ارسالها: 2517
#351
Posted: 5 Apr 2013 21:23
ستاره های خلوص
بدون دعوت قبلی آمدند
چون باران خوش یمن دیشب ؛ مبارک و میمون
که حتی گاوها و گوسفند ها و آدمها را نیز رویانید
موتورش را زیر درخت گلابی پارک کرد
همان درختی که سرشاخه هایش را بریده اند
از پله های چوبی صداقت بالا رفت
خانمش با هدیه مهربانی در دست وارد شد
دختر چشم آبی کوچولویش جون گنجشکی همراهش بود
صحبت از بت پرستی و کیش شخصیت شد
چه ارزشی دارد وقتی که پس از انجام کاری ؛
مدام از خود یا دیگران تعریف کنی
نه باران این کار را می کند ؛ نه آفتاب و نه انسان وارسته
مگر آنانیکه بدروغ می خواهند خود را باد کنند
باد کردن سنگ ؛ که طلا تعریفی ندارد
همه چیز آن شب عطر محبت می پراکند
آن شب تمام ستاره ها مهمان ما بودند ؛ تمام ستاره های خلوص
بسیار ساده و بی ریا ؛ زیرا که تظاهری جلوه نمی کرد
هنگامیکه برای خواب روانه شدند
جریان صله ی رحم ما را به سمت آنها جذب کرد
بر جسته تر آنکه چیزی هم آموخته بودیم
آنها مهمان ناخوانده نبودند
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#352
Posted: 5 Apr 2013 21:23
سرزمین رویاها
آنگاه که از گل زیبای صداقت خالی می شویم
و پیوند سست دروغین را تجربه می کنیم
آنجا دلمان سخت میگیرد
ودست های بسته مان را می نگریم
دستهائی که قادر نیستند در راستای چشمان حقیقت قدم بر دارند
شاید چیزهائی بر خاک زبانمان می روید
که تمامی در راستای علف های هرز ره می سپرند
و این زمین استعداد مقدس خویش را از دست می دهد
و کفران نعمتی در تاروپود درخت ریشه می دواند
هنوز باید بسیار با خودمان خلوت کنیم
و در تار و پود وجدانمان کنکاش نماییم
من همان خاکم که این چنین سخن می گویم
و این چنین خاطرات خویش را در جوهر کلمات می ریزم
اگر از جانب ما گذری کردی
دستانت را در عطر متانت گلها شستشو ده
و از پرواز همین گنجشکی که پشت پنجره محو شد
برایم عبائی بباف
تا آیینه در تمام جانم ریشه بدواند
و سنگریزه ای در چهره ی آن خدشه ای نیندازد
زندگی با همه ی فراز و نشیبش
همچنان عقربه ی زنده ی زمانی است
که راهمان را بر سرزمین رویا ها می گشاید
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#353
Posted: 5 Apr 2013 21:24
سکوت
گنجشک روی درخت
بی نقش دل انگیز آوازی
خورشید زمرد زرین در همه جا می پراکند
درختان سبز محوطه ی ناچاری
سکوت گاهی به لطافت صبح می تابد
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#354
Posted: 5 Apr 2013 21:24
سکوت خیابان
خیابانهای زندگی کوچه های سرشار چشمند
پیاده رو های عقیده درخت باغ
همواره گروهی می روند و گروهی می آیند
در دستشان ستاره های صبح درخشانند
و چشمانشان اندیشه ی نورند
مرادر خلوت خویش پذ یرا باش
تا در چشمانتان غرور خیابان را به تماشا نشینم
و آرزوی عبور را خاطره ای بتراشم
نسیم کوی مرا نیز در اندیشه ی عبورتان بخاطر بگذارید
و راه مرا که بسوی شبنمی راه می برد
در قیل و قال نگاهتان سکوت بیاموزید
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#355
Posted: 5 Apr 2013 21:24
سکوت ظلمت
همه ی پنجره های دلگشای آفاق بسته است
شبی بزرگ بر پشت پنجره می تابد
ومن امیدم همواره به روشنای ستاره است
ومن امیدم همواره به روشنای عاشق ماه
ومن امیدم به گشایش دروازه ی افق
تا از قفس پنجره ها درآفتاب بریزم
قلبم پر از امیدواری است
نصیب من تنها شب نیست
نگاه عارفانه روز پشت همه ی پنجره ها می درخشد
شب را با اینهمه بسیار دوست دارم
و سکوت کوه های مرتفع ظلمت را
دربیرون روشنائی شهر
بی تردید این ظلمت نیست که درد می آفریند
شیطان در قالب بندی کفر و ظلم همواره در تقلا است
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#356
Posted: 5 Apr 2013 21:25
سکوت لاجوردی
در سکوت لاجوردی ؛ برق نگاه ؛ سایه می افکند
