ارسالها: 2517
#91
Posted: 3 Apr 2013 13:20
درخت شب
درخت رویای شب شاخه زیبای لبخند پراکنده بود
چراغ های بی تاب خیابان شبنم آواز سبز می خواندند
از دانش باد خبری نبود
داستان جام جم تلویز یون ابهت سکوت را در هم می شکست
تنها ئی عمیق آبی از همه طرف ترا نه انسان می سرود
مرا به باغ درنگ بهانه راهی نبود
ماه کمانی ابرو در حجم آبی آسمان می درخشید
آنها همه یک جا دریا می شدند
و دوباره خون را در رگهای ساختمان جاری می کردند
زندگی سبز بی قرار فوتبال تلویزیو ن را تسخیر کرده بود
من هم مانند آنها در بزرگراه مشکی منتظرنشسته بودم
نیاز پر تپش آب از شب و آفتاب بیشتر بود
تمام آواز روز را دریکنواختی مکدر خانه سپری کردم
تنهائی وجود تشنه دانش گاهگاهی چکه چکه می کرد
ریشه های منور ترانه بیرون مانند هر روز می درخشید
می دانم که قلب سبز امروز مانند آواز دیروز نبود
و پاییز سکوت پرده ها ی کر کر ه اش را بالا می زد
تا آفتاب لذیذ نیاز بر قلب خانه بتابد
روبروی خانه آب اثری از درخت نبود
تا نشانه ی پاییز را رنگ آمیزی کند
چشمان من به دلاوری شنزار و تیرهای انبوه برق عادت کرده ا ند
و خیابانی که سکو تش گاهگا هی شکسته می شود
دل من لبریز سیطره ی تنهائی است
اند یشه ام در حلقه آبی جستجوی درختان زرد پاییز می گردد
روز های آخر تابستان مالوف می وزد
تا سه طلوع دیگر همگی مهما ن پاییز محض خواهیم بود
پنجره ی سخی دل را می گشایم
باد خنک پاییزی می وزد
پرده را به آهنگ زرد رقص وا می دارد
بلند می شوم وخود را در چهارچوب پنجره قاب می گیرم
علفهای هرزانتظار در باد می رقصند
اثری از دوستم دریا ی بی ریا نیست
تنها کوه است و دشت لم یزرع وساختمانها
از خط عرفانی آسمان هواپیمائی عبور می کند
در اتاق عادت آ ینه ای نیست
تا چهره ی ملیح صبح را در آن بنگرم
از خیابان کوتاه رنج - دلم عبور می کند
چون هوش تشنه پنجره ای که در سکوت به بیرون نگاه می کند
و حتی به آواز چیزی هم فکر نمی کند
راستی اینهمه سال از عمر قلبم می گذرد؟
و هنوز می تواند اندوه بیشتری را در خود جای دهد
آیا در این چهار دیواری پاییز
دلخوشی دیگری غیراز نگاه پاییزی به علفهای هرز آنطرف نگاه هست؟
من مزرعه سبز دلم را برای ترانه آسمان گشوده ام
ا ز درون همین پنجره ای که زندان نگاه من است
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#92
Posted: 3 Apr 2013 13:20
درخت پرتقال
روز بود
درخت پرتقال در حیاط می درخشید
ساعت- عمر را به ثانیه ها سپری می کرد
بچه ها بی وقفه بازی می کردند
روزی آفتابی بود
ما نشسته بودیم و در فکر گذران عمر بودیم
سکوت سا عت ها بود که مرده بود
سر و صدا از هر طرفی ما را مهمانی کرده بود
پر زن مدام مشغو ل کار بود
آنها در ا ضطراب دیدن خا نه ی جدید بسر می بردند
ما گرچه فقیر بودیم
ولی همواره در فکرآ فتاب درخشان بیرون بودیم
آنها آمدند
پذ یرش خانه شفاف بود
تبسم روز در همه جا عطرآ گین بود
خانه چون دمیدن آ فتاب دل گشا ئی می کرد
زمستان آمده بود
با سر مای سوزان
قناری های زندانی آواز عاشقا نه می خواندند
شاید آواز آوارگی جهان را می سرودند
ما ناگهان غرقاب شب می شدیم
با دسته گلی از صمیمیت
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#93
Posted: 3 Apr 2013 13:20
دریا چه ی سکوت
در خت صبح گل کرده است
به سا عت مچی زمان می نگرم
نبض باد می تپد
زمین زیر پای ما –
ما را از برابر آینه ی گرم خورشید می گذراند
لحظه به لحظه پیر می شویم
در این زمین پهناور-
در این لحظه-
هیچکس نمی داند کی هستیم و چه کار می کنیم
همانگونه که بی توجه به گردش- زمین- زمان می گذرانیم
دلشادم چون بهار در راه
صبح باز با دریاچه ی سکوت با من روبروست
پرده را کنار می زنم
غنچه ها ی کار چون قطرات جوشان آب کتری شکفته می شوند
لحظا تی دیگر چای زندگی آماده می گردد
-
بی خبر از هوای بیرون
روی قلبم نشسته ام
ترانه ی کوههای برفی آفتاب پوش را زمزمه می کنم
وقتی به طول زمان بر می گردم
آنها نیز جز نام ها چیزی نیستند
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#94
Posted: 3 Apr 2013 13:21
درچشمان آسمان
قیچی من کو؟
قیچی من کو؟
تا شب را ببرم و با روشنائی لامپ پیراهن بدوزم
قیچی من کو؟
تا خاطرات اندوهگین ترا ببرم
و دور بریزم
قیچی من کو؟
تا افسردگیم را ببرم و در پای خارها مدفون کنم
تا شادابی را بر قلبت پرو نمایم
و قسمتی از ماه را با ابر آسمان بدرون خانه مهمان نمایم
قیچی من کو؟
تا آلودگی افکارت را از روی صندلی فکرت ببرم
و در پای فاضلاب بکارم
قیچی من کو؟
تا آفتاب نگاهت را با پیراهن شب
در چشمان آسمان بدوزم
-
من به قیچی نگاه شبانه روز محتاجم
خیاط لحظات رو یائی
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#95
Posted: 3 Apr 2013 13:21
دفاع از شعر
برروی صندلی شعر بنشین
بر روی سنگ
بر روی قلب درخت
کبوتر
تو باید از حیثیت شعر دفاع کنی
شعر دفاع از توزیع نان است
سنگ زیر بنای عدالت
باید بتوانی از تو لید نان دفاع کنی
گامی بسوی پیشرفت
آزادی بیان برادری است
وظیفه ی دیگر ما دفاع از صلح است
ما باید خود را در شکل فقیرترین قشر اجتماع ببینیم
بقیه چیزها را بعدها می توان درک کرد
اکنون شرایط آنگونه فراهم آمده است
که تو بر صندلی تکیه بزنی
پس بر روی یک سنگ هم می توانی
آرزوی واقعی خود را بر زبان بیاوری
حتی بر روی خاک خار دار
باید همواره آماده باشی
بر روی هوا قلب خود را به پرواز در آور
و خشت شب را زیر سرت بالش کن
بدان که در دربدری نیز عشق فروزنده است
و در آوره گی در خت معرفت سرسبز
در قلب جوانان قرار بگیر
که آفتاب تنها سرمایه روز
و شب ها تنها اندوخته ی شب شان است
با این همه با وقار و امیدوار مبارزند
و اندکی از سرمایه ی شان را به بطالت خرج نمی کنند
بر روی صندلی شعر بنشین
و سنگ آفتاب را آرزومند رهائی ساز
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#96
Posted: 3 Apr 2013 13:21
دیلمان
باران آسمانی طراوت که ایستاد، صدای مخملین سبز عوعوی سگان بلند شد
صدای ملایم دلنشین روح بخش قورباغه و آواز بلند بلبل پیچیده در شبی خیس
صدای هدهد آرامش در حجم وسیع سکوت
روستای تازه شهر شده- ماه خرداد
دیلمان راضی از دوش خنک حمام باران،
بوی نمناک لطیف خاک پاک
برگ های خیس و همان آوازها ی ملکوتی
گفتگوی شعر شعله ور ، آشکارا یا پنهان
حتی به اندازه ی گلی کوچک در کناره ی رودخانه یا برفراز تپه ی سبز
یا نشسته بر شاخه ای روی آواز سبز بلبل، همین
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#97
Posted: 3 Apr 2013 13:23
سکوت آفتاب
در نگاه پاک لطیف خیابان تاریخ رنج بر می خیزد هر صبح
آ شیانه بر لا نه ی کبوتر
با چشمان جنگل
در جستجو ی آفتاب خو یش بر هر دری می کوبد
وآنگاه با چمنزار سکوتی طلا ئی
هر آواز دلیر غروب را در خانه جشن می گیرد
تمامت حقیقت صادق قلبش در انتظار گسستن از تاریکی است
وخاک پاک چشمانش همواره در کوچه راه می رود
نگاهش مانوس چهره ی زیبای تنهائی است
تا افکار خویشتن را در قلب خویش بیاموزد
قلبی که رمز باد را می داند
وآشیان آفتاب را
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#98
Posted: 3 Apr 2013 13:24
سکوت ابدی مرگ
درطراوت آ سمانی همین جا متولد می شویم
درآواز لطیف خاکی همین جا نشو نما می کنیم
درترا نه های سبز الفت همین جا بزرگ می شویم
چند گاهی خود را دراندوه ناچار غربتی ناخواسته می بینیم
درزندان دلتنگی وسیع همانجا می مانیم
تا سکوت ابدی مرگ فا صله ها را از بین ببرد
گاهی به خاک پاک همین جا بر می گردیم
تا در سکوت ابدی مرگ زند گی کنیم
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#99
Posted: 3 Apr 2013 13:24
شب پنج شنبه
شب پنج شنبه برنگ سکوت است
انتظارتلخ
اطاق تنها ئی تیره
سالن خلوت
آشپزخانه ی سرد
شب پنج شنبه تختخواب ملول است
منتظرپروازی هستم که در شب را بکوبد
و نارنگی مهربانی بیاورد
شب پنج شنبه دیر سپری می شود
کمی اندوهگین است
کسی در کمد را باز نمی کند
در آ شپزخانه سر و صدا راه نمی اندازد
برق نگاهش را به ملا طفت نمی گشاید
شب پنج شنبه برنگ نگاه غایب پسرم هست
برنگ نگاه منتظرآبی همسرم
شب پنج شنبه تا چند روز در ذهنم زندگی خوا هد کرد
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#100
Posted: 3 Apr 2013 13:24
صداهای درخشان
از آن طرف صدای خونین جنگ
خواب جیرجیرک ها را می آ شوبد
خیابان به لباس مشکی اش نظر ماندازد
و غباری تیره سد راه آسمان و خورشید می گردد
خون و آتش و غبار
فریاد دردناک خاک
ضجه های سنگ وگیاه وماه
پرپر شدن شکوفه های گلرنگ
راه هایی پر از خار خاشاک
و نگاه سیاه ترس و اضطراب
اما در این طرف انبوه صدا های درخشان صلح
که رویای خواب ستاره ها را در بناگوش جیرجیرک ها می نوازد
ستاره های درخشان نگاه
آسمان وسیع در چشمان پر عطوفت دل
درخشش نگاه آرام صبح
در انتهای شبی آرامش بخش
پرواز آبی خیابان های جان
زیرسقف خورشید شیرین
که به کارکردن شکوفه های سبز- امنیت می بخشد
و خستگی را سرانجامی لذت بخش
همه جا درخشش زیبای صلح
و کسی کبوتر غمگین را بر سقف نگاهش جستجو نمی کند
با آرامش خاطر می توانی-
دلت را در دستت بگیری
و شهر به شهر- کشور به کشور بگردانی
و آواز زیبای صلح را در جنگل نگاه مردم- جستجو کنی
در این سوی همه چیز دلپذیر است
در آ نسوی ناگوار
در این سوی نگاه عاشقانه ی زندگی
در آنسوی نگاه خرد کننده ی مرگ
و آنانی که زندگی را دوست می داشته اند
تاکنون پیروز شده اند
ما زمین را دوست داریم
و در دل آسمان ها در جستجوی زندگی می گردیم
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7