ارسالها: 2517
#121
Posted: 3 Apr 2013 20:34
دفتر شعر دیلمان
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#122
Posted: 3 Apr 2013 20:35
لیست اشعار دفتر دیلمان
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#123
Posted: 3 Apr 2013 20:35
آ ه .......
به قصدی که رفتی باز نمی گردی گاهی
به درهم ریزی همه چیز می ماند گوئی
چشمان کودکانه ی باد
برگهای زرد بهاری
؛
خسته آید خیابان چشمم
با نگاه سراسیمه ی ابر و عابر
تا که سر بر قفا می نشانی
باد می ماند و رنج راهش
باد میماندورنج زرد بهاری
عکس طنازی باغ دلبر
دیده بر راه می ماند و
آه.................
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#124
Posted: 3 Apr 2013 20:36
آزادگیهای جهان
به دشتهای بکر زمان برویم
به لطف باغستانهای دلاویز روز
به دشتهای آواز آویشن و بابونه ی کوهستان
به دشتهای همیشه عطر آگین زمان زمین
پس آنگاه؛ در گلخانه می ریزم
گلخانه بر دلم سنگینی می کند
نمایشگاه نقا شی های آبرنگ طبیعت مرا می فریبد
پس آنگاه؛از کوههای دل بالا می خزم
درختان اندیشه را به تامل می نشینم
برگهای سبزشان؛ابتدای طراوت یگانگی است
در احساس گلهای عسل جاری می شوم
تا درون آنها را به خواب گوارائی جان بگشایم
در گوجه های سبز محبت به طراوت آغوش می گشا یم
تا بلوغ میمون ترش لبیشان را زمزمه گر باشم
و خیا رهای بلوغی که لباسهای مرا بر تن دارند
در کهکشان طعم لذیذ میوه های رنکارنگ زمان شنا می کنم
با آفتاب و آسمان و ابری که یاوران باستانی خاک و آبند
به خلوت بی آلایش چشمه ساران نور
و سردی ساکت فرحبخش زلالشان
با تصویری بی غش از آسمان و ابر و ستاره
با تصویری از میوه های رهگذر و درخت و آهو
وقتی که بادها جشن وزش را ترانه می گیرند
رقص شورانگیز علفها را بنگر
موج در موج
روح زمان را
شاخه و برگهای فصول آهوی جان را
در آسمان تدبیر جهان
گنجشکان در شاخه و برگ درختان گوشم
سرود طراوت هموارگی موسیقی جهان را می خوانند
سفیر آب از شیار های جانمان به دریا می ریزد
پس آنگاه؛ به شب پیوستن
زلالی آسمان مهتابی بر پوست چشمان دل
رقص جذاب آسمانی
گل دلچسب درشت ماه
پرواز قلب سپیده در جنگل چشمان آفتاب
آواز ماندگاری ماهی موج نور
در دل اقیانوس بی انتهای زمان و مکان
نور ماهی های سرسوزنی شب نما
در قلب چشمان لایتناهی سکوتی عظیم و دور
سکوت اقیانوس در زوایای گل شکفته ی رنگین فام زمین
کوچه باغهای شهر بزرگ شب
بوستان های همیشه ی شبانه روز
پس آنگاه ؛
به پرستوهای مهاجر زمان می پیوندم
آی؛
دلمان
دلم را به کجا می بری؟
چشم و روحم را؟
ستاره های جانم را ؟
نسیمی که می وزد
عطر دلپذیر بهاری را در امواج بی مانند پرواز می گشا ید
عطرپرندگان هزاران رنگ دلستان را
سر زنده گی علف ها و گلها را
آه؛
دلم درد می گیرد
ما هنوز در دخمه ها و غارهای زمانه اسیریم
اسیر مبادله ی انسان با پول
اسیر مبادله ی انسان با کالا
اسیر مبادله ی کالا با کالا
اسیر مبادله ی کالا با پول
اسیر مبادله ی پول با پول
اسیر مبادله ی شرف و آزادی با تجملات ضروری زندگی کوچک
هر چه شکفته تر می شویم
هر چه گلهای نوتری در کاروان تکامل می شکفد
راهی نوتر برای اسارت رقت بار انسان چشم میگشاید
برده گی نوین
وانسان با آن همه روشنائی کلید اسارتی دیگر را کشف می کند
زمین همیشه عزادار است
آفتاب برای عده ی کثیری ممنوع
جهان همواره برای بیشماری روح افسرده ی مضظربی بوده است
شکم باره گی گروهی برج عاج نشین
چهره های خزان زده ی بیشماری را به مرگ خشکانده
هنوز مزارع و باغستانها ومراتع جانمان
در آتش سوزان اسارتند
تیرگی گسلها ؛ همواره ماحصل قارچ کاخ نشین هاست
به کور چشمی این همه
یگانگی جهان در دل آن همه تجاوز ظلمانی می شکفد
آزادگی های جهان در نظمی اسطوره ای
رویای همه ی شهیدان تاریخ را در همه ی زوایا بهاری پر شکوه می سازد
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#125
Posted: 3 Apr 2013 20:36
آویز خاطره
پیرمرد غروب با کلاه سفید کاموا
بی اعتنا به رهگذران و ماشین های رنگارنگ
دستی در جیب پیاده رو
با پائی نیمه لنگ
نی زرد پاییز را بر لب
و ترانه ی دلتنگی غروب را در دل
نمی داند شاید کسی ابر توجه اش را بر او می بارد
غروب؛ ابتدای تولد شب
ساعت ماه در گوشه ی هشت آسمان می خرامد
گاری دستیش را ول می کند
غرق پیاده رو چیزی زیر لب زمزمه می کند
و شب را به آویز خاطره می آویزد
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#126
Posted: 3 Apr 2013 20:36
اقیانوس دل
از پشت میله های پنجره ی پاییز
آبی آسمان جاری
میله ها زندان منند گاهی
گوشه ای از ساختمان امروز
منبع آبی از دیروز
درخت بید عاشقی پشت حصار فردا
شاخه های لخت چشم در رقص نجوا از باد
صدای گنجشکی پشت سکوت را می شکند
دلپذیر بر قصر درخت می نشیند ماهی زرین خورشید
در اقیانوس آبی دل
به لبخند من نگاه مکن
چون می گذری دلکیر
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#127
Posted: 3 Apr 2013 20:37
امید
زورق بر آب می اندازند
با خوابهای طلائی
بی خبر از مرگی دوردست و نابهنگام
؛
کسی اینجا در انتظار کسی ننشسته است
ای چشمان منتظر باران؛ دریا
؛
آنسوی تر خواهیم رفت ؛ به کنه ژرفا
کسی اینجا یارای کسی نخواهد بود
؛
اما باد به اتفاق از مسیر امیدواری است
گویا همه چیز بسمت مراد شکل می گیرد
گوئی کسی منتظر کسی بود
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#128
Posted: 3 Apr 2013 20:37
اندوه زمان(به مناسبت زلزله گیلان)
باد می پیچد درون کومه های درد
روزگاری زندگانی نور باران بود
در دیار مرده ی امروز
؛
سبزه از اندوه می گرید
کوچه ها مرده
مانده از آن شورش امید
تلی از خون گریه ی افسوس
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#129
Posted: 3 Apr 2013 20:37
اگر سنگ شدی
اگر سنگ شدی
می توانی به هر دستی بچرخی
به هر گوشه ای فرود آئی
؛
من درد را حس می کنم
و اندیشه خونین را
؛
به سنگ پیوستن همیشه سنگین است
ولی همواره ننگین نیست
؛
به مردابم ار خیال فکندن داری
بر پایت فرود خواهم آمد
واز پایت خواهم فکند
؛
ستاره نیستم
از ستاره ام
؛
خاک نیستم
از خاکم
فراتر از ستاره و سنگم
از خاکم
؛
قوی من
از تلاطم امواج مگریز
آب باش ؛ آب
؛
انسانم؛ از آبم؛ آب نیستم
؛
همواره به خورشید می ریزم
همانگونه که خورشید در من
؛
سنگم
گمان جنگم نیست
؛
به مرادبم ار خیال فکندن داری
بر پایت فرود خواهم آمد
؛
گل شب بو
ترانه ای بخوان
پرپرت نخواهم کرد
تو اندیشه ی منی
راز ماه چه بود؟
؛
سحر-تفنگی دیدم یا گلی؟
تفنگی انگار
به خاکم خواهد نشاند
؛
کبوتر چاهی تردید مکن
از فراسوی من بگریز
تو قلب منی ترانه ی آرامشم
رنگ زمانه چنین است
؛
کبوتر چاهی به ا نتظار منشین
دانه اگر دام است
به هوشیاری فرود آ
؛
کبوتر چاهی
از عقاب بیاموز
از چشمانش
از اندیشه ی تیز پروازی و غرور طبیعی اش
؛
عقاب نیستم
از عقابم
عقاب نیستم
از عقابم
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#130
Posted: 3 Apr 2013 20:38
با دوست
راه بیراه گرفتی در پیش
کاروان را دیدی ؛ بار نورش را؛ راه پر نورش را
در سفر همره ره گر بودی
زودتر چشمه ی خورشید نمایان می شد
راه دریاها هم
؛
که به بیراه خود سر کردی و در آن ره ماندی
آه؛چه بیهوده رهی پیمودی
ما گذشتیم زدریا هم؛ تا به صد اقیانوس
ونگفتیم و نگوییم که ما قبله ی دلها هستیم
؛
راه مان پر نور است
که بسوی گذری روشن تر رو به سوی سحریم
وتکامل را در خیزش هر لحظه ی خود می نگریم
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7