مرا با خود به باران نجوا میگیرد
و به شهر پر حسرت خاک ؛ هجرت می دهد
در دستان نگاهم؛ شیشه آفتاب می شکوفد
و چشمان آسمان را به شهادت می گیرد
آیا تو همان جنگل سخنگو نیستی؟
که در خاطرات سردم پرسه می زدی
و وسعت آسمان را در قطره ی بی مقدار جستجو می کردی
من هنوز همان عاشق وسیع جهانم
گر چه در تنگنای دیوارها تنفس می کنم
بر مزارع سرم خورشید ترانه می خواند
و ماه را به مهمانی تیره ترین دخمه ها رهنمون می شود
هنوزسفینه امید به آرامی ستاره در قلبم می نشیند
و مرا در مسیر دل انگیز فرداها می رویاند
چقدر نگاه در را برویم می گشایند
و جانب آفتاب را درشمیم مسیر آسمان امیدوار می گردند
بدانها قصه ی در خویش روییدن را آینه می گردانم
مسیر آینه همان مسیر فردای شکو فائی است
که هیچگونه حسرتی به دل خسته ام نمی رویاند
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#357
Posted: 5 Apr 2013 21:31
سکوت نگاه
نگاه در ریشه ی نگاه گلهای لطیف سرخ و زرد و ارغوانی
نگاه در کتاب نگاه شاخه های کم برگ درخت توت دلستان
نگاهی رنگارنگ پشت شیشه ی یکپارچه گل
چشمان خاکستری بعد از ظهرسکوت
در دودمان بی دریغ زرد پاییزی دل انگیز
انسان ریزش چکاوک باران را می خواهد
مرا ترانه های آب در ریشه های زندگی مومن است
کشف ستارگان در آینه های گل شکفته خاطره
دستی عاشقانه در تشریق آفرینش گلها می روید
بیا باران باشیم
برف! در آغاز فرا رسیدن آفتاب زمستان
دیشب چه درخشان می تابید ؛ ما ه
مرا به یاد اندیشه های شکوفای شب سوق می داد
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#358
Posted: 5 Apr 2013 21:31
شاعران رهائی بخش
بر سبزه زار صندلی عشق می نشینم
شما رو در روی عرفان اداره
شاعرانی که کلمات جادوئی روحم را صیقل می دهند
آفتاب خنک لذت در تابستان گرم
آ فتاب گرمابخش در ناملایمات زمستان
شما را بتدریج درک می کنم چون لذت آب خنک چشمه ی پاک
پاورچین پاورچین به قلبتان نزدیک می شوم
دنیائی که مرا پرواز می آموزد ـ هجرت می آموزد ـ آزادی می بخشد
طعم آزادی با شما چه گواراست
دوستان مهربان غایب !
که زمرد سفرتان مرا در آغوش گرفته است
شناکنان از درون آب کلمات و عسل تصویرهای شیرین به سمت آسمان پنجره می گشایم
ملایکی دستان مرا از جنگل های شادابی می گذرانند
مرا از کنار ماه عارف بالا می کشند
در وجودم سبز ه های نور می پاشند
مرا با خود به گردشگاه های بوستان ستارگان می برند
بدین ترتیب قلبم قد میکشد
روحم در اعماق شکو فای جهانهای نو غوطه می خورد
رهائی را در سلولهای جانم حس می کنم
تبلور روشن و تابناک آزادی را
گوئی هر لحظه بدنیا می آیم
در جهانی پر از ستاره و سخن
مرا پیوندی عمیق با تار و پود کلمات گرانبهای شما ست
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#359
Posted: 5 Apr 2013 21:32
شعر
فرمان ستاره ی قلم را بدست می گیرم تا شعری سبز بسرایم
اما چیزی در ذهنم نمی روید
انتظار آبی آسمان را پاس می دارم
در صف زیبای شاعران آب و خاک
جنگل آفتاب را به گواهی می گیرم
شبها طراوت بلند ماه را
می دانم لحظاتی قطار شعر بسراغم خواهد آمد
آنگاه که معتقدم در همه چیز شعر جاری است :
یک صندلی ؛ قندان ؛ درخت ؛ آسمان و ............
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#360
Posted: 5 Apr 2013 21:32
شعری رهائی بخش
در سایه سار صحبت آنروز
بر نیمکت استدلال
به انکار بازوی پرتوان رهائی
علف هرز پوزخندی روئید:
شعر را خریداری نیست
در این وانفسای داغ غم نان و ماوا
شاعررا پروانه ی تایید به درخشندگی حقیقت زندگی پرواز گشود
آنگاه در چمنزارهای ذهن خویش جستجو کرد:
محبت ؛ عشق؛ آبرو ؛ ایمان ؛ آزادی ؛ وجدان و زندگی
همه مترادف شعرند
شعری رهائی بخش
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7