ارسالها: 2517
#301
Posted: 4 Apr 2013 23:01
لیوانی آب صبح
من روز را می پرستم
سر شار نور ایمان می در خشد
شن و ماسه سر شار از صداقتند
دم جنبانک عاشق آواز می خواند
کلاغ بهار را صدا می زند
خیابان لبریز از اندیشه ی عبور است
عبور درخشان احسا ساتی بازی سیاسی
برتیرهای برق عکسهای نامزد ها سخن می رانند
از خیابان نور گذشتم
نانهای سنگک کنجیدی صدای صلابت ریشه دار سنگ را می شنوند
لیوانی آب صبح در سخن روز می درخشد
آنها دیگر شعارهای قدیمی را تکرار نمی کنند
گلهای آ پارتمانی سخنی از آمدن بهار ندارند
کتاب مقدس زمین در اختیار انسان بود
و می گفت در این گوشه پیام پاک سبز بهار بتدریج زنده می شود
یک ماه دیگرمانده بود
تا مهمان عرفان رویان آفتاب بهار شویم
قایق امیدوار ساعت دوازده زنگ آمدن مهمان را می نواخت
دو نفر بیرون مشغول نها ل های متبلورصحبت بودند
و یک نفر در سالن تیره ؛ مضطرب و منتظر ایستاده بود
آفتاب از پشت پرده ی پنجره گل زرد بزرگ مصنوعی را نوازش می کرد
روز ؛ خاطرات شنزار و خیابان و مهمان و نان سنگگ را می بافت
لیوانی آب صبح تا بعد از ظهر پشت پنجره می در خشید
ما هنوز رهنورد اقلیم دلپذیر اسفند بودیم
در آبهای تازه کوهستان انتظار
فریاد سبز بلند لبخند درخت
یاد خدا در بلورهای حجیم نور شعله ور می شد
به کوشش عاطفه زمردین خاک بیاویز
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#302
Posted: 4 Apr 2013 23:01
ماهی غروب
من به بغض تیره آسمان در سرو های غروبی زمستانی از پشت پرده ی پنجره می نگرم
به انعکاس لطیف آ ینه های نور لا مپ از در خت شیشه ی پنجره
به آوای دل انگیز اذانی که از تلویزیون غروب پخش می شود
به گلهای رنگارنگ باغستان قالی ماشینی
به زیبائی لذت بخش نان سنگکی از طرف همسایه مهربان زندگی
همسرم در ستاره ی چرخ گوشت می وزد
پسرم خود را به تمامی در من می افکند
دختر عمه ام در وضوی سبز آسمانی می شود
چراغ علا الدین در نگاه روشن کبریت زندگی می یابد
احساس بی ترنم رادیا تور ها به سالن ترنم گرم نمی بخشد
ماهی ظریف غروب در آبهای شب محو می شود
باید در عمق آبهای شب گل شادمانی صید کرد
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#303
Posted: 4 Apr 2013 23:01
متانت
در کسوت سکوت سفید شیشه آ لات آزمایشگاهی ؛
دانش با طراوت محلول سازی؛
با دقتی در حد وسواس؛
در یک دخمه به نام آزما یشگاه؛
صبح بوی محلول ها گرفته است
کارمندان آ زمایشگاه بوی محلول می دهند
قیا فه هایشان در شیشه آلات غو طه ور است
؛؛؛؛؛؛
زن انگار اتم می شکافد!
؛؛؛؛
( خطر می کند ؛ خطر می کند؛احتیاط نمی کند)
؛؛؛
مرد با تانی و متانت در شیشه پنجره ای سکوت می نشیند
زن از این ناراحت است که
چرا در خانه کار می کند
چرا حقوقش را بمدت سه ماه نداده اند
مرد در گرداب ناراحتی می نشیند
و در حالیکه او را تنها گذاشته است
باز بر میگردد و به زن می گوید ؛ تلفن دارد
شیشه آلات در هوای مسموم ناراحتی فرو می روند
محلولها در اختیار خاکسترناراحتی می شکنند
محلولها با رنگهای زیبا در روی میز چوبی بهمن می درخشند
یک رشته ی نا مرئی؛ حلقه های حوادث را بهم می پیوندد
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#304
Posted: 4 Apr 2013 23:02
مطالعه
در باز ما را در معرض قضاوت عشق آ بی قرار می دهد
مطالعه ؛ درخت شکفته در برابر چشمان روز است
زندگی چقدر شیرین در انعکاس آینده می اندیشد
وقتیکه آزادانه کتابی با تو حرف می زند
و کلمات عطر دل انگیز خود را می پراکنند
در که بسته شد
ما از قضاوت عمیق روحانی خارج می شویم
تنها درخت چنار مطالعه است که خیابان دلم را شاد نگه می دارد
ومهتابی روشن سکوت را بر سقف چشمانم می آویزد
ما می دانیم بهشت انعکا س وسیع روز است
قلب سرخ انتظار همواره مارا می پاید
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#305
Posted: 4 Apr 2013 23:02
نیمه زمستان
زمستان خوشرنگ عاطفه ی پرنیان به نیمه می رسد
امروز ما مهمان آفتاب عریان سخاوتیم
بعد از ظهر بود
چشمان سایه های بلند می درخشیدند
برف تنک بر شا نه ی بلند کوهها آهنگ آسمانی می نواخت
سکوت مانند همیشه چنار بسیار پهناور بلند محله بود
درخت نگاهم در چهارچوب حصار؛ امنیت می یافت
جای اشغالی تازه ی زرد رنگ در انتظاری زرد پلک می زد
اثری از آواز یاور همیشگی ما ؛ باد نبود
؛؛؛؛؛؛؛؛
غروب از بطن سنگ مهربان بعد از ظهر متولد می شد
لبخند تیک تاک ساعت دیواری بر قلب سکوت خراش می رویاند
لامپ روشن اندیشه ؛ آواز دل انگیز غروب می خواند
برگهای سبز امروز در آرامش سکوت شیرین ورق می خورد
دل من خیابان خلوت غروب را تداعی می کرد
که از جلو آپارتمان ها می پیچید و به خیابان های دیگر غروب می پیوست
آسمان یکپارچه برنگ چشمانش بود
چشمانی با راز های طلائی در گردن تبسم
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#306
Posted: 4 Apr 2013 23:02
نگاه زیبای تو
دشمن وقتی برایم اسم ناگوار می تراشد
دوستان چرا باور می کنند ؟
تا من بخوانم
در جاده جنگلی باران
امیدی برای رهائی وجود داشت
می درخشم
مانند باران ستارگان
تو دوست من باش در اقا لیم ظاهر و با طن
چون هوائی که تنفس می کنیم
دشمن وقتی برایم اسم ناگوار می تراشد
دو ستان چرا باور می کنند ؟
همه ی کوهستان را در آغوش می گیرم
و تمام خیابان را زیر و رو می کنم
اما برای نگاه زیبای تو نگاه مستمر می روید
در یا را زیر پا می نهم
و شعله های سرکش امواج را به شهادت می گیرم
تا تو با منی
ترسی غریب درقلبم نطفه نمی بندد
من ترا دوست دارم
چون گذرگاه باد در عبور از زمستان عاشق
چون رویش گندم از دل دانه ی گندم
چون استقلال سنگ در کناره های رودخانه
تو دوستم باش
به حرف و سخن دیگران گوش مکن
پاهای من برای قلب تو در خیابان صیقل می خورند
در اداره زندگی هم تو تنها با منی
که زندگی با من است
که نقش چشمان آسمان با من است
که گوهر بی فریب نگاه تو با من است
دشمن وقتی برایم اسم ناگوار می گذارد
دو ستان چرا باور می کنند ؟
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#307
Posted: 4 Apr 2013 23:02
نگاه مواج
من دراز کشیده ام
آرام و بی ریا
بی تکلف
روی عقیده سرخ شعله های نگاه بی ریا
چونان سنگی صاف بر روی قالی تپه سبز آفتاب
روبروی قا مت یک آپارتمان زندگی
یک پنجره آسمان و ابر آشنا
در فضای قلب ارتفاع
ابرها چون خونم در حرکتند
من عاشق ابرها هستم
عاشق تداوم حرکت
حرکتی لطیف و رویائی
سنگی که به ابرها می اندیشد
و درونش آتشفشانی بر پا ست
موجی در پی موجی
قلبی امیدوار و پر تپش
