ارسالها: 2517
#261
Posted: 4 Apr 2013 22:26
افسرده
مرد خسته و کو فته و وارفته
با کیفی آویزان از شانه صبح دل خسته
خود رادر آبهای روشن بشاش می پراکند
از خیابان جوان روز بالا می آید
به اداره نزدیک است
درقلب برگ فکا هی ای می نشیند
که اصلا عطر لبخند نمی لغزاند
آسمان صاف خدا ؛ در دنیای زیبا ئی ؛ گلستان می گردد
خو رشید مهربان ؛ در قله های طلوع مقدس شراع می افرازد
مرد به تمام آسمانی خو رشید ریشه های علا قه می دواند
افسردگی اما از در خت مچاله ی چهره اش آویزان است
وضع مالیش در خیابان های توانمندی می گردد
چرا در تاریکی های نور لغزان است؟
شاید گفتار حق در بلورهای ذهنش ریشه دارد
در زندگی هر کس رنج هائی شکوفائی می یابد
که فقط خودش در دانائی آن میچرخد
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#262
Posted: 4 Apr 2013 22:26
با پنبه سر بریدن
همان که مرا با پنبه سر بریده بود
امروز چه صمیمانه دست دوستی بسویم گشود
گلوله در آستین نداشت
به سبک بهار دلنشین دست می گشود
ماسک پرنده بر سیما داشت
سنگ ریای آفتاب در دستانش می درخشید
وهیچ از مهربانی باغ کم نمی آورد
گفت:
فردا نزد شما خواهم آمد
و مفصل کتاب گفتگو را خوا هم گشود
اکنون رنگ مجال نیست
و رفت
هیچ از دو ستان واقعی کم نشان نمی داد
اما بارها سرم را با پنبه برید
اگر نتوانست مرا بکشد
از هشیاری یاران و پدرم بود
چه می شود کرد؟
او در فراز و نشیب زندگی امتحان خود را پس داده بود
ما نمی توانستیم هیچکاه او را دوست صدیق خطاب کنیم
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#263
Posted: 4 Apr 2013 22:27
باد سکوت
در اینجا رفتگر جوان در تنها ئی ساکت خیابان سرد بهمن مشغول کار است
و فراورده های سرگردان باد نجیب را جارو می کند
آ سمان نیمه ابری است
و آفتاب از پشت رشته کو ه های ابر آشکار و پنهان می شود
سکوت طلائی یاور بی بدیل شنزار شیشه های مغازه اش را براق کرده بود
رفتگر بی خیا ل همه مشغول جمع آوری دلتنگی خار و خس سکوت بود
باد آواره از راههای دور پیام تند و تیز خود را در قلب پخش می ریخت
او بخانه آمد وزیبائی پتو را روی سرش کشید و به رویای خواب فرو رفت
آواز لبخند سبزینه ی کلاغ می درخشید
دل زندگی مانند قلب آب روان می تپید
دوباره باد ترانه ی سکوت می وزید
باید در اندام تنظیم ذهن رفتگر نشست
چه چشمان گیرائی دارد آ سمان فصول عشق
مرا در باران سکوت مقدس بکارید
همه چیز سبز خواهد شد
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#264
Posted: 4 Apr 2013 22:27
برادر نا هماهنگ
به چه می اندیشد؟
چرا در مسیر نا هما هنگی قدم گذاشت؟
آیا ژن بیماری او را در مسیر یخ زده سوق می دهد؟
یا ندانم کاریهای ملون اجتماعی؟
هر چند گاهی-دو سه هفته ای؛ یک ماهی-
در یک تولیدی کوچک کار می کند
از روابط برودت آمیز سخن می گوید
دیگر همه چیزی را از یاد برده است
تنها تقلایش سیر کردن شکم خویش است
برای خود رمانی مفصل دارد
سحر را با خود به خیابان می برد
وپاسی از شب گذشته را با خود به خانه می آورد
نه زنی ؛ نه بچه ای
نه خانه ای ؛ نه آینده ای
تمام روز را در بردگی خود می لولد
تا فقط و فقط شکمش را سیر کند
همجنان و همچنان اصرارنادرست برحق بودن را بر دوش می کشد
آیا او حقیقت را نمی تواند ببیند؟
بزرگترین درد زندگیش را ؟
؛؛؛؛
بی تردید سرود او نا هماهنگ با اجتماع است
؛؛؛
وقتی به او می رسم
نمی دانم چه بگویم
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#265
Posted: 4 Apr 2013 22:28
برف
از سه شنبه بازار با در شادمانی به آ پارتمان آمدند
چای گرم مهربانی نو شیدند
با دل عاشق شنزار عقیده نشستند
لطف غنچه های دلربای صحبت شکفت
شام در آوای کو کو با نان سپری شد
سالاد دلگشا هم خوردیم
ماست یکرنگی هم بود
زیر ریزش ترانه ی لامپ درخشیدیم
باغ کوچک میوه روان بود
پسرم به روشنی در مشق می لغزید
همسرم در باغ پارچه خیاطی می اندیشید
چهره ی تلویزیون در جویبار فیلمی شبانه جریان می یافت
شب به خوشی در خاک سپری شدن می لغزید
لحظه ها ی تاریک به شیرینی لبخند طی می شد
من هنوز به به و به پرتقالی فکر می کردم
که با سیب از گذرگاه پر لبخند شب عبور می کردند
وبوی لذیذ شیر را به آفتاب نگاه آشپز خانه پیوند می زدند
امشب هم به صداقت ستاره و باد از گلزار چشمانم گذشت
ستیغ چشمان شب به رویای دریا سفر کرد
صبح چه برفی می بارید
چه برفی باریده بود
همه ی چشم انداز؛ برکه ی سفید پوش بود
من شب را بخوبی آواز ستاره نخوابیده بودم
هیجان ریزش برف ؛ سحر را به صحرا برد
در صحرا پرواز قلب پرنده ای پر نمی زد
تنها برف بود و برف بود وبرف
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#266
Posted: 4 Apr 2013 22:28
بوسه شاعر
بوسه ی شاعر گل است و ترانه
سنگ صیقل خورده ی آ فتاب
ما از دودمان باد تابناکیم
و باران در نگاه مهربانمان می درخشد
اگر همه ی نگاه ها نیش باشند
نگاه شاعر سبزه و بوسه ی سرو است
و بهار را با خود از دودمان فسرده زنده می کند
طرح راهش حقیقت بلبل است
و آواز کلاغ را خوش یمن می داند
بوسه ی شاعر بلور زیبای برف است در چشمان ستاره
باغ بلور در دستان خیابان زندگی
بسادگی نگاه می کند
بسادگی راه می رود
بسادگی زندگی می کند
غافله ی صلح از چشمان بارانیش عبور دارد
ودرخت توت در قلبش می تپد
آ هنگ آسمان رودخانه در سلول هایش می ریزد
و چشمان کبوتر منتظر؛ خوشه های انگور لبخندش می گردد
درک خاک لطیف عبورش از خانه آینه است
و آینه های صداقتش روبروی دریا
بوسه شاعر کوه سر سبز است و جنگل انبوه
شهر سر سبز ترانه است و مهربانی نجیب اسب
ماشین امیدواری در لحظه های نیاز
عاشق صلابت نور در شب ستاره
عرفان گلستان را رهبری میکند
در رنگارنگی فصول عمر
بو سه ی شاعر گل است و ترانه
سنگ صیقل خورده ی آ فتاب است و نگاه سبزه
بوسه ی شاعر گل است وترانه
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#267
Posted: 4 Apr 2013 22:28
تابش محبت
گر چه از ره ؛ سریع می گذشتی
و می توانستی مرا مانند خیابان نادیده بگیری
اما به سخاوت باران و آفتاب تابیدی
از راه بر گشتی
و سری به قلب ما جاری کردی
مرا دوست صمیمی خطاب کردی
لبریز محبت شدم
انگار پرنده ای آبی در قلبم به پرواز در آمد
و آسمان مهربانی در جمجمه ی زمستان رویید
سنگ مرا به سینه زدی
واز من نزد ایشان بخوبی یاد کردی
در پوستم نمی گنجیدم
گوئی بهار با همه ی شوکت خود طلوع کرده است
من ترا سالها ست که در کسوت ماه می بینم
اما هر جا دیداری میسر گردید
گوئی آینه ای تابستانی پر از میوه های سرشار در برابرم ایستاده است
و مرا در آغوش زیبائی می فشارد
من آغوش لبخند گرم ترا که در روزی سرد بر من تابید
هر گز فراموش نخواهم کرد
دوست باستانی من –ستاره و لبخند
به امید دیدارهای مجدد بهاری
بدرود
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#268
Posted: 4 Apr 2013 22:35
ترانه تلخ
دستان تکیده ی نیاز در حجابی مشکی کمی این طرف مصلی
در ختان زندگی آهنگ گدائی می نواختند
و چشمان شرمگین عشق زار زار می گریستند
ما در انتظار کتاب گشوده ی آسمان در خیابان بودیم
آسمانیکه پنجره زمستان بود
جمعه با فقیر و غنی بطرف نماز جمعه حرکت می کرد
دستان خیابان در تنفس اندوه ما می جوشید
زنی جوان نیز روبروی مصلی ؛ زندگی را در انتظار گدائی طی می کرد
و مردی لنگ در گوشه ی خیابان واکس نیاز مندی می زد
دور و برمان شغل های کاذب ترانه ی تلخ آسمان را در گوش عمر نجوا میکردند
؛؛؛؛؛
روز تکیده و اندوهگین
سر شار خشم و آتش و آواز
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#269
Posted: 4 Apr 2013 22:36
تعمیر
در باد وحشی غروب حرکت کرد
دسته ی مکش جارو برقی در گو شه ی خاکستر دلتنگ خرابی می لغزید
آهنگ تعمیر در فاز یک شهرک می تپید
باد پلاستیکها؛ مقوا ها ؛ کاغذ ها و خارو خاشاک را
در چشمان درشت فضا می پراکند
مغازه ی تعمیراتی در رگ های کار بارانی بود
برق دل تعمیر کار در شبنم ابر می نشست
درخشش اجرت واقعی
وسوسه ی شیطانی طمع در سراسر بدن
تعجب ارغوانی غروب
سوار بر تاکسی رضا یت
کد بانو سیب سرخ ترنم بر لب
وارد احسا س سپید شب می شد
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#270
Posted: 4 Apr 2013 22:36
تلاشگر بی مدعا
از گوشه ی پنجره ی چشمانم ترا می نگرم
ای گستره ی تپه های شنی
و بادی که زوزه می کشد
تیرهای برق و دکلها
در آن طرف چشم انداز کو ههای برفپوش می درخشد
جاده ی قدیمی به آ فتاب می نگرد
در حیاط؛سایه ی مخلوط شن و ماسه ترانه ی انتظار می خواند
باد بوته ی خاری را در آنطرف کانال با خود می برد
گنجشکها آمده اند
منظره در قلب گوشهایم آواز گنجشکها را می خواند
پرده از روی چشمان پنجره بر می دارم
تا انتظار لخت آبی ؛ سیب شیرین نگاهم گردد
لحظه هایم لبریز از انتظاری آفتابی است
اتاق مرکز نگاه من است
تودر چشم انداز یقینم قرار خواهی گرفت
ای تلاشگر بی مدعا
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7