شیرین ترین عشق دنیابیا تا مقدسترین عشق دنیا را به همگان نشان دهیم.بیا تا طعم شیرین ترین عشق دنیا را بچشیم.بیا تا بهترین لحظه ها را در عشقمان مهیا کنیم.بیا تا گرمی عشقمان را در قلبهایمان احساس کنیم.بیا تا عشقی یکدل و یکرنگ داشته باشیم.بیا تا غروب غم انگیز عاشقان را با نشان دادن معنی واقعی عشقمان به همگان زیبا کنیم.بیا تا فاصله عاشقان را با ثابت کردن معنای واقعی عشق را از بین ببریم و فاصله بین عاشقان را کم اهمیت جلوه دهیم.بیا تا ثابت کنیم ما می توانیم در میان تمام عاشقان برای همیشه عاشق بمانیم.بیا تا در میان فصلهایمان فصل خزانی نداشته باشیم و تمام لحظه ها و فصلها بهاری بیش نباشد!بیا تا شبهای با هم بودنمان را پر از ستاره کنیم.حالا بیا که همدیگر را باور کرده ایم!
راه عاشقیاگر می خواهی عاشق شوی قلب را آماده حرفهای صادقانه کن...اگر می خواهی عاشق شوی با اراده کامل به عشقت بگو که دوستش داری...اگر می خواهی این عشقت برای همیشه پایدار بماند دروغ و نیرنگی را از صحنه عاشقی ات پاک کن...اگر می خواهی به عشقت برسی احساسات را از وجودت دور نگه دار و سعی کن از ته دلت عاشق شوی...اگر می خواهی عاشق شوی بیا و تا آخر راه عاشق باش...با صداقت با یکرنگی با یکدلی...بیا و برای رسیدن به عشقت با سرنوشت مبارزه کن با سختی ها مقابله کن...اگر می خواهی به عشقت برسی درد و دلهایت را صادقانه به عشقت بگو...به ظاهر نگو که دوستش داری از تمام وجودت بگو که دوستش داری... نیازی به فریاد نیست از ته دلت بگو عاشقی...اگر می خواهی عشقت پاک و مقدس بماند بی ریا عاشق شو...نیازی به ابراز احساسات با کلمه های احساسی نیست...تنها باید نسبت به عشقت و دوست داشتنت پایدار باشی تا بتوانی به آنچه که می خواهی برسی...تنها از ته دل عاشق باش...!!!
تسلیم عشقآهای عشق ، من تسلیم تو هستم...آهای عشق ، من هیچ حرفی در برابرت ندارم که به زبان بیاورم...تو مرا شکست دادی ای عشق... من تسلیم احساسات آتشین تو میباشم...آهای عشق ، تو مرا خیلی شکنجه دادی ، مرا عذاب دادی ، یک دنیا غم و غصه در وجودم جا دادی ، ولی من باز هم من با این همه عذاب تسلیم تو شدم...ای عشق تو مرا در باتلاق زندگی فرو بردی ، تو مرا در زندان عاشقی اسیر کردی ، تو مرا در سرزمین دروغینت نگه داشتی تا من از تو دور نشوم...آهای عشق من تسلیم تو هستم ، اینک که من تسلیم تو شده ام ،میخواهی دوباره مرا شکنجه دهی ؟. مرگ را به تو ترجیح دادم ، اما تو نگذاشتی که من خودم را از این دنیا و از تو راحت کنم...ای عشق ، تو کجایی؟. فریاد مرا می شنوی؟.. گریه های را میبینی؟... غم و غصه های مرا احساس می کنی؟..... پس چرا پاسخی به من نمیدهی؟...من تسلیم تو شده ام ... آروز داشتم یک بار هم تو تسلیم من شوی !تنها آروزی من این بود که من تو را فراموش کنم ! اما...!اما نتوانستم فراموشت کنم ، تو احساسی را در وجود من قرار دادی که دیگر فراموشی تو زمان مرگم هست...! آهای عشق من تسلیم تو هستم...
عشق یعنی توعشق یعنی : تویی که زیر و رو کردی دنیای مرا ، به اوج رساندی آن قلب تنهای مراعشق یعنی : تویی که مرا عاشق خودت کردی، تویی که مرا محو چشمهای ناز خودت کردیعشق یعنی وفاداریت ، محبتهایت ، آن قلب پاک و مهربانتعشق یعنی تو ، تویی که به من یاد دادی رسم عاشق بودن راعشق یعنی چشمانت ، چشمانی که مرا دیوانه میکنند ، وقتی خیره میشوم درونش،انگار دنیایی را میبینم که عاشقانه میپرستمشعشق یعنی : اشکهایم ، اشکهایی که از دلتنگی تو میریزند از گونه هایمعشق یعنی : انتظارم ، انتظاری که سالهاست برای رسیدن به تو میکشمعشق یعنی : منی که قلبم را جز تو به کسی ندادم و از آن زمان که آمدی نگاهم به هیچ نگاهی دوخته نشد آتش قلبم برای هیچکس جز تو شعله ور نشدعشق یعنی : زیر باران آنقدر دلم هوایت کرده بود که اشک میریختم در میان همه میرفتم ، همه نگاه میکردند مرا ، میگفتند این دیوانه چرا به بیراهه میرود؟عشق یعنی : لحظه به لحظه به یادت بودن و همه زندگی را فدایت کردنعشق یعنی : به عشقت تک تک ستاره ها را شمردن ، شبها را تا صبح، نام تو را زیر لب زمزمه کردنعشق یعنی : تویی که مثل و مانندی برایم نداری ، تویی که همه جا و همیشه از فکرم بیرون نمیرویعشق یعنی ، منی که عاشق توام و تا ابد مال تو ...عشق یعنی ، هیچگاه حرفهای روز اولم را زیر پا نگذاشتم ، عهدم را نشکستم و به انتظار هیچکس جز تو ننشستم!عشق یعنی : تویی که وقتی گفتی مال منی ، در میان همه فریاد زدی مال منی، مرا هیچگاه پنهان نکردی از دیگران ....عشق یعنی در میان غمهایت برای من شاد بودی و در میان شادی هایت همیشه با من بودی...عشق یعنی آرامش به قلب من دادی ، به من همیشه نفس دادی حتی در هوای گرفته نفسهایت...عشق یعنی ، هوای با تو بودن ، فصل ها را به انتظارت با عشق پشت سرگذاشتنعشق یعنی تو ، تویی که قلبم تنها برای تو میتپد...عشق یعنی ، برای تو نوشتن ، احساسم را برای تو ابراز کردنعشق یعنی یک دنیا ، دوستت دارم به خدا!
بیخیالم شونمیتوانم ، دیگر دلی ندارم ، با من باشی میسوزی ... هدر میرویبا من باشی تنها میمانی ، تو داری روی آب برای خودت قصر عشق را میسازیاز من گذشت دیگر ، بی احساس شده ام ، مشکل از تو نیست ، من سرد و خالی شده امنفس را از من گرفتند تا همنفست باشم، دلی ندارم دیگر تا همدلت باشمزبانم بند آمده و نمیتوانم همزبانت باشم ، بهتر است دیگر نباشم...احساسم تنها با غم است ، لحظه هایم پر از غصه و ماتم است !همیشه دل گرفته ام ، پس چگونه با دل گرفته ام تو را خوشحال کنم ، چگونه با این دل سرد لحظه های با تو بودن را سر کنم؟نمیتوانم ، دیگر به عشق اعتقادی ندارم....دلم زخمیست ، روحم درگیر دردیست که مدتهاست همراه من است !نمیتوانم، دیگر نفسی ندارم تا به تو بدهم...نه دروغی در کار است ، نه کسی در راه است ، دلم خسته و گرفته و در خواب است!به خوابی رفته ام که نه مهر را میشناسم نه محبت را ، نمیتوانم حس کنم گرمی دستهایت رانمیتوانم من دیگر حوصله ی زندگی را ندارم ....دلم گرفته و هیچکس را نمیخواهم جز تنهاییمن در این ویرانه ام و در حسرت آبادی....
دل من تو را میخواهددل من پنجره ای میخواهد که رو به چشمان تو باز شود تا ببینم دنیای زیبایم راچشمانی که انگار مثل یک دریاست ، دریایی که غرق درون آنم ...دل من آسمانی میخواهد که تک ستاره اش تو باشی ، تا من به امید تو پرواز کنم به سوی آسمان تا در خیالم همنشین شبهایت باشم....دل من کوچه باغی میخواهد که عطر حضورت در آنجا پیچیده باشد ، تا من به عشق تو ساعتها در آنجا قدم بزنم با یادت زیر و رو کنم تمام احساسی که آنجا نهفته...دل من نیمکتی میخواهد که جای خالی تو در آن با خیالت پر شود ، و من به انتظارت بنشینم ، تا لحظه ای که در کنارم بنشینی و برایم از آن حرفهای عاشقانه بگویی...دل من ساحلی میخواهد که دریایش تو باشی ، و من امواج عشقت را در آغوش بگیرم...دل من بارانی میخواهد ، که تا ببارد و من تو را در میان قطره هایش پیدا کنم ، با هم بارانی شویم ، در آن هوای عاشقانه ماندنی شویم ، با هم خیس خیس شویم ، تا پایان باران در کنار هم یک مجسمه عاشقانه شویم!دل من تو را میخواهد ، تویی که همه کس منی ، تویی که مرا عاشق دلت کردی و دلت را مال مندل من تو را میخواهد ، و تو را میخواند ، تویی که زیباترین ترانه ی عاشقانه های منی!دل من محبتهایت را میخواهد ، وجود گرم و پر احساست را میخواهد ، تا با احساست جان بگیرم تا از بودنت نفس بگیرم تا از نفسهایت بروم به کنار همان پنجره که رو به چشمانت باز میشد ، تا اینبار پرواز کنم به سوی چشمانت! وای که درون چشمانت چه غوغاییست!دل من دنیایی را میخواهد که فقط من و تو درون آن باشیم !