ارسالها: 2517
#111
Posted: 3 Apr 2013 13:32
نگاه کهنه
مردی عاشق - پنجره اش روبروی چشمان سبز باغ سکوت خنک صبح
گویا در نشئه ی رنگین کمان حقیقت تنها ئی ست
درختان انبوه خیال در بادی ملایم شناکنان
او چشمانش را به روی پنجره حقیقت سبز نور بسته
ولی نمی تواندآفتاب را کتمان کند
هر وقت به پنجره کنجکاو آن سوی- نگاه می کنیم
لبخند پرتپش اثری از او پیدا نیست
تنها بادفراغت ظاهری است که با درختان نجوا می کند
پنجره آفتاب درخشان نگاهش را بر همه ی ما گشوده
نگاه کهنه و قدیمی اش را
در انتظاری آبی وآسمانی
همواره باید آغاز کرد
نور لاله همین را می گوید
باد آبستن و ستاره
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#112
Posted: 3 Apr 2013 13:33
همه شب
در اداره ناگزیر آبان پشت میز تنفس آبی بعد از ظهر
روبروی صداقت گل های قرمز و زرد
ترانه ی مهربان جوان درخت توت دلگشا را می سرایم
آسمان چشمان دلارام سبز؛ یکپارچه در بغض خاکستری ابر فرو رفته
مرا نگاه دلگشای شعر جان به آرامی جذب می کند
پشت پنجره سبز دلم، موزاییک های خیس خنده باران
در عمق سکوت آبی آرام نشسته اند
صدای لخت و نا موزون جابجایی تیرهای آهنی روزگار
آرامش معطر گوش ها را درهم می شکند
من به خوبی می فهمم قادر نخواهم بود همه درد دلم را با کلمات معصوم بیان کنم
زمان به سرعت می گذرد و همه چیز رنگ عوض می کند
جنگل آبی آسمان رنگ بغضش را تغییر می دهد
همچنان که رنگ پشت پنجره قلبم را
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#113
Posted: 3 Apr 2013 13:33
و ناگهان
پنج شنبه غروب درختان باران سر سبز می شدند
آنها سه نفر بودند
که از آپارتمان تمایل آبی خارج شد
از خیابان آواز کوتاه خلوت گذ شتند
چترهای مشکی عشق در دستانشان می درخشید
بهانه ی باران نتوانست صدای نگاه مرا خاموش کند
بر پله های دوستی جوان صدای پای کسی می آمد
کسی که درطراوت غروب را محکم پشت سر خویش بست
و با ترانه های باران خارج شد
من بر خاستم
نا قلمرو غروب را از پشت در پنجره شمالی و جنوبی در آهنگ شفاف قلب بیا فرینم
بر خیابان جنوبی پیکانی سفید گل عبور بر سینه می زد
پشت پنجره ی شمالی دروازه ی امنیت نا ا من باز بود
و چاله های باران نفس می کشیدند
ماشینی شفید جلو آپارتمان مو سیقی ملا یم توقف می نواخت
باران همچنان می بارید
گوئی بر زمستان بشاش قلبها
بر چمنزار دستها
-
وناگهان کسی از پله ها بالا می آمد
کسی که لباس ترانه های باران شب بر تن داشت
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#114
Posted: 3 Apr 2013 13:33
یادداشت غروب
در برابر جام جهان نمای تلویزیون روحانی تابستان
درچارچوب متغیر اتاق جهان متفکر بی الایش
در برابر گلدان های کوچک وبزرگ مترنم تماشا
وآن گل پیچک سبز رنگ عاشق
همه ی غروب جان را جستجو می کنم
وپنجره تشنه را بسوی آسمان و پنجره ی بسته ی همسا یه می گشایم
سکوت باریک ارغوانی در کوچه سبز تمنا با سر و صدای بچه ها ترک بر میدارد
وآسمان جهان؛ لبخند تیره اش را بسوی قلبم می گشاید
کولر دستی باد خنک را در خیابان جانم به پرواز در می آورد
بر گلزار قالی ماشینی مورچه وار ترانه می خوانم
نسیم روح بخش اذان مغرب شمیم ملکوتی را در تمام فضا می پراکند
و روداحساس تابان غروب تیر آرام آرام در شب محو می شود
آیا در درد عشق هم می توان جهان را زیبا دید؟
یا درد عرفانی عشق سراسر زیبائی است؟
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#115
Posted: 3 Apr 2013 13:34
پنجره
پنجره افسرده سگوت را باز کن تا صدای روح بخش گنخشکان بی ریا را بشنوم
پنجره محبت را باز کن تا آسمان قلبم را نظاره کنم
روبروی باغ مرده دیروز
روبروی پنجره درختان خوابیده در زمستان چشم
پنجره ستارگان را باز کن تا درخت آفتاب را در گوشه های چشمانم جستجو کنم
پنجره ترنم را بگشای تا لبخند نسیم را در گذر آبی دستانم حس کنم
پنجره آفتاب تنفس را بگشای
تا سکوتی را که در قلب اتاق خسته می تپد
و در آنجا د رکتار مهربان پرواز نور بنشانم
مرا با پنجره شکفتن پیوندی دیرین بوده است
در این شهری که آفتابش پشت پرده ضخیم دود می تابد
و نور زندانی در دستان سال می درخشد
پنجره را بگشای
پنجره را ... ـ
پنجره ای که مرا لحظاتی در تلالو آفتاب به میهمانی زمستانی تابستان نما سوق می دهد
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#116
Posted: 3 Apr 2013 13:34
پیوند
ما را از اتاق بیرون کردند
مانند کنه به میزها چسبیدند
ما هوای آزاد را ترجیح دادیم
می دانستیم که اتاق ها وفا ندارند
میزها و صندلی ها عهد نمی شناسند
تازه مانند گل های روی تپه
مانند خورشید پیوند با خاک را آموختیم
ما هوای آزاد را ترجیح دادیم
مانند گنجشک ها و کلاغ ها
یاد گرفتیم که بدون میز و صندلی زندگی کنیم
بدون اتاق و ساختمان های پر طمطراق
آموختیم رویش علف ها را روی تپه
ما یاد گرفتیم به هوای آزاد عادت کنیم
آموختیم در فضای بازتری پیوند قلب هایمان را استوار گردانیم
بازی با پنجره های همیشه باز
ارتباط با افق های وسیع چون باد
ما یاد گرفتیم با وسعت دست هایمان اتاق محبت بنا سازیم
در میزها و صندلی ها زندگی نکنیم
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#117
Posted: 3 Apr 2013 13:36
کلام گرم زندگی
تپه های سبز دور نما
درخت کوچک آلبالو، غرق در آلبالوهای سبز ملاطفت
درخت گلابی با شاخه های بریده بهار
باغچه کوچک مادر با چند بوته گل گاوزبان
کرت های سبزی خوردنی
دو سه پروانه سفید پرواز کنان روی بوته های جوان سبز
چند گلدان روی رف با گل های شاداب آفتاب
گلدانی با گل های قرمز نگاه
آواز ملایم باد دوشنبه
سر و صدای مرغ کرچ با جوجه های زیبا
قشقرق گنجشک ها
درخت پیچده در آواز گنجشکان
صدای گاه و بیگاه اردکی از پشت خانه دل
درخت پر شکوه آفتاب صبحگاه با ریشه های شرقی زمردین
تمام حیات را از خواب نوشین دی بیدار می کند
آبادی کلام گرم زندگی را آرام آرام آغاز می کند
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#118
Posted: 3 Apr 2013 13:37
کلام گرم زندگی
تپه های سبز دور نمای زندگی
درخت دانای کوچک آلبالو، غرق در آلبالوهای سبز ملاطفت
درخت گلابی مانوس با شاخه های بریده بهاررویان
باغچه کوچک محبت بی دریغ مادر با چند بوته گل گاوزبان
کرت های سبزی خوردنی
دو سه پروانه سفید پرواز کنان روی بوته های جوان سبز
چند گلدان روی رف با گل های شاداب آفتاب
گلدانی با گل های قرمز نگاه
آواز ملایم باد دوشنبه شجاع
سر و صدای مرغ کرچ با جوجه های زیبای حضور
قشقرق سبز دل انگیز گنجشک های سرمست
درخت پیچیده در جهان آواز گنجشکان عاشق
صدای گاه و بیگاه اردکی عارف از پشت خانه دل
درخت پر شکوه آفتاب صبحگاه با ریشه های شرقی زمردین
تمام حیات را از خواب نوشین دی بیدار می کند
آبادی کلام گرم زندگی را آرام آرام آغاز می نماید
باید بی ریا نشست و دید
بی تعفن ترس و هوس کورنفس
با لبخندی به وسعت سبزجهان
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#119
Posted: 3 Apr 2013 13:37
کلمات آبی
بر سکوت صندلی روز نشستن
و شعرهای رویائی زمان درد را خواندن
در این زمستان خوشایند
لامپ ها ی مهتابی در این زیر زمین
شعر تنهائی در سکوت را می خوانند
قلم بر دست می گیری
تا کلمات آبی بر کاغذ سفید نیمروز ترانه بخواند
کلماتی که از اندیشه ی ارغوانی قلبم نشات می گیرند
امروز روز هفتم بهمن است
هیچ پرنده ای در این اطاق که جهان من است
مرا به پرواز دعوت نمی کند
فرصت طلا ئی در عقیده آ مو ختن سبز می شود
آ نرا با طلا تعویض نمی کنم
برای هنر بهائی نمی توان قا ئل شد
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#120
Posted: 3 Apr 2013 13:40
گل مصنوعی
دو شاخه گل زیبای مصنوعی آوردی
در این زمستانی که گل سرما می خورد
به رسم محبت شکفتی
ترا ستایش می کنم
که ساعت ها نشستی تا زیبائی اطاقمان را آراسته تر کنی
نگو قدر زیبائی و محبت را نمی دانی
من برای شناختن آنها رنج عظیمی کشیذه ام
سرانجام عشق آمد و ترا برگزید
و محبت بر در خانه ی تو زانو زد
گلهای زیبائی تدارک دیده ای
بر زیبائی قلب های مان می افزاید
شاخه های عاشق دلم را درآ نها می بینی
در زحمت ارجمند تو می ریزم
وقتیکه بهار هم نزدیک می شود
بهاری که از قلب گل های تو شکوفاست
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7