ارسالها: 2517
#341
Posted: 5 Apr 2013 21:18
دید شاعر
روی ایوان کوتاه زمان
در برابر آسمان بلند ابر
کنار باغچه ؛ زیر درخت گردوی آواز گنجشک
صدای یکنواخت چرخ خیاطی بر آستان ایوان روز
روی سکوی مقابل- گلدان های ردیف گل
دو گلدان آویخته با حلقه های آهنی بر دو سوی در باز
خروس با تاج قرمزی که بر یک طرف خم شده است
عبور چشمان دریچه از تپه های روز
مرغ سفید درشت ماشینی بر لب های سنگ قصه می گوید
درخت گردو با گردو های اندک و برگهای سبز در باد لبخند
ماشین ها و عبور هر چند گاه از جاده عمر
آینه ی با لای دستشوئی قطعه ای از پنجره را می خواند
نوار ترانه های گیلکی در فضای ایوان بر قلب گوشها
تنها شاعر است که با چشمانش راه می رود
نشسته بر تالار آوای بلبل ؛ بر شاخه ی درخت باغچه ی دل
جریان جاری آواز بلبل ؛ بعد از ظهر را به آرامی در چشمه ی شنبه شستشو می دهد
ما را طعم ترش آلوچه در دستان زیر دستی های کوچک شیشه ای به طعم سیب می پیوندد
بعداز ظهر پروانه و آرامش بی رنگ صدای سکوت
آبادی ؛ بسان دره ای سبز در نگین تپه ها می درخشد
پیر زن خرداد چادرگل گلی سفید ظهر را در بر می گیرد
کیسه ی پارچه ای قرمز رنگ و رو رفته را بر می دارد
با آب آواز بلبل زندگی را به بازار می برد
با کالا برگی که در صدای قند می پیچد
صدای تراکتور پشت دیوار سکوت ستاره می کوبد
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#342
Posted: 5 Apr 2013 21:18
دیدار آفتاب
به حسرت می گذرد زندگانی
کدامین پرنده از این گذر عبور کرد
که شادمانی به سلولها فرو ریخت
کدام ترانه ی شادی در این دشت پر طراوت رویید
که آشیانه ی فرحبخش بیافرید
ما هنوز در فکر اندیشه ی پوسیده ی دیروزیم
و روزنه ی نور را از ورای اتاق نمی پذیریم
پس چگونه به دیدار آفتاب خواهیم رفت ؟
چگونه در بسوی کهکشان خواهیم گشود ؟
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#343
Posted: 5 Apr 2013 21:19
رهائی
اگر یک درخت بودی
می گفتی کاش یک پرنده بودم
اگر یک پرنده بودی
می گفتی کاش یک گل بودم
تو می خواهی رهائی را تجربه کنی
وگر نه اینهمه خواهان تغییر خود نبودی
در همین لباس هم میتوان
برهائی نقبی زد
وخود را عمیق تر کاوش کرد
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#344
Posted: 5 Apr 2013 21:19
روزها
بر صندلی خستگی جوانی
بر میز ناباور بیکاری
روزها همچنان سپری می شوند
دلم پر از اندوه پرنده است
و درختان آزاد را بحسرت نظاره می کنم
اندوه ام همه از مرگ است
از مرگی که بیکاری است
چشمانم را به دورو نزدیک دعوت می کنم
آنها در اشیا غرق می شوند
و گذر روزها را درپرده ی غمگین می نگرند
می خواهم بی اغراق بگویم
جانم از این همه بطالت پر درد به ستوه می آید
و اندیشه ام توان خود را ناباورانه از دست می دهد
روز هائی که با قیچی یکنواخت تکرار یکی بعد از دیگری سپری می شوند
و دلم با آنهمه درد امیدوار گشایش فرداست
گشایشی به سمت آواز دلفریب شادمانی
به سمت چشمان خیابانهای خلوت زیبا
به سوی آسمان پر شکوه پر درخت
به جانب لبخند شکفته گل سرخ معطر
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#345
Posted: 5 Apr 2013 21:19
زبان
می گویم حیات خلوت فنجان
کلماتی که به آن هویت می بخشند
گاهی پر از آب
زمانی پر ازچای
پس کلمات به همه چیز هویت می بخشند
حروف بچه های خانه ی کلماتند
حروف الفبا گلهای زیبای باغ کلماتند
که از سرزمین ذهن مان بیرون می ریزند
عطر آنها دل پسند و معجزه آساست
هر سرزمینی رنگ و بوی خاصی دارد
از گلهای حروف کلمات
آنها زاینده زبانند
زبانی که حلاوت خاصی در هر سرزمین دارد
همچون گلهای خود روی و معطر در صحراها
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#346
Posted: 5 Apr 2013 21:20
زلزله های نفس
آفتاب را می بینی و می پذیریش
خیابانها و ماشینها و ساختمانها را
خود را
درون آینه و در دیکران-
چهره و قامتی مصور ومتصور
سوسکهائی از دیوار اخلاقت بالا می روند
مگسهائی که در اندیشه ات جولان می دهند
کنه هائی که روی قلبت لانه کرده اند
خار و خاشاک را در خیابان قامتت
همه ی انگلها ئی که در زندگیت جا خوش کرده اند
خود را در میان همه ی آنها از دست مده
تا به حقیقت بنائی بر پا داری
مقاوم در برابر زلزله های نفس
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#347
Posted: 5 Apr 2013 21:22
زندان
ساعتها نشستم؛ کسی وارد نشد
من بودم و صدای کولر و
یک تابلوی زنده ی درخت ـ اندکی ساختمان نوساز و کمی آسمان
آسمان شاد آزاد ابری
دلم تنگ بود که کسی تلنگری بر پنجره ی تنهائی وارد نکرد
در این اتاق چهارمیز و چهار صندلی انتظاری آبی در سر داشتند
ورای همه ی اینها ؛ تنها ساعت دیواری گل شادی می نواخت
به دلنوازی رفتن نزدیک می شدم
آری ؛ هر کجا که دلت شاد نباشد ؛ آنجا زندان است
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#348
Posted: 5 Apr 2013 21:22
زندگی صبح
اتوبوس خط واحد براه می افتد
مسافران هر کدام در پی فکری به رنگ تابستان
یکی روزنامه می خواند ؛ تعدادی چرت می زنند
چند نفری خیره به بیرون در عوالم فکرند
بیرون ؛ هوائی آفتابی
شخصی در نانوائی ؛ نان ها را روی هم می گذارد
؛؛؛؛؛
وقتیکه سرعت می گیرد
بادی خنک پیراهن ها را به بدن می چسباند
اتوبوس به طرف ایستگاه زندگی صبح لبخند می زند
چونان کودکی که آرام ؛ آرام از خواب بیدار می شود
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#349
Posted: 5 Apr 2013 21:22
ساحت ملکوتی
مرا اکنون رایحه ی درخت بودن در این رنج تحمیلی بر می انگیزد
تا خود را به طلوع عقاب آفتاب امیدوار سازم
اگر چه رنج راه در آینه ی چشمان آینده سخن می گو ید
با همه ی شباهتی به گذشته
همچنانم رحمت تو جنگلی در قلبم می کارد
بی شک از تنفس اینهمه غوغای ملال انگیز هنوز ترا از یاد نبرده ام
تمام دلم در حسرت هوای روحبخش تو می تپد
ای ستاره ی جوان روح آسمان رویائی
در سادگی عمیق تنفس بکر آزادی
مرا به آن ساحت ملکوتی پرواز ده
ای فرزانه مهربان
به مامن آ بی دلارام که لبریز از شکوه بی همتای رضایت توست
همان مقصد روشنگرآرامش بخشی که همواره از تو به تمنا خواسته ام
همان ساحت مقدسی که گاه گاه هر چند کوتاه ؛
روحم را در آن فضای دلپذیر پرواز داده ای
قلب من اگر در مسیر رحمت تو بروید
و اندیشه ام درشمیم هدایت تو ثمر دهد
خودرا همواره در رنگین کمان زیبای سعادت شکفته می یابم
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#350
Posted: 5 Apr 2013 21:23
ستاره شب
گله در روز نمی بینم
نه در زلف پیچ در پیچ درختان
و در گنجشکی که بین شاخه ها می پرد
ای ذهن جستجوگر آسمان
ریسمان شکیبائی بینداز
بی شک شب فرا می رسد
شب ستاره ای است
روبروی ماه
و داستان زمین را ورق می زند
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7