم جا دادی
دوایی را برای این دردها به این قلب عاشقم برسان!
دوای دردم تویی ، محبت و عشق تو و حضورت در کنارم است ..
دوای دردم همان چشمهای زیبای توست که لحظه ای ، تنها لحظه ای به آن خیره شوم !
قلبی در این گوشه از این دنیا ، بی پناه ، در این خانه ، بی بهانه ، چشم انتظار توست ! بیش این آن را در انتظار خودت نگذار ! به خدا بدجور دلش هوایت را کرده است !
به انتظار تو ، این لحظات سرد دور از تو بودن را می گذرانم تا همان روز رویایی فرا رسد! همان روزی که تو را در آغوشم می فشارم و آرام آرام می شوم !
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
پشت پنجره آشنایی

انتظار در پشت پنجره ای آشنا.انتظار رهگذری عاشق در آن سوی پنجره.
نگاه معصومانه دختر عاشق در آن سوی پنجره و خنده ای بر لبان او.
و نگاه غریبانه رهگذر عاشق در آن سوی پنجره در کوچه آشنایی ها.
کوچه ای که نام آن کوچه گذر است ، گذر رهگذری برای دیدن دختر عاشق است.کوچه ای که نام آن کوچه عشق است ، کوچه عاشق شدن دو کبوتراست.
هرروز برای دیدنش از سوی پنجره در کوچه پرسه میزند، ترانه می خواند ، ترانه عشق می خواند،وقتی دختر عاشق صدای او را از سوی کوچه عشق میشنود به پشت پنجره می آید ، می آید و دردو دل میکند .
ترانه ای که هرروز در کوچه می خواند و قدم می زند دل دختر را بدست می آورد.پشت پنجره آشنایی ها می ایستد و با او صحبت می کند ، صحبتهای عاشقانه.انتظار در پشت پنجره آشنایی ها از سوی دختر ، و انتظار درکوچه عشق از سوی عاشق در آن سوی دیگر.
حالا او دیگر رهگذر کوچه نیست او حالا عاشقی است که از پشت پنجره منتظر معشوقش است.وقتی چهره معشوقش از پشت پنجره میبیند احساس می کند خورشیدی درخشان را دیده که از پشت دو کوه طلوع میکند.
کبوتری بی بال وپر در کوچه منتظر پریدن کبوتری در پشت پنجره است.
اما نه آن کبوتر که بی بال است نمی تواند به طرف پنجره پرواز کند و نه آن کبوتری که در پشت پنجره است نمی تواند به پایین بپرد چون میله های پنجره
فاصله بین دوکبوتر عاشق انداخته اند.
آن دختر عاشق راه دیگری هم داشت برای دیدن معشوقش و آن راه همان فرار از پشت پنجره آشنایی بود.(تقدیم به عاشقان در پشت پنجره ها).
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
امید زندگی ام کجایی

امید زندگی ام کجایی که التهاب عشق و زندگی دارد مرا می سوزاند.
امید زندگی ام کجایی که غم ها و غصه های عاشقی مرا دیوانه کرده است.
امید زندگی ام دارم به خاطر عشقت مجنون می شوم.
تمام امید به زندگی ام به تو است ای امید .پس نگذار امیدهایی که با تو داشتم همه نقش برآب شوند و زندگی ام را به فراسوی دلتنگی ها و نابودی ها بکشانند.
امید جان کجایی که دارم از گریه و زاری می میرم!
زندگی بدون امید بی آرزوست ، بی رنگ و روست ، بی عطرو بوست.
دیگر آن آرزوهای عاشقانه درقلبم موج نمی زند و خورشید درخشان آرزوهایم در پشت کوه ها برای همیشه خانه می کند.
دیگر رنگ زندگی برایم همان رنگ تیره و تار است.
با بودن امید زندگی ام رنگ زندگی همان رنگ آشنایی است و امید به زندگی است
امید جان بیا که تمام زندگی ام بسته به وجود تو است.
دفتر خاطراتم با آغاز نام تو است و تمام خاطراتم با تو بودنم است .
امید جان ای کسی که شب و روزم را با عشق و عاشقی و با حرفهای عاشقانه ات یکی کرده ای پس کجایی؟
بدون تو همان شب و روز با غم و غصه یکی خواهد شد.
بدون تو همان شب وروزهایم که پر از حرفهای عاشقانه ات بود حالا دیگر پراز تنهایی و گریه است .
بیا تا تنهایی خانه عاشقانه دلم را ویران نکرده است!
بیا و دوباره امید به زندگی ام را با آمدنت زنده کن.
بیا که بدون تو نه تنها من ، بلکه هیچکس دیگر نمی تواند زندگی را ادامه دهد چون امیدی و آرزویی در زندگی اش نخواهد داشت.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
از عشق مدرن

