انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 30 از 43:  « پیشین  1  ...  29  30  31  ...  42  43  پسین »

Ghasem Hasan nejad | قاسم حسن نژاد


مرد

 
شاعر
زندگی فقط در جوهر ملون زنده ها جاری است ؟
زندگی در حقیقت اشیا نیز فوران دارد
در اشیا ای که دور و بر مان سرود پنهانی در سینه دارند
سنگ ؛ چوب
ستاره ؛ خورشید
آب ؛ ساعت
ماه ؛ ابر
دریا ؛ باد

و
کلمه
زندگی در گستره روابط و ارتباطات مان جاری است
در خودکاری که کلمات را بر روی کاغذ خلق می کند
در سنگ شبها و علف روزها
در درخت نگاه مرد روستائی و شهری
در اتومبیلی که بر جاده بسرعت پیش می رود
در آفتاب دستان کارگری که رنج می برد
در گیسوان بنفشه
درشتاب عارفانه نور
زندگی در شاعر می درخشد ؛ می بالد و پیش می رود
شاعر به کلمه روح نور می بخشد
و زندگی را در همه چیز نورانی می بیند
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
شب
شب با گیسوان مشکی روبروی پنجره ی نگاه عرفان متولد شد
کارگر ساختمانی دستانش را در آب شب شستشو داد
همسرم شب را شناخت
اما بی التفات جدی از کنارش گذشت
شب دیگر معنای ظلمانی ستم را از دست داده بود
شب یاور ما بود
تلویز یون برنامه های شبانه خود را آهنگ نواخت
بنا همچنان با آ جرهای شب حصار می چید
در چشم انداز شب لامپ های روشن ترانه می خواندند
شب در نگاه ما به معنای خواب خورشید بود
شب نگاه یگانه به همه چیز بود
تمام دشت قلب سیاه داشت
شب یکپا رچه بینا بود
شب آینه ی ساکت زیبا بود
و بتدریج جوان می شد
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
شعر
وقتی شعر بطور جدی وارد زندگی من شد
از خود بی خود شدم
شعر مرا از هر چه بودم خالی نمود
حالا تنها به ظواهر اشیا وعمق رابطه ها می اندیشم
دلم می خواهد هر لحظه شاعر باشم
دلم می خواهد همه ی شعر ها را بخوانم
دلم می خواهد با همه ی شاعران دوست باشم
فکر می کنم اگر همه شاعر باشند
زندگی در روی زمین بهشت می شد
شعر دروازه ای است بسوی روشنائی آسمان
قلب کبوتر
انعکاس سنگ در آفتاب
آینه ی در خشان باران
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
شعر رهائی
پرنده ام
لبخند پروازبر پروانه سفید لب های جادوئی
در قفسم بیندازید
وگرنه عاشق رهائی و پروازم
واز دستتان می گریزم
به آزادی مانوسم
اگر می خواهید لمسم کنید
باید در بندم کنید
اندیشه ی قلبم را
اما از بند و قفس بیزارم
من شعر رهائیم
به کوه و دشت و جنگل و دریا مانوسم
به رودخانه
در آفتاب جنگل به دنیا آمده ام
واز درخت آغاز می گردم
از سنگ و گیاه و آب
از آسمان و شب وستاره
از خاک مرطوب عاشق
پرنده ام
پرواز آبی در قلبم ترانه می خواند
من عاشق ابر و آسمانم
در لبخند ستاره شکفته ام
به ماه مانوسم
من شعر رهائیم
هر تکه آسمان در چشم پرنده قلب تپنده ی رهائی است
بازوان گشوده آزادیست
پنجره ی گشوده ای است
به سمت خورشیدو کوهستان
من شعر بلند رهائیم
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
شکرگذار
برصخره ی شنگرفی سکوت عرق می ریزم
به دیو تورم کور می اندیشم
هوای ابری
برسالهای رفته می اندیشم
بر روزهای نیامده
راستی جه باید کرد؟
بر صخره ی زیبای سکوت می نشینم
در اعماق اندیشه می ریزم
این قضیه داستانی تلخ است
ما فقیر وفقیرتر می شویم
بی شک همگی میدانند
داستان روزها و شبها
حجم سادگی نگاه به در خت گردوی حیاط همسایه
بر صخره ی شنگرفی نگاه عمیق می نشینم
ما شکر گذاریم
و تردیدی به فرا رسیدن مرگ نیست
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
صبح
باز صدای میز و صندلی صبح می آید
کسی می خندد
خانمی لبخند شکوفه ی صحبت بر لب دارد
راهروی زیر زمینی گذرگاه سربازان را می ماند
کسی سلام می کند
شخصی دیگر سر تکان می دهد
با لبخند ملیحی برلب
گوئی کمر زمستان شکسته است
هوای بهاری بر درخت طبیعت جوانه می زند
من به راهرو تکرار فکر می کنم
کسی از سالن اندیشه ام می گذرد
و می گوید
اینهم نوعی زندگی
در تراکم آواز سبز صبح
در عبور سلام سنگ
وجواب سلام علیکم آپارتمان
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
صبح
صبح خیابان طویل زندگیست که ماشین ها از رویش رد میشوند
صبح دیوانه ایست که با گونی پر اشغال از خیابان می گذرد
صبح بانکی باز است که منتظر مشتریانش می باشد
صبح زنی است که با نان تافتون از جلو صف شیر یارانه ای رد می شود
صبح مردی است که با چتر از خیابان بارانی عبور می کند
صبح هوای بغض آلود بارانی است که در قلب کبوتران می تپد
صبح کارمندی است که مودبانه وارد اداره می شود و کارتش را میزند
صبح فروشنده ی نان فانتزی فروشگاه است که نان هایش را تحویل می گیرد
صبح لبخند کلاغی است که از بالای آپارتمان های اندیشه میگذرد
صبح لطف بیکران پروردگار یکتا بر همه ی بندگانش می باشد
با صبح عاشقانه بر می خیزم لباسهایم را می پوشم و عازم زندگی می شوم
باد است و باد است و باد
سرما است و سرما است و سرما
خیا بان در نظرم صبحی با لباس خاکستری ابر در حال بارش زندگی است
و چشمان مشکی اش درخت چناری است با لانه ی کلاغ در دل شنزار
امیدواری شجاع یک روز با طراوت در دل سنگ و شن
ما در خدمت بی بدیل آفتابیم
ای روح پاک در همه ی آ شیانه ها
در خاک و علف و هوا
در نا شناخته های مهیج کهکشانها
در اعماق ارواح طیبه
در بخل کبود ریشه دار ارواح شیطانی
مرا دریاب
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
صبح سرد زمستانی
قصه های ابرها به طرف شرق در حرکت بودند
پاک و بی آلایش
آن طرف دو آشغالدونی بزرگ آهنی
در کشاکش دلاور باران انتظاری زرد
پیر مرد کلاه قبا به دیوار تکیه داده
دعای گنج العرش را زیر لب زمزمه می کرد
خیابان از باران دیشب آوای خیسی بر لب داشت
کرم خاکی زیر پا له شده بود
می رفت تا به ابدیت بپیوندد
شعر از آن همه بغض سرد احساس سرما نمی کرد
و در آرزوی لبخند شیرین آفتاب این پا آن پا می نمود
خیابان نیز درعطش ترانه ی روح بخش آفتاب می سوخت
ابرهای خیالم آرام و دلنشین در آسمان زندگی خوابیده بودند
و در پی آرامش آن پیر مرد روحانی
به ساعت گل سرخ طلوع خورشید می اندیشیدند
ساعت مسکوت عمر به قصه هشت و نیم می رسید
باید زندگی کرد
در کوه مقاومت ریخت
و پیش رفت
مرا جانی برای جانان می درخشد
شفاف و بی مدعا
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
عبوس
دیدید بدرد شما هم خورد
نگفتم دور نریزید
هر چیزی که یک روز بدرد نمی خورد
ممکن است روزی دیگر بدرد بخورد
می بینید کلاغ آشیانه اش را خراب نمی کند
می داند با چه زحمتی آنرا ساخته است
کاغذ های سفید را دور نریزید
کاغذ های باطله هم بدرد می خورند
این را کلاغ و مورچه بخوبی می فهمد
نگو نه
درخت و ستاره و کلاغ هم کلماتی هستند
که بدرد شا عر می خورند
آنها را دور نریزید
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
لیاقت
شما لیاقت در خت را ندارید
تو افسانه لیاقت خودت را نشان دادی
وای بحال ما اگر مدیر شوی
آنزمان زمین و زمان را قبول نخواهی داشت
پرواز پرنده را ممنوع خواهی کرد
خورشید را ممنوع خواهی کرد
آنوقت ماهمه خواهیم گفت:
صد رحمت به آنکه رفت
وای بحال ما اگر پستی بگیری
آنزمان ستاره تار و شب قرق خواهد شد
آ شیانه ی کلاغ ویران
وصدای بلبل افسرده خواهد شد
شکر خدا که لیاقت ترا شناختیم
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
صفحه  صفحه 30 از 43:  « پیشین  1  ...  29  30  31  ...  42  43  پسین » 
شعر و ادبیات

Ghasem Hasan nejad | قاسم حسن نژاد

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA