ارسالها: 2517
#281
Posted: 4 Apr 2013 22:40
دوست صدیق
تشکر لازم نیست
پرنده سرشار از اخلاص بهار است
چقدر خوب است
که دوست از انسان چیزی بخواهد
واو از دستش بر آ ید
دنیا سر شار از ایثار است
به خورشید و ابر وباران و درخت نگاه کن
دلها یشان پر از شکوفه های ایثار است
به تشکر مهر آمیزتان لبخند می زنم
و پرنده را بر لبخندم می نشانم
تا روح مرا از هر گونه آلایش مبرا سازد
برصندلی روابط دوستانه می نشینم
و نگاههای گرم باران و پرنده را
در هوای نگاههای دوستان بپرواز در می آورم
ماه در شب؛ دشت خیابان را عارفانه می پیمایید
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#282
Posted: 4 Apr 2013 22:41
دوشنبه
امروز دو شنبه می وزد
تفاخر خواب به بیداری صبح پیوست
درک برف اندکی مشکل بود
ولی پشت پنجره آواز سپیدی می درخشید
آوازی سبک و ملایم
پرنیان برف
آهنگ دلنشین سکوت
در رخ ناپیدای آسمان
نگاه چراغ سبز بازی می کرد
بر سقف نگاه یکریز می بارید
رقص دانه های برف دل انگیز است
زندگی در کلام بکر برف چتر اندیشه می بافت
پنجره در خشم استتار دلگیر بود
ما همواره در زندان محرومیت سپری می شدیم
ستارگان ریز برف را سر باز ایستادن نبود
زمستان غرق در فکر جوانی می لغزید
همه ی درختان سپید پوش دستهای آ سمانی بودند
تصویر قله ی برفپوش دماوند در اوج تماشا غوطه می خورد
یک حلقه گل برف کافی بود که چشمانم را در سنگ شادابی غرق کند
یک حلقه گل برف شکفته بر تاج در خت خیابان عاشق زندگی
ما در حسرتیم
در حسرت دیدار رقص جذاب دانه های برف درفضای ملکوت خیابان
در خلوت بی ریا ی محض خویش نشسته ام
کتاب می خوانم
کتابی از رودخانه روح بخش ناظم حکمت
و لامپهای مهتابی دو شنبه مرا از تاریکی نجات داده اند
ساعت در عمق یک بعد از ظهر شنا می کند
من صدای وزش تیک تاک ساعت دیواری را می شنوم
و این سطور خاکستری را بر روی صندلی معنای زمستان می نویسم
؛؛؛؛؛
حوالی خانه ی ما هوای گرگ و میش جریان داشت
واین نیز نوعی زندگی است
در چشمان رمز و راز سپید
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#283
Posted: 4 Apr 2013 22:41
رایانه
رایانه انسان نیست
انسان ارزش است
رایانه در سبزه زار طراحی اندیشه زندگی می یابد
رایانه قلب ندارد
عشق نمی شناسد
معرفت ندارد
مروت نمی شناسد
رایانه عا شق نیست
محبت را درک نمی کند
رایانه انسان نیست
مشت آهنی را یانه فاجعه می آفریند
بیایید با هم با رایانه برای صلح مبارزه کنیم
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#284
Posted: 4 Apr 2013 22:41
ریگ ته رودخانه
ما ریگ ته رودخانه ایم
آ بها از سرما می گذرند
ولی تکان نمی خوریم
روی بر گرداندن شما
مانند آب باران است
روسا عوض میشوند و می روند
صندلی ها و میزها وفا ندارند
ما هستیم که می مانیم و به هم محتاجم
روی بر گرداندن شما ـ
چیزی از گرما بخشی عشق در چنته ندارد
سرد و یخبندان
سرما را بخاطر می آورد
ما ریگ ته رود خانه ایم
برما مشت آب می خورد و بر می گردد
ما استوار می مانیم
آسمان با همه ی شکو هش آینه ای است
که داستان ما را می خواند
آفتاب و ستاره و باران
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#285
Posted: 4 Apr 2013 22:42
زیبا
اودرک خیاطی را باز می کند
یعنی با فکرودست و چشمانش نقشه می بافد
به پارچه ی بی شکل؛ شکل و معنی می بخشد
مانند کلمات که در ساختمان شعر می نشینند
خیاط هنر مند است
حوصله ی سبز و صبر ارغوانی می بافد
در انتظاری آبی
تا شکل دلخواهش زاییده شود
تا آب نگا هش در شکل جدید متبلور گردد
زیبا دل انگیز
در چم و خم آفتاب انس دلاویز
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#286
Posted: 4 Apr 2013 22:42
سرقت
بر واقعه ی سیاه چه نا می بگذاریم؟
تو با دلی خوش به شادمانی باران و ستاره
از ابر آ سمان خانه بیرون می زنی
به قصد مبارکی چشم و د ل می گشائی
غافل از آنکه دیوی- شیطانی بد سرشت در کمین نشسته
ودست و دل ترا می پاید
در غفلتی نا میمون دست در امنیت مهربان جیب تو می برد
و ترا به اندوه لخت می نشاند
قلبت فرو میریزد
سرت آهنگ بد شگون می نوازد
واز تو جلوه ای مات و مبهوت باقی می ماند
تا به خودت بیائی سم اضطراب تیره را خورده ای
ودست و دلت در غربتی بی نشان منزل می کنند
به هر مسیری دست می یازی
از هر کسی کمک می طلبی
سرانجام بدنبا ل یاوری می گردی
که تر ا از این معضل بد سرشت رهائی بخشد
حتی اگر ازاین معرکه جان سالم بدر ببری
دانه های مرگی که برجانت نشسته
هیچکاه ترا از یاد نخواهند برد
و لحظات تیره ی آفتاب هیچگاه از ذهنت رخت بر نخواهند بست
ابر آسمان بشدت بر تو می بارد
و تو بر خطوط تیره ی یادگاری تلخ در مترو فکر می کنی
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#287
Posted: 4 Apr 2013 22:43
سعه صدر
در زندگی درد ها ی بیشماری است
اما گاهی عده ای به چنان زندگی کوچکی سرگرمند
که انسان سختش می آید آنرا بر زبان آورد
حسادت های بچه گانه
بهانه های مورچه وار
ندانم کاریهای کور
یکی از آنها همین است که می بینیم
ترا در کار های کوچک وارد نمی کنند
تا رموز آنرا بر ملا نکنند
به عبارتی ترا بازی نمی گیرند
از آن می ترسند که
کار را از دستان آنان بقاپی
و سرشان بی کلا ه بماند
بدین گونه ترا در بی خبری عنکبوت وار سرگردان می نما یند
گوئی طرف مقابل حتی آنرا نمی فهمد
من اما همه ریزه کاریها را می بینم
واز دل آنها سنگریره های بد جنسی را بیرون می کشم
هوای بیرون دلنشین است
خیابان به کسی حسادت نمی کند
آسمان به همه تعلق دارد
پیاده رو سر زمین همه است
آفتاب ملک شخصی کسی نیست
اما عده ای شبانه روز در پی آنند
که همه ی اینها را از انسان بربایند
و او را در بسته های تنگ فکر خو یش زندانی کنند
باید از این فر صت ها ئی که دشمن در اختیارت قرار می دهد
پرنده وار پرواز گیری
و دشت وسیع را جولان گر باشی
ما هی باش که در دریا سر بر آ ستان آب می ساید
و آزادی را در قلب خو یش طلا می سازد
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
از دیو ودد ملو لم و انسانم آرزوست
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#288
Posted: 4 Apr 2013 22:48
سنگ
کلاغ به لانه بر می گردد
ولی به جستجوی غذا پرواز می کند
مورچه به لانه بر می گردد
ولی به جستجوی غذا بیرون می آید
انسان برای کسب معاش تلاش می کند
سنگ ولی به هر طرف که بپرانیش همانجا می نشیند
و تکان نمی خو رد
من با سنگ بیگانه ام
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#289
Posted: 4 Apr 2013 22:48
سکوت دلنشین
سکوت غوغا می کند
گوئی در بیابانی دور نشسته ایم
نه منظره ای
نه پرواز دلنشین شعف انگیز پرنده ای
باید به داستان سرد شن زار فرو رفت
هر چندگاه یکبار
تلفن در افسانه زنگ می نشیند
و صدای کوچکی مانند باز شدن در کشوئی بگوش می رسد
آه؛ صدای خنده انسان باد می آید
در باز شد
سکوت لحظه ای بخود لرزید
من عاشق سکوتی هستم
که همراه با آسمان و آ فتاب و جنگل باشد
یا بیا با نی با خارهای انبوه زیبایش
کتابی از شاعری خارجی مرا در ستاره تجربه ابری می کند
بدینسان سکوت برایم دلنشین ا ست
اینجا همه ی روز اینگونه نیست
گاهی سکوت در هم می شکند
آنهم دلنشین ا ست
امواج دلربای سرو صدا ی دوستان
در این برهوت دل را به شعف وا می دارد
نمی دانم هنوز برف می بارد یا نه
روز نامه ها چه نو شته اند
تلویزیون چه می گو ید
رادیو چه برنامه ای دارد
تنها صدای شمارش ملایم دقیق اسکناس می درخشد
آسمان گویا لبخند بره های دیروز را شکفته است
و برف به آرامی لبخند ستاره
برقلب خیابان و ساختمان ها می نشیند
آه؛دلم لبریز از شعر است
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#290
Posted: 4 Apr 2013 22:48
سکوت رویا
سکوت شیرین رویا برقراراست
بیا به جانب دل من
از تنهائی وافسردگی بگریز
بیا از شادمانی و مهربانی سخن بگوییم
از ملاطفت نسیم
از گرمی لذیذ آفتاب
ازآسمان ابری زمستان
خیابان قلب بشاش پر تپش بود
کسی با من نبود
تنها نیز نبودم
زیرا کلمات زیبا همراه من بودند
در راهم می خواستم شعری از کتاب خیابان بخوانم
سکوت شیرین رویائی آبی با من بود
می دانم امروز درخت زندگی یک روز پیرتر می شود
من از چیزی نمی ترسم
چون قبلا ما را از همه چیز ترسانده اند
دیگر به عدم ترس از حوادث روز مره عادت کرده ایم
از تو ممنونم
که به لطافت نسیم بهاری برمن وزیدی
بیا با هم روی درخت زندگی بنشینیم
و جویبار لحظه را تماشا کنیم
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7