اگر می بینی که زنده ام ، نفس می کشم ، تنها به خاطر وجود تو است...
اگر می بینی شادم ، خندانم ، با وجود اینکه اینهمه غصه در دل دارد ، تنها به امید بودن تو است....
اگر می بینی آرامم ، بی تابم ، سر به زیر ، ساکت و گوشه گیر ، فقط به خاطر عشقی است که از سوی تو در دلم نشسته است....
اگر دیدی گریانم ، خسته ام ، شکسته ام ، پریشانم ، بدان که بدجور دلم هوای تو را کرده است و دلم دیگر طاقت دوری تو را ندارد !
اگر دیدی نیستم ، نه صدایی و نه خبری از من نیست بدان که از عشق تو مرده ام ، آری از عشق تو مرده ام عزیزم....
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
از راه دور

از راه دور تو را میپرستم ای قبله امید من....
از راه دور به تو عشق می ورزم تا دیگر این فاصله را احساس نکنی عزیزم.
از راه دور درد دل هایم را به تو میگویم ، و تو را در آغوش محبت های خودم میفشارم....
آری از همین راه دور نیز میتوان دست در دستانم هم گذاشت و در کنار هم قدم زد ..... به خواب عاشقی میروم تا این رویا برایم زنده شود عزیزم....
از همین راه دور تو را می بوسم و میگویم که خیلی دوستت دارم عزیزم...
قاب عکست همیشه روبروی من است و جای بوسه هایم بر روی قاب نمایان است....
از همین راه دور به یاد تو خواهم بود ، در همه لحظه ها تو را در جلو چشمانم میبینم ، خاطره هایمان را همیشه در ذهنم مرور میکنم و هیچگاه نمیگذارم خاطره های لحظه دیدارمان از ذهنم دور شود....
این فاصله ها را با محبت و عشقم از بین می برم و کاری میکنم همیشه احساس کنی در کنار منی !
یک راه دور ، یک دنیا عشق ، محبت و پاکی....
این راه دور قلبهایمان را در همه لحظه ها در کنار هم نگه داشته است چون همیشه به یاد همیم و همیشه به انتظار آن هستیم که لحظه دیدارمان دوباره فرا رسد ....
ثانیه ها را لحظه به لحظه می شماریم و شب و روز را با یاد هم و عشق به هم سپری میکنیم.....
آری لحظه دیدار نزدیک است...
یک خواب عاشقانه ، خواب با هم بودنمان ، خواب دست گذاشتن در دستان هم ، خواب نگاه به چشمان هم ، یک طلوع دیگر و یک روز پر از خاطره ، روزی که لحظه به لحظه آن به یاد همیم .... و این است یک فاصله عاشقانه...
میگذرد لحظه های پر از عشق و فرا خواهد رسید حقیقت شیرین لحظه دیدارمان....
از همین راه دور نیز میتوان عاشق بود ، و از همین راه دور نیز میتوان همدیگر را همیشه در کنار هم حس کرد نازنینم .. پس آرام زندگی کن و بیشتر از همیشه عاشق باش چون این راه دور خیلی مقدس است و پایان راه ، شیرین تر از گذشته است....
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
صفحه  صفحه 69 از 71:  « پیشین  1  ...  68  69  70  71  پسین » 
شعر و ادبیات

Mehdi Loghmani | مهدی لقمانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA