انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 34 از 43:  « پیشین  1  ...  33  34  35  ...  42  43  پسین »

Ghasem Hasan nejad | قاسم حسن نژاد


مرد

 
بازوان آسمان
ما خلاصه ی نشستن های بی حاصلیم
روشن و رسا و بلند بگویم
اگر در گوشه ها ی قلبم و مغزم کنکاش کنی
ضایعات زخمی روحم را آشکارا کشف خواهی کرد
ما خلاصه ی گذران باطلیم
اگر در پنجره های تنم بگردی
روشنای تاریک را ملاحظه خواهی کرد
ما خلاصه ی بیدرد پر دردیم
اگردر زوایای اندیشه ام تعمق کنی
عبور شفاف آنرا مرور خواهی کرد
؛؛؛؛؛؛
همین جا بنشین
روبروی همین سرمای مصنوعی
و گذران لحظات بی ثمر را تجربه کن
مرا در لیوانی خلاصه مکن
روزی دیگر است
طناب اندیشه در حوالی زجر تکان می خورد
و مرا از چشیدن شربت شادمانی محروم می دارد
مرا که همه ی علاقه ام بوستان همیشه سبز کار و دانش است
؛؛؛؛؛؛؛
اگر ندانی کلمات را در رنگین کمان خیال می پرورم
ودر کنار هم مرتب می چینم
بیدرنگ نتیجه می گیری
از حوالی بیدرد بازیم
اما هیچکس را با چند لحظه دیدار نمی توان شناخت
اگر میخواهی مرا نقد کنی
همان چند لحظه را نقد کن
آه ؛ از پیشداوری
گمان نمی دارم تو از اهالی آنجا با شی
اهالی آنجا همه سرد و سخت و گستاخند
؛؛؛؛؛؛
مرا با نقد خویش در لیوانم بکار
بی گمان از سرسبزی قلبم خوشنود خواهی شد
و می توانم بازوان آسمان را بر روی کبوتر چشمانت بگشایم
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
بدون حصار
با درختان تماشا در چشمهایشان
آدمها و مغازه ها
ماشینها و ساختمانها
خیابانها و پیاده روها
اندکی بعد بر می گردند
دلشان از گرفتگی خلاصی می یابد
تا غروبی دیگر
توقعاتشان چه کوتاه و شیرین و زیباست
مانند گلهای خوشبو
که بدون حصار زندگی را میرویند
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
ترانه ی شرقی
آن شب آمد به دیدار باران
وقتی که سراب ترانه می خواند
دستش توان رویش داشت
و باآفتاب گذر می کرد
در چشمش ستایش رویش بود
اما نگاه آبی او لغزید
بر تنگنای خیس درخت و نور
اینها همه ترانه ی شرقی است
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
تنها خدا
من اینجا با دلی تنها در آغوش بی ریای سکوت نشسته ام
درخت لخت توت غرق در جوانه شده است
گنجشک های صبور الفت سبز همه رفته اند
درخت سرفراز سرو در کنار درخت لخت توت با وقار ایستاده است
چندین پرستو در آسمان پرواز جدید آبی خویشند
گاه و بیگاه صدای انفجاری کوچک در جان گوش می نشیند
ساختمان های بیرون در خانه ی چشمانم آرام می گیرند
صدای پای غروب آرام آرام لبخند می زند
یک لقمه نانم دامنگیر کرده
هر ماه و هر روز همینگونه تکرار می شود
ساعت شش بعد از ظهر سالها در خیابان تنهائی ام غوطه می خورد
من دیگر اینجا را چون کف دست می شناسم
وجب به وجب آرزوی درخشان باغ را می دانم
در گوش غروب دل فریب نجواها دارم
و در اندیشه ی نوزاد زیبای شب بارها و بارها متولد می شوم
شاید مثل یکی از این روز های بیم و امید بود
که نوح قومش را هشدار داد
صالح قومش را راهنمائی کرد
هود قومش را هدایت نمود
مثل یکی از این روزهای مقدس
که آنها همه ی امید شان تنها به آوای ملکوتی تابان خدا بود
و تنها خدا بود
که در رگ امیدواریشان ستاره نجات پاشید
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
تو می آئی
آری ؛ ترانه بود نگاهت
در شبنم و ترانه ی بلدرچین
با دست پینه بسته چه نجوا کرد؟
آن خاک آفتاب
اینک همیشه تو می آئی
با روشنای چشم پر آهنگت
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
حتی کلمه ای
در این غوغای پر طمطراق جهان
بدنبال معنای خویش در جستجویم
ترانه به ترانه
لبخند به لبخند
بیکرانی جان عزیز را در آ سمان مقاوم تنهائی می کاوم
در درک اعماق چشمان پر جذبه ی زیبائی
بی دریغ داروی منت می پذیرم
شعر من!
تو نیز قدم به بهار گل افشان بگذار
تا درچهره ی بیکران مهربانت اندکی بیاسایم
در این سرسرای جهانی پر طمطراق چه جای ادعا می ماند؟
حتی در گستره ی جانبخش همواره منور عدالت
وقتیکه شعر من ؛ همه از اعماق درد و ناچاری می شکفد
برق نگاهم را در سکوت هزار توی عمیق زمان منتشر می کنم
کاشکی اینهمه ادعای تو خالی بر مسند سست میز زمین نمی نشستند
تا آنکه همه را همواره مملو از برودت سوزان زمستان نمی دیدم
ودستانم را در آتش تنک خورشید عالمتاب نمی یافتم
؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛
ای دریغ!
دریغ بر اینهمه چشمهای فروزان لایق
در گوشه ی عزلت زمان
در فراخنای جانهائی اینهمه تشنه
می گویم :
حتی کلمه ای باقی نمی ماند بر اینهمه درد
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
خدا می داند
پشت پنجره ؛ کنار دل مشغولی آبی ؛ آسمان را تجربه می کنم
آفتاب صبح کنار پنجره های دلم آرام نشسته است
مرا اکنون دلی شادمان ؛ قلقلک می دهد
پشت پنجره های حواسم تمام گلها مرده اند
و تمام شاخه ها به خوابی زمستانی رفته اند
آن طرف تر درختان لخت در کنار برکه ی چشمانم در سکوت نشسته اند
شعر ناتمام من ؛ چون درختی لخت انتظار دیدار آفتاب را دارد
من همه ی دلم را در گرمای لذیذ صبح در سفره ی پهن آفتاب می ریزم
و در جستجوی بنای شعر با زمستان گفتگو می کنم
و چون خود را می کاوم در حوالی پنجر ه های شعر می یابم
در پنجره های سرد بیرون از کنار خیابان ملول عبور می کنم
دوباره پشت دیدار روزمرگی ؛ بر تکرار صندلی می نشینم
و تمام صبح را تجربه می کنم
صبحی آفتابی که بر پوست قلبم ؛ درخت انجیر می رویاند
کسی وارد می شود
با دوربین کوچک فیلمبرداری همه ی روزمره را با شعف ثبت میکند
مرا هیچ تصویر سطحی ارضا نمی کند
تمام شعر در فراز و فرود زندگی به کنکاش می نشیند
آیا هیچ ماندگارئی می ماند؟
زندگی و مرگ جاودانه در راهند
تا کجا ؟
خدا می داند
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
درختان امیدواری
از تو می خواهم مرا در لیاقت ملکوتی سبزت بپذیری
نگاه اندیشه ام را از زندان مخوف هوسها برهانی
و روحم را در آرامش بیکران عشقت پرواز آبی رهائی بخشی
هر شب قلبم را خاشعانه به ستاره های مهربان دور دستت می آویزم
رنجی را که آن متکبر مشرک بر قلب عاشقم آویخت
با هدایت بی بدیل خویش خنثی ساز
هنوز هم همواره با زنجیرهای نا مرئی شیطان در گیرم
تنها تو می توانی مرا از این رنج جانکاه ظلمانی برهانی
چشمان قلبم همواره در انتظار رویش لطف جانبخش تواند
و قلب اندیشه ام تنها و تنها امیدوار بارش باران رحمت توست
بارانی که ریشه های افسردگیم را می خشکاند
و درختان امیدواری در قلب اندیشه ام می رویاند
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
دل تنها
تنهائی زخمی است بر دل مرد
کسی را پیدا نکرد که با او مانوس شود
همه در فکر نان و آب خویشند
او در نور همین آفتاب ؛ با اینهمه ازدحام
احساس تنهائی می کند
احساس برودت در یک آسمان خورشید
در یک آسمان جمعیت
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
دو رو
خود را همانگونه که هستی نمی نمائی
حتی سراب هم می داند
حتی آفتاب
اندکی از خو یشتن بیرون آی
همچون قورباغه ای در باغ
تا شکل تو به حقیقت نزدیک گردد
و این مشکلی برای انسان هاست
تا سا لها بگذرد و
تو از غلاف متعفن خویش برون آئی
آن زمان شمیم بوسه های آفتاب
در دره ها خواهد پیچید
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
صفحه  صفحه 34 از 43:  « پیشین  1  ...  33  34  35  ...  42  43  پسین » 
شعر و ادبیات

Ghasem Hasan nejad | قاسم حسن نژاد

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA