ارسالها: 2517
#371
Posted: 5 Apr 2013 21:40
مرد کر و لال
مرد کر و لال می آید ـ اندکی بیرون قهوه خانه روی چهار پایه زندگی می نشیند
قهوه چی مرد میان سال لاغری است
استکان های وارونه با نعلبکی – سماور نفتی با دودکش – رادیو قدیمی –
مقداری بسته های سیگار – جعبه های نوشابه – یخچال- یک کارتون بیسکویت-
یک کارتون کلوچه
روی چهار پایه و تخت بیرون عده ای با هم صحبت می کنند
مرد کرو لال با ایما و اشاره با قهوه چی صحبت می کند
خط کش چوبی را که بیرون پیدا کرده به پسر قهوه چی می دهد
تا با کسی صحبت نکند ؛ هیچکس با او کاری ندارد
اگر همه کر و لال بودند می فهمیدند مرد کر و لال زندگی را چگونه می بیند
همه غرق در کلماتی هستند که از دهان ها بیرون می ریزد
کلماتی که مجانی در دهان شکل می گیرند و مجانی ادا می شوند
مرد کر و لال خیلی چیز ها را درک نمی کند
همان گونه که خوشه ی گندم آویزان از زیر آینه بالای دستشوئی را
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#372
Posted: 5 Apr 2013 21:41
مسیر گلها
اگر پیام امروز را می خواهی
از کوچه ها عبور کن
ودلت را در باغچه برویان
دانش سبز باغ بتو پیام خواهد داد
خود را در کسوت خیابان جستجو کن
وقتی که از میان انبوه مردم عبور می کنی
من اما ترا در لباس دربدری دیده ام
خوشنود باش که آن روزها سپری شد
و سرانجام در مسیر گلها قرار گرفتی
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#373
Posted: 5 Apr 2013 21:41
میز ریاست
گمانش برده بود که جائی دست و پا کرده است
خیلی وقتها چنین انتظاری می کشید
اما وقتی دقت می کردی ؛ سراب ستاره می درخشید
گاهگاهی یکی دیگر را هم بفکر خود دعوت می کرد
یکی دیگرـ
که فارغ البا ل بود و
دلش در کمند خورشید و در انتظار آسمان می تپید
برای خود میزی و چند صندلی جور کرده بود
هیچکس بر موقعیت او غبطه نمی خورد
تنها خودش بود که بر میز های ریاست غبطه می خورد
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#374
Posted: 5 Apr 2013 21:41
نیاز
ودیوار روبرو نیز فرو ریخت
و همه آنچه که در پس پرده نهان بود؛ آفتابی شد
اینک در فضائی
دلنشین زندگی می کنم
و در جستجوی معنای نیازم
نیازی که از این دیوار تا آن دیوار
از امسال تا سال دیگر
تغییر می کند
دست بسته ی نیازهای خویشیم
مرا اگر توان لحظه ای عبور بود
زندگی را در جان همین گلهای کوچک روبرشد می دیدم
و دیوار اعتمادم را به فصول سال نمی آویختم
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#375
Posted: 5 Apr 2013 21:42
پایان زندگی
بر سقف درخت نگاهم مرغی نمی خواند
همان که دستانم را می گرفت و به بهشت می برد
ساعت ها درنگ کردم
در این غوغای رنگین خیال
در گوش آفتاب چشمانم مرغی نمی خواند
اینک تنهای تنها
در خلوت لخت تابستانی دلم می نشینم
و انتظار آسمانی آمدن ترا تلنگر می زنم
به امید گشایشی باریک
در این بزم داغ خورشید
؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛
اینها همه بیگانه اندـ
چگونه این در به چهره ی بارانی اندیشه ام گشوده است
واین سلول دلیرکه در اعماق قلبم پرسه می زند
همواره مرا به تالار خلوت هزار توی تنهائی رهبری می کند
و همان نیز مرا بیگانه می گرداند ـ
بدون آنکه بگذارد با همه ی اشیا یکی شوم
و قصه ی خویش را بدون ترس کبود با همه در میان نهم
این همان صبحی است که از پس شبی بزرگ می آید
چون بچه ای لبخند بر لب
و مرا تا کرانه های زندگی پاک رهنمون می گردد
یا همان شبی است که از پس روزی خسته می شکو فد
و مرا به شب می پیوندد
آیا داستان زندگی یک انسان تا اینجا پایان می یابد؟
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#376
Posted: 5 Apr 2013 21:42
چشم بصیرت
آبهای ترنم بهار در زمستان جوان
صدای دلنواز هد هد
و ترانه ی بلوغ کلاغ
من همچنان پشت ترا نه ی میزساکت آفتابی
در رویای شنیدن لبخندی چشم می گشائیم
در خرقه ی آسمانی که به ساعت یازده گل میکند
بخوبی می دانم که نباید خود را گول بزنم
چشمانم را وبالاتر از همه اندیشه ام را
خود را همواره غرق شمیم خدا می افکنم
تا در امتحان شور جوانی منطق آرامش را پاس بدارم
و همواره تشنه ی بکر دانائی باشم
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#377
Posted: 5 Apr 2013 21:51
کودک
از پشت دیوار شیشه ای چشمانم در نگاهش موج بر می دارم
نگاهی که آرزومند فرداهاست
همه چیز را در طلای بازی می رویاند
و قلب کوچکش سرشار از ترنم زندگی است
او را در آسمانه های چشمانش می نشانم
و برایش قصه ای از زمین امروز می گویم
او دیگر مرا بخوبی در اندیشه اش پرورش داده است
و جانب من که می آید
دلم را سرشار از ابرهای شعف می سازد
آینه ی نگاهش مملو ازفروغ ستاره است
از رنگارنگی قصه های من می پرسد
تا از پشت هوای زنده ذهنش عبور دهد
وگلزار فردا را بسازد
روزی برایش همه کهکشان را خواهم گفت
تا قلب آسمانیش پر از شربت خورشید گردد
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#378
Posted: 5 Apr 2013 21:52
کودک شادمان
در چشمان عشق صدای پای انگلی ؛ روحم را قیچی می کند
من او را بخوبی در اندام نگاه اندیشه می بینم
مرا بدنبال برودتی افسرده می کشاند
و سبزینه ی قلبم را در اندوهی تیره می برد
صبح همان نگا ه لذیذ گذشته نیست
و خیابان با خستگی روحم هما هنگ است
یک میز و یک صندلی تمام اکتشاف روزانه ی یک زندگی مکرررا می گشاید
اگر پشت دستان قلبم علفی گل نمی داد
ودرختی نمی خندید
چگونه می توانستم در چهره ی متبسم کودک شادمان زندگی حرفی بر لب آورم
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#379
Posted: 5 Apr 2013 21:52
ElaheSS: خیلی زیبا
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#380
Posted: 17 Jun 2013 15:28
دفتر موج کبود خلوص
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7