ارسالها: 2517
#311
Posted: 4 Apr 2013 23:15
وسعت دل
همه جا به دنبا ل زمرد شعر
خدایا به من درک و فهمی آسمانی عطا کن
من پرنده را شعر می دانم
در سنگ درخت
سکوت شیرین آنقدر ادا مه می یابد
تا قالی شعرم را ببافم
و آنرا زیر پای آ فتاب درخشان پهن کنم
اینجا منفصل از فصول سال در خود می تپد
بادی نمی وزد
درختی در کار نیست
خیابانی بچشم نمی خورد
تنها تو هستی وزندان انسان
میزها و صندلی ها
آسمان نگاه زیبا یش را بر تو نمی دوزد
خورشید لبخند طلائی اش را بر تو نمی شکوفاند
پنجره ای رو به وسعت دل نیست
تنها سکوت است و شعری برای تو
که آرام کنار تو می نشیند
و با کلمات زیبا با تو سخن می گوید
مستخدم از راهرو می گذرد و نقطه ی پایانی بر شعر تو می نهد
یک نقطه ی سیاه درشت مانند تپه ی زمستان
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#312
Posted: 4 Apr 2013 23:15
پایتخت نشین
اسب ماشین در شیهه میرقصد
که بر جاده های تبسم می راند
از خیا بانهای معرفت عبور میکند
دستم را در خیابان کنار درختان چنار می کارم
وصدای رویش انگشتانم را می شنوم
که دیروز بر قلب خاک فرو بارید
من اکنون می توانم بگویم
هم قامت مردمان عابرم
که از خیا بانها و میدانها ی شلوغ فقر عبور می کنند
و می توانند مشت ها یشان را به حکم اعتراضی بر حق بلند کنند
و برای رها ئی که قرآن نوید بخش آن است فریاد بکشند
من می توانم بر آلودگی هوا بشورم
وماسک آسمانی خویش را با تا بلوی اعتراض در خیا بان بگردانم
من دیگر جنگلی نمی بینم که برای فرصت فراغت خویش بدان پناه ببرم
جنگلم پارکی است جنگلی در حا شیه های امنیت
خون من در رگهای اداره می جو شد
رگهای اداره خونی در دست رنج من می ریزد
که کفاف زندگی کوچک مرا نمی کند
سالها ست که از شهرک کوچک خویش با همه صفا و صمیمیتش بریده ام
پایتخت نشین
توقع دارم که هم قامت زحمت خویش آسمان و آ فتاب بر من بخندند
از مواهب پایتخت بهره مند شوم
لبخند شیرین مدیر لبخند در ختان سرو باشد
خیابان می گذرد
جاده می گذرد
ما به حاشیه رانده می شویم
همه چیزمان به حاشیه رانده می شود
زندگی مان به حاشیه رانده می شود
از پایتخت نشینی تنها عبور سریع بی تا مل باقی مانده است
بارانی که سریع می بارد
و در خاک فرو می رود
بادی که بسرعت می وزد
و تنها خاطره ای از خود بر جای می گذارد
در حقیفت از آنجا رانده و از این جا مانده ایم
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#313
Posted: 4 Apr 2013 23:16
پسر من
یک دقیقه آرام و قرار ندارد
مانند پرندگان آواز خوان بهاری
مانند دریای مواج
هر جائی را زیر و رو میکند
گلهای ساعت ؛ ضبط صوت
مجسمه ی کوچک سگ ؛ لاک پشت و .....
با همه چیز بازی می کند
از پنجره ی صادق دلش به بیرون می نگرد
به همه ی اطاقها سر می زند
همه چیز را لمس می کند
به این طرف و آن طرف می دود
به اینجا و آنجا می پرد
زیباترین غزل صلح است
؛؛؛؛؛
مادرش مرتب نهال تعلیم را در وجودش می کارد
گلهای سرخ محبت از چشمانش فوران میکند
من او را چون کبوتران دوست دارم
چون خاک پاک کوهستان
چون سنگ های رودخانه
چون زندگی خودم
؛؛؛؛؛
زندگی در چشمانش زمستان سپید پوش عاشق است
برف لبریز زمستان در کو هستان
زیبائی بی قرار و لبریز بهار
رنگارنگی دل انگیز تابستان
؛؛؛؛؛
من اورا دوست دارم
چونان شب آرامش بخش مهتابی
منزل دلفریب رویای باران
من او را دوست دارم
مانند خیابان ساکتی که دل عاشقم از آن عبور می کند
چون زنبوران پاک سرشت و عاقل عسل
چون پنجره ای که مرا به آفتاب معرفی می کند
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#314
Posted: 4 Apr 2013 23:16
پنجره پرنده
چه کنیم؟
ممکن است به صندلی بگوید یعنی میز تو بشنو
ممکن است به میز بگوید یعنی دیوار تو بشنو
چرا باید خود را در برابر سنگ توجیه نکنم
آفتاب و پرنده هم چهره های زمانند
آب و آینه نگاه باد را پذ یرفته اند
پس حرمت اطاق خالی راهم باید نگه داشت
حرمت سکوت و دیوارو صندلی را
ما که از تبار فقیران آفتابیم
ارزش نور را بهتر درک می کنیم
امید آن داریم که پرواز پرنده از خاطر ما نگریزد
وروزی بر قلب دیوار ما
پنجره ای بسوی دیدار پروازپرنده
گشوده شود
داستان ما طولانی است
دو ست من ؛ ستاره
برگی بر آب هنوز پیش می رود
تودر فکر آفتاب و زمین باش
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#315
Posted: 4 Apr 2013 23:16
پیر مرد
پیر مرد عروسی روی صندلی فلزی ؛
عصا بدست با عرق چین مشکی
مانند کودکی ساکت و آرام
معمم در کنارش با دفتر و خودکار و دندان های کج و معوج
زیر زمین مکان نشستن آقایان
طبقه ی هم کف مکان نشستن خانمها
میوه و شیرینی- و چای کلید دوستانه
سفره عقد؛ بگو مگو برای مهریه
سرانجام سیصد سکه بهار آزادی؛ یک یخچال ؛ یک فریزر
یک سرویس اتاق خواب
همین که صدای ساز و آواز بر خاست
معمم بلند شد و رفت
پیر مرد پدر عروس بود
ومانند یک کودک آجا نشسته بود
با گوش های کر
چیزی نمی گفت
گوئی تمام مدت فکر می کند
مرگ دلیر و شجاع از تمام سلول هایش فوران می کرد
آیا هیچکس در باره ی آن می اندیشید؟
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#316
Posted: 4 Apr 2013 23:17
کار
باد سوزناک سرما روح بدن را می لرزاند
غروب خاکستری متولد می شد
کارگر و بنا در ماهی زنده لبخند کار می کردند
دستهای چرمگون!
صورت های سیاه شده!
برای آنها چای مهربانی آهنگ شد
گل تشکر در ستاره آبی لبانشان درخشید
زندگی اگر چه فقیرانه
ولی بسیار نجیبانه و عاشقانه جریان داشت
وجدان آسمان در چشمهایشان شعله ور بود
ونور روز آنرا از دل آجرها منعکس می کرد
من به دنبال آینه می گشتم
تا گرمای قلبمان را در آتش چشمانشان بتابانم
آتش آتشناک سرما تا مغز استخوان می نشست
غروب آرام آرام اقیانوس شب را نوید می داد
لامپهای روشن آرزودرقلب چشمانمان می شکفتند
کار در پی خلق دیوار امنیت جانفشانی می کرد
کار کار بود
بی ریا در جوهر جان
کار کار بود
در چشمان حقیقت سرمای ناچاری
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#317
Posted: 4 Apr 2013 23:17
کلمات
دیدید بدرد شما هم خورد
نگفتم دور نریزید
هر چیزی که یک روز بدرد نمی خورد
ممکن است روزی دیگر بدرد بخورد
می بینید کلاغ آشیانه اش را خراب نمی کند
می داند با چه زحمتی آنرا ساخته است
کاغذ های سفید را دور نریزید
کاغذ های باطله هم بدرد می خورند
این را کلاغ و مورچه بخوبی می فهمد
نگو نه
درخت و ستاره و کلاغ هم کلماتی هستند
که بدرد شا عر می خورند
آنها را دور نریزید
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#318
Posted: 4 Apr 2013 23:23
کودک
درخت چتر تفکر بارانی پدرش را بر می دارد
گاهی ضبط صوت رویا را روشن می کند
با پرتقال های؛ خوش نسیم؛ هوا بازی می نماید
با ماشین گلبانگ اسباب با زیش در دنیای واقعی بازی می کند
گاهی در رودخانه بی قراری می دود
گاهی در عشق تلویزیون می وزد
بعد از طهر؛ کیمیای بهانه ی مادرش را می گیرد
هر چیزی که بدستش می رسد با آن به بازی مهربان آفتابی می نشیند
در جنگل چشمانش همه چیز زیبا و مورد استفاده است
ترانه ی سبز اسباب بازی هایش متفاوت با دنیا ی فریب بزرگهاست
رنگارنگ و دل انگیز و آرامش بخش
درموجهای دریای صداقت
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#319
Posted: 4 Apr 2013 23:23
گذران عمر
ما روان غمین نشسته ایم
بر روی صند لی های نا خودآگاه عمر
ساکت و آرام و بی وسوسه
روپوش های بارش سفید بر تن لطیف آبی قناعت
گوئی چون قوئی بر آب بلند آ فتاب
یکی بیرون می رود ؛ یکی شعر می نویسد
تلفن زنگ می زند
دومی وارد می شود ؛
روی ترانه ی شفاف صندلی می نشیند
و احکام دیروز عادت سبک سبز را ورق می زند
جوانی صبح است
ساعت دیواری ده دقیقه مانده به نمناکی نه عشق
زن؛ صحبت تلفن را بارانی می کند
تلفن در قاطعیت روز قطع می شود
دوباره آواز مرمرین سکوت بر فضا مسلط می شود
ما بدون اینکه اسیر با شیم
در زندان ابری رنج گرفتا ر یم
استقا مت عشق در کمالات شکر مترنم است
بیداد بیکاری در بزر گراه انتظار می رقصد
ما چون شمعی در دانشگاه عمر می سوزیم
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#320
Posted: 4 Apr 2013 23:23
گربه رویا
گربه ای سفید با دم خال خالی
از روی رنو به روی دیوار پرید
خیره به نزدیک
دختری از خانه بیرون آمد
با کاپشن نارنجی
در عمق چشمان گربه نشست و رفت
در خیابان در قلب او ریخت
گربه همچنان خیره در صبح بود
من هم از خیابان گربه رد شدم
خیره به گربه و به خیابان و به چشمهای عابران
خیره به چشمهای کاغذی که رویش کلمات را به آوای سبز می نشاند
خیره به نوک مداد آفتاب
ما با نگاه هایمان نیز با هم صحبت می کنیم
در حقیقت و در رویا هایمان
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7