و چشمانی با نگاه مواج
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#308
Posted: 4 Apr 2013 23:14
هر روز
صخره های تیره ی ابر در سحر بیدار بودند
ستاره ی درشت سحری افق تنهائی را می شکست
مرکز دلها یمان در اندیشه ماشین سرویس صبح بود
همه ی جلوه های دو طرف جاده با سرعت تغییر می کرد
آسمان تغییر می کرد
ما به آرامی پیر می شدیم
هنوز زمین به فکر گردش بدور خود وخورشید بود
دقایقی بعد آفتاب چون سینی زرین طلوع کرد
خیا بان ها غلغله شد
روز در آ غاز تولدش سبز میشد
و زندگی جلوه های نوین خود را جستجو می کرد
جلوه های دل انگیز با صعود خو رشید در آسمان خود نمائی می کرد
صبح در قلب خیابان ها می تپید
اداره در تفکرات تنهائی خو د پرسه میزد
ما ناخودآگاه تغییر کرده بودیم
داستان دوازدهم بهمن آغاز شد
هر کسی هرروز داستانی دارد
تلخ وشیرین
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#309
Posted: 4 Apr 2013 23:15
هوای آزادی
برخلاف خاک پاک انتظار؛ در هوای اوضاع نا مناسب ؛ چشمه شدم
خیابان روز ؛ در نظرم بخوشی در خشید
نسیم اتاق کار روزانه ؛ مامن امنی شد که اضطرابم را خنثی کرد
صخره ی ایمان صندلی ؛ مکانی دلارام و آ سایش بخش به نظر رسید
نور فتوت لامپها ی مهتابی ؛ خنده بر لب داشتند
نفس عمیقی از دروازه اطمینان عبور کرد
و دیدم که آنها نیز آرام و با تانی مشغول کارند
صندلی های طراوت ؛ هوای نوازش بخشی می پراکندند
حرفها و صحبت ها برنگ دلپسند ارغوانی شفا فیت یافتند
من در این لحظه ی گرم آسمانی ؛ احساس صمیمی آرامش کردم
و در شعری صبحکاهی ؛ شیرین و دلچسب لغزیدم
آه ؛ باران شبنم های در باز ؛ هوای آزادی می پراکنند
و درنگ آبی لحظه های اندیشیدنم بوی لطیف باران می دهند
دستان خاکی ذهنم را باز می کنم
و هوای جان بخش لبخند را در چهره ی اتاق بسته می نشانم
دیوارهای آسمانی خاک دیگر دلگیر نیستند
.و لحظه های سرودن دلبر شعر را با قلب تپنده رایانه ای
که ساکت و آرام بر برج میز نشسته است آغاز می کنم
چون لبخند سرخ خاک بر سیطره ی شنزار چشم
چون مروارید درشت بر گردن شاخه های مهربان درخت آ فتاب
نشسته بر سنگ مرمر صندلی
آرام و با وقار
در اوج پروازی دلنشین
آزادی بسیار ارزشمندتر از طلاست
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#310
Posted: 4 Apr 2013 23:15
هوای شعر
دلم هوای بلوار شعر دل انگیز ندارد
جائی که بنا چار در مسیر اجبار قدم بر می داری
دل و دست و زبانت یارای زمزمه ندارند
و اندیشه بزور در مسیر نا هماهنگ گام بر می دارد
من این را بارها دیده ام
آنجا روحم اندوهگین می گردد
و دستانم را یارای گام نهادن برمسیر نا مراد نیست
؛؛؛؛؛
از ترانه و باران سخن بران
از ترانه و باران
حتی در مسیری که عاشق نیستی؛
؛؛؛؛؛
کار کردن در مسیر فریب
ملالت اندوه را به ارمغان می آورد
و هیبت بشاشیت را در هم می شکند
کمی ز گرمی عشق صحبت کن
از دوستی بی ریا
از گلهای سرسبز محبت
؛؛؛؛؛
من اندوهگینم
از اینهمه اجباری که معلوم نیست چه کسی بر ما تحمیل کرده است
چه دستهائی در کار است؟
تا مسیر شکوفای عشق را پی نگیریم
و همواره در مسیرهای آ وارگی و سر گردانی پر سه بزنیم
چه دشمنی ای در اندیشه کار است
که باران را ستاره نخوانیم
و دریا را تپه های متغیر مواج
و جان را در مسیری غیر علاقه روشن داریم
اینهمه وارونه نگری ما را به راههای پر پیچ و خم بطالت سوق می دهد
و هر روز بیش از پیش سرود پرواز را از ما می گیرد
درد خیلی بزرگ است؛ دوست من
تو هم شاید از قبیله ی کبوتر و عشقی
چه می توان گفت:
چرا در این مسیر نا مراد افتاده ایم
از اصرار تو بر این مسیرما یو سم و دست بر هر سوئی دراز میکنم
مملو از تراکم شقاوت و بی دردی است
؛؛؛؛
من کجا کارم بدین کوچکی و ابتذال بوده است؟
مرا که ترانه خوان عشقم
نیز به گل مالی دعوت می کنند
؛؛؛؛؛
در این هوای دلگیر
کجا دلم هوای شعر دل انگیز دارد
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7