انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 21 از 43:  « پیشین  1  ...  20  21  22  ...  42  43  پسین »

Ghasem Hasan nejad | قاسم حسن نژاد


مرد

 
گل من
همیشه جاری در فراخنای ساختن
به روشنای تما می شهر
پس ؛ کدام شاخه به جانب دلیری تمایل یافت؟
کدام؟
رو پوش را به رخت آویز نگاهتان لبخند زدم
رسم جدائی را تا معیار آزادی متبلور شدم
اینک که چشم بر می گردانم
لرزه بر تاروپودم می افتد
آنان لجو جانه بر آفتاب گلوله می باریدند
؛
مرا به اندامهای آب و آینه بپیوندید
تا جهان جان بی قرار؛ رهیاب دلیری باشد
اینهمه کمند را به ابریشم های سپید آزادی پرواز دهید
جشن دامگستری کور هنوز؛ انرژی عظیمی را به زباله می ریزد
گل من!
به دریغ بدین دام افتاده ای
نعره بر آور
شتاب کن
تا از تو خاکستری بر جای نمانده
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
دفتر شعر راز خدا

هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
لیست اشعار دفتر راز خدا
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
آشتی
اینهمه راه آمده ام
که ترا ببرم؛
آشتی منور سبز دلگشا
نگو تا غروب زندگی دیروز کجابودی
رفته بودم آب و آینه و باران بیاورم
رفته بودم دشت کبوتر
آسمان بچینم
اینجا پیرمردی است که
عاشق دکتر علی شریعتی است
ولی طرفدار جدی میز محبت نیست
کمی ؛ چه عرض کنم
شاید خیلی عصبی است
صبح باران آمده بود
نمی دانم خیابان خیس را با خود به اداره بردی یا نه
دیدی ایستگاه چه خبر بود
دیدی سرما بگوئی نگوئی سوزشش را بر عمق پوست می گذاشت
آن پیر زن را دیدی که گدائی می کرد
اینهمه راه آمده ام
که زندگی را شادمان باران و بوسه باران قناعت ببینم
نگو چرا دیر به ساحت صندلی اداره وارد شدی
راه دور بود
جاده شلوغ
و کسی هم از آفتاب سراغی نگرفت
تا گرمی دستان آینه را بدو بنما یانم
لبخند تو پیام شیرین انگور آشتی است
بیا تا پرتقا لهای زمستان را
در دستان تکیده و زحمتکش به تماشا بنشینم
بیا تا لیمو های شیرین باران را بر بام همه خانه ها شکفته ببینم
بیا میزها و صندلی ها را در کشتزار ها بکاریم
؛؛؛؛
اینهمه راه آمده ام
تا بتو بگویم
آسمان وسعتش خیلی زیاد است
ما خیلی کوچکیم
و آفتاب چند روز دیگر از زیر ابرملا لت بیرون خواهد آمد
؛؛؛؛
اینهمه راه آمده ام
تا بگویم
بالاخره رو سیاهی به ذغال می ماند
ما از پیچ و تاب جاده گذشتیم
و به شهر هزاران رنگ رسیدیم
اینجا قلب باران تپش داشت
و آرزوی گردو رسیده بود
موج ناب دریا در چشمان عاشق ماهی سبز بود
و کسی بر روی کسی پا نمی گذاشت
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
آشنائی
انگار امروزبود
مرگ لحظه ها را بخاطر نمی آورم
لحظه های درخشان زندگی را
تا اداره- تا خانه
در اندیشه ی آفتاب پرسه زدم
وقتیکه از هم دوریم
انگار فرسنکها راه جدایمان کرده است
گر چه تو پشت دیواری از ساعت ها – دقیقه ها- ثانیه ها نشسته ای
از خیابان می گذرم
وترا فراموش می کنم
گوئی با دیدن باران
چترم را در خانه
بی شک اگر مرگ اجازه دهد
باز هم همدیگر را خوا هیم دید
چون رویت درختی سبز
دربهاری نو
بیا همدیگر را فراموش نکنیم
چون خورشیدی که روز را
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
آفتاب باران
جسارتی می طلبید سرخ
که بر مرض عادت فایق آید
بیرون باران بود و چندی تگرگ
ماشین قلمی بود در خیابان بارانی
که شهامت را برگستره ی راه می نوشت
او تنها بود
برگ زرد چناری همراه
برگی خیس در باران پاییزی
نور مخفی می شد ومی درخشید
از خیابانها پیچاپیچ بعد از ظهر گذشت
روزی سرشار از غرور نجیب عشق
که مانند ستاره ای بر دفتر زندگی حک می شد
درخشان مانند برف اردبیل
؛
او تنها بود
و همه ی کوله بارش بر شانه ی ساکت دل نشسته بود
تا آنجا سکوت عاشقانه دل نوازی می کرد
ساعتی بعد
در مقصد شهامت کوله بار بر زمین نهاد
امید جنگلی بود سبز و انبوه
که از هر طرف آهنگ می نواخت
نوای دل نواز نی نیز همراه بود
(بشنو از نی چون حکایت می کند
از جدا ییها شکایت می کند)
دل دریاییش عاشق باران بود
و این دنباله ی عشقی بود که به آفتاب داشت
برگ زردی همراه بود
او تنها بود
سکوت در عمق قلبش بینا بود
؛

جسارتی می طلبید سبز
برای تمامی لحظاتی که در پی هم می درخشیدند
امید جنگلی بود سبز و انبوه
و عشق آفتاب باران
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
آواز خیابان رنج
ما سه نفر بودیم
خیابان همان خیابان
آسمان همان آسمان
که در دام باد نامردی افتادیم
هر کدام به جانبی پرت می شدیم
و دوباره خود را جمع و جور می کردیم
بسیاری از تاکسی ها هم ساز نا موافق می زدند
بلاخره یکی مردد شد و ایستاد
آن نیز بر وفق مراد در مسیر دلنشین قدم بر داشت
ما با خیابانی دیگر نرد دوستی ریختیم
او همچنان می رفت
بی آنکه دمی در رنج ما تاملی کند
ما مسیر پرپیچ و خم رنج را تجربه می کردیم
اما چشمان ما جانب رویش خورشید را جستجو می کرد
ما با باد دوست شدیم
یاران در منزل؛ داغ انتظاری قرمز را می پیمودند
بدیهی بود
که او در مظلومیت آبی ما می لرزید
فردا که آفتاب دوباره بر آید
وخیابان در نور ما بدرخشد
بیابان در بیابان سخن خواهدبود
علف به علف ترانه
باغها و شنزار وسیع بادرد ما آهنگ خواهند نواخت
بی گمان جاده هماهنگ با آسمان
آواز همان خیابان را زمزمه خواهد کرد
خیابان همان خیابان
آسمان همان آسمان
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
اشک شب
وقتی در خانه ی تمایل خوشگوار زرد وارد می شوم
غافلگیری تیره ای در همه جا پخش می شود
همسرم کجا رفته؟
آشپزخانه رنگ کسل کننده ی کدورت دارد
سالن کز کرده و در کوشه ای غمگین نشسته
اطاقها حال و حوصله صحبت کردن ندارند
ساعت دیواری علاقه ای به سلام نشان نمی دهد
دیوارها خسته اند
پنجره ها بطرز عجیبی دلگیر و در خود رفته اند
تابلو ها نقش رویائی زیبای خود را مخفی کرده اند
پشتی ها دل و دماغ احوالپرسی ندارند
و عجیبتر از همه گلها-
گلها رقص شاداب خود را از دست داده اند
پرده ها نگاه تیره ی روز به پنجره اند
و هیچ چیز نقش ملالت خود را پنهان نمی کند
من می مانم و یک کوله بار غم
در نقشی که بر در و دیوار می پاشد
اشک شب را ببین
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
امنیت عاشقانه
امروز. پنجشنبه. هوا آفتابی بود
تا دیر وقت در خوابی ارغوانی بودم
از مرگ موقت دیشب رهایی یافتم
از پله های پاییز پایین رفتم
خیابان خلوت در خنده ی روز غرق بود
چند متر آنطرفتر؛
مرگ به پایکوبی مشغول بود
حجله ی پسرک در چشم آفتاب می سوخت
هوا در مسیر سرما گل افشانی می کرد
خو رشید در مسیر دلپذیری می تابید
نانوایی سرشار از عطر گندم بود
ماه رمضانی دیگر متولد میشد
عطردلاویز روزه در گوشه و کنارآواز می خواند
سی عدد نان گرم حیات
نان ها چون برگ گل نازک و کم جان بودند
ساعت یک بعد از ظهر
بچه ها باد بادک بازی می کردند
پسر کوچکم شیفته بادبادکها
باد در مسیر ناموافق می وزید
وقتیکه نان ها را دیدم
بیاد گندمزارمان افتادم
بیاد پدرم
بیاد بلدرچین
بیادچشمه ی ستاره
بیاد دو درختی که نماد سایه در تابستان گرم بودند
سیب آفتاب پشت پنجره می درخشید
پاییز با خارهای شنزار آهنگ می نواخت
فاطمه آشپز خانه را به نظافت دعوت می کرد
وسوسه هایش گل کرده بود
من چشم آفتاب پاییزی را روی گلهای قالی ماشینی می دیدم
امروز پنج شنبه شانزدهم آبان بود
امنیت عاشقانه ویلون می نواخت
زندگی در مسیری عارفانه می نشست
چشمان کبوتران روز
و پرواز چتر نگاه شان
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
اندوهان برف
دل آسمان غمگین است
دل من را می ماند از بی خوابی دیشب
مردی که با چتر از خیابان عبور کرد
ابری غمگین است
که از آسمان می بارد
دل باران با چشمان خمارم در نجواست
مردی که حصار می چیند
باران را سرودی می داند
در اندوه سیگارش بر لب

کارگران ناچارند
وقتیکه با ا ندوه باران در کارند
؛
قلبم را سرودی می سازم در گذرگاه باران
آجرهای نگاهم ردیف به ردیف بالا می آیند
باران به برف تبدیل می شود
و من اندوه را در نگاه کارگران می بارم
؛
آسمان غمهای خویش را سرودی می سازد
برف می بارد
آه؛ برف می بارد
و همه جا با اندوهانم در کار است
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
صفحه  صفحه 21 از 43:  « پیشین  1  ...  20  21  22  ...  42  43  پسین » 
شعر و ادبیات

Ghasem Hasan nejad | قاسم حسن نژاد